Astraea 25351 ارسال شده در 28 اردیبهشت، 2012 چند جمله از نمایشنامه مگس ها: ژوپیتر:پس تو خیال میکنی من چه کسی باشم؟من نیز نقش خود را دارم.آیا تصور میکنی که این نقش مرا سرگشته نمیسازد؟صدهزار سال است که در محضر انسان جلوه گری میکنم.آرام و اسفناک.بایسته است که بر من بنگرند:هرچقدر به خیرگی در من نظر کنند؛نگاه کردن به خودشان را از یاد میبرند.اگر یک آن از حال خود غفلت میکردم،اگر اجازه میدادم سمت و سوی نگاهشان تغییر کند............. 10
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 28 اردیبهشت، 2012 *راز دردناک خدایان و پادشاهان این که انسانها آزادند.آنها آزادند و آنها نمی دانند. *یک پادشاه ،خدایی است بر روی زمین،شکوهمند و ماتم زا،چون یک خدا. 11
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 28 اردیبهشت، 2012 *هردم که آزادی در روحی انسانی شعله انداخت،دیگر خدایان در برابر این انسان،قدرت به کمال از دست میدهند.زیرا این مسئله ای است انسانی و مربوط به همه انسانها.بر انسان است که به آن بپردازد یا آن را در نطفه خفه کند. *بر روی این زمین خاکی انسان خردمند هیچ آرزویی نمیتواند داشته باشد جز اینکه روزی بتواند شری را که از دیگران، دامن او را گرفته به خودشان برگرداند. 10
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 28 اردیبهشت، 2012 *معلوم نیست بتوانید شریک ندامت آنها شوید ، چرا که در گناهکاری آنها سهیم نبوده اید . *آدم هایی هستند که ملتزم و در قید و بند زاده می شوند : آنها انتخابی ندارند ، در راهی رها شده اند ، در انتهای راه نقشی انتظارشان را می کشد، نقش خودشان . *به زحمت می توانم تصوری از گردشگاه ها ، آواز خوانی ها ، تبسم ها داشته باشم . مردم اینجا از ترس خسته و رنجور شده اند . 10
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 28 اردیبهشت، 2012 سارتر می گوید: آنچه من از زندگی دارم این است که فقط زنده ام و این امتیاز خسته کننده ای است و بشر نباید دراین گیتی جز به خود اتکا کند، او تنها و بی کس و سرگردان است و سرنوشتی جز آنچه خود به وجود آورده برایش وجود ندارد. 10
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 29 اردیبهشت، 2012 *این چه خدایی است که در موقع نیاز آدمی، یا سکوت میکند و یا تشریف حضور ندارد. *من هیچ وقت احساس گناه نمی کنم و گناهکار نیستم. 10
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 29 اردیبهشت، 2012 اورست:هستی من نه بندگی میپذیرد و نه سروری،ژوپیتر.هستی من در آزادی من است.وانگهی از همان هنگام که مرا آفریدی،دست از تعلق به تو شسته ام.... 8
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 29 اردیبهشت، 2012 اورست به ژوپیتر: با خود بیگانه گشته ام.خارج از طبیعت.خلاف طبیعت.بی عذر و بهانه.هیچ چاره ای نیست مگر خودم.اما به رسم و آیین تو باز نخوام گشت.من محکوم شده ام که تنها به آیین خود پایبند باشم نه آیین دیگری.به سرشت تو روی نخواهم اورد.در این رهگذر هزاران راه و رسم نشان داده شده است که به سوی تو هدایت میشوند.اما من تنها راه خود را پی میگیرم.زیرا من یک انسانم ژوپیتر و هر انسانی راه خود را برمیگزیند.طبیعت از انسان بیزاری میجوید و تو ،تو ای ایزد ایزدان تو نیز از انسانها بیزاری. قابل تامل است.... 9
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 29 اردیبهشت، 2012 *هنگامی كه آغاز به نوشتن موضوعی می كنم، ناگهان پی می برم كه درك من از آن چه اندازه اندك است *اگر بخواهی از راه دویدن، خودكشی كنی، ابتدا باید خوب دویدن را یاد بگیری *انسان مجموعه ای از آنچه دارد نیست، بلكه مجموعه ای است از آنچه هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد. *من همیشه می توانم آزادانه انتخاب كنم، اما باید بدانم كه اگر انتخاب نكنم، باز هم انتخابی كرده ام *شما آزاده اید؛ راه خود را برگزینید؛ یعنی بیافرینید. 8
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 12 شهریور، 2012 من هميشه آزادي ديگري رامحدود مي كنم. در عشق من در حال محدود كردن آزادي ديگري هستم. او را براي"خودم" مي خواهم و به او فرمان مي دهم كه فقط مرا بخواهد. عشق برا يشفرض آزادي استوار است اما در عمل جنگ آزادي هاست و به يكي از اين دو تبديل ميشود" ديگرآزاري يا خود آزاري . " 3
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 3 آذر، 2012 بی دانش، نه می توان امیدوار بود نه ناامید. هنگامی كه چیزی از دست می رود، دیگر نمی توان آن را پس گرفت . تصمیم هایی وجود دارد كه هیچ كس نباید ناگزیر به گرفتن شان شود. 3
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 3 آذر، 2012 تا زمانی كه مطمئن نشوم، امیدم را از دست نمی دهم. هرگز دری را نزن، مگر اینكه بدانی در آن سویش چه می گذرد اینكه چه چیزی در كجا گفته شود، تفاوتی ندارد، اینكه آنچه نخست گفته شود، دومی باشد یا دومی، واپسین. 4
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 3 آذر، 2012 تنها كسانی كه پارو نمی زنند فرصت تكان دادن قایق را دارند. فقرا نمی دانند كه تنها دلیل آنها برای زندگی، تمایل ما به تظاهر در برخورداری از فضیلت سخاوت است. در عشق، یك نفر به اضافه ی یك نفر مساوی یك است 3
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 3 آذر، 2012 در عشق، یك و یك می شود یك. انسان روش مند از آزاداندیشی به دور است. انسان محكوم است كه آزاد باشد، چرا كه به محض پرتاب شدن به این دنیا، مسئول كارهای خویش است. لجن، زجر آب است. 3
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 3 آذر، 2012 وقتی ثروتمندان جنگ به پا می كنند، این فقرا هستند كه می میرند. همه چیز كشف شده است، مگر چگونه زیستن. گوشه گیری و كاهلی، روش كسانی است كه می گویند: آنچه را كه من نمی توانم كرد دیگران می توانند 3
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 3 آذر، 2012 كار جهان بر این مدار است كه گویی تمام آدمیان، چشم بر رفتار هر یك از افراد دوخته اند و روش خود را طبق رفتار همین یك نفر تنظیم می كنند. بشر هیچ نیست، مگر آنچه از خود می سازد. زمانی كه (توهم جاودان بودن) را از دست بدهی، زندگی هم معنایش را از دست می دهد 3
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 3 آذر، 2012 حقیقتی وجود ندارد، جز در عمل. شما آزاده اید؛ راه خود را برگزینید؛ یعنی بیافرینید. كسی كه دروغ می گوید و با گفتن اینكه همه ی مردم چنین نمی كنند، برای خود عذری می تراشد، كسی است كه با وجدان خود بر سر ستیز است. 3
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 3 آذر، 2012 امكان عشق، چیزی جز آنچه از عشق تجلی می كند نیست. آنچه آدمی را سست عنصر می سازد، عمل گریز یا تسلیم است. بشر وجود ندارد، مگر در حدی كه طرح های خود را تحقق می بخشد. بنابراین، جز مجموعه ی اعمال خود، جز زندگانی خود، هیچ نیست. عشقی جز آنچه به مرحله ی تحقق درمی آید، وجود ندارد. بشر، محكوم است، زیرا خود را نیافریده و در عین حال، آزاد است، زیرا همین كه پا به جهان گذاشت مسئول همه ی كارهایی است كه انجام می دهد. 3
Astraea 25351 مالک ارسال شده در 3 آذر، 2012 بشر از ابتدا موجود ساخته و پرداخته ای نیست؛ بلكه با برگزیدن اخلاق خود، خویشتن را می سازد. هیچ كس نمی تواند آزادی خود را هدف خویش سازد، مگر اینكه آزادی دیگران را نیز به همان گونه هدف خود قرار دهد. فلسفه ی متكی به احتمالات كه وابسته به حقیقتی نباشد، محكوم به نیستی است. من همیشه می توانم آزادانه انتخاب كنم، اما باید بدانم كه اگر انتخاب نكنم، باز هم انتخابی كرده ام. شخص قهرمان، خود، خویشتن را قهرمان می كند. آنچه به بشر امكان زندگی می دهد، تنها عمل است 2
ارسال های توصیه شده