ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۳ راستی این بازیو سر کلاس کی کرده یادتونه تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم،تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون،بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد،هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم ! 9 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۳ ممنونم از دعوتتون. جالب بود..ویادش بخیر/:icon_gol: 5 لینک به دیدگاه
Gandom.E 17805 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۳ درود بر همگی یکم این عکس هارو ببینید و به فکر فرو برید ببینم میتونم کودک درونتون رو تحریک کنم یا نه این آخری رو قشنگ یادمه میرفتم صف شیر اینو بعنوان اشانتیون همونجا سر میکشیدم بجز شیرکاکائو آخریه بقیه رو یادمههههههههه:4564: اکشمو درآوردی:ws44: 8 لینک به دیدگاه
nazanin abedini 804 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۳ وااااااای واقعا عالیه.کلی ازخاطراتم زنده شد.دستتون درد نکنه 5 لینک به دیدگاه
e.t 1423 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۳ بچه ها چه حرفای جالبو خاطره انگیزی زدید. منم وقتی بچه بودم همیشه دلم میخواست اسکیت داشته باشم اما مامان بابام میگفتن خطرناکه و واسم نمیخریدن. یه دفه کلی گریه و التماس کردم و گفتم که خودم پولامو جمع کردم اجازه بدید بخرمش. خلاصه اجازه دادنو منم رفتمو یه اسکیت خیلی خوشگل خریدم.یه هفته نگذشته بود که وقتی تو حیاط خونه ی مامان بزرگم مشغول اسکیت بازی بودم دخترعموم گفت بده منم بااسکیتت بازی کنم .منم تقدیمش کردم و رفتم اب بخورم بیام .و قتی بگشتم دیدم دخترعموم پخش زمین شده و چرخ جلوی اسکیتمم شکسته. اینم شانس ما بود دیگه خخخخخ 5 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۳ بچه ها چه حرفای جالبو خاطره انگیزی زدید.منم وقتی بچه بودم همیشه دلم میخواست اسکیت داشته باشم اما مامان بابام میگفتن خطرناکه و واسم نمیخریدن. یه دفه کلی گریه و التماس کردم و گفتم که خودم پولامو جمع کردم اجازه بدید بخرمش. خلاصه اجازه دادنو منم رفتمو یه اسکیت خیلی خوشگل خریدم.یه هفته نگذشته بود که وقتی تو حیاط خونه ی مامان بزرگم مشغول اسکیت بازی بودم دخترعموم گفت بده منم بااسکیتت بازی کنم .منم تقدیمش کردم و رفتم اب بخورم بیام .و قتی بگشتم دیدم دخترعموم پخش زمین شده و چرخ جلوی اسکیتمم شکسته. اینم شانس ما بود دیگه خخخخخ تابلو دهه 70 و احتمال زیاد 80 ی ، شایدم 90 اسکیت !!! پس لاستیک بازی نکردی 3 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ تابلو دهه 70 و احتمال زیاد 80 ی ، شایدم 90 اسکیت !!! پس لاستیک بازی نکردی ااا بازی کردی منتش و لاستیک موتور منتش همون رینک چرخ دوچرخه که با یه تکه چوب اونو قل میدان جلو و میافتادن دنبالش یادش بخیر 4 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ ااا بازی کردی منتش و لاستیک موتور منتش همون رینک چرخ دوچرخه که با یه تکه چوب اونو قل میدان جلو و میافتادن دنبالش یادش بخیر خودم بازی نکردم اما زمان ما بود ، دیگه توضیح ندیدن سنم لو میره 3 لینک به دیدگاه
saghar... 6666 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۳ بجز شیرکاکائو آخریه بقیه رو یادمههههههههه:4564: اکشمو درآوردی:ws44: واااااااااااااااای یادش بخیر مخصوصا اون شیر و بستنی فکر کنم تا 3یا4 سالگیم از اون بستنی همیشه پدربزگم واسم میخرید 3 لینک به دیدگاه
MahSa.92 2151 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۳ عالی بود .... مخصوصا اون شیر کاکائو ..... همیشه وقتی بیدار میشدم و مامانم نبود یکی از این شیر کاکائو ها بالا سرم بود با یه آدامس خرسی ....منم میگرفتم دستم میرفتم طبقه پایین خونه مامان بزرگم .... 4 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۳ مسافرز کوچولو با اون اتشفشان کوچولوش و اون گل سرخ و اون پلیکان ... یادش بخیر 7 لینک به دیدگاه
آتیه معماری 7543 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۳ من هروقت یاد بچگی هام میفتم نمیدونم چرا مداد رنگی هام به یادم میاد چه حس خوبی بود داشتن شش رنگ قشنگ......... 6 لینک به دیدگاه
آتیه معماری 7543 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۳ اون وقتا اگه یه درسی نمره کم میگرفتی چقد بد بود،ولی الان افتادن از درسی جزئی از درسه. یه بار درس ریاضی سه شده بودم البته روز قبلش مریض بودم مثلا میخواستم بابام ندونه سه شدم اومدم نمره ها بهش اضافه کردم شمردم دیدم شد سیزده یه یک اضافه کردم اول سه شد سیزده با خوشحالی برگمو شب دادم دست بابام وقتی دید گفت فک کردی نمیفهمم سه شدی من هی با خودم درگیر بودم چطور فهمید برگه رو گزاشت جلو دستم گفت یادت رفته سه تمام زیرشو درست کنییادتونه زیر نمره مینوشتن مثلا20 تمام. اینم شد عبرت من که در هر شرایط باید درس خوند. 5 لینک به دیدگاه
e.t 1423 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۳ نه خداییش . لاستیک بازی نکردم . دهه هفتادیم .ولی خوب بیشتر این چیزا رو دیدمو واسه منم خاطرس. 5 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۳ - شما یادتون نمیاد برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز می کردیم، می بردیم سر کلاس چنان پز می دادیم انگار درخت گردو سبز کردیم! 4 لینک به دیدگاه
مجید بهره مند 43111 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ عکس های خاطرات شیرین دوران دبستان برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 5 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۳ دلم برای اولین زنگ مدرسه.... دلم برای سر صف ایستادن ها.... دلم برای قرآن های اول صف....دلم برای خواندن سرود اول هفته... دلم برای کلومبه وتافتونهای بچه های مدرسه....دلم برای مبصر شدن .... دلم برای از خوب ، از بد... دلم برای ضربدر و ستاره.... دلم برای ترس از سوال معلم... دلم برای صد آفرین.... دلم برای بیست داخل دفتر با خودکار قرمز... دلم برای کارت آفرین...دلم برای اینکه خوش خط تر بنویس... دلم برای جمعه ها و درس های شنبه... دلم برای دیدن هزار باره کیف برای جانگذاشتن کتاب و دفتر... دلم برای جا مدادی...دلم برای میز و نیمکت... دلم برای جاکتابی زیر میزها... دلم برای دفتر انشاء... دلم برای املا نوشتن.... دلم برای زنگ ورزش.... دلم برای زنگ تفریح ...دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم... دلم برای اردو رفتن... دلم برای ساعتهای بارانی...دلم برای بارانها و خیس شدن کودکی ....دلم برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن .... دلم برای روزنامه دیواری درست کردن...دلم برای تزئین کلاس... دلم برای خنده های معلم و عصبانیتش....دلم برایخط کش دست ناظم... دلم برای کارنامه.... دلم برای نمره انضباط.... دلم برای مهر قبول خرداد...دلم برای خودم.... دلم برای دغدغه و آرزو هایم... دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده.... 3 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۳ یادش بخیر دلم برای عطر کتابهای تازه.....دلم برای گلهای روی جلد کتابها که هر سال یکی به آن اضافه می شد...دلم برای اضطراب آمدن اول مهر و بی خوابی هایش..... دلم برای گریه بچه ها در اولین روز مدرسه... دلم برای دفترهایی که اولین روز مدرسه می دادند... دلم برای جلد کردن کتاب...دلم برای لقمه های نان و پنیر... دلم برای شیطنت های در راه...دلم برای مداد رنگی های قد و نیم قد...... دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن..... دلم برای خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی، زمین همیشه سبز، کوههای همیشه قهوه ای،ابرهای همیشه آبی، آبشار همیشه جاری .... دلم برای خط کشیدن های دفتر با خودکار مشکی و قرمز... دلم برای مداد قرمز..... دلم برای جمع شدن گوشه کلاس دور سطل آشغال.... دلم برای پاککن های جوهری... دلم برای تراش های شمشیر نشان.... دلم برای گونیا و نقاله و پرگار... دلم برای جامدادی... دلم برای تخته پاککن.... دلم برای گچ های رنگی کنار تخته... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده