سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ آسمان آبی آبیست، مگر شک داری؟ بگذار دنیا مرا نادیده بگیرد، بگذار زندگی کمر به قتلم ببندد، بگذار آسمان بر سرم آوار شود، بگذار روزگار باز هم بامن دشمنی کند، آرزوهایم را به باد خزان بسپرد ، دلم را بشکند و پایم را زنجیر کند ... ولی باز اوست که شکست خورده، من سهمم را از دنیا خواهم گرفت. می گویند : " خواستن توانستن است" ... می گویند: " تنها کسی نمی تواند که ناامید است "... اما من خواسته ام و نتوانسته ام، مگر می شود کسی نخواهد زندگی کند ؟ نخواهد برخیزد و بایستد؟ همه این نتوانستن های قدرتمند، ناامیدی درپی دارد ولی من نا امید نیستم، باز هم می گویم: " من از سلاله درختانم، تنفس هوای مانده ملولم می کند، پرنده ای که مرده بود به من پند داد پرواز را به خاطر بسپارم ." من از سلاله درختانم و درختان ایستاده می میرند، من به میدان زندگی پشت نمی کنم، هرگز! من سهمم را از زندگی خواهم گرفت، من می خواهم معجزه کنم پرواز بدون بال معجزه است و من می خواهم معجزه کنم ... حتی اگر روزی زندگی با تلخی هایش توانست مرا به زانو درآورد ، نخواهم گذاشت عجزم را ببیند ... پاهایم را تا زانو قطع میکنم، تا باز هم ایستاده باشم . ...معجزه یعنی من ، یعنی تو دوست همباورم، ما معجزه خواهیم کرد، شک نکن ! آسمان آبی آبیست، مگر شک داری ؟ زندگی سهم کمی نیست، مگر شک داری ؟ در رگ زنده این هستی خواب آلوده باور معجزه جاریست، مگر شک داری ؟ 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده