رفتن به مطلب

جريان‌هاي فكري و اجتماعي سده هاي 16 تا 18 میلادی در غرب به زبان ساده


Neutron

ارسال های توصیه شده

سلام دوستان عزیزم.در مدت زمانی که در این انجمن بوده ام متوجه شدم کاربران انجمن بر خیلی از مواردی که گاها در تاپیک های برخی از دوستان مطرح می شود، خیلی از جریان ها را به صورت ناقص می شناسند و هنوز درک کاملی از قالب و شرایط زمانی و مکانی جریان های فکری و اجتماعی در دوره های مختلف ندارند. ضمن اینکه به راحتی نمیتوان شرایط کنونی ایران را با هر کدام از این شرایط وفق داد و مقایسه کرد.این جستار می کوشد تا به زبان ساده این نیاز کاربران را پوشش دهد. من سعی خواهم کرد تا با استفاده از منابع معتبر (بیشتر کتاب) مروری بر جریان های فکری و اجتماعی سده های 16 تا 18 میلادی در غرب و به طور اخص در اروپا که منجر به پیشرفت شگرف و عظیم در اروپا شد داشته باشم. تا هم خود مرور کرده باشم و هم از نظرات دوستان استفاده ببرم. این تاپیک را بخوانیدبا خواندتان بهترین هدیه را به من داده اید..این تاپیک به مرور توسط من تکمیل خواهد شد. فقط تا پست آخر که خود اعلام خواهم کرد، کسی پست نزنه، تا بتونیم یه تاپیک یکدست داشته باشیم.امیدوارم این تاپیک مقدمه ای باشه برای تاپیک های آموزشی از این دست توسط دیگر کاربران. موفق باشیم. :icon_gol:

  • Like 31
لینک به دیدگاه

انسان قرون وسطايي، باوري تمام داشت كه سرنوشت و تاريخ بشر از پيش و در آسمان تكوين يافته است و هرگز گمان نمي‌برد پا به دوراني بگذارد كه در آن كليه‌ي اقدامات بر پايه‌ي كاميابي هاي بشري استوار گردد.

 

رنسانس دوراني بود كه در آن انسان به بالاترين درجه‌ي اعتلاي خود نسبت به دوران پيشين دست‌يافت. اين جريان تحت‌تأثير آموزه‌اي بود كه نسبت به درك اهميت انسان در جهان تأكيد مي‌نمود. در تاريخ انديشه‌هاي بشري از اين آموزه به «انسان باوري » ( اومانيسم-Humanism) ياد مي‌شود.

 

رنسانس زاييده‌ي نگاه اومانيستي انسان به هستي و نيز برداشتي از مدرنيته است.

 

مدرنيته را با تمدن «انسان محور» يكي مي‌داند و اومانيسم را الگوي رفتاري مدرنيته مي‌شناسد. لذا مي‌توان چنين استنباط كرد كه روزگار مدرن پس از رنسانس و با شكل‌‌گيري نگاه اومانيستي در نزد انسانها رفته‌رفته آغاز‌شد. از رنسانس و فلاسفه‌ي اوليه‌ي رنسانسي همچون فرانسيس بيكن كه بگذريم دو جريان بزرگ فلسفي به صورت موازي ازسده‌هاي 16 و 17 آغاز شده و دويست سال انديشه‌ي غالب فلاسفه را تسخير مي‌نمايد.

  • Like 23
لینک به دیدگاه

سردسته‌ي گروهي از ايشان كه بر اصالت خرد تأكيد گذاشت رنه‌دكارت (فيلسوف ، رياضيدان و دانشور فرانسوي ) بود.

 

وي كه در جستجوي اطمينان رياضي و وضوح حاكم بر رفتارها در رويدادها بود، به همه‌ي آنچه كه تاكنون به طريقي جزمي پذيرفته شده‌بود به ديده‌ي شك نگريست تا آنها را با دقتي علمي از نو پايه‌گذاري كند.

 

در توصيف مدرنيته اكثر منتقدان جمله‌اي از دكارت را مثال مي‌آورند ؛ «من مي‌انديشم، پس هستم» . با اين توصيف « انسان مدرن» يا انسان سده‌هاي 16 و 17 پس از رنسانس وجود خويش را مديون تفكر خويش است.

 

يعني، ماحصل اوليه و اساسي اين تفكر، نه علم، نه فنّاوري و نه آداب و رسوم و فرهنگ نو ، بلكه خود انسان است. چرا كه علم و فناوري به واسطه‌ي همين انسان مدرن شايسته‌ي پسوند مدرن مي‌باشند.

 

اين جريان فلسفي را در تاريخ فلسفه به نام « خردباوري » (راسيوناليسم- Rationalism) مي‌شناسند كه در اين جريان فلاسفه‌ي ديگري چون باروخ اسپينوزار (Baruch Spinoza) و گوتفريد ويلهلم لايب نيتس (Gottfried Wilhelm Leibniz) نيز همچون دكارت تنها پايگاه آگاهي و حقيقت را (از ديدگاه مطلق آن دوران) ، خرد مي‌دانستند.

  • Like 22
لینک به دیدگاه

حال آنكه فلاسفه‌ي ديگري كه همزمان با انديشمندان خردباور مي‌زيستند و سر دسته‌ي ايشان را مي‌توان جان لاك (John Locke- فيلسوف انگليسي) دانست معتقد بودند كه « هيچ چيز در فهم نيست، مگر آنكه نخست در حس بوده‌باشد» .

 

اين نظريه كه بعدها «تجربه باوري» (امپريسيسم-Empiricism) ناميده شد با كار جورج باركلي (George Berkeley-فيلسوف و اسقف بريتانيايي) و ديويد هيوم (David Hume - فيلسوف و تاريخنگار اسكاتلندي) دنبال شد.

 

ايشان نيز تنها پايگاه درك آگاهي و حقيقت را (باز هم از ديدگاه مطلق آن دوران) تجربه حسي مي‌دانستند و لذا تجزيه و تحليل ذهني و خردگرايانه دكارتي را در خصوص شناخت ، كارا نمي‌دانستند.

 

به هر حال امروز پس از گذشت بيش از سه سده از زمان پيدايش اين دو گرايش فلسفي، چنين بنظر مي‌رسد كه نقد اين دو گرايش چندان دشوار نباشد.

  • Like 20
لینک به دیدگاه

امروزه فلاسفه پي برده‌اند كه براي درك حقيقت نمي‌توان همواره آن را نخست به صورتي واضح و مشخص انديشيد. به عبارت ديگر وضوح و مشخص بودن نمي‌تواند همواره محك حقيقي و واقعي بودن اشياء باشد.

 

چنين پنداري ، انكار بخشي از خصوصيات رواني و كالبدي آدمي است و لذا آن دقت علمي‌اي كه دكارت براي درك حقايق از طريق خرد آرزو مي‌كرد، رهاورد چندان دقيقي نداشت.

 

از طرفي تجربه‌گراياني همچون لاك نيز هرگز در نيافتند كه اگر تمامي جوهر آدمي را خرد تشكيل‌ندهد به آن معنا نيست كه بخشي از آن را دربر نمي‌گيرد و فرايند شناخت بدون خرد عملاً اتفاق نمي‌افتد.

 

ليكن عنصر مهمي كه در فرآيند انديشه‌ي اين دو گرايش به وضوح به چشم مي‌خورد عنصر توجه به حقايق جهان هستي بود، آن هم به شكلي كه آنها را كاملاً واقعي يا در ذهن تجسم كنند و يا با حس به تجربه‌آورند.

 

اين فرآيند حاصل توجه انسان‌گرايانه‌ي انسان به طبيعت پس از رنسانس است كه نتايج عملي آن را در آثار كپرنيك ، كپلر و گاليله مي‌توان يافت و نتايج فلسفي آن را در نگاه‌هاي خردباور و تجربه باور پس از رنسانس، نتايج سياسي و اجتماعي آن را نیز مي‌توان در انديشه‌هاي ماكياولي جستجو كرد چرا كه ماكياولي نخستين كسي بود كه نظريه « واقع‌گرايي سياسي» را بسط داد و با مسايل سياسي در روزگار خود برخوردي واقع‌گرايانه كرد.

حقيقت آن بود كه در آن دوران هر امير كوچك يك « ماكياول‌گراي» حاضر و آماده بود و ماكياول با نگاه به اتفاقات سياسي عصر كتاب شاهزاده را نگاشت. (توضیح زیر را بخوانید)

----------------

توضیحات (نگاهی به گذشته): در زمان شارل پنجم (1500-1558) – معروف به شارل كن- ، فرانسه سراسر كشور ايتاليا را اشغال نمود و در1527 دوازده هزار سرباز مزدور به سوي رم حركت كردند تا پاپ كلمان هفتم را گوشمالي دهند.

 

پس‌از هشت روز از شهر رم ويرانه‌اي برجاي ماند. كليساها و ديرها را غارت كردند، كشيشان را كشتند و به راهبه‌ها تجاوز كردند. كليساي مقدس “سن‌پتر” اصطبل شد و واتيكان سربازخانه گرديد. دنياي مسيحي بر اثر اين فضاحت‌ها پيوسته زير و رو مي‌شد تا آنكه نهضت پروتستان در سده‌ي شانزدهم سربر آورد.

 

ولي عناصر رهبري كننده اين جنبش همچون « لوتر» كه در ابتدا در مبارزه با فساد كليسا با اشتياق همكاري مي‌كردند نه تنها به محض دستيابي به هدف‌هايشان كنار كشيدند بلكه در برابر هر پيشرفتي كه با منافع طبقه‌ي اشراف ناسازگار بود مقاومت مي‌كردند.

لوتر با يك وضوح خيره‌كننده سياسي تشخيص داد كه چشمداشت‌هاي توده‌ي عامه انقلابي نامطلوب خواهد بود و لذا به تدريج از عامه مردم بريد و آنها را « اوباش روستايي جنايتكار و درنده‌خو» ‌خواند.

 

از امور سياسي، اجتماعي و مذهبي گرفته تا امور اقتصادي همه و همه نمونه‌اي مصوّر از ماكياوليسم قبل از نگارش « شاهزاده» بود.

  • Like 16
لینک به دیدگاه

طبيعي است كه در اين چنين محيطي كليه رفتارهاي انساني اعم از عالمانه و فيلسوفانه و سياستمدارانه به سوي واقع‌گرايي تمايل پيدا كند.

 

در ادامه جريان‌هاي فكري و فلسفي كه در تضاد ميان خردگرايان و تجربه‌گرايان سرگردان بود، عده‌اي از فلاسفه زيركانه جنگ ميان طرفداران خردگرايي دكارت و طرفداران تجربه‌گرايي لاك را ناديده گرفته و با خوشه‌چيني از هر دو ، آنچه را موافق انديشه‌هاي خود ديدند، برگزيدند. اين دسته از فلاسفه را در تاريخ فلسفه، فلاسفه ي « عصر روشنگري» مي‌نامند.

 

آنچه براي ما در اين بحث حائز اهميت مي باشد آن است كه ايشان به علم جديد كه در نيمه دوم قرن هيجدهم همچنان به سرعت پيش مي‌رفت سخت باورداشتند و معتقد بودند همه چيز را بايد از ديدگاه علمي نگريست كه قابل اثبات و انتقال بوده ، مي‌توان آن را از ذهني به ذهن ديگر سپرد (نگاه خردگرايانه) و مي توان در آزمايشگاه بررسي كرد (نگاه تجربه‌گرايانه) ، در آن سحر و جادو و افسوني نيست و در آسمان‌هاي دور صورت نمي‌گيرد و درك آن با خرد و حواس هر انسان متوسطي ميسر است.

 

سردسته‌ي اين فيلسوفان فرانسوا ولتر است . شاعر ، نويسنده و طنز‌نويس آزاده اي كه نه تنها از راه گفته‌ها و نوشته‌ها بلكه عملاً نيز با جهل و خرافات در ستيزبود.

  • Like 15
لینک به دیدگاه

نمايندگان اين جنبش از ديدگاه‌هاي متفاوتي به مسايل فكري نگاه مي‌كردند ليكن در چند نكته مشترك بودند.

 

از آن ميان بر «آگاهي» و در نتيجه، اهميت دادن به « پرورش خرد انساني تا حد رساندن آن به مقام خدايي» (جمله ولتر) تأكيد مي كردند و بر ايده‌ي پيشرفت و توسعه ، مخالفت با تئولوژي (Theology) و آزاد كردن اخلاق از تئولوژي و جنگ با كليسا پاي مي فشردند.

 

ديگر آنكه به ‌رغم اين كه همگي در فراهم آوردن زمينه‌هاي انقلاب فرانسه تأثير بسيار داشتند ، اما هيچكدام موافق انقلاب نبودند، برخي از آنان انقلاب را بدترين درمان و حتي درماني بدتر از خود بيماري مي‌دانستند.

 

با آنكه گروهي از آنها بر شعار برابري و برادري و آزادي تأكيد داشتند، كساني نيز آنرا تنها يك شعار به دور از واقعيت مي‌انگاشتند.

 

با آنكه در جنگ با كليسا با يكديگر همرزم بودند، ولي در اين باره نيز ميان ايشان تفاوت‌هايي بود. برخي با كليساي كاتوليك مخالف بودند، برخي با دين مسيح و برخي با همه اديان مخالف بوده و به دين طبيعي باور داشتند.

 

برخي ديگر هر گونه دين را ساخته‌ي‌ ترس و ناداني و وسيله‌ي زورگويي‌هاي سياسي و مايه‌ي تيره‌روزي مي‌شمردند و از اين رو برخي بي‌خدا، برخي ديگر ماترياليست و بي‌خدا بودند و برخي نيز به خدا ايمان داشتند و ستيز آنها با دين فقط براي ستيز با قدرت كليسا و دولت بود.

  • Like 14
لینک به دیدگاه

تأكيد اين گروه بر خرد نه به معناي دكارتي آن بلكه به معني اصل شمردن خرد در مقابل باورهاي مذهبي و تئولوژيك بود.

 

نگاه عصر روشنگري نگاهي رهابخش از جنگ تعصبات خشك فكري، اطاعت كوركورانه آدمي از اصولي ضد انساني بود.

 

و لذا انديشمندان اين دوره براي درك هر چه بهتر و بيشتر سرشت انسان به كاوش در جستجوي آن در تمام زمينه‌هاي فلسفي و تجربي پرداخته و از اين رو اين عصر بيانگر جنبش فكري در تاريخ وجدان غربي است كه خود مبداء جنبش‌هاي اجتماعي و فرهنگي عميق‌تري چون انقلاب فرانسه و رمانتي‌سيسم/رمانتيسم ( Romanticism اصطلاحي براي جنبش ادبي و هنري پايان سده‌ي هژدهم و سده‌ي نوزدهم) بود كه تأثيرات ذهني و عيني آن تا به امروز در جوامع غربي مشاهده مي‌شود.

 

توجه بسيار اين انديشمندان به انسان و آزادي تفكر او آنها را در امتداد همان تفكر اومانيستي ايجاد شده در رنسانس قرار ‌داده بود.

 

ليكن تجربه اومانيستي اين عصر به تدريج شكل جديدتري به خود ‌گرفت.

 

انسان در عصر روشنگري، معرفت‌شناسي مطلق رنسانسي را به روح معرفت‌شناسانه در به رسميت شناختن حقوق خويش ترقي داد.

 

از اين رو ارزش‌هايي چون « تمدن» ، « انسانيت» و « پيشرفت » در گفته‌ها و نوشته‌هاي انديشمندان اين عصر نتيجه‌ي اين ترقي و ارتقا در تعيين مقام انسان در طبيعت و توصيف چگونگي شكل‌گيري عملكرد موزون و هماهنگ اجتماع انساني است.

  • Like 15
لینک به دیدگاه

در اين دوران و براي اولين بار مفهوم شهروند و جامعه‌ي‌ مدني توسط متفكراني چون ژان‌ژاك‌روسو (Jean Jacques Rousseau) ، برناردمندويل (Bernald Mandeville)، منتسكيو (Charles de Secondat Montesquieu)، دنيس ديدرو (Denis Diderot) هانري اولباک (Baron Paul Henri Holbach) دالامبر (Jean Le Reone D`Alember) و همچنين نيكلا دو كندورسه (Marie Jean Antonine Nicholas Condorcet) و كلود آدرين هلوسيوس (Claude Adrien Helvetius)، مطرح گرديد.

 

همچنين اولين آموزه هايي كه نظريه‌ي اقتصادي «جامعه‌ي مدني» را شكل مي‌دهد توسط آدام اسميت (Adam Smith)، در كتاب «پژوهشي در ماهيت و دلايل پديد آمدن ثروت ملل» تنظيم شد. در اين نظريه اسميت به اميد آنكه در فرآيند شكل‌گيري جامعه‌ي مدني و آزادي خرد و سرمايه‌،‌ رقابتي سالم براي تأمين منافع فردي در راستاي تأمين منابع عمومي و فعاليت جمعي ايجاد شود، نظريه‌ي« سرمايه‌داري اوليه» را تبيين كرد (ليبراليسم اقتصادي).

 

فلسفه‌ي روشنگري در كنش سياسي، به انقلاب فرانسه رسيد، اما ميراث خردورزانه‌اش در جايي ديگر به‌كار‌آمد و آن فيلسوفان ايده باور (ايده‌آليست) آلماني بودند كه در رأس آنها بزرگترين فيلسوف دوران مدرن ، ايمانوئل كانت (Immanuel kant) قرار‌داشت. مردي كه ساختمايه‌ها را از خردگرايان ، تجربه گرايان و روشنگران برگرفت و در بزرگترين دستگاه فكري (همسنگ انديشه‌ي افلاطون ) درآميخت و به جهان عرضه‌نمود.كانت را اولين فيلسوف مدرنيته مي‌دانند.

  • Like 8
لینک به دیدگاه

تمام فعاليت فلسفي كانت بر مبناي شكل‌دهي به فرمي جديد و منطقي از «انديشه‌ي انتقادي» بود. او با نگرش نقدخرد، ناهمسازي خود را با خردگرايان و تجربه‌گرايان نشان داد .

 

به اعتقاد وي طبيعت، قوانين خود را به آدمي عرضه نمي‌كند، بلكه اين آدمي است كه با ذهن خود و يا دقيق‌تر بگوييم، با مفاهيم ذهني خود به كشف قوانين طبيعت مي‌پردازد.

 

لذا مي‌توان به گفته‌ي كلرنس ايروينگ لوئيس - Clarence Irving Lewis، صاحب‌نظر امريكايي چنين گفت كه: «پس از كانت، نظم جهان به ذهن وابسته شد». به عقيده‌ي كانت هر كس طبيعت و قوانين آن و جهان را برحسب مفاهيم ذهني خود تعبير مي‌كند، و در واقع حقيقت تنها در ساحت ذهن آدمي اتفاق مي‌افتد و نه در دنياي خارج. لذا او معتقدبود كه نه از طريق «عمل باوري»(كار تجربه‌گراها) و نه از طريق« شكّاكيّت» (كار خرد‌گراها) نمي‌توان به«علم» رسيد.

براي تحصيل علم طريق علمي وجود دارد كه از هر دو طريق فوق‌الذكر كاراتر است. اين نظريه كه به «كريتیسيسم - Criticism» (سنجشگري) معروف‌شد، از مباني اساسي فلسفه‌ي كانت در مكتب فلسفي اصالت تصور/ ايد‌آليسم آلماني است.

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

كانت را بايد بيش از يك روشنگر دانست ، چرا كه گسست منطقي و هستي شناختي‌اي كه كانت به عنوان مبداء آن در تاريخ انديشه‌ي مدرن قرار مي‌دهد از نظام فكري و ارزشي عصر روشنگري پاي فراتر مي‌گذارد.

 

مقاله‌ي مشهور كانت كه به سال 1784 منشتر شد (با عنوان : در پاسخ به«روشنگري چيست؟») بيانگر اين نكته است.

 

او در پاسخ به اين سؤال مي‌گويد: «روشنگري همانا خروج از صغر به تقصير خويش است»

(روشنگري همانا بيرون آمدن انسان از حالت عدم بلوغ و نياز به قيّمي است كه گناه آن به عهده‌ي خود انسان است).

 

در اين نگاشته، كانت بارها از« انسان‌ها» و« انسانيت» يادكرده تا نشان‌دهد روشنگري، رستگاه آدمي و آغازگر رهايي همه انسانهاست.

 

او براي اينكه انسان از عدم بلوغ رها شود، دو شرط اساسي را برمي‌شمرد: نخست، بكار بردن نيروي«عقل» و دوم ، «خردورزي تمامي انسان‌ها».

 

او راه رسيدن به اين دو شرط را در سه چيز مي‌داند:

1- آموزش و پرورش 2 - آموزش و پرورش 3- آموزش و پرورش

  • Like 1
لینک به دیدگاه

كانت در اين مقاله با طرح پرسش‌هاي ؛ «روشنگري چيست؟» و « انقلاب چه كرده است؟»، در واقع به طرح سؤال « امروز چيست؟» پرداخته است.

 

دشواري پاسخ دهنده به پرسش« اكنون چيست؟» ، ظهور ناسازهاي قديمي در فلسفه است. چرا كه خود او به اكنون تعلق دارد. او هم عنصري از زمان حال است و هم فاعل شناسنده (سوژه). ليكن اين ناسازه نه تنها هيچ از ارزش كار كانت نمي‌كاهد بلكه نمايانگر نكته‌اي تازه است.

 

باپرسيدن از زمان حاضر، فيلسوف درباره ي جايگاه خود در جمع مي‌پرسد ، يعني كانت با تبديل زمان حاضر به يك معضل فلسفي ، فلسفه را به «گفتمان مدرنيته درباره ي مدرنيته» تبديل مي‌كند.

 

او در واقع در يك گردش معكوس فلسفي، مدرنیته را نه در رابطه طولي با گذشته، بلكه در رابطه عرضي با فعليت خودش قرار مي‌دهد.

 

در واقع او به« نقادي مدرنيته از خودش» مي‌پردازد و از اينرو «رويكرد در روشنگري را نسبت به زمان حاضر » تبديل به يك معضل فلسفي مي‌كند. پس او نقادي از زمان حاضر و گذشته و هر آنچه وجود دارد را به عنوان اخلاق فلسفي مدرنیته معرفي مي‌نمايد.

 

لذا از ديدگاه كانت : « باور مطلق به روشنگري ضد روشنگري است».

 

به هر حال از آنچه گفته شد مي‌توان روزگار دكارت تا كانت را در فرآيند شكل‌گيري مدرنيته و انسان مدرن (سوژه مدرن) ، در چند محور زير خلاصه كرد:

 

1- موضع انسان در جهان پس از رنسانس تغيير كرده است و همانگونه كه از زمان كپرنيك، زمين به دور خورشيد مي‌گردد، با دكارت نيز سوژه ي مدرن انسان ، مركز كائنات مي‌شود و اومانيسم شكل مي‌گيرد.

 

2- عقلاني‌سازي برآمده از فلسفه دكارت و فيزيك گاليله به قلمروهاي ديگر زندگي انسان از جمله سياست نيز گسترش مي‌يابد و با ظهور مدرنيته جامعه رفته رفته از همه قيود ماوراء‌الطبيعه رها مي‌شود.

 

3- واقع‌نمايي برآمده از انديشه هاي خردگرايان و تجربه‌گرايان، جريان جديدي را در انديشه ي انسان‌ها رقم مي‌زند.

 

4- فنّاوري : شايد بتوان آن را شكل نمادين آزادي «پرومته‌وار»* مدرنيته يعني سرور و مالك طبيعت گشتن دانست. فنّاوري، افسون قصه‌هاي كهن را زايل نمود و اوهام او را از بين برد.

 

5- شكل‌گيري فرد در مدرنيته به مثابه چهره ي اصلي جهان مدرن. به عبارت ديگر مدرنيته را مي‌توان نظام انديشه‌ها و ارزش ها دانست كه به پيدايش خردباوري در جهان مدرن انجاميده است.

 

6- با كانت عصر مدرنيته رسماً آغاز مي‌شود.

 

*

Prometheus/پرومتئوس ، از ايزدان در اساطير يونان ؛ شراره‌ي آتش را به زمين آورد و انسان را صنعت و فنّاوري آموخت . زئوس براي مجازات او دراين نافرماني ، وي‌را به زنجير كشيد تا عقابي جگر اورا كه هر روز مي‌روييد ، بخورد.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تمام دغدغه‌ي فلاسفه‌ي پس از روشنگري در سده‌ي هژدهم تا نوزدهم مسئله‌ي خوشبختي و رفاه انسان‌ها بود.

 

موردانتقاد قراردادن مدرنيته توسط كانت نيز زاييده‌ي تغييرات اجتماعي و نابساماني‌هاي ناشي از انقلابهاي صنعتي و سياسي بود كه شرايط زيست اجتماعي را به سختي تهديد مي‌كرد.

 

تغييراتي كه به تدريج و تحت‌تأثير انقلاب صنعتي در شهرها و روستاها رخ‌مي‌داد، تنها هنگامي كه كمّي وسعت يافته‌بود ، جلوه‌مي‌كرد.

 

رشد ناگهاني جمعيت ، موازنه موجود در شرايط طبيعي را كه قرن‌ها ادامه يافته و به موجب آن هر نسلي جاي نسل قبل از خود را اشغال و سرنوشت آن را نيز تكرار مي‌كرد، برهم‌زد. اين بار نسلي بعد از نسل ديگر در موقعيت تازه‌اي نسبت به پيش قرارمي‌گرفت و بايد مسائل تجربه نشده‌اي را باابزارهاي تازه‌اي حل مي‌كرد.

 

در حالي‌كه جمعيت افزايش مي‌يافت ، پراكنش آن نيز به علت دگرگوني‌هاي اقتصادي در فنّاوري، در سطح منطقه دستخوش تغيير مي‌شد. تغيير سازمان و شيوه‌ي كار، تغييرات كاملي در فنّاوري به همراه داشت ، و اين نيز به نوبه‌ي خود بر سازمان و نحوه‌ي كار تأثير مي‌گذاشت و به سرعت بر رشد و تمركز نظام اقتصادي جديد مي‌افزود. اين دگرگوني‌ها به شكلي قهرآميز موازنه‌ي قديمي بين شهر و روستا را درهم مي‌شكست و تشنّجات تازه را پديد مي‌آورد.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...