sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۰ مردي که مي خواست فقير باشد ، اما نشد! درباره لئو تولستوي تولستوي، لئو نيکولايويچ Tolstoy, Lev Nikolayevich رماننويس و اديب روسي (1828-1910) لِف (لئو) تولستوي در خانوادهاي اشرافي و ثروتمند در دهکده ياسنايا پاليانا در 160 کيلومتري جنوب مسکو زاده شد، مادرش را در دو سالگي و پدرش را در نه سالگي از دست داد و به وسيله افراد ديگر خانواده و زير نظر مربيان خارجي تربيت يافت. از منش و خوي نجيبزادگان برخوردار شد و به سبب رفاه و ثروت به لذتهاي زندگي دل بست. در 1844 در دانشگاه "قازان" به تحصيل زبانهاي شرق و حقوق پرداخت و در 1847 بيآنکه مدرکي به دست آورد دنباله تحصيل را رها کرد و پس از تقسيم املاک خانوادگي به عياشي پرداخت!، اما روحيه ناآرام، او را به تجربههاي گوناگون و متضاد کشاند. در 1851 به ارتش قفقاز وارد شد و در دفاع از شهر سواستوپول شرکت کرد. اولين اثر ادبي تولستوي به اين دوره تعلق دارد. اثري سه بخشي که بخش اول آن به نام "کودکي" در 1852 انتشار يافت، بخش دوم آن به نام "نوجواني" در 1854 و بخش سوم با عنوان "جواني" در 1857. اين اثر در واقع زندگينامه نويسنده است که او را در چهره قهرمان کتاب تجسم ميدهد، گاه لحظههاي زندگي و گاه انديشهها و عقايد او را بيان ميکند. زندگي پسر جواني از کودکي تا جواني پيش چشم گذارده ميشود، بيآنکه با پيچ و خمهاي داستاني بياميزد. نکته جالب توجه در اين اثر تحليل عميقي از روح کودک است که در خلال آن اطلاعات گرانبهايي از شخصيت تولستوي به دست ميآيد. اين اثر به سبب صداقت و قدرت نويسندگي و طراوت کلام بلافاصله پس از انتشار با موفقيت بسيار همراه گشت. تولستوي پس از آن در کتاب ديگري با عنوان "قصههاي سواستوپول" زندگي خود را ميان افسران ارتش، دلاوريهاي سربازان و دفاع رشيدانه آنان را از شهر سواستوپول بيان ميکند. اين اثر تولستوي را به عنوان يکي از بزرگترين نويسندگان روسي به مردم شناساند. لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۰ در 1855 پس از سقوط شهر سواستوپول تولستوي به سنپترزبورگ رفت، مورد استقبال فراوان قرار گرفت و از آنجا به ملک شخصي در ياسنايا پاليانا بازگشت و از ارتش کنارهگيري کرد. داستان "بوران" (1856) شب پرهيجاني را در ميان برف و در کالسکه سرگشتهاي وصف ميکند و با بينش دقيق و هنرمندي خاص، خاطرات دوره کودکي را که به هنگام سفر از ذهن مسافر خوابآلود و نگراني ميگذرد، با سبکي شفاف و گويا شرح ميدهد. بوران از بهترين آثار جواني تولستوي به شمار ميآيد. تولستوي در اين سالها دوباره به اروپا سفر کرد و در بازگشت، به هنگامي که فرمان آزادي غلامان و دهقانان از طرف تزار صادر شد در ملک خود مدرسهاي براي کودکان روستايي تأسيس کرد و براي آنان قصه هاي خواندني بسيار نوشت که شاهکار سادگي و صراحت به شمار ميآيد. در 1862 تولستوي با دختر يکي از همسايگان به نام سوفيا که از پيش به او دل بسته بود، ازدواج کرد و اولين دوره زندگي مشترک را با نيکبختي و کامراني گذراند که بعدها در کتاب "آنا کارنينا" به صورت زوج خوشبخت منعکس شده است. در 1862 کتاب "قزانها" منتشر شد که آن نيز حوادث زندگي نويسنده است به هنگام اقامت در خط دفاعي قفقاز. اين اثر چه از نظر هنري، چه از نظر بيان اصول عقايد تولستوي شاهکار کوچکي به شمار آمد که نويسنده در آن مانند روسو زندگي ساده را در دل طبيعت ميستايد و کراهت خود را از مظاهر تمدن آشکار ميسازد. تولستوي در سفر دوم به اروپا شاهد مرگ برادرش بود که از بيماري سل درگذشت. منظره مرگ برادر پس از روزهاي دردناک احتضار، تأثير هولناکي در تولستوي برجاي گذاشت و موجب تحريک فکريش ميان دو قطب مرگ و زندگي و الهامبخش او در ترسيم چهره وحشتناک مرگ در آثار مهمش چون "جنگ و صلح" (1864-1869) و "آناکارنينا" در 1877 گشت. لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۰ جنگ و صلح بزرگترين رمان در ادبيات روسي و از مهمترين آثار ادبي جهان به شمار ميآيد. تولستوي در اين اثر مهم به شيوهاي بسيار کامل و برمبناي احساس بشردوستانه، حوادث اساسي زندگي را مانند تولد، بلوغ، ازدواج، کهولت، مرگ و جنگ و صلح بيان کرده است. اين حوادث از طرفي بر زمينه وقايع بزرگ تاريخي آغاز قرن نوزده و لشکرکشي ناپلئون به روسيه و جنگ اوسترليتز و حريق مسکو قرار گرفته است و از طرف ديگر تاريخ و جريان زندگي دو خانواده اشرافي روسيه را که بعضي از افراد آن با خود تولستوي مشابهتهايي دارند، شرح ميدهد. عظمت کتاب جنگ و صلح علاوه بر وسعت موضوع و کمال هنرمندي در بيان نکته هاي فلسفي و اخلاقي نهفته است که از جنبه روسي و در عين حال جهاني برخوردار است. در نظر تولستوي تنها روحيه نافذ سرداران و رهبران جنگ يا فنون جنگي نيست که در وقايع مهم تاريخي بايد مورد توجه قرار گيرد، بلکه روح توده مردم و نيروي اراده افراد است که در جهادي مشترک و مداوم متمرکز ميشود و موجب پيروزي ميگردد. به عقيده تولستوي اين وحدت در کاملترين شکل در روح ملت روس وجود دارد. مسأله ديگر مربوط به مرگ است و ايمان تولستوي را به اين نکته نشان ميدهد که مرگ به خودي خود قسمتي طبيعي از زندگي است. کتاب جنگ و صلح از طرف منتقدان چون حماسه هاي بزرگ مورد ستايش فراوان قرار گرفت و با شيفتگي مردم روبرو گشت، حتي داوران بسيار دقيق و سختگير از بحث درباره ارزش آن ناتوان ماندند. تولستوي با وجود شهرت و افتخاري که در اين دوره نصيبش گشت، به اضطرابي روحي دچار شد که هرگز از آن رهايي نيافت. خود او درباره تغيير حالش مينويسد: دوست ميداشتم، مورد مهر و محبت قرار گرفته بودم، فرزندان خوب داشتم و از سلامت و نيروي جسماني و روحي برخوردار بودم و مانند دهقاني قادر به درو و ده ساعت کار بلاانقطاع و خستگيناپذير بودم. ناگهان زندگيم متوقف شد، ديگر ميلي در من وجود نداشت، ميدانستم که ديگر چيزي نيست که مورد آرزويم باشد، به گرداب رسيده بودم و ميديدم که جز مرگ پيش رويم چيزي قرار ندارد، من که آنقدر تندرست و خوشبخت بودم، احساس کردم که ديگر نميتوانم به زندگي ادامه دهم. تولستوي از آن پس در وراي هرچيز عدم را ميديد و تحت تأثير اين ضربه روحي، همه چيز در نظرش رنگ باخت، حساسيت و بستگيش به چيزهاي پرلطف زندگي، ناگهان به نفرت بدل شد و پيوسته تحت تلقين اين انديشه قرار گرفت که بايد ساده زندگي کند و به مردم نزديکتر شود. لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۰ در ژانويه 1872 در ايستگاه راهآهن، زن جواني خود را زير چرخهاي قطار انداخت. بعدها معلوم شد، عشقي ناکام علت اين خودکشي بوده است. تولستوي که شاهد جسد غرق در خون زن زيبا بود، کوشيد تا زندگي آن تيرهروز را که قرباني شهوت و لذت جسماني شده است، پيش چشم آورد. مدتها با اضطراب درباره اين صحنه پرشور ميانديشيد و در ذهن خود موضوع داستاني را آماده ميکرد که منجر به خلق رمان آناکارنينا گشت. داستان پردهاي نقاشي است از دنياي طبقه اشراف و تحليلي رواني از گروههاي مختلف افراد انساني. آناکارنينا زني جوان از طبقه ممتاز جامعه است که بدون عشق با کارمندي عاليمقام ازدواج کرده و در خلال زندگي مشترک، عشق واقعي را در وجود جواني به نام ورونسکي يافته است. تحرک داستان به جريان مراحل مختلف اين عشق بستگي مييابد. از طرفي مبارزه با نفس در راه وفاداري به شوهر و فرزند و از طرف ديگر چيرگي عشق که به فرار وي با جوان ميانجامد و سرانجام نگراني و پشيماني و اقرار به گناه که نشانه شرافتي بود که هنوز در قعر وجودش جاي داشت و همين امر سبب خودکشيش گشت. تولستوي مرگ آنا را در نتيجه عدم قدرت او در مبارزه با جامعه دانسته است. در کتاب آنا کارنينا زوج خوشبختي را نيز وارد داستان ميکند تا تعادل رمان حفظ شود. اين زوج خوشبخت معرف زندگي سعادتمندانه خود نويسنده و همسرش است. رمان آنا کارنينا مردمپسندترين رمان تولستوي به شمار آمد و با ستايش و موفقيت فراوان همراه گشت، اما تولستوي از اين امر احساس خشنودي نکرد و نوشت: هنر دروغي بيش نيست و من ديگر نميتوانم اين دروغ زيبا را دوست داشته باشم. در 1879 تغيير عقيده مذهبي تولستوي به حد کمال رسيد. وي به اين مسأله پي برد که قوانين مذهبي و کليسايي با انديشههايش تطابق ندارد و در کتاب "اعتراف" (1882)، سرخوردگي پياپي خود را از زندگي آميخته به لذت، مذهب قراردادي، علم و فلسفه بيان ميکند و تغيير روحي خود را در نوعي عرفان و زهد و ترک لذات دنيوي نمايان ميسازد و تنها لذت را در عشق به افراد انساني و در سادگي زندگي روستايي ميداند. از آن پس خود را به صورت دهقانان درآورد، لباس آنان را در بر کرد و زندگي ساده برگزيد، حتي به گياهخواري دست زد. "سونات کريتزر" (1889) سرآغاز سومين دوره زندگي تولستوي به شمار ميآيد، دورهاي که تحت تسلط بحران عميق مذهبي و اخلاقي قرار گرفته است. اين اثر از برجسته ترين آثار اين دوره است. قهرمان داستان با دختر جواني ازدواج ميکند و بلافاصله متوجه ميشود که ميان او و همسرش جز رابطه جنسي رابطه ديگري وجود ندارد، پس زندگيشان رو به سردي ميرود، تا آنکه زن با نوازنده جواني آشنا ميشود و سونات بتهوون که اين دو عاشق با شور بسيار آن را اجرا ميکنند، بر علاقهشان ميافزايد، کمکم حسادت در روح شوهر رخنه ميکند و سراسر زندگيش را آشفته ميسازد تا روزي که از راه ميرسد و جوان را در کنار زن خود ميبيند و در حالي نامتعادل با کارد زنش را ميکشد و به زندان ميافتد. نويسنده چنين نتيجه ميگيرد که ازدواجي که تنها براساس جاذبه جنسي و از روي شهوت باشد، هيچگونه تفاهم و عطوفتي به وجود نخواهد آورد. لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۰ داستان "مرگ ايوان ايلييچ" 1886 پرده نقاشي گيرايي است از آداب طبقه سرمايهدار روسيه. تولستوي در اين اثر تنها مسئوليت مشترک افراد انساني را موجب شکست دادن مرگ و مفهوم واقعي بخشيدن به زندگي ميداند. از آثار مهم ديگر اين دوره رمان "رستاخيز" 1899 است که آخرين اثر دوره خلاقيت و فعاليت ادبي اوست. رستاخيز آشکارا نبوغ هنري او را در خدمت اخلاق قرار داده است، اين اثر از نظر وحدت موضوع و کمال ساختمان بر آنا کارنينا و حتي جنگ و صلح برتري دارد و در واقع هنر نويسنده در تجزيه و تحليل روحي قهرمانان داستان به حد کمال رسيده است. در 1901 به سبب قسمتهايي از کتاب که نظر مغرضانه تولستوي را به کليساي ارتدوکس آشکار ميکرد، موضوع طرد او از کليسا مطرح شد و تولستوي چنين جواب داد: صحيح است که من با عقايد کليساي شما موافقت ندارم، اما به خدايي که ايمان دارم که براي من، روح و عشق است و اساس همه چيز. اين پاسخ غرورآميز در سراسر روسيه شيفتگي خاصي پديد آورد و فلسفه مذهبي و اخلاقي تولستوي را نشان داد. پس کاروان پيروانش به سوي ملک او به راه افتاد، خانه اش زيارتگاه مردم شد و سيل بيانيه ها و خطابه ها و مدايح به سويش روان گشت. تولستوي نماينده مسلم خواستها و آرزوهاي نسل جوان و روشنفکر گشت و نفوذش به دورترين نقطه جهان کشيده شد، اما تولستوي خود در اين دوره از همه چيز ملول بود، به دخترش گفت: روحي سنگين دارم و در يادداشتهايش نوشت: حسرت فراواني به رفتن دارم... پس در دل شب برخاست وبه ايستگاه راهآهن رفت و نوشت: «روح من با همه قوا به دنبال استراحت و تنهايي است و براي فرار از ناهماهنگي آشکاري که ميان زندگي و ايمانم وجود دارد، بايد بگريزم. لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۰ تولستوي در هفتم نوامبر 1910 چشم از جهان فرو بست و براي آرامش روحش هيچگونه تشريفات مذهبي انجام نگرفت. شهرت و بقاي تولستوي به سبب داستانهاي او بود که خود در آخرين دوره زندگي آنها را محکوم کرد؛ اما آثار فلسفيش که بيشتر به آنها دل بسته بود، در فراموشي فرو رفت. تولستوي آميخته اي از خصوصيتهاي متناقض بود، از سويي داراي جسمي قوي و تمايلات حاد و از سوي ديگر بيزار از تمايلات جسماني. موضوع داستانهاي او يا از زندگي خود او گرفته ميشد يا از زندگي ديگران. نظرش درباره مبارزه مسالمت آميز و لغو مالکيت، راهنماي دستگاه حکومت گرديد، اما اين واعظ خشمگين از آن رنج ميبرد که نميتوانست زندگي را با انديشه خويش وفق دهد. ميخواست زاهد و پرهيزگار باشد، اما طبقه و خانواده اشرافي و پرتوقع او لذت محروميت را از او سلب ميکرد. ميخواست لذت فقر را بچشد، اما نميتوانست خانوادهاش را از لذتهاي مادي و رفاه محروم کند. ميخواست تنها بماند، اما بر تعداد مداحان و پيروانش افزوده ميشد. از همه چيز ميگريخت، اما شهرتش سراسر دنياي متمدن را فرا گرفته بود، ميخواست تبعيد و محاکمه شود، اما تزار از او حمايت ميکرد. بدين طريق چيزهايي را مانند شکنجه، فقر، اضطراب، زندان، تبعيد که داستايفسکي، بيآنکه بخواهد، با آنها دمساز بود، براي تولستوي دور از دسترس باقي ميماند. تولستوي به سبب ترسيم دنياي معاصر و معرفتش درباره عالم محسوس و ملموس و توجهش به مسائل انساني و هنر داستانن ويسي، مرد بزرگ و رمان نويس برجسته و ممتاز روسيه در قرن نوزدهم به شمار ميآيد. منبع: زهرا خانلري. فرهنگ ادبيات جهان. سایت تبیان لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۹۲ برگردان: ابراهيم يونسي 1 تولستوي فعاليت ادبي خود را با اثري تحت عنوان داستان ديروز3 آغاز کرد. شايد بتوان گفت که اين اثر نارس بود و منتشر نشد و به همان صورت « چرکنويس» باقي ماند، اما در بسط و نمّو تولستوي فوق العاده مهم بود. تاريخ نسخة دستنويس اثر مسلماَ به حوالي سال 1851 بر ميگردد. تولستوي در نظر داشت اين اثر اثري بزرگ و پر آب و تاب باشد. وي در انديشة ارائه زندگي درون آدمي به شيوهاي حماسي بود، اما تنها پارهاي از اين اثر بازمانده و بعيد است که اين دستنوشته از اين که هست مفصلتر بوده باشد. تولستوي ميکوشيد شيوهها و تدابير تازهاي را در نوشتن به کار گيرد- شيوههايي که با کاربست آنها تجزيه و تحليل روان، تنها وجهي از تجزيه و اعمال آدمي در مجموع باشد. وي اين وظيفه را به اين شکل بر خود مقرر ميدارد: «داستان ديروز را مينويسم، نه به اين علت که چيز جالبي در ديروز بوده است يا خود چيزي در ديروز بوده است که به اصطلاح، آدم بتواند جالبش بخواند، بلکه به اين علت که ديري است در صدد بودهام جنبة دروني يک روز از زندگي را باز گويم.» نحوة بسط و پيشرفت قطعة موجود نشان ميدهد که در اينجا لفظ « درون» نه اشارهاي به انديشههاي ساده بلکه اشاره به ضمير نيم هشيار است.4 تولستوي اهميت زيادي از براي اين اثر قائل بود. مينويسد: « اگر آدم ميتوانست داستان را چنان باز گويد که به سهولت قصة احوال درون خود را بخواند و ديگران ميتوانستند درون مرا چون خود من بخوانند، کتابي بسيار آموزنده و جالب از اين جريان نتيجه ميشد، و براي نوشتن و چاپ چنين کتابي کاغذ به قدر کافي در جهان نميبود.» وي در اين کتاب نه تنها ميخواست خواهشها و انديشههاي مبهم و آبرگونهاي را که از تأثرات روزانه زاده ميشوند مورد معاينه قرار دهد بلکه همچنين- وشايد بيشتر- ميخواست برخوردهاي اين خواهشها و انديشهها را با يکديگر مورد دقّت و بررسي قرار دهد. در نظر بود موضوع اين اثر ناتمام که به مدت بيش از نيم قرن از ادبيات معاصر پيشي جسته است نه تنها « گفت و گوي دروني با شخص خود» بلکه برخورد و تصادم مراحل مختلف « خود آگاهي » 5 باشد. نمونه اي را ميآورم. زني که شخصيت اصلي داستان به او مهر ميورزد به سوي او برميگردد و ميگويد: 6 (( Comme il est aimable ce jeune home! )) ««اين عبارت، که مينمود دنبالم ميکند، به ميان افکارم ميدويد. شروع به جور کردن معاذير کردم، اما از آنجا که شخص اجباري ندارد که به اين جريان بينديشد، به سبک و سنگين کردن مطلب در ذهن خود ادامه دادم: آيا دوست دارم در سوم شخص به من خطاب کند؟ در زبان آلماني اين خطاب خشن است، اما من در زبان آلماني هم از آن خوشم ميآيد. چرا نميتواند وجه خطاب مناسبي براي (سخن گفتن با) من بيابد؟ روشن است که براي او صورت خوشي ندارد که به لحني رسمي به من خطاب کند. آيا اين به اين علت نيست که من... شوهرش گفت: « ناهار با من بمان». از آنجا که افکارم سخت با فرمولهاي خطاب در سوم شخص مشغول بود حتي متوجه نشدم که پس از اين که به شيوهاي مناسب اظهار تأسف کردم که نميتوانم بمانم، در همان حال که کلاهم را بر سر ميگذاشتم، به آرامي بسيار باز بر صندليم نشستم.»» گفتوگوي درون به طرزي بارز گفتار بيرون را نقض ميکند. اگر تولستوي اين اثر را تمام کرده بود آن گاه کتابي را نوشته بود که جويس 7 دههها بعد نوشت. تولستوي طرحي را فراهم کرد حاوي تجزيه و تحليل بخشي از آگاهي.8 قطعهاي که از داستان ديروز به دست است با تجزيه و تحليلي از رويا پايان ميپذيرد: «« ديرگاه شب آدم (تقريباَ هميشه) چندين بار بيدار ميشود، اما اين بيداري تنها در سطح فروتر آگاهي است: جسم و احساس. بعد جسم و احساس باز بي اختيار دور ميشوند، و تأثراتي که شخص طي اين دوره از بيداري داشته به حوزة عمومي رويا ميپيوندند، بدون نظم و ترتيب يا اثر و نتيجهاي. اما اگر سطح سوم يا عاليتر آگاهي فهم9 هم بيدار شده باشد، و بعد باز به خواب رفته باشي ،آن وقت رويا به دو بخش تقسيم شده است.»» تجزيه و تحليل جزة به جزة رويا نشان ميدهد که تولستوي ضمن اين که ميخواسته سامان و نظام انديشة ژرف را بازسازي کند، به توجه به احوال « نيم هشياري»10 رسيد که ميخواست آن را به شيوهاي يگانه و ژرف حل کند، اما بي اين که آن را موضوعي11 فراگير بداند. اين اثر به اندازهاي از زمان خود جلو بود که روي چاپ نديد. اين قطعه هشتاد و چهارسال بعد منتشر شد، اما حتي اين هم زود بود، و به اين جهت است که دانشمندي چون گروزينسکي12 طوري در بارة آن اظهار نظر ميکند که گويي دفتر يادداشت روزانه است: «واقعهاي موجب پديد آمدن داستان ديروز بود، و آن ديدار تولستوي از پرنس والکونسکي13 بود، و تصوير روشني از تأثرات نويسنده را ارائه ميکند. چيزهايي که نويسنده در اين طرحواره از زندگي خود ارائه ميکند درست و بيشائبهاند و با نکات و تفصيلاتي که در دفترچة يادداشت روزانهاش ميبينيم تطبيق ميکنند.» اين گفته از سر تا پا نادرست است، زيرا نفس وظيفة اثر در مقام کوششي مطرح ميشود که براي درک و دريافت پديدههاي روانياي به عمل ميآيد که تا آن هنگام مورد توجه واقع نشده بودند يا خود نابوده پنداشته ميشدند. همين دانشمند بلافاصله پس از اين از تأ ثير و نفوذ استرن بر تولستوي سخن به ميان ميآورد، و با مطلبي که در بارة فعليت داشتن واقعه و مطالب مربوط به آن اظهار مي کند خود را دچار تناقض ميکند. داستان ديروز کوششي بود در مکشوف ساختن زندگي درون شخصيت اصلي داستان، با کاستن از نقش وقايع برون. بعدها عادت تولستوي اين شد که وقايع برون را در مقياسي گسترده به کار گيرد و در همان حال دنياي روح را اکتشاف کند. تولستوي شيوة اولية کار را به سويي نهاد و شيوهاي نو در کار آورد و دست به تجاربي نو زد، که اينها هم در دم ادراک نشدند و مورد توجه واقع نگرديدند. نوع بشر به خاطر آينده رشد و نمو ميکند و رنج ميبرد. تولستوي آينده را ميشناخت، آن را با واسطة وجدانش ميشناخت، اما نميدانست شخص سرانجام چه چيز را بايد بپذيرد و چه چيز را نپذيرد. گاه لازم است و بايد حتي از اکتشافات خوب هم روي گرداند. تولستوي موضوع ضمير نيم هشيار را به کناري نهاد. يک بار گفت که نوشتن يک مطلب دشوار نيست، ننوشتنش دشوار است. پس چرا تولستوي نوشتن داستان ديروز را ادامه نداد؟ در فقرهاي از دفتر يادداشتش براي سال 1857 مطلبي است: در سويس سفر ميکند؛ پسرکي را به همراه دارد تا بدين وسيله فکرش به جاي توجه به شخص خود متوجه او باشد. « من معتقدم که شخص در درون خود واجد نيروي بي اتنهايي است، نه تنها نيروي اخلاقي بلکه حتي نيروي جسماني؛ اما همراه با اين، قيد و مزاحمتي است که بر اين نيرو اعمال شده است، و اين، حُب نفس يا به عبارت بهتر توجهي است که به شخص خود دارد، که خود موجب ضعف ميشود. آدم همين که خود را از اين مانع و مزاحم دور کرد « قادر مطلق » ميشود.» راه اين هنرمند بزرگ از سراشيبهاي تجزيه و تحليل ميگذرد- نه تنها تجزيه و تحليل شخص خود بلکه تجزيه و تحليل همه. شيفتگي نسبت به خود را ازدست دادن، به آن پشت کردن، زيستن در يک خانوادة بزرگ، حتي در يک مزرعة دهقاني... همة اين چيزها ظاهرا َ به معناي گم کردن خويشتن نيست، بلکه به معناي «بازيافتن» خويش است. و به اين ترتيب تولستوي پس از اين که گفت و گوي درون را پس پشت نهاد يا ، به سخن دقيقتر، پس از اين که آن را به جزة تابعي از شيوة جديد خود بدل کرد به نگارش رمانهايي پرداخت که در آنها به ما گفته ميشود که شخص چگونه خود را از قيد حُب نفس آزاد ميکند. تولستوي در دورهاي که نخستين کتاب منتشر شدهاش يعني کودکي14 را مينوشت نوشتههاي استرن را سخت مطالعه ميکرد، اما استرن هدف تقليد او نبود. در سال 1851 در دفتر يادداشتش نوشت:« ميبينم عادت بدي به حاشيه پردازي پيدا کردهام؛ و اين بيشتر عادت است تا فشار و فراواني فکر- که پيشتر به ظاهر ميپنداشتم. اين عادت اغلب از نوشتن بازم ميدارد و موجب ميشود از پشت ميزم برخيزم و به انديشيدن در بارة چيزهايي جدا از موضوع کارم بپردازم. عادت مصيبت باري است. به رغم استعداد فوق العادهاي که استرن مورد علاقهام در داستانسرايي و قابليتي که از براي بيان مطالب معمول به شيوة معقول دارد، اين حاشيه پردازي حتي کار او را هم سخت سنگين ميکند.» جريان سيال ذهن 15 و تجزيه و تحليل رويا که در دوران نگارش داستان ديروز و کودکي سخت ماية دلمشغولي تولستوي بود او را مدام از موضوع منحرف مي کرد. و تنها با صرف کوشش عظيم است که به نثر ساده و معروفش دست مييابد. 2 يکي از تذکره نويسان نوشته است که پارهاي از خطوط قيافة آنا کارنينا16 از ماريا آلکساندروونا هارتونگ،17 دختر پوشکين، گرفته شده است، که تولستوي وي را در خانة ژنرال تولوبف18 ملاقات کرد. در بعضي نسخهها نام زوجي که شب هنگام ميآيند، پوشکين ضبط شده است. در نسخة بدلي ديگر اين جمله را ميبينيم: «خواهر شما( آنا پوشکينا) مادام کارنينا». جمله دقت لازم را ندارد، زيرا آنا پوشکينا به هر حال وقتي ازدواج ميکرد کارنينا خوانده ميشد، و به همين جهت است که اين نام در ميان دو ابرو جاي داده شده است. اگر نام پوشکين را، که بعد عنوان ميشود، بپذيريم (« پوشکين ها قول دادند امروز بيايند») در آن صورت کارنين19 پوشکين ميبود، که آشکارا در نظر نبود باشد. در زيبايي آنا کارنينا عنصري از خون اجنبي پوشکين هست- شايد اندکي ازخون آفريقايياش. آنا پوشکينا به شيوهاي روشن و به لحني نرم وعاشقانه سخن ميگويد. اينکه جذاب باشد يا نه جاي بحث و گفت وگو است. در لباس و گام و خرامش خاصة گستاخ شهوتانگيزي به چشم ميخورد، حال آن که در چهرة زيبا و تابانش ، با آن« چشمان سياه و درشت و همان لبان گوشتالو و لبخند خاص برادرش» چيزي ساده و آرام جلب نظر ميکند. تولستوي در تصويري که نهايتاَ از او ميپردازد تنها گيسوان مجعدي را که بر گردنش فرو ريختهاند نگه ميدارد و مابقي کيفيات غير روسيي را که در پرداخت نخست به قيافة ظاهر آنا پوشکينا داده بود حذف ميکند. سپس به برادرش ميپردازد، که اکنون استيواآبلونسکي20 است، که نجيبزادهاي است از خانوادهاي قديمي. در اين تصوير آنا به زني زيبا بدل ميگردد، اما به شيوهاي که مخصوص به خود او است جذابيتش از حد معيارهاي معمول زيبايي در ميگذرد. در مجلس رقصي که توصيف ميشود آشکارا بر اين زيبايي تأکيد شده است. کيتي21 ميخواست که آنا در پيرهني بنفش در اين رقص حضور يابد، اما آنا « پيرهن مخمل سياه يقه باز» ميپوشد. کيتي چون آنا را ميبيند احساس ميکند که پيشتر متوجه جاذبه وافسون او نشده است : «اکنون دريافت... که جاذبهاش دقيقاَ در اين است که هميشه از قالب لباس در ميآيد، آنقدر که لباسش هرگز جلوه و نمودي ندارد.» آنا از حد معمول فراتر ميرود و به مرتبهاي ما فوق عادي و معمول ارتقا مييابد. «نيرويي ما فوق طبيعي نگاه کيتي را به چهرة آنا ميکشيد...» - آنا از ديد کيتي توصيف ميشود. کيتي احساس ميکند که در اين رويارويي غلبه با آنا است. در بارة آنا با خود ميگويد: «چيزي عجيب ، و شيطاني، و دلانگيز در او است» همة اين چيزها نقطة مقابل آرايش مفصل کيتي است، که تولستوي آن را در مايهاي طنزآميز توصيف ميکند. آنا با همان لاقيدي، آشکارا کيتي را پس پشت ميگذارد، و تولستوي در يادداشتهايي که براي استفادة خود تهيه کرده است مينويسد که لهوين22 پس از اين که آنا را ديد کيتي به نظرش ناچيز رسيد. در آناکارنينا چيز فوق العادهاي نيست، اما مينمايد که چيزي کم ندارد: انساني است به مفهوم کامل کلمه، و همين است که به عشقش صورت فاجعه (تراژدي) ميدهد. آنا گذشته از طراوت و سرزندگي، گناه ديگري ندارد؛ و اين پري و سرشاري، که نميتواند جايي در محدودة جامعه بيابد، به عشقش به يک اشرافزادة معمولي، در آن کت خوشدوخت، صورت فاجعه ميدهد. تحليل هگلي23 ، عليه نشأت رمانس24 از اميد هشدار ميدهد. شخص بايد در زمينة عشق به آرامش دست يابد؛ همسرش چون همة همسرهاي ديگر خواهد شد، و هر کس از جام معمول جرعة خود را خواهد نوشيد. اما اگر اين شخص غير عادي باشد و حتي بي اميد به تقلاي خود ادامه دهد آنگاه کارش عاقبتي جز مرگ نخواهد داشت. يکي از موفقيتهاي تولستوي در شيوة ارائه اين معناست که موجودي بهواقع انساني را نميتوان با چيزهاي عادي و هر روزي محدود کرد. آنا کارنينا زني است عادي و تربيت شده، که در او چيزي نيست که از حد چيزهاي مورد قبول در گذرد، اما به اندازهاي نيرومند است که اين کيفيت عادي را به هم ميريزد. آنا راهي براي گريز از خود ندارد. بدبختي او تراژدي معمول و محتوم پري و سرشاري است. آلونزو25ي شريف و مهربان، سخت در کتاب مستغرق شد و اين کتابها خواهشي را به انجام عملي درخشان در او پديد آورد که وي را از حدود و قلمرو عادي و معمول دور کرد. کشمکش دن کيشوت در ضعف و بيماري و فروماندگي پايان پذيرفت. ريشة ضعف پيک ويک26 در طبيعت و مزاج او است، در نبود رابطة بين روح شاد و جوانانه و قيافه و وضع و موقع او در زندگي. اين کشمکش و برخورد، تراژيک نيست و به اين جهت در آرامش پايان ميپذيرد. کشمکش شخصيتهاي ساخته و پرداختة تولستوي کشمکشي است متضمن کشش و کوشش بسيار. کاتيوشا ماسلووا27 در رستاخيز28 سعادت را از خود ميراند، آن را نميپذيرد، زيرا وقتي به ياد عشقش ميافتد نيرويي ما فوق بشري در او بروز ميکند. پاية همة کشمکشها و برخوردها، به شيوة تولستوي، چيزي است که تا به منتها درجه بسط يافته است، بر اساس اين حقيقت که انسان، انسان است و دقيقاَ به همين جهت نميتواند در ميان مردمي که از فرط ملالت يا به حکم عادت از انسانيت بريدهاند به وظايف خود عمل کند. پانويسها: 1- Viktor Shklovsky 2-Leo Tolstoy 3-The story of yesterday 4-Subconscious 5- Self- awareness 6- اين جوان چقدر زيباست! 7- Joyce ، جيمز . رمان نويس و شاعر ايرلندي، 1882-1941 ، اشارة نويسنده مقاله به کتاب اوليس است. – م . 8 - Consciousness 9 - understanding 10 - subconsciousness 11 - Theme 12 - A.G.Gruzinsky 13 - Volkonsky 14 - Childhood 15 - The Stream of Consciousness 16 - Anna Karenina 17 - Mariya Alexandrovna Hartung 18 - Tulubev19 - Karenin 20 - Stiva Oblonsky 21 - Kitty 22 - Levin 23 - Hegel ، گورخ ويلهلم فريدريش، فيلسوف آلماني، 1770-1831 . – م . 24 - Romance نقل از کتاب سيري در نقد ادبيات روس اندرو فيلد حروفچين: شراره صادقي گرمارودي برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده