sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۹۰ در اين كه صادق چوبك در بسيارى موارد از هدايت تاثير پذيرفته است جاى هيچ شكى نيست . صادق چوبك درباره جامعه همان نظر هدايت را درباره طبيعت دارد هدايت در مقدمه ترانه هاى خيام مى گويد : »طبيعت بى اعتنا و سخت كار خود را انجام مى دهد و يك دايه خونخوار و ديوانه است كه اطفال خود را مى پروراند و بعد با خونسردى خوشه هاى رسيده و نارس رادرو مى كند.» «صادق چوبك نيز با توجه به ديد ناتوراليستى خود همين ادعا را دارد هر چند او جاى طبيعت« جامعه » را مى نشاند .«چوبك بى اعتنايى هدايت را در بعضى مسائل به به ارث برده است ، بى اعتنايى به مسايل حاد اجتماعى ، در موقعى كه آن مسائل درحادترين شكل خود پيش روى ما هستند.» «پات» در كتاب سگ ولگرد هدايت ، صاحبش را گم مى كند و مخمل در انترى كه لوطيش مرده بود نيز صاحبش مى ميرد . هر دو در اوج دلهره و تنهايى و بى كسىبه سر مى برند هر دوى آنها از آزادى خود رنج مى برند و عادت به زنجير صاحبشانكرده اند و بالاخره هر دو در جستجوى صاحب خود مى ميرند . سيد حسن خان درمردى در قفس ما را يادراوىداستان بوف كور هدايت مى اندازد . همان تنهايى و به ترياک پناه آوردن . در اين داستان تصويرى كه چوبك از «راسو» بيان مى كند بسيار شبيه سگ ولگرد هدايت است ، صاحب «پات» هم نمى گذارد كه او از خانه بيرون برود و به دنبال سگ هاى ماده بيفند در جايى از اين كتاب مى خوانيم : «مست شدن پات باعث بدبختى او شد ، چون صاحبش نمى گذاشت كه پات از خانه بيرون برود و به دنبال سگ هاى ماده بيفتد.» عشق به سگ ماده باعث جدايى پات از صاحبش مى شود و همين علاقه به سگ ماده نيز در داستان مردى در قفس باعث جدايى و مرگ سيد حسن خان مى گردد 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۹۰ چشمان سگ ولگرد هدايت بسيار شبيه «آتما» سگ راوى داستان آتما سگ من است ، هر دو چشمانى با هوش دارند كه در ته چشمهايشان روح انسانى ديده مى شود ، همراه با نگاهى كه با انسان حرف مى زند . در داستان روز اول قبر ، حاج معتمِد چوبك ، رونوشت ساده اى از حاجى آقاى هدايت است و همانند آن سخت ساختگى است هدايت در« حاجى آقا»مى خواست با جريان اجتماعى همگام شود و از اين روهر چه بدى سراغ داشت در توصيف «حاجى آقا» به روى كاغذ مى آورد. چوبك در توصيف حاج معتمد نيز به همين كار مى پردازد. اوصاف آدمهاى اين داستان كلى وبربنياد پيش داورى است. در داستان چراغ آخر سيد شال و عمامه سبز و صورت سرخ و چاق او همراه باپرده اى كه درآن تصويرى به اصطلاح از حوادث عاشورا است انسان را به ياد پرده دار جوان شال و عمامه سبز با صورت چاق و سرخ علويه خانم هدايت مى اندازد به ويژه آنكه اين پرده نيز گوشه ديگر از حوادث عاشورا را نشان داده است . صحبتهاى هر دو سيد نيز تا حدود زيادى به يكديگر شبيه است : هركى چراغ اولو روشن بكند، به همون فرق شكافته على اكبر خدا صد در دنيا و هزار در آخرت عوضش مى ده كى ميخاد صنّار با على اكبر معامله بكنه؟ و در چراغ آخر صادق چوبك مى خوانيم : سيد پيروزمندانه گفت : «يا نصيب و يا قسمت ! حالا كيه اين جوونمردى كه، يه چراغ فقط يه چراغ ناقابل به نون سادات كمك بكنه هستن تو اين جمع كسونى كه از بركت جّد على صاحب آلاف و الوفند . خرجها مى كنن و بپابوس جدم مشرف ميشن ، اما از دادن يه تكه نون و با ولاد على مضايقه ميكنن ، مردم من فقط يه چراغ مى خوام كه...» قلمتراش سيد خان در مردى در قفس نيز با قلمتراش راوى داستان بوف كور هدايت شباهتهايى دارند . «موقعى كه چوبك از قلمتراشى كه سيد خان در هند ، از دوستى دزديده است حرف مى زند و به وصف دقيق آن و حالاتى به سيد حسن خان از تماشاى آن دست مى دهد ، مى پردازند ، خواننده به ياد بوف كور و وصفى كه هدايت از قلمدان مى كند ، مى افتد . ولى وصف چوبك هميشه عينى و بى طرفانه صورت مى گيرد و در همين نوع برداشت از تكنيك نثر است كه راه او از هدايت جدا مى شود و به سوى ترسيم چهره ى ادبى خودش حركت مى كند.» 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۹۰ داستان كفتارباز هم از جهتى يادآور« داش آكل» هدايت است هرچند درخشندگى ويژه اى ندارند ، لات كفتربازى به هنگامى كه سرگرم كبوتر بازى است ، دختر همسايه ر ا مى بيند و عاشقش مى شود ، آهنگ بيان نويسنده در برخى جاها سخت شاعرانه مى شود «آن دو چشم سياه سرمه ناک بر دلش داغ انداخته بود . خيل كبوترها بالاى سرش آواره بود . مادر و كبوترها و شيراز و خود را از ياد برده بود در داش آكل هدايت ، مرجان انگيزه عشق و دگرگونى درونى پهلوان شيراز مى شود و در كفترباز چوبك ، دختر همسايه با چشمانى عاشق كش و شهر آشوب ، مردى را بهعشق رهنمون مى شود اما روشن است كه داستان كفترباز به هيچ روى ژرفا و معناى اجتماعى اثر هدايت را ندارد.» در پايان داستان سنگ صبور، احمد آقا در اثر فشارهاى روحى و روانى حوادث داستان با خود مى گويد : «منم آسيد ملوچ شدم . از بس كه بش نگاه كردم و باش حرف زدم منم مثه آسيد ملوچ شدم . نشستم گوشيه اتاق ، مثه آسيد ملوچ كه زير شكمش دوک داره دايم مى رسيه و با همونا مگس رو مثه بچه قنداقى مى پيچه ، منم مثه آسيد ملوچ روبرو اتاقخودم رو كنتره ريسيدم ، از مال آسيد ملوچ هم خيلى بهتر . ديگه كسى جرات نداره بياد تو . اگر نظميه چى پاى صندوق پست باغ ملى بياد تو، خفه اش مى كنم . فتيلهچراغ را مى كشم پايين تاكسى نبيندم ، هركى بياد تو سرک بكشه لقمه چپش مى كنم و لو مثه بلقيس با صورت پرچاله چولش باشه . هر كى بياد بى نصيب نمى مونه، مگه مگساى كه ميخورن به تور آسيد ملوچ ، اگر آبله رو باشن ولشون مى كنه برن به منم همى طور.» راوى داستان بوف كور را در اثر همين فشارهاى درونى و روحى در پايان داستان اين چنين مى بينيم : «رفتم جلو آينه ، ولى از شدت ترس دستهايم را جلو صورت گرفتم ديدم شبيه ، نه ، اصلاً پيرمرد خنز رپنزرى شده بودم ، موهاى سر و ريشم مثل موهاى سر و صورت كسى بود كه زنده از اطاقى بيرون بياد كه يك مارناگ در آن جا بوده – همه سفيدشده بود ، لبم مثل لب پيرمرد دريده بود ، چشمهايم بدون مژه ، يك مشت موى سفيد از سينه ام بيرون زده بود و روح تازه اى در تن من حلول كرده بود – اصلاً طور ديگرى فكر مى كردم طور ديگر حس مى كردم و نمى توانستم خود را از دست او – از دست ديوى كه در من بيدار شده بود – نجات بدهم ، همين طور كه دستم را جلو صورتم گرفته بودم بى اختيار زدم زير خنده يك خنده ى سخت تر كه وجود مرابه لرزه انداخت خنده ى عميقى كه معلوم نبود از كدام چاله ى گمشده ى بدنم بيرون مى آيد ، خنده تهى كه فقط در گلويم مى پيچيد و از ميان تهى در مى آيد ، من پير مرد خنزرپنزرى شده بودم.» 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۹۰ تمايز چوبك از صادق هدايت : اگرچه چوبك از صادق هدايت تاثيراتى پذيرفته است امّا بين اين دو نويسنده ى بزرگ تفاوتهايى نيز وجود دارد كه در اين قسمت به آن اشاره مى كنيم . «بر خلاف هدايت كه حضورش پشت سر اغلب قهرمانانش احساس مى شود چوبك به ندرت در مسير داستان هايش دخالت مى كند و به اظهار مى پردازد . درداستان هاى او زندگى و ازدگان جامعه عقب مانده ، از زاويه اى تازه توصيف مى شود، به طورى كه مى توان گفت تا قبل از او جز هدايت در علويه خانم ، هيچ نويسنده ى ديگرى با چنين اشتياقى به زندگى ولگردان ، ترياكى ها ، فواحش ، مرده شورهاو اين گونه افراد نپرداخته بود.» در داستان هاى صادق چوبك ضمن آنكه شخصيت هاى داستان هميشه با ناملايمات روبرو هستند ، اما آنها با اين مشكلات كنار آمده اند و به زندگى سخت خود ادامه مى دهند ، و اين درست بر خلاف شخصيتهاى داستانى هدايت است به عنوان نمونه در داستان زنده به گور هدايت در يادداشتهاى شخصى كه خود را مى كشد مى خوانيم : «همه از مرگ مى ترسند و من از زندگى سمج خودم چقدر هولناک است وقتى كه مرگ آدم را نمى خواهد وپس مى زند ! تنها يك چيز به من دلدارى مى دهد ، دو هفته پيش بود در روزنامه خواندم كه در اتريش كسى سيزده بار به انواع گوناگون قصدخودكشى كرده و همه مراحل آن را پيموده ، خودش را دار زده ، ريسمان پاره شده، خودش را در رودخانه انداخته او را از آب بيرون كشيده اند و غيره ... بالاخره براى آخرين بار خانه را كه خلوت ديده با كارد آشپزخانه همه ى رگ و پى خودش را بريده و اين دفعه ى سيزدهمينمى ميرد ! اين به من دلدارى مى دهد.» عذرا در داستان نفتى چوبك با آبجى خانم در داستان هدايت هر دودخترانى ترشيده و زشت هستند ، عذرا با وجود بى توجهى نفتى ، با وضع موجود مى سازد ، اما آبجى خانم دست به خودكشى مى زند، در پايان داستان آبجى خانم مى خوانيم : «ننه حسن ديد كفش دم پايى آبجى خانم نزديك دريچه ى آب انبار افتاده . چراغ را جلو بردند ديدند نعش آبجى خانم آمده بود روى آب ، موهاى بافته ى سياه او مانند مار به دور گردنش پيچيده شده بود ، رخت زنگارى او به تنش چسبيده بود ، صورت او يك حالت با شكوه و نورانى داشت ، مانند اين بود كه او رفته بود به يه جايى كه نه زشتى و نه خوشكلى ، نه عروسى و نه عزا، نه خنده و نه گريه ، نه شادى و نه اندوه در آنجا وجود نداشت ، او رفته بود به بهشت.» 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۹۰ به طور كلى غالب داستان هاى صادق هدايت ، تراژدى غم انگيزى است كه به خود كشى شخصيت اصلى داستان منتهى مى شود ولى بيشتر داستان هاى صادق چوبك، برش از زندگى شخصيت هاى داستان را نشان مى دهد ، كه معمولاً داستان هايش با يك بهران شروع و با همان بهران تمام مى شود . با وجود تاثيرهايى كه صادق چوبك از انديشه هاى صادق هدايت گرفته است و اين تاثير به خوبى در آثار او ديده مى شود ، اما صادق چوبك را مى توان نويسنده ى صاحب سبك و بنيان گذار مونولگ ذهنى در ادبيات معاصر به شمار آورد كه به راحتى مى توانند خواننده را به درون پر آشوب شخصيت هاى داستانى خود ببرد و يك نوع «هم ذات پندارى » بين آن ها برقرار سازد . 5 - براهنى ، رضا 1368 ، قصه نويسى ، چاپ چهارم ، تهران : نشر البرز 6 - دستغيب ، عبدالعلى 1374 ، نقد آقار صادق چوبك ، چاپ سوم ، تهران ، قطره 7 - ميرعابدينى ، حسن ، 1377 ، صد سال داستان نويسى در ايران ، چاپ سوم ، تهران ، نشر 8 - هدايت ، صادق ، 1375 ، ترانه هاى خيام ، چاپ هفتم ، تهران ، انتشارات جاويدان 9 - هدايت ، صادق ، 1375 ، بوف كور ، چاپ هفتم ، تهران ، انتشارات جاويدان 10 - هدايت ، صادق ، 1375 ، علويه خانم ، چاپ هفتم ، تهران ، انتشارات جاويدان 11 - هدايت ، صادق ، 1375 ، زند به گور ، چاپ هفتم ، تهران ، انتشارات جاويدان 12 - هدايت ، صادق ، 1375 ، سك ولگرد ، چاپ هفتم ، تهران ، انتشارات جاويدان 13 - چوبك ، صادق ، 1372 ، خيپمه شب بازى ، چاپ چهارم ، تهران ، انتشارات جاويدان 10 - چوبك ، صادق ، 1372 ، چراغ آخر ، چاپ چهارم ، تهران ، انتشارات جاويدان 11 - چوبك ، صادق ، 1372 ، روز اول قبر ، چاپ چهارم ، تهران ، انتشارات جاويدان 12 - چوبك ، صادق ، 1372 ، سنگ صبور ، چاپ چهارم ، تهران ، انتشارات جاويدان ) 1 - صادق هدايت ، ترانه هاى خيام ، ص: 10) ) 2 - رضا براهنى ، قصه نويسى، ص : 496) ) 3- صادق هدايت ، سگ ولگرد ، ص (: 14 )- 4 - نقد آثار صادق چوبك ، عبدالعلى دستغيب ، 4ص. 63) ) 5 - صادق هدايت ، علويه خانم ، ص : 11) ) 6 - صادق چوبك ، چراغ آخر ، ص : 60) ) 7 - رضا براهنى ، قصه نويسى ، ص: 596) ) 8 - عبدالعلى دستغيب ، نقدى بر آثارمصداق چوبك ، ص 57) ) 9 - صادق چوبك ، خيمه شب بازى ، ص : 294) ) 10 - صادق هدايت ، بوف كور ، ص : 86) ) 11 - حسن عابدينى ، صد سال داستان نويسى ، ص : 242) ) 12 - صادق هدايت ، زنده به گور ص: 10) )54- 13- -صادق هدايت ، زنده به گور ، ص 5__) برگرفته از حوزه ی هنری خوزستان 3 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ تمايز چوبك از صادق هدايت :به نظر شما با وجود این تمایز کدوم به حقیقت نزدیکتره؟ 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ به نظر شما با وجود این تمایز کدوم به حقیقت نزدیکتره؟ اگه منظورتون تمایز یا شباهت این دو نویسنده ی بزرگه... قضاوت سخته.....آدم یکسری برداشت ها و نقد ها رو می خونه....و فکر می کنه....که بله اینم می تونسته درست گفته باشه....ولی این وسط حقیقت می تونه فرسنگ ها با اون چیزی که ما شنیدم و یا حتی دیدم...فرق می کنه... ولی نطر شخصی من...با اینکه بعضی داده ها که همون نوشته هاشون هست موجوده....می تونم سخن از لحن نوشته ها بگم....که بسیار نزدیک هست....ولی با این وجود...جهان ها کمی فرق می کنند....و این تمایز تو همین جهان هایت که نشون داده می شه.... ولی من به هر دو نویسنده ارادت دارم.... نظرم شخصی بود..اگه کارشناسی نبود و فاصله داشت با واقعیت بر من ببخشید... 1 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ اگه منظورتون تمایز یا شباهت این دو نویسنده ی بزرگه... قضاوت سخته.....آدم یکسری برداشت ها و نقد ها رو می خونه....و فکر می کنه....که بله اینم می تونسته درست گفته باشه....ولی این وسط حقیقت می تونه فرسنگ ها با اون چیزی که ما شنیدم و یا حتی دیدم...فرق می کنه... ولی نطر شخصی من...با اینکه بعضی داده ها که همون نوشته هاشون هست موجوده....می تونم سخن از لحن نوشته ها بگم....که بسیار نزدیک هست....ولی با این وجود...جهان ها کمی فرق می کنند....و این تمایز تو همین جهان هایت که نشون داده می شه.... ولی من به هر دو نویسنده ارادت دارم.... نظرم شخصی بود..اگه کارشناسی نبود و فاصله داشت با واقعیت بر من ببخشید... به نظر من چوبک خوش بین هستش اما هدایت واقع بین! البته این فقط استدلال شخصیمه بعد از خوندن آثارشون 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ به نظر من چوبک خوش بین هستش اما هدایت واقع بین! البته این فقط استدلال شخصیمه بعد از خوندن آثارشون آره دیگه...من اینو به جهان متفاوت تعبیر می کنم.... چوبک دوست داشت...جهانی رو ببینه...که قراره ما رو برسونه به مقصدی که خوبه در اکثر مواقع... ولی هدایت...راهی رو می رفت به جلو بدون آنکه فک کنه مقصدش باید حتما خوب باشه.... این وسط...از شخصیت های داستان هاشونم مشخصه.... ولی چوبک نه یک خوشبینه بالفطره...و هدایتم نه یک خاکستری نویس بالفطره بود....هر دو لبه یک تیغ می رفتن....البته یکی بیشتر به چپ تعادل می گرفت...یکی به راست....(چپ استعاره از خاکستری مایل به سیاه....راست استعاره از خاکستری مایل به سفید...)البته تام نمی شه نظر داد.....بالاخره نظرهای متفاوتی وجود داره... 1 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ آره دیگه...من اینو به جهان متفاوت تعبیر می کنم.... چوبک دوست داشت...جهانی رو ببینه...که قراره ما رو برسونه به مقصدی که خوبه در اکثر مواقع... ولی هدایت...راهی رو می رفت به جلو بدون آنکه فک کنه مقصدش باید حتما خوب باشه.... این وسط...از شخصیت های داستان هاشونم مشخصه.... ولی چوبک نه یک خوشبینه بالفطره...و هدایتم نه یک خاکستری نویس بالفطره بود....هر دو لبه یک تیغ می رفتن....البته یکی بیشتر به چپ تعادل می گرفت...یکی به راست....(چپ استعاره از خاکستری مایل به سیاه....راست استعاره از خاکستری مایل به سفید...)البته تام نمی شه نظر داد.....بالاخره نظرهای متفاوتی وجود داره... ولی هدایت تک بود اگر هم مشابه پیدا کرد بعدها تقلیدی بود همیشه اولین نفر بود کلا خط فکریش بیشتر بهم چسبید 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۰ ولی هدایت تک بود اگر هم مشابه پیدا کرد بعدها تقلیدی بود همیشه اولین نفر بود کلا خط فکریش بیشتر بهم چسبید باهاتون کاملا موافقم... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده