رفتن به مطلب

مسابقه تشخیص دیالوگ فیلم


viviyan

ارسال های توصیه شده

تو این تاپیک قسمتی از دیالوگ یه فیلم میزاریم و هرکی حدس زد مال چه فیلمیه، دیالوگ یه فیلم دیگه میزاره و به همین ترتیب.

قوانین تاپیک:

1. فیلما حتی الامکان سینمایی باشن، ایرانی و خارجی فرقی نمیکنه.

2. اگه سریال بود هم بی زحمت از سریالی باشه که استقبال زیادی ازش شده.

 

 

اولین دیالوگ رو خودم میزارم.

 

 

وید: نوبت توئه ژنرال.

ویلیام: انتظار داری چی بگه؟

وید؟ انتظار دارم چیزی بگه که مفهوم داشته باشه. چیزی که شاید جون شما دو نفرو نجات بده. (مکث می کند) دن، یه نگاهی بکن... موضوع چیه؟نمیخوای اونها رو ببینی؟

دن: به زودی به قدر کافی اونا رو خواهم دید.

وید: تو چطور، بچه؟ می خوای نگاه کنی؟

دن: ویلیام به پنجره نزدیک نشو.

وید: برو، اون پایین رو ببین.

  • Like 8
لینک به دیدگاه

«من تونی مونتانام؛ زندونی سیاسی از کوبا؛ و همین حالا حقوق بشر لعنتی‌ام رو می‌خوام، همونجور که رئیس جمهور جیمی کارتر میگه!»

«من همیشه راست می‌گم حتی زمانی که دروغ می‌گم.»

«من کمونیستها رو برای تفریح می‌کشم، اما برای گرین کارت، من اونا را خیلی خوب جِ .ر می‌دم!»

«می‌دونی چیه؟ من ترتیبت رو میدم! نظرت در این مورد چیه؟!»

«تو این کشور اول پول بدست میاری، بعد قدرت، بعد زن!»

 

:hanghead:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
«من تونی مونتانام؛ زندونی سیاسی از کوبا؛ و همین حالا حقوق بشر لعنتی‌ام رو می‌خوام، همونجور که رئیس جمهور جیمی کارتر میگه!»

«من همیشه راست می‌گم حتی زمانی که دروغ می‌گم.»

«من کمونیستها رو برای تفریح می‌کشم، اما برای گرین کارت، من اونا را خیلی خوب جِ .ر می‌دم!»

«می‌دونی چیه؟ من ترتیبت رو میدم! نظرت در این مورد چیه؟!»

«تو این کشور اول پول بدست میاری، بعد قدرت، بعد زن!»

 

:hanghead:

 

 

صورت زخمی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

پدر: چیزی میخوری برات بیارم ؟

کریستینا: گرسنه نیستم.

پدر: ولی باید یه چیزی بخوری عزیزکم.

کریستینا: من حالم خوبه پدر.

پدر: وقتی مادرت مرد فکر نمی‌کردم بتونم از پسش بر بیام. انگار همهء دنیا رو سرم خراب شده بود و اصلاً نمی‌تونستم از جام پا شم. ولی عزیزم، زندگی ادامه داره.

کریستینا: می دونی من چی فکر می‌کردم وقتی مامان مرد؟ نمی ‌تونستم بفهمم چطور شما می تونین بازم با مردم حرف بزنین. چجوری می تونین دوباره بخندین. نمی‌ تونستم بفهمم چطوری می‌ تونستین با ماها بازی کنین. نه پدر! اینا دروغه! زندگی دیگه ادامه نداره!

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
پدر: چیزی میخوری برات بیارم ؟

کریستینا: گرسنه نیستم.

پدر: ولی باید یه چیزی بخوری عزیزکم.

کریستینا: من حالم خوبه پدر.

پدر: وقتی مادرت مرد فکر نمی‌کردم بتونم از پسش بر بیام. انگار همهء دنیا رو سرم خراب شده بود و اصلاً نمی‌تونستم از جام پا شم. ولی عزیزم، زندگی ادامه داره.

کریستینا: می دونی من چی فکر می‌کردم وقتی مامان مرد؟ نمی ‌تونستم بفهمم چطور شما می تونین بازم با مردم حرف بزنین. چجوری می تونین دوباره بخندین. نمی‌ تونستم بفهمم چطوری می‌ تونستین با ماها بازی کنین. نه پدر! اینا دروغه! زندگی دیگه ادامه نداره!

 

21 Grams[h=3] [/h]5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...