کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ بهانهی گنگ خوشبختی ستارهها به چشمهای من چشمک میزندد و من چون ماه پرغرور و خمیده هیچ پلنگی را یارای رسیدنم نیست. ماه و پلنگ برای ادبیات کهن فارسی هیچ تداعی معنا داری ندارد اما در ادبیات معاصر مجموعه ای غنی و زیبا از داستانها ، شعرها ، ترانه ها و حتی یک نمایشنامه ، همه با عنوان " ماه و پلنگ" خودنمایی می کند . ندرتا در باره ی ارتباط این دو موجود مرموز سخن به میان آمده و سبب این تلمیحات برای مخاطب نا آشنا، مبهم است. در جهان باستان "پلنگ" نمادی بسیار قوی و پر تکرار است. پلنگ ها نخست نماد قدرت و خشونت و جرآت،استقلال عمل و رای هستند . و افرادی که این نماد را برای خود انتخاب می کردند معتقد بودند همانند پلنگ که در تنهایی زندگی می کند و با این حال بر اطرافش مسلط است بدون نیاز به دیگران هر کاری را در نهایت قدرت می توانند انجام دهند. در بعد اسطوره شناسی نماد "پلنگ" معنایی ثانوی و پیچیده می یابد . در اساطیر پلنگ نماد قدرت زنانه بر روی زمین است . قدرتی که با تاریکی همراه شده ( مقدس ترین و نمادین ترین پلنگ ها سیاه هستند) و با مرگ عجین است اما این مرگ به معنای نیستی نیست بلکه نوع مرموزی از مردن و دوباره در اوج قدرت زنده شدن است . پلنگ همواره مانند تصویر دست نیافتنی الهه ها و در معنای عام زنان نشانه ی قدرتی است که همانگونه که از بین می برد می تواند بسازد و همانگونه که به شدت ترسناک است به شدت دوست داشتنی هم هست. این احساس دوگانه به یک مفهوم واحد در ادبیات کهن ما بسیار دیده می شود مثلا آنجا که چشم معشوق خونریز است و یا عتابش جا فرساست و در عین حال دوری ازو هم امکان ندارد. تصویر چنین عشق دست نیافتنیی وقتی کامل می شود که پلنگ اساطیری در زمینه ای اساطیری قرار گیرد و مجموعه ای از روابط این چنینی ایجاد شود تا ذهن افراد این خواستن و نتوانستن ، این ترس و رغبت و این دوگانگی جانکاه را به راحتی ترسیم کند. زمینه این تابلوی سراسر رمز و راز شب است و ماه در آن و پلنگی که هوس رسیدن دارد. ماه به خودی خود در اساطیر موجودی مونث است و تمام مادینه ها در اساطیر همواره با تاریکی ، خشونت، خواستن، مکر، زیبایی راز آلود ، مرموز بودن و زایا بودن همراهند. (چشم سیاه ، گیسوی سیاه ، خال سیاه و مژگان سیاه شما را یاد چیزی نمی اندازد؟) ماه پلنگ آسمان است و پلنگ ماه زمین . در حقیقت بین این دو نماد تفاوتی از نظر مفهوم اسطوره ای نیست اما وقتی قرار به نمایش مفاهیم این دو موجود در قالب افسانه باشد تازه کمبود ها معلوم می شود چراکه هر دو از یک جنسند و مانند دو قطب هم سوی آهن ربا اگر بخواهند هم به هم نمی رسند و این قدرت فریبنده، این زنانگی مرموز در حیات جایی تنها در خودش حبس می شود . باید توجه کنید که منطق معمول در زندگی برای تحلیل اساطیر به کار نمی آید و مشکل ماه و پلنگ با حضور عناصر نرینه حل نمی شود . چراکه اصل این افسانه نمایش نرسیدن نهایی به قدرت مطلق و کامل برای اجزای حیات است. بیان صریح این نکته که اگر کمالی هست از آن کلیت زندگیست و نه اجزای آن و اگر اجزا خود دست به تلاش برای وصول به بالاترین ها بزنند هرگز موفق نخواهند شد . مثل پلنگی که می خواهد به ماه برسد . با این توضیح به افسانه ی کوتاه و کوچک ماه و پلنگ توجه کنید: افسانه ای چینی چنین است که: پلنگ های وحشی ودست نیافتنی ، همگی به یک نوع می میرند. هنگامی که پلنگ ها به بلوغ کامل می رسند و به هر چه خواستند رسیدند؛ بر مرتفع ترین نقطه ممکن می روند وبرای بدست آوردن آنچه تا حال طعم مرگ آفرین پنجه شان را نچشیده تلاش می کنند.آری ماه را نشانه می روند . دورخیزی می کنند و جهش.. آنقدر برجهش های خود می افزایند که سرانجام کمرشان می شکند و ... افسانه ی چینی چنین است که: پلنگ های وحشی ودست نیافتنی ، همگی به یک نوع می میرند. 2 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ می گویند پلنگ را خوی غریبی است که هیچکس و هیچ چیز را بالاتر از خود نمی تواند دید، در شبهای بدر کامل، دیدن ماه بلند پلنگ را به خشم و جنونی می کشاند که از سنگها و صخره ها برجهد و حریف گستاخ را از افلاک به خاک فرو نشاند. فاجعه زندگی پلنگ نیز وقتی شکل می گیرد که می پندارد در جهشی از فراز قله ، بر ماه دست خواهد یافت - اما غرور شکسته پلنگ وقتی به باطل بودن بودن خیالش پی می برد که به خیره چنگ در هوا زده و نومید و خسته با استخوانهای درهم شکسته از پرواز بی ثمرش، بر صخره های تیز فرو افتاده است و زخمهای مهلکش مهتاب را به خون بیاراسته . [TABLE] [TR] [TD=align: center]خیال خـام پلنگ من ، به سوی مــاه جهیدن بود [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]و مـاه را زِ بلندایش ، به روی خاك كشیـــدن بود[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]كه عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دسـت رسیدن بود [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]گل شكفته ! خداحافظ ، اگرچه لحظــه دیـــدارت[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]شروع وسوسهای در من ، به نام دیدن و چیدن بود[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]من و تو آن دو خطیـم آری ، موازیــان به ناچاری[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]كه هردو باورمان ز آغـاز ، به یكدگــر نرسیدن بود[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]اگــرچـــه هیچ گل مرده ، دوبــاره زنده نشد امّا[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]بهـــار در گــل شیپـوری ، مدام گرم دمیدن بود[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]شراب خواستم و عمرم ، شرنگ ریخت به كام من[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]فریبكــار دغلپیشه ، بهانــه اش نشنیـــدن بود[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]چه سرنوشـت غمانگیزی ، كه كرم كوچك ابریشم [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]تمام عمر قفــس میبافـت ولی به فكر پریدن بود [/TD] [/TR] [/TABLE] این غزل معروف سروده ی حسین منزوی ( 1325-1383 ش. ) است . همانگونه که می بینید در این غزل بیش از آنکه عشق ماه و پلنگ مطرح باشد غرور پلنگ مطرح است. [TABLE] [TR] [TD=align: center]خلاصه در دل جنگل صدای من پیچید [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]تمام هیبت وحشی ز نای من پیچید[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]دوباره لرزه در اندام آهوان افتاد[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]همین كه بر تن بیشه ردای من پیچید[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]چه روزها كه حضورم هراس جنگل شد[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]و بیشه بیشه چه شبها هرای من پیچید[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]هنوز دشت در ابهام بودنم گم بود [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]كه خون ناحق آهو به پای من پیچید:[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]شكوه من دل سنگین كوه را لرزاند[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]و بازتاب تو در نعره های من پیچید[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]نخواستم كه ببینم بلند نامت را[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]پریدم از سر صخره كه پای من پیچید[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]تمام همت من پنجه زد به یك پوچی[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]غرور نسخه تلخی برای من پیچید[/TD] [/TR] [TR] [TD=align: right] خلاصه در دل جنگل پلنگتان بودم [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: center]كه مرگ آمد و در ماجرای من پیچید.[/TD] [/TR] [/TABLE] محسن ناصحی شاعر این غزل است و او نیز درونمایه ی افسانه را غرور پلنگ پنداشته است. 2 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که به آسمان جست می زند؛ اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه می افتد. دره های جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجه شان به آسمان نرسیده است. عشق ، پلنگی ست که در رگ هایم می دود. پلنگی که می خواهد تا خدا خیز بردارد. من این پلنگ را قلاده نمی بندم و رامش نمی کنم. حتی اگر قفس تنم را بشکند. خدا ماه است و این پلنگ می خواهد تا ماه بپرد.حکایت پلنگ و ماه عجب ناممکن است. اما هر چه ناممکن تر است، زیباتر است. پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که به آسمان جست می زند؛ اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه می افتد. دره های جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجه شان به آسمان نرسیده است. خدا اما پرش پلنگ عشق را اندازه می گیرد، نه رسیدن اش را . و پلنگان می دانند که خدا پلنگی را دوست تر دارد که دورتر می پرد! اما عرفان نظرآهاری بر اصل افسانه وفادار بوده و عشق را در پنجه های خالی پلنگ می بیند. 2 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ چراغی در فلک، شعله به سوسو پلنگ خسته را بستی به گیسو چرا خوش خواندی از حال پریشون که ماه گُل داده در ابرای پنهون بنال از بخت بد، در فصل تیمار که جای گل نشسته بوتهی خار مگه عشق، غیر از این معنی نداره که دائم آسمون از خون بباره بنال دریا که دلدار مرده در خواب پلنگ آشفته رفت و ماه، بیتاب کجا شد دوره دلهای آرام که اینگونه شکسته طاقِ هر بام خدایا معنی دریا، کویره ... بگو تا فصل ما زمزم نمیره 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده