mortaza_sakht 1109 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ [TABLE=class: yiv492570477] [TR] [TD=class: yui_3_2_0_24_132855245545151] روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟ ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من !!!!!!!!!میگشتم . . . . . :ws3::ws3: NOBODY IS PERFECT هیچ کس کامل نیست [/TD] [/TR] [/TABLE] 21 لینک به دیدگاه
MOrteZA Taghizadeh 5538 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۰ اولش نفهمیدم منظورش چیه یکم فکریدم، فهمیدم داستان خوبی بود لینک به دیدگاه
arian ariaey 1755 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۰ شانس فقط یه بار در خونه ی آدمو می زنه! ملا همون دفعه ی اول که شانس در زد درو باز نکرد اینم نتیجش! لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده