هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۰ رمان شوخی نوشته میلان کوندرا لودویک برای برانگیختن احساسات یکی از دختران همکلاسی اش به شوخی پشت کارت پستال جمله ای می نویسد جمله ای که در ان فضای سیاست زده کمونیستی برای افراد حذب هرگز جنبه شوخی ندارد و همین باعث میشود سرنوشت زندگیش دگرگون شود و اتفاقات اصلی رمان یک پس از دیگر شکل گیرند رمان توسط شخصیت های مختلف روایت میشود به طوری که هر یک از نگاه خود به اتفاقات و گذشته می نگرند اتفاقاتی که تقریبا برای هر چهار پنج نفر راوی مشترک بوده ولی تفاوت در نوع بازگو کردن و بیان انها خوانند را به تفاوت های عمیق شخصیتی و نوع نگاه هر یک از انها به زندگی اشنا میکند رمان شوخی به نوعی عاشقانه و فلسفی است در یک فضای به شدت سیاست زده نویسنده می کوشد در قسمت های مختلف به ریشه های روانی که در رفتار شخصیت های مختلف وجود دارد بپردازد مثلا ریشه های راونی چندیدن نوع عشقی را که برای لودویک شکل گرفته برسی میکند نوع نگرش چند شخصیت را به مکتب های مختلف بیان میکند از شکافی که بین نسل دیروز امروز به وجود امده سخن می گوید از ایمان به اعتقادت که ادمی تا مرگ و عدم می کشد و از ادمهای که چندین لباس اماده دارند تا در موقعیت های مختلف و به فراخور زمان بپوشند .... همه اتفاقاتی که برای لودویک به وجود امده در طول سه روز از زبان شخصیت های مختلف بیان میشود انگار نویسنده هر بار قلم را در دست یک شخصیت می گزاد و از او میخواهد گذشته را اعتراف کند در طول این پست به صورت جدا گانه به بررسی شخصیت هر کدام پرداخته میشود تقریبا همان کاری که خود رمان انجام داده ولی با این تفاوت که این بار شخصیت های رمان به جای اینکه از زبان خود سخن بگویند مورد نقد و تحلیل قرار می گرند . 3 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۰ حکایت عاشقانه داستانی که با يك شوخی کوچک شوروع میشود و شوخی به طرز شگفت انگیزی در سر تاسر داستان پخش میشود تنفر ، تردید و اوضاع نا ارام جامعه که باعث میشود شخصیت های رمان در طول سال ها درگیر شوخی های زشت و سخت و کثیفی باشد که زمانه با انها میکند طرح روی جلذ کتاب صندوق رای را به تصویر میشکد که دستی از بالا برگ رای در ان میاند و در پایین صندوق دستی در تلاش برای گرفتن ان است می شود گفت همین تصویر بیان گر شوخی پلیدی است که تاریخ بارها ان را ثبت کرده است قسمتی های از کتاب به دلیل محدویت هایی که وجود دارد سانسور شده است و لی ترجمه شده ان را میتوان در بعضی وبلاگ ها پیدا کرد 1 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ نقد دقيقي در مورد شخصيت لودويك در وبلاگ ميله بدون پرچم نوشته شده است برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام او در ابتدای دوران دانشجوییش به حزب کمونیست می پیوندد. او کمونیستی معتقد و فعال و سخنور است که حس طنزی چشمگیر دارد. از نظر دوستانش کمی فردگراست چون لبخندهای عجیبی دارد (گویی در هنگام لبخند زدن به خودش فکر می کند!!) و کمی هم متهم به داشتن تریپ روشنفکری است (دشنامی معمول در ابتدای روی کارآمدن کمونیست ها). روزی در جواب کارت پستال دوست دخترش که برای گذراندن دوره جهادی-آموزشی به یک اردوگاه رفته است, به شوخی جمله ای می نویسد که همین جمله سرنوشت او را تغییر می دهد. طبیعتاً این کارت پستال به سمع و نظر برادران یا خواهران گمنام! آنجا می رسد(طرح روی جلد کتاب) و پس از چند روز لودویک برای بازجویی احضار می شود و تلاشش برای اثبات شوخی بودن مطلب به جایی نمی رسد و در جلسه حزبی, که در تالار دانشکده برگزار می شود ( بر اثر جوی که سخنرانی آتشین زمانک ایجاد کرده است) به اتفاق آراء از حزب و دانشگاه اخراج می شود. پس از اخراج مطابق قانون به خدمت مقدس سربازی می رود , آن هم در پادگانی که مختص دشمنان جامعه و کمونیسم است; دو سال سربازی! اما می توانستند هرقدر که می خواهند آنها را نگاه دارند. این گونه می شود که مسیر زندگیش در اثر یک شوخی کن فیکون می شود همانگونه که مسیر حیات اجتماعی جامعه در اثر چیزی شبیه شوخی تاریخ تغییر پیدا کرده است. یکی از مشکلات اساسی لودویک , نفرتی است که در درونش ریشه می دواند, نفرتی که از تحمل بی عدالتی ناشی می شود. این نفرت نهادینه شده مانع از عشق و دوست داشتن می شود. در جایی او بیان می کند که با هرکس که روبرو می شود او را در ذهنش به تالار دانشکده وارد می کند و نظاره می کند که آیا این شخص نیز دستش را در محکومیت او بلند می کند یا نه؟ و می بیند که همیشه دستها همگی بلند می شوند. او پس از گذشت 15 سال هنوز در تالار است ... و مملو از حس انتقام. تنها عشق واقعی لودویک دختری فقیر به نام لوسی است که در دوران سربازی با او روبرو شده است (در این زمان هنوز تجربیاتش از بی عدالتی تکمیل نشده است). لوسی برای او منبع آسایش و محبت است و در عین حال گریزگاهی از خودش. رابطه آنها در ابتدا کششی روحانی است و تنها وقتی لباس نویی برای لوسی می خرد و او را در لباس زیبا می بیند , کشش جسمانی نیز پدید می آید. یکی از درونمایه های اصلی داستان همین جدایی جسم و جان یا همراهی جسم و جان در کنش عاشقانه است. لوسی هیچگاه در داستان راوی نمی شود و ما سرگذشت او را از خلال روایات لودویک و کوستکا می خوانیم. اتفاقاً به همین دلیل تا انتها در هاله ای از ابهام باقی می ماند. اما قدر مسلم آن است که لوسی به واسطه تجربیات ظالمانه دوران نوجوانی به این نتیجه رسیده است که جسم کثیف است و عشق معنوی و غیر جسمانی است و این دو با هم ناسازگارند. همین اعتقاد لوسی و عدم کشف موضوع و ریشه هایش توسط لودویک باعث ویرانی رابطه آنها می شود. 2 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ نقدر از وبلاگ "حس آميزي" برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام لودویک که اول بار عشقش را دست می اندازد و مسخره و تحقیرش می کند تا بر رابطه سوار باشد، هنگامی که آن را در حال دور شدن می یابد با ساده ترین ابزارها و الفاظ سعی در باز پس گیری آن دارد که فاجعه، آوار و شوخی آغاز می شود. فاجعه ای که تمامی ارتباطات او را با دنیای بیرون قطع می کند.در ابتدا انزوا می گزیند.دنیایش کار در معدن می شود اما کم کم از لاک خود بیرون می آید، با هم سرنوشتانش دم خور می شود و زندگیشان می شود یک شب در ماه.تا به جایی که او خسته از میگساری ها و روابط با زنان بدکاره دوباره از جمع دوری می گزیند، شاید او هنوز هم خوشبینی را تریاک توده ها می داند که به یکباره دریچه باز می شود. او عاشق پالتوی قهوه ای نخ نما و صاحبش می شود.عشقی بر خلاف انتظار صاحب پالتو تفکیک نشده. 2 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام (تصویر:میلان کوندرا) میلان کوندرا رمان شوخی را در سال 1962به عنوان اولین رمان خود نوشت رمان شوخی سر آغازی است بر عناصر اندیشه های او چون طنز وضعیت تاریخی ،جدال تن و روان!رمان در 7بخش خود از زبان یکی از شخصیت ها روایت می شود و در یک روانکاوی انسانی تاثیر شرایط اجتماعی بر انسا نها دیده می شود او می کوشد در خلال این روایت شوخی بزرگی با تاریخ را هم ترتیب دهد.درین نوشتار کوشیده شده تا شوخی و خنده از دیدگاه باختین در یک جامعه بسته نگاه شود .(تصویر:میلان کوندرا) لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ از نطر خودم( هولدن کالفیلد) شخصیت لودویک نسبت به بقیه شخصیت های رمان ملموس تر هست یک ادمی با ویژه گی های معمولی که بازیچه شوخی خود خواسته ای شده و در گذز زندگی عواقب وجشتناکی ان را شاهد هست لودویک از سن بیست سالگی وارد رمان میشه از وقتی که یک داشنجوی درس خون و پرتلاش هست که ارتباط کم و بیش فعالی در اتفاقات جامعه داره یکی از اعضای مهم حذب کمونیستی دانشگاه ست ولی به واسطه همون اجساسات جوانی و برقراری یک رابطه دوستانه با یکی از دختر های دانشگاه که نسبت به او در اوایل به چشم ایده ال نگاه نمیکنه مثلا یه جایی نظرش این هست که این دختر از پس سخت ترین درس های دانشگاه برمیاد ولی قدرت تشخیس شوخی و چدی را نداره برای همین بیشتر اوقات هم کلاسیا برای تفریح سر به سرش می زاشتن و همین باعث میشد که مدتها ذهنش درگیر باشه نوع عشق لودیک به این دختر بیشتر برای پر کردن هم خلائ عاطفی هم جسمی بود که در اون سن و سال نیاز داشت ولی همونطور که داستان پیش میرود و لودیک اون اتفاقات براش پیش میاید دو عشق دیگر هم وارد زندگیش می شود اولی لوسی عشق به لوسی بیشتر معیارهای یک عشق روحانی و ایده ال را دارد ولی به مرور زمان لودویک سعی می کند این رابطه را از ان حالت روحانی خارج کند و به نیازهای جسمیش هم توجه کند اینجا نویسنده در کس مکش و جدال این خواسته مرد و خود داری لوسی به نزر مرموزی داستان را قطع میکند و بدون اینکه هیچ اشاره کند خواننده را به 15 سال بعد میبرد جایی که لودویک بعد از 15 سال به زادگاه هش برگشته به ارایش گاه میرود و در انجا چهره زنی برایش اشماه می خورد ولی چون هیچ واکنشی از زن نمی بنید مشکوک میشود اوج زیبای داستان در عبور کردن از این اتفاق هست لودویک در جدالی درونی لوسی را که زمانی با رویای او زندگی میکرد کنار میگزارد لوسی به نوعی قربانی اعتقاداتی میشود که به دلیل جبر جامعه بر او تحمیل شده است اعتقاداتی که از نتیجه یک اسیب اجتماعی با ان رسیده است لوسی هیچ وقت از زبان خود بیان نمیشد از زیان دیگران شناسانده میشود و مانند یک روح سرگردان در رمان موج میزند روحی که رنگ ارامش را نمی بند به نظرم یکی از ترجم برانگیز ترین شخصیت های رمان شوخی و هر جامعه ای میباشد شخصیتی سخت پایبند به ارزشها و باورهای که خود بدست اورده و اصول زندگیش را برمبنای ان بنا نهاده است لوسی معصوم است و معصومانه زندگی میکند در واقعه تنها شخصی است که فرد تنفر زده ای چون لودیک که در تلاش برای انتقام از همه ادمهای ست به او عشق می ورزد در درجه اول عاشق خصوصیات زنانه اش نمی شود بلکه نوع ارماش که حتی در طرز لباس پوشیدن او هست نظرش راجلب میکند ارامش ذاتی که تا اخرین لحظات بودن لوسی در رمان وجود دارد زن سومی که لودیوک با او رابطه برقرار میکند به قصد انتقام از زمانک" اورا قربانی امیال جسمانیش میکند هلنا است زنی رویاپرداز و ایدال گرا همراه با امیالی زنانه که برای براورده کردن ان به راحتی اسیر نقشه لودیوک میشود هلنا سادگی اخلاقی دارد که خاص دختران جوان هست و این برای زنی به سن و سال او نامتعرف است از اطدواج با زمانک پشیمان است ارمان هایش بالاتر از سطج توقعات فکری اش هست و این نا هماهنگی همیشه برای هر شخصی دردسر ساز است وقتی معیار های انسان بالاتر از سوح اندیشه اش باشد مثل ان است که با چشم بسته و در تاریکی به سمت هدف گام بردارد و این شکاری است که به راحتی اثیر چنگال لودویک میشود یک فصل از رمان که به رابطه لودویک و هلنا می پردازد به دلیل پاره ای از توصیفات نوینده حذف شده است ولی ترجمه ان در وبلاگ های هست که ان را در پست های بعد میگزارم 1 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۰ هلنا: راوی دوم , هلنا, زنی است که دنیایش بر مبنای تلقین استوار شده است و نه استدلال. در زمان دانشجویی با زمانک آشنا می شود , مردی که نه اهل سیگار است و نه مشروب اما بدون تحسین شدن نمی تواند زندگی کند و این, الکل و نیکوتین اوست. دو سال اولی که بدون تعهد , با هم بودند طبیعتاً برای زمانک دوران خیلی راحتی بوده است اما پس از آن در اثر فشار کمیته حزبی و اخلاقیات آن دوران , زمانک برای حفظ موقعیتش با هلنا ازدواج می کند. ازدواجی که هیچ گاه از نظر زمانک مبنای عشقی نداشته است ولی هلنا با خودفریبی (یا فرار از واقعیت) آن دوران را سرشار از عشق می دیده و می بیند. زندگی هلنا در زندگی حزبی خلاصه شده است و احساساتی را که نمی تواند در خانه خرج کند, در حزب خرج می کند. او نیز به دنبال عشق است و غم دورماندگی و نوستالژی دوران ابتدای روی کارآمدن حزب (دوره اخلاقیات انقلابی) را دارد. حالا نیز همه عشقی که از او دریغ شده را در قامت لودویک می بیند و می یابد. او واقعیات را مسخ می کند و آن را با آرزوهایش همانند می کند. از وبلاگ ميله بدون پرچم 1 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۰ یاروسلاو این نوازنده موسیقی , دوست دوران نوجوانی و جوانی لودویک و عاشق هنر فولکلور و سنتی منطقه خود است. او در ابتدا کمونیست نبود اما پس از این که آداب و رسوم سنتی مورد حمایت حکومت قرار می گیرد به حزب می پیوندد. اما حالا پس از گذشت این سالها , می بیند که اقبال مردم به این هنرها و مراسم کاهش چشمگیر داشته است و آن حمایت ها هم کاهش یافته و احمق هایی که فرق ویولن و گیتار را نمی دانند در باب موسیقی اظهار نظر می کنند و تصمیم گیر هستند و خلاصه همه چیز از درون پوک شده است. امیدش به پسرش است تا به اهداف او برسد اما نسل جدید اهمیتی به ارزشهای نسل قبل نمی دهد. او می بیند که همه چیزهایی که به آن عشق می ورزد الان مایه خنده و تمسخر مردم است. او دنیای رقت انگیزی دارد: من همیشه در یک زمان در دو دنیا زندگی کرده بودم - به همسازی دو جانبه آنها اعتقاد داشتم . دلحوشیِ بی اساسی بود. حالا از یکی از آنها محروم شده بودم . از آن که حقیقی بود. حالا تنها دنیای افسانه ها برایم باقی مانده است. از وبلاگ ميله بدون پرچم لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۰ وبلاگ ميله بدون پرچم خيلي خوب به كنكاش رمان پرداخته تقريبا از همه وبلاگ هاي ديگه دقيق تره اينم قسمت اخر نوشته كه به برسي شخصيت كوستا مي پردازه کوستکااو یک مذهبی متمایل به کمونیسم است و قبل از روی کار آمدن کمونیست ها از آنها دفاع می کند , او در پی تشابه یابی بین انجیل و مارکسیسم است. پس از آن و در زمان دانشجویی لودویک, به خاطر تمایلات مذهبی اش تحت فشار قرار می گیرد و ناچاراً به اخراجی خودخواسته تن می دهد و برای کار به مزرعه ای می رود (در آن زمان لودویک به این خاطر که اعتقادات مذهبی موضوعی شخصی و خصوصی است از او دفاع می کند). در مزرعه با لوسی روبرو می شود و به او کمک می کند تا به زندگی طبیعی بازگردد و طبیعتاً عشقی نیز پدید می آید اما می خواهد از آن فرار کند و این بار هم فشارهایی را که به خاطر مذهبی بودن او به رییس مزرعه وارد می شود را مستمسک خود قرار می دهد و باز به اخراجی خودخواسته تن می دهد. به صورت اتفاقی لودویک را می بیند و او برایش کاری در زادگاه خود دست و پا می کند. عقاید خاصی در مورد عدالت و عشق و نفرت دارد که جالب توجه است (مانند همان جمله ای که در ابتدای مطلب آورده ام... البته پرت و پلا هم دارد). دچار تردید عظیمی است و معتاد به خیره شدن به بالا و آسمان و بهشت! است. ***وجه مشترک این چهار راوی , تجربه شکست و گرفتار شدن در دام شوخی و رنج بردن از فاجعه ای شخصی است که شاید از بیرون چرند و خنده دار به نظر برسد:اما اگر انسان در زندگی خصوصی خود محکوم به ابتذال باشد، آیا می تواند از صحنه ی تاریخ فرار کند؟ نه. من همیشه عقیده داشته ام که تناقض های تاریخ و زندگی خصوصی صفاتی یکسان دارند: کار هلنا در دام شوخی فریب آمیزی که لودویک برایش گسترده تمام می شود; کار لودویک و تمام آن دیگران در دام شوخی که تاریخ با آنها کرده است تمام می شود: دام آوازه آرمانشهر،آنها به زور راهی به دروازه های این بهشت برای خود گشوده اند، اما هنگامی که در با صدا پشت سرشان بسته می شود، خود را در جهنم می یابند. در چنین وقتهایی حس می کنم که تاریخ حسابی دارد می خندد. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده