ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۰ بیژن نجدی شاعر و نویسنده معاصر در 24 آبان ماه 1320 در خاش متولد شد . او کارشناس ارشد رشته ریاضیات و دبیر دبیرستانهای لاهیجان بود.که برنده جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی نیز شدهاست. از آثار زیبای او میتوان به مجموعه داستان های : یوزپلنگانی که با من دویده اند دوباره از همان خیابان ها داستان های نا تمام و دو مجموعه شعر به نام های: خواهران این تابستان نام برد و گزیده ادبیات معاصر نام برد او در سال 1376 در لاهیجان دار فانی را وداع گفت. 4 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۰ بیژن نجدی (76-1320) یکی از معدود شاعرانی است که جهان زندگیاش، عین جهان هنریاش میباشد، او شاعری است که واقعاً شاعرانه زیسته است، وقتی که زندگی و کارهایش را مطالعه میکنی، به این نکته میرسی که بیژن نجدی، هستی را شاعرانه میبیند، و شاعرانه زندگی میکند. به معرفی خودش توجه کنید: «من به شکل غمانگیزی بیژن نجدی هستم، متولد خاش، میگه مرد هستم…» یا وقتی که داستانهای او را مطالعه میکنی، میبینی جهان و فضایی کاملاً شاعرانه روایت میشود. میتوان او را بنیانگذار داستان – شعر، یا شعر- داستان در ایران معرفی کرد. البته خودش، دوست داشت یا زندگی اجتماعیاش، اینگونه ایجاب میکرد که در انزوای و تنهایی خود بماند و کارهای خودش را هرچه بیشتر صیقل بزند، بدین معنا که همیشه با خود و در خود یک سلوک عارفانه از سنخِ مدرن. وی تا پنجاه سالگی اثری از خودش به صورت کتاب منتشر نکرد، اگرچه میتوانست کارهایش را در قالبِ مجموعههای شعر و داستان به دست مخاطبان برساند. میتوان او را مثل صحیح شاعر خودسرا نامید؛ چرا که شعر را اول برای خود میسرود، اگر راضیاش میکرد و خود با آن کنار میآمد، بعد به دست مخاطب میداد، این در واقع یک نوع سلوک دیگری است که ادبیات امروز ما خیلی نیازمند آن است، غالب کارهای نجدی بعد از فوت زود هنگامش منتشر شد؛ چه اینکه مجموعهی داستان او قبل از وفاتش موجی در جامعه ادبی ما ایجاد کرد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۰ وزپنگاني که با من دويده اند / بيژن نجدي بيژن نجدي مجموعه داستان چاپ سوم 1380 نشر مرکز یوزپلنگانی که با من دویده اند »کتاب کم حجمی است : ده داستان دارد اما قدرتهای غیر قابل اغماض داستانها، این فرمول سالهای اخیر را که « پرحجم بنویس تا خوب خریدار داشته باشد » را شکسته است . کتاب با وجود فضا و شگردهای داستانی متفاوت که کمترمخاطب عام دوستشان می دارد ، تا جایی که خبر دارم چهار بار تجدید چاپ شده است . که این نشان می دهد که شگردهای داستانی نجدی که هنوز هم باکره مانده و کمتر مورد آزمایش ونوشتن ِقدرتمند و جاندار نویسندگان قرار گرفته است ، پیشنهادات قابل تاملی برای نوشتن داستان ناب و اصیل است . روزی که دیدمش باران می بارید . حیاط کوچکشان پر از شمعدانی بود . چتر مرا گرفت و گذاشت کنار بخاری . اموراتش را با تدریس هندسه و زبان می گذراند . می گفت «بَسَم» است . بیشتر در شهرشان او را به عنوان مدرس نخبه ی هندسه می شناختند تا نویسنده و اهل قلم . می گفت همه ی وقتم را تدریس گرفته است . و نحوه ی درس گفتنش هم ، با وجود اخلاق خاص و شخصیت درونی اش ، طرفداران زیادی داشت به شکلی که مبدل به گرانترین مدرس هندسه شهر شده بود. خودش با خنده از دانش آموزانی می گفت که همه جا از ذهن غریب و دانشمند گونه اش در حل مسائل معروف هندسه سخن می گفتند. می گفت همه جا راه انداخته اند که نجدی یکی از مسایل حل نشده ی هندسه را حل کرده است . بدش هم نمی آمد انگار از این شایعه. شاید واقعن هم بود. دور و برش که پر از دایره و مثلث و زاویه هایی بود که بر کاغذ کشیده شده بودند . اتاق ریخت و پاشش را زیر و رو کرد تا داستانی را پیدا کند و بخواند و در موردش گپ بزنیم. خواند ، همین داستان« گیاهی در قرنطینه » بود که با صدای خش دار و بمش آهسته خواندش . بحث بر سر« کوششی» و یا« جوششی» نوشتن داستان پیش آمد که گفتم :« بیژن خان! داستان ها را باید یک نفس نوشته باشید» گفت :« حوصله و مجال کار ندارم. می نویسم. بکوب! می روم جلو . بد هم تمام نمی شود. تا می خواهم بنویسم می بینم دو تا آمده اند و جلویم نشسته اند که برایشان قضیه زاویه ها را درس بدهم» بعد رفت در میان کاغذهایش گشت و دست نویس داستان را پیدا کرد . گفت :«ایناهاش ! سر کیف بودم ، شاگرد هم نداشتم به گمانم، چرا داشتم ، آمدند ، به خانم گفتم جوابشان کند . یکساعته تمام شد . درآمد از کار! بدک هم نیست. نه ؟ » گفتم : «آره خوب درآمده » دستی در موهای وزوزی خاکستری اش انداخت و کله اش را خاراند و بعد سبیلش را صاف کرد ، جان گرفته بود و سرحال آمده بود ومعلوم بود که دوست دارد حرف بزند. از داستانهای زیادی گفت که می خواهد بنویسد. از اینکه فقط فرصت کمی می خواهد تا بپاشاندشان بر کاغذ.از سه تارش گفت .همان سه تاری که در وصیت نامه ی شاعرانه ی زیبایش از آن سخن گفته است .از انزوایش که دوستش دارد ، اگر نگفته بود که بورخس را دوست دارد باز هم از همین داستانهایش می شود فهمید که هندسه ی داستانی با جسارتش ، نشان می دهد که پیشنهادات بورخس در داستان، در زبان فارسی خوب جواب می دهد. شعر هم خواند، چند تایی، همه با فضا و زبان خاص خودش . پر از کلماتی بود که برش می داد ذهن را . گفتم:« آقا چاپ کن .حیف است. شما دیگر مثل هوشنگ چالنگی نکن !» یکی دیگر خواند. کتاب را که باز می کنم اول از همه وصیتش رخ می نمایاند . بی نظیر است . ناب بودن اندیشه و کلام نجدی را در همین سطرهایش می شود یافت. غریب است که دراین سالها توانایی های نجدی در داستان نادیده انگاشته شده است. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده