sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ برای اثبات جایگاه والای زن در عقاید ایرانیان باستان و اوستا میتوان به وجود ایزدبانوهای متعددی چون آناهیتا، میترا و اسپندارمند اشاره کرد که هر کدام با روش و تدبیری خاص، ادارة بخشی از امور جهان را به عهده داشتهاند. همچنین با بررسی نقش و موقعیتهای مختلفی که زنان در شاهنامه دارند، میتوان اذعان کرد که نهتنها فردوسی بنا بهنظر برخی محققان زنستیز نیست بلکه برای زن آنقدر ارزش قائل است که در فضای مردم حور حماسه به او فرصت رشد و پیشرفت میدهد. به یقین میتوان گفت که از میان 300 زنی که فردوسی در شرایط متفاوت به آنها پرداخته است، تنها سودابه دارای نشانههایی از پتیارگی و جهیوارگی است و باقی زنان، اگرچه گاه نقشی منفعل و غیرفعال دارند، همواره دارای صفاتی همچون شرمگینی، زیبایی و خوشمنشیاند. مهمترین کارکرد و وظیفة زنان در شاهنامه به دنیا آوردن فرزندان پسری است که در تعیین مسیر حرکت حماسه بسیار مؤثرند؛ همچون رودابه که رستم را به دنیا میآورد و کتایون که اسفندیار را. اما در کنار اینان هستند زنانی که نقشی فعال و تعیینکننده در پیشبرد داستانهای شاهنامه دارند.برای مثال سیندخت، همسر مهراب کابلی، آنقدر در ماجرای ازدواج دخترش رودابه فعال است که بهتنهایی با سام به مذاکره میپردازد یا گردآفرید که مردانه به میدان میتازد و درسی عبرتانگیز به سهراب میدهد. در داستان سیاوش، ظهور و حضور 5 زن دیده میشود که هرکدام بهنوعی گوشهای از سرنوشت اندوهبار او را رقم میزنند. در این مقاله به بررسی و تحلیل کردارهای هریک از این زنان ـ مادر سیاوش، سودابه، جریره، فرنگیس و گلشهر ـ خواهیم پرداخت. 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ مادر سیاوش مادر سیاوش در شاهنامه حضوری بسیار کمرنگ اما مؤثر دارد. گیو و توس، پهلوانان کاووس، بهطور اتفاقی این دختر زیبا را مییابند. آنان که از زیبایی وی به شگفت آمدهاند، از نژادش میپرسند و او خود را خویش گرسیوز معرفی میکند. میان پهلوانان بر سر بهدست آوردن دختر اختلاف میافتد تا آنجا که تصمیم میگیرند داوری نهایی را به شاه بسپارند. اما کاووس نیز با دیدن دختر در اندیشة تصاحب او برمیآید: بدو گفت روی و موی و نژاد همی خواستی داد هر سه به باد به مشکوی زرین کنم شایدت سر ماهرویان کنم بایدت دختر نیز در انتخاب خود به بیراهه نمیرود و از میان بزرگان و پهلوانان، شاه را برمیگزیند. چنین داد پاسخ که: دیدم تو را ز گردنگشان برگزیدم تو را بت زیبارو به حرمسرای کاووس میرود و دیری نمیگذرد که کودکی زیبا به دنیا میآورد که نامش را سیاوش مینهند. از اینجا به بعد، دیگر هیچ حرفی از این زن در ابیات شاهنامه به میان نمیآید؛ گویی رسالت او تنها بار گرفتن از شاه و به دنیا آوردن سیاوش، آرمانیترین و مقدسترین شخصیت شاهنامه، بوده است. سیاوش که خود مظهر مهربانی و عدالت است نیز هیچگاه از این مادر گمنام سخنی به میان نمیآورد. مادر سیاوش هم همچون خود او از سبکسری و بیخردی پدر، که همواره مست و از خود بیخود است، به جناح مقابل یعنی سرزمین ایران پناه میآورد و در آنجا خویشکاری (وظیفة) خود را به انجام میرساند و سپس ناپدید میشود؛ سیاوش نیز چون او از خاممغزی و بیکفایتی کاووس به جناح مقابل یعنی سرزمین توران پناه میبرد. در متون تاریخیِ ایران پس از اسلام، تنها در تاریخ ثعالبی مرگ مادر سیاوش اعلام میشود و این در حالی است که از نحوة پیدا شدن این زن و ازدواج او با کاووس هیچ اطلاعی بهدست نمیدهد. در میان دستنویسها و نسخههای متعدد شاهنامه نیز تنها در دو نسخة لندن و لنینگراد مرگ مادر سیاوش دیده میشود که آن هم بهنظر دکتر خالقی الحاقی است و هیچ اصالتی ندارد. پس از به دنیا آمدن سیاوش و ناپدید شدن مادر او، هیچ زنی را تا ظهور سودابه، که بهطور ناگهانی سیاوش را میبیند و بر او عاشق میشود، در روند داستان نمیبینیم. بهنظر دکتر خالقی، سودابه و مادر سیاوش هویتی مشترک دارند و در واقع یکی هستند، و احتمالاً در منبع اصلی فردوسی یعنی شاهنامة ابومنصوری هم به همین گونه بوده است. اما از آنجا که در دورههای بعد، دیگر عشق اینگونة مادر به فرزند منسوخ شده است، مادر دیگری از سرزمین توران برای سیاوش فرض کردهاند. با پذیرفتن این نظر که تا حد زیادی منطقی و عقلانی بهنظر میرسد، و با در نظر داشتن این نکته که در دوران پیش از اسلام، ازدواج با محارم امری پذیرفتنی و طبیعی بوده است، میتوان مادر سیاوش را همان سودابه دانست که با دیدن فرزند جوان و زیبای خود، به او دل میسپارد و با امتناع سیاوش، که به شاه و نگه داشتن حرمت او پایبند است، مواجه میگردد. 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ سودابه فردوسی در شاهنامه، از میان زنان متعددی که نام میبرد، تنها شخصیت سودابه را منفی و درخور سرزنش معرفی میکند زیرا او را منشأ فاجعة مرگ سیاوش میداند. دکتر بهار معنی واژة سودابه را «آب افزودنیبخش یا آب سودبخش» حدس زده است. یوستی معتقد است که اصل واژه عربی است که در آن «ع» به «و» تبدیل شده و صورت «سودابه» را بهوجود آورده است. بهنظر او، صورت اوستایی این واژه احتمالاً Sutawanhu است.7 در واقع، بهواسطة سودابه است که سلسلة متناوبی از جنگ و کشتار میان ایران و توران بر سر خونخواهی سیاوش درمیگیرد. او یگانه دختر پادشاه هاماوران است که کاووس با شنیدن آوازة دلآرایی و زیباییاش به او دل میبازد و او را سوگلی دربار خود میکند. سودابه برای اینکه به همسری کاووس درآید، برخلاف عقیدة پدر عمل میکند. او کاووس را شاه جهان میداند و این در حالی است که کاووس هرگز مرد دلخواه او نبوده است. از این انتخاب میتوان گمان کرد که سودابه عاشق پادشاهی است نه پادشاه زیرا او همواره بر آن است تا ارزشهای اجتماعی روزگارش را در خود تقویت کند. در دربار پدر آنقدر عزیز است که همه، با وجود وقوف بر اشتباهش در انتخاب، به خواستهاش تن میدهند و اکنون میخواهد در دربار کاووس نیز از همه بالاتر باشد و حرف اول و آخر را او بزند. پس کاووس فرتوت و سبکسر و بیخرد نمیتواند همسر دلخواه او باشد، لذا آمادگیهای روانی و زندگی در دربار شاه مقدمهای است برای شیفتگی و دلباختگی او به سیاوش، چنانکه در همان نگاه اول فریفتة او میشود: برآمد بر این نیز یک روزگار چنان بُد که سودابة پرنگار ز ناگاه روی سیاوش بدید پراندیشه گشت و دلش بردمید سودابه پنهانی شخصی را به نزد سیاوش میفرستد تا او را به شبستان بخواند، اما سیاوش از همان ابتدا به نیت پلیدش پی میبرد و از این کار امتناع میورزد. او بار دیگر به مکر و حیله توسل میجوید و نیمهشبی، در اندیشة فریفتن کاووس، هر هفت کرده به نزد او میرود تا دل شاه را برای فرستادن سیاوش به شبستان خود نرم کند. سودابه این بار هم از رفتن سیاوش به شبستان ناامید میشود. پس بار دیگر بزمی خوش میآراید، جامهای زربفت و خوشنگار بر تن میکند و تاجی زرین بر سر مینهد و بر تخت مینشیند و سیاوش را به مجلس خود فرا میخواند و به بهانة عشقی مادرانه، او را تنگ در آغوش میگیرد و بر او بوسه میزند. سیاوش برای اینکه خود را از این دام اهریمنی رها سازد، پیوند با یکی از دختران سودابه را میپذیرد ولی همسر شاه او را از این کار هم بازمیدارد. 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ نگه کرد سودابه خیره بماند به اندیشه افسون فراوان بخواند که گر او نیامد به فرمان من روا دارم ار بگسلد جان من بد و نیک و هر چاره کاندر جهان کنند آشکارا و اندر نهان بسازم گر او سر بپیچد ز من کنم زو فغان بر سر انجمن سرانجام سودابه تمنای دل پرگناه خویش را آشکارا با سیاوش در میان مینهد و او را از فرجام ناخجستة کار بیم میدهد. اما سیاوش، در نهایت پارسایی و خویشتنداری، از خیانت به پدر سر باز میزند. آتش انتقام در دل سودابه زبانه میکشد، شیونکنان جامه چاک میزند و چهره میخراشد تا دامن شاهزادة جوان را به تهمت خیانت آلوده کند: بدو گفت من راز دل پیش تو بگفتم نهان از بداندیش تو مرا خیره خواهی که رسوا کنی به پیش خردمند رعنا کنی بزد دست و جامه بدرید پاک به ناخن دو رخ را همی کرد چاک برآمد خروش از شبستان اوی ف غانش به ایوان برآمد به کوی سودابه پس از آنکه بیمهری سیاوش را میبیند، خروشان و دادخواه، شاه و درباریان را به خلوتسرای خویش میخواند. کاووس وقتی این صحنهسازیهای سودابه را میبیند، کارآگاهان را به چارهجویی فرامیخواند و بر آن میشود تا با گذر دادن سودابه از میان دو کوه آتش، گنهکار را با «ورِ گرم» بیازماید ولی سودابه همچنان از سر بدکنشی و انتقامجویی خواستار گذشتن سیاوش از آتش میشود. گذشتن سیاوش از آتش، گناه سودابه را آشکار میکند؛ از این رو، سودابه برای رهایی از کیفر سنگینی که پیش رو دارد، در گفتوگو با کاووس، نجات سیاوش را نتیجة افسون زال میشمارد. به سزای اینهمه نیرنگ و نابکاری که سرانجام به آوارگی و کشته شدن سیاوش و جنگ بزرگ ایران و توران میانجامد، رستم جهانپهلوان، کینهخواه به بارگاه کاووس میتازد و سودابه را مویکشان از تخت شاهبانویی به تختة انتقام میافکند و با خنجر او را از وسط به دو نیم میکند. 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ کاووس نیز که تحت تأثیر هیبت رستم و احساس او نسبت به سیاوش قرار میگیرد، هیچ واکنشی در مقابل این عمل نشان نمیدهد. مضمون زنی که اسیر عشق پسرخوانده خود میگردد تازه نیست و در ادبیات مذهبی، ایرانی و غربی با روایتهای کم و بیش یکسان آمده است. زلیخا، سودابه و فدر هر سه زنانی متمول و متشخصاند که دل به پسرخواندة خود میبندند و عاقبت رسوا میشوند. با مطالعة سرگذشت هریک از این زنان، بهراحتی میتوان دریافت که سودابه از همه حیلهگرتر و مکارتر است و در حیلهگریهای خود تا آنجا پیش رفته که برخی او را جزو دیوان و دروجان بهشمار آوردهاند. دکتر دوستخواه نقش او را در داستان سیاوش معادل نقش «جهی» در برانگیختن اهریمن به ویران کردن قلمرو اهورامزدا میداند. در شاهنامة فردوسی با دو سودابة کاملاً متفاوت روبهرو هستیم؛ یکی دخت شاه هاماوران که باهوش، صاحبنظر، فداکار و شجاع است و برای همسرش به پدر، وطن و آزادیاش پشت پا میزند و مرگ و اسارت را به جان میخرد تا غمگسار همسرش شود، و دیگری سودابة پلید، خودکامه و شهوتران. در شاهنامه و در افکار عامه بیشتر به جنبههای شخصیت سودابة دوم پرداخته شده تا حدی که آن دیگری بهکلی محو گشته است. در اوستا نام و نشان و ردپایی از سودابه نیست، درحالیکه در متون پهلوی ازجمله بندهش و در تمامی داستانهای تاریخی که بعد از اسلام نوشته شدهاند، او عامل اصلی شهادت ناجوانمردانة سیاوش معرفی میشود. سیاوش اگرچه به انتخاب خود به سرزمین توران میرود و گرفتار حسد و کینة گرسیوز میشود، اما دلیل اصلی این کوچ را میتوان فضای تنگی دانست که سودابه در ایران و در دربار کاووس برایش ایجاد میکند. عشق سودابه به سیاوش را نمیتوان از انواع عشقهای متعارفی دانست که در فضای وسیع شاهنامه وجود دارد زیرا او به محض مقاومت سیاوش به فکر انتقام میافتد و تمامی اندیشة اهریمنی خود را به اجرا میگذارد. 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ جریره جریره دختر ارشد پیران ویسه و همسر اول سیاوش است. هنگامی که سیاوش به سرزمین توران پناهنده میشود، پیران برای رهایی او از تنهایی، به وی پیشنهاد ازدواج میدهد برادر نداری نه خواهر نه زن چو شاخ گلی در کنار چمن یکی زن نگه کن سزاوار خویش از ایران منه درد و تیمار پیش پ س از مرگ کاووس ایران تُراست همان تاج و تخت دلیران تُراست پس از این مقدمات، پیران به معرفی دختر خود جریره میپردازد: یکی دختری هست آراسته چو ماه رخشنده با خواسته نخواهد کسی را که آن رای نیست بهجز چهر شاهش دلارای نیست سیاوش پس از شنیدن اوصاف جریره به ازدواج با او رضایت میدهد: گر او باشدم نازش جان و تن نخواهم جز او کس ازین انجمن سپاسی نهی زین همی بر سرم که تا زندهام حق آن نسپرم پیران و همسرش گلشهر زمینة این ازدواج را فراهم میآورند و جریره را به خانة سیاوش میفرستند، و سیاوش با دیدن او از انتخاب خود خشنود میگردد. دوران وصال جریره و سیاوش بسیار کوتاه است زیرا بلافاصله پس از این ازدواج، پیران زمینة ازدواج سیاوش با فرنگیس، دختر افراسیاب، را فراهم میکند. در ادامة داستان دیگر از جریره اثری نمیبینیم تا آنجا که «فرود» به دنیا میآید. سیاوش به همراه همسرش فرنگیس به جانب چین میرود تا سیاوش گرد را بنا کند که خبر به دنیا آمدن «فرود» را به او میرسانند. نقش جریره در زندگی سیاوش در همینجا به پایان میرسد و حضور بعدی او در داستان پس از مرگ سیاوش دیده میشود. پس از کشته شدن سیاوش، جریره چنان داغدار و پریشان میشود که تنها به یک چیز میاندیشد و آن گرفتن انتقام خون سیاوش است. از این رو، چون از حملة سپاه ایران برای خونخواهی سیاوش آگاهی مییابد، دلاورانه فرزند را به کینخواهی پدر ترغیب میکند: جریره بدو گفت کای رزمساز بدین روز هرگز مبادت نیاز برت را به خفتان رومی بپوش برو دل پر از جوش و سر پرخروش به پیش سپاه برادر برو تو کینخواه نو باش و آن شاه نو پس از آنکه فرود، در نتیجة کجاندیشیهای توس، با نیزة رُهام کشته میشود، جریره نیز از شدت خشم و ناامیدی بهگونهای رقتبار به زندگی خود پایان میدهد: بیامد به بالین فرخ فرود یکی دشنه با او چو آب کبود دو رخ را به روی پسر برنهاد شکم بردرید و برش جان بداد چنانکه از فضای حُزنآمیز کلام فردوسی برمیآید، این نوع مرگ بدترین مرگی است که انسان میتواند تجربه کند. 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ در دوران پهلوانی شاهنامه، جریره تنها کسی است که خودکشی میکند و این انتخاب تلخ نشانة عصیان بر همة تلخیها و ناملایماتی است که بر او گذشته است: «خودکشی جریره به مثابة نوعی اعتراض سهمگین به مناسبات موجود نظام اجتماعی و به تمامی گزندهای زندگی یک زن و تنهاییهای بیامانش میتواند بهحساب آید.» حضور جریره را در روایت فردوسی میتوان تنها در ازدواج با سیاوش، به دنیا آوردن فرود و مرگ خودخواستهاش دید. پدرش با توجه به اندیشههای سیاسی که در سر دارد، او را برای ازدواجی مقدر آماده میکند. سیاوش میتوانست همسر دلخواه او باشد، اما حضورش در زندگی جریره آنقدر کوتاه است که میتوان گفت در واقع هیچگاه برای او وجود نداشته است. جریره با از دست دادن سیاوش، تمامی آمال خود را در وجود فرود میریزد، اما او نیز همچون پدر نمیتواند خلأ روحی مادر را پر کند زیرا در نتیجة اشتباهی ناخواسته، به مرگی فاجعهآمیز دچار میگردد. دوران زندگی جریره، با همة شایستگیهایش، یک تراژدی پیوسته است زیرا این زن، بهرغم نیروی اراده و خردورزیاش، از همان آغاز قربانی تقدیر است و همسر و فرزند خود را یکی پس از دیگری از دست میدهد. در واقع، جریره قبل از اقدام به خودکشی هم بهنوعی در فضای شاهنامه مُرده است زیرا پدر، همسر، فرزند و حتی جامعة مردمحور اطرافش او را از دست دادهاند. حضور او در زندگی سیاوش آنقدر فرعی و کوتاه است که در هیچ منبعی جز شاهنامة فردوسی نیامده است. 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ فرنگیس فرنگیس دختر افراسیاب است و پیران برای پیشبرد مقاصد سیاسی در توران، ازدواج با او را به سیاوش توصیه میکند. سیاوش از این پیشنهاد دچار شرم و آزرم میشود، اما سرانجام به این وصلت تن میدهد. بدینگونه فرنگیس به همسری سیاوش درمیآید و با او در «گنگ دژ» به زندگی میپردازد. او زیبایی، درایت و فرهنگ را با هم در خود جمع دارد و در جانبداری از نیکی و عدالت و وفاداری به شوهر و خانواده از زنان نمونة شاهنامه است. او پس از کشته شدن سیاوش، بدون ترس و استوار، پدر ستمگر خود را به باد انتقاد میگیرد و رفتار اهریمنانة او را محکوم میکند. شاه نیز از ترس اینکه از سیاوش فرزندی به دنیا بیاید که موجب آزار او شود، به گرسیوز دستور میدهد فرنگیس را آنقدر بزند تا فرزند را به زمین بیفکند. فرنگیس با وساطت پیران از مجازات پدر نجات مییابد و در خانة او کیخسرو را به دنیا میآورد و به چوپانی میسپارد تا نسبت خود را فراموش کند. هنگامی که گیو پنهانی برای یافتن کیخسرو به توران میرود، فرنگیس نیز فرزند را در راه رسیدن به ایران همراهی میکند. در ایران، فریبرزِ کاووس (عموی کیخسرو) از او خواستگاری میکند و او نیز به اصرار رستم و کیخسرو، بنا به ملاحظات سیاسی،به همسری فریبرز درمیآید. از این پس، رسالت فرنگیس نیز چون جریره پایان مییابد و دیگر سخنی دربارة او نمیشنویم و تنها هنگام ناپدید شدن کیخسرو اطلاع مییابیم که او مرده است. حماسة ایران شخصیت فرنگیس را بهعنوان همسر و مادری نمونه عرضه میدارد. او تا آخرین لحظه به خاطرة سیاوش و خانوادة او وفادار میماند و در گرفتن انتقام سیاوش، لحظه به لحظه فرزندش را همراهی میکند. در میان تمامی زنانی که در این داستان هریک گوشهای از سرنوشت اندوهبار سیاوش را میسازند، فرنگیس جایگاه حساس و ویژهای دارد زیرا همسر خود را به سبب حیلهورزی عمو و بیخردی پدر از دست میدهد. در واقع، سیاوش قربانی ستم و حسد کسانی میشود که فرنگیس خویش آنهاست. فرنگیس پس از مرگ سیاوش فشار روانی زیادی را متحمل میشود زیرا شاهد جنگهای خونین در سرزمین پدر و همسرش است. او پدر، برادران و عمویش را در این نبردها از دست میدهد. بنابراین، همواره در عذاب روحی توانفرسایی بهسر میبرد. نقش فرنگیس در زندگی سیاوش از نقش جریره مهمتر است زیرا کیخسرو را بهعنوان نیروی ازبینبرندة پلیدی به دنیا میآورد. در واقع، سیاوش از قبل میداند که افراسیاب بهدست فرزند فرنگیس است که از بین میرود، و به همین دلیل در برابر مرگ دردناکی که به سویش میآید واکنشی نشان نمیدهد. 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ گلشهر گلشهر همسر خردمند و خردورز پیران ویسه است که همواره در پی اجرای دستورات همسر خود است. این زن نقشی بسیار منفعل در داستان دارد، اما کارهایی که انجام میدهد در جهت پیشبرد مصالح سرزمینش است و فردوسی از او با احترام ویژهای یاد میکند: کجا بود کدبانوی پهلوان ستوده زنی بود روشن روان گلشهر همواره برای فراهم آوردن تدارکات همسرگزینی سیاوش تلاش میکند. اولین باری که وی در مسیر زندگی سیاوش ظاهر میشود زمانی است که دختر خود جریره را برای همسری شاهزاده آماده میسازد. بار دیگر گلشهر را در صحنهای میبینیم که فرنگیس را برای رفتن به نزد سیاوش آماده میکند. او به نزد فرنگیس میرود و او را از انتخاب پیران آگاه میسازد: زمین را ببوسید گلشهر و گفت که خورشید را گشت ناهید جفت هم امشب بباید شدن نزد شاه بیاراستن گاه او را به ماه اما وظیفة گلشهر در اینجا پایان نمییابد، او باید تا آنجا که اندیشة پیران برای برقراری آشتی و عدالت در تکاپوست از تلاش بازنایستد. این بار پیران به او دستور میدهد فرنگیس را که باردار است و مورد خشم و غضب پدر قرار گرفته پنهان کند و از او مراقبت نماید: چون آمد به ایوان به گلشهر گفت که این خوب رخ را بباید نهفت تو بر پیش این نامور زینهار بباش و بدارش پرستاروار او به مراقبت از همسر باردار سیاوش میپردازد تا اینکه پیران شبی در خواب سیاوش را میبیند که مژدة به دنیا آمدن فرزندش کیخسرو را به او میدهد: سپهبد بلرزید در خواب خوش بجنبید گلشهر خورشید فش بدو گفت پیران برخیز و رو خرامنده پیش فرنگیس شو همی رفت گلشهر تا پیش ماه جدا گشته بود از بر ماه شاه بیامد به شادی به پیران بگفت که اینت به آیین خور و ماه جفت از اینجا به بعد دیگر از گلشهر نشانی نمیبینیم، گویی وظیفة او در اجرای فرامین پیران به پایان رسیده است. 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ پینوشتها 1) ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، چاپ مسکو، ج 3، تهران: ققنوس، 1378، ص 357. 2) همانجا. 3) ابومنصور ثعالبی، تاریخ ثعالبی (غرر الاخبارالملوک الفرس و سیرهم)، ترجمة محمد فضایلی، تهران: نقره، 1368، ص 116. 4) جلال خالقی مطلق، «نظری دربارة هویت مادر سیاوش»، سخنهای دیرینه، به کوشش علی دهباشی، تهران: نشر افکار، 1381. 5) از انواع ازدواج با محارم میتوان به ازدواج «اسفندیار و همای» در گشتاسبنامة دقیقی و ازدواج «بهمن و همای» در شاهنامة فردوسی اشاره کرد؛ رک. قدمعلی سرامی، از رنگ گل تا رنج خار، تهران: علمی و فرهنگی، 1378، ص 506. 6) مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران: آگه، 1378، ص 195. 7) F. Justi, Iranisches Namenbuch, Berlin, 1963, p. 312. 8) شاهنامه، ص 360. 9) همان، ص 367ـ368. 10) همان، ص 368. 11) فدر (Phedr) تراژدی راسین (Racine) نمایشنامهنویس قرن هفدهم فرانسه است که در سال 1677 به رشتة تحریر درآمد. این حکایت در یونان قدیم رخ میدهد و ماجرای عشق فدر، همسر تزه امپراتور یونان، به پسرخواندهاش هیپولیت است. 12) جلیل دوستخواه، حماسة ایران، یادمانی از فراسوی هزارهها، تهران: آگه، 1380، ص 266. 13) ]باری[ دیگر افراسیاب کوشید. کی سیاوش به کارزار آمد؛ به بهانة سودابه ـ که زن کاووس سودابه بود ـ سیاوش به ایرانشهر باز نشد... (بندهش، بخش 18، بند 213، ص 140). 14) شاهنامه، ص 413. 15) همانجا. 16) همان، ص 539. 17) همان، ص 556. 18) مهری تلخابی، شاهنامه و فمینیسم، تهران: ترفند، 1384، ص 144. 19) شاهنامه، ص 417. 20) همان، ص 418. 21) همان، ص 454. 22) همانجا. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده