Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ آبی دریا، قدغن شوق تماشا، قدغن عشق دو ماهی، قدغن با هم و تنها، قدغن برای عشق تازه، اجازه بی اجازه... پچ پچ و نجوا، قدغن رقص سایه ها، قدغن کشف بوسه ی بی هوا به وقت رویا، قدغن برای خواب تازه، اجازه بی اجازه... در این غربت خانگی بگو هرچی باید بگی غزل بگو به سادگی بگو، زنده باد زندگی برای شعر تازه، اجازه بی اجازه... از تو نوشتن، قدغن گلایه کردن، قدغن عطر خوش زن، قدغن تو قدغن، من قدغن برای روز تازه، اجازه بی اجازه... 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ بااین ترانه برگردیم به هفده سالگی من به خنده های بی وقفه به بغض خانگی من به امتحان شهریور به وحشت شب آخر به لحظه های تقلب خط خطی گوشه ی دفتر آن گلابدان قدیمی درکدامین صخره افتاد شاپرک بانوی آواز درکجای شعله جان داد درکجای کوچه گم شد سکه ی جوانی ما بگوکجا به گل نشست کشتی بادبانی ما بوی خوب گندم چه شد؟ هفته ی خاکستری کو؟ حرف ناب شام آخر کوچه شد چراغ جادو؟ با این ترانه برگردیم به هفده ساگی من به خنده های ب وقفه به بغض خانگی من 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ اولین بار اولین یار اولین دل دل دیدار اولین تب اولین شب سرفه های خشک سیگار زنگ اخر زنگ غیبت وقت خوب سینما بود زنگ نور و زنگ سایه امتحان بوسه ها بود اولین بار اولین بار اخرین فرصت ما بود بهترین جای ترانه بهترین جای صدا بود اولین بار اولین یار کشف طعم بوسه ی تو مثل کشف یخ و آتش کشف بیمرگی و ایثار کشف گستاخی آرش اولین دروغ ساده اولین شک بی اراده وحشت سر رفتن از عشق گریه های سر نداده اولین بار اولین یار اولین نامه ی کوتاه درشبی ساکت و سیاه خطی از دلواپسی ها از من و تو تاخود ماه اولین بغض حسادت کنج دنج شب عادت بستری از درد و هذیان تا ضیافت تا عیادت اولین بار اولین بار اخرین فرصت ما بود بهترین جای ترانه بهترین جای صدا بود اولین بار اولین یار کشف طعم بوسه ی تو مثل کشف یخ و آتش کشف بیمرگی و ایثار کشف گستاخی آرش اولین دروغ ساده اولین شک بی اراده وحشت سر رفتن از عشق گریه های سر نداده اولین بار اولین یار 4 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ یک نفر میاد که من منتظر دیدنشمیک نفر میاد که من تشنه بوییدنشممثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومدهتن اون شعرای عاشقانه گفتن بلدهخالی سفرمونو پر از شقایق میکنهواسه موجهای سیا دستا رو قایق میکنه مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومدهتن اون شعرای عاشقانه گفتن بلدههمیشهغایبمن زخمامو مرهم میذارههمیشهغایبمن گریه هامو دوست ندارهنکنه یه وقت نیاد صداش به دادم نرسهآینه ها سیا بشه کور بشه چشم ستارهمثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومدهتن اون شعرای عاشقانه گفتن بلدهخشم این حنجره خسته همیشه غایبهکلید صندوق در بسته همیشه غایبهنعره اسب سفید قصه مادر بزرگبهترین شعرای سر بسته همیشه غایبهمثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومدهتن اون شعرای عاشقانه گفتن بلدهشاید این همیشه غایب تو باشیتو اگه اومدنی نیستی بگواگه مارو خواستنی نیستی بگو 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ منم این خسته دل درمانده به تو بیگانه پناه آورده منم آن از همه دنیا رانده در رهت هستی ی خود گم کرده از ته کوچه مرا می بینی می شناسی ام و در می بندی شاید ای با غم من بیگانه بر من از پنجره یی می خندی با تو حرفی دارم خسته ام ، بیمارم جزتوای دورازمن از همه بیـــزارم گریه کن ، گریه نه بر من خنده یاد من باش و دل غمگینم پاکی ام دیدی و رنجم دادی من به چشم خودم ، این میبینم خوب دیروزی من ، در بگشا که بگویم ز تو هم دل کندم خسته از این همه دل کندگی ها بر تو عشق و وفا می خندم با تو حرفی دارم خسته ام ، بیمارم جزتوای دورازمن از همه بیـــزارم 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ اگه بمونی خورشید و از اون بالا می آرم برات خوب می دونی اگه بمونی ، اگه بمونی می بندم یه دست بند بلور از اشک گرم و پر نور دور دست های پر از غرور می گیرم عکس ماه و از آب از لبام تنگ شراب هدیه می ارم برات تو خواب پر میشه صحرا از شقایق ها می ره از چشمونم ابر سیا اگه بمونی ، اگه بمونی اگه نمونی شب می آد نور اسیر پونه میره دل می گیره اگه نمونی ، اگه نمونی می میره ستاره م توهوا روز میشه سرد و سیا گریه میکنن باز پریا چشمامو میدم به ماهی ها دست هام و میدم به دریا میرم از چشم تنگ دنیا ماهی عشقم می شینه به خاک از روی دنیا نامم میشه پاک ا گه نمونی ، اگه نمونی 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ ما دوتا ماهی بودیم توی دریای کــــبود خالی از اشکهای شور ازغــــــم بود و نبود پولکهامون رنگ وارنگ روزامون خوب و قشنگ آسمون مون یکی خونه مون یه قلوه سنگ خنده مون موج ها رو تا ابرها می برد وقتی دلگیر بودم اون غصه میخورد تورهای ماهیگیرا وا نمی شد عاشقی تو دریا تنها نمی شد خواب مون مثل صدف پر مرواریــــــــــد نور پر شد این قصه ی ما توی دریاهای دور همیشه تک می زدیم به جباب های درشت تا که مرغ ماهی خوار اومد و جفت مو کشت دلش اتیش بگیره دل اون خونه خراب دیگه نوبت منه سایه ش افتاده رو آب بعد ما نوبت جفت های دیگه س روز مرگ زشت دلهای دیگه س ای خدا کاری نکن یادش بره که یه ماهی این پایین منتظره نمی خوام تنها باشم ماهی دریا باشم دوست دارم که بعدازاین توی قصه ها باشم 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ بیا تا برات بگم آسمون سیاه شده دیگه هر پنجره ای به دیواری وا شده بیا تا برات بگم گل تو گلدون خشکیده دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده بیا تا مثل قدیم واسه هم قصه بگیم گم بشیم تو رویا ها قصه از غصه بگیم بیا تا برات بگم قصه بره و گرگ که چه جور اشنا شدن توی این دشت بزرگ آخه شب بود می دونی بره گرگ و نمی دید بره از گرگ سیاه حرف های خوب شنید بره ی تنها رو گرگ به یه شهر تازه برد بره تا رفت تو خیال گرگ پرید و اون و خورد بره باور نمی کرد گفت : شاید خواب میبینه ولی دید جای دلش خالی مونده تو سینه بیا تا برات بگم تو همون گرگ بدی که با نیرنگ و فریب به سراغم اومدی 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ نمی بینم دیگه هیچ کس برای غربت چلچله ها گریه کنه نمی بینم که دیگه چشم کسی واسه تنهایی ی ما گریه کنه چشم من مثل قدیم ها نمیخواد مث ابــرهای سیا گریه کنه دیگه کم کم از خودم بدم میاد تن پوسیده م و مرگم نمیخواد مـــــــیون این همه سایه سایه ی من دیگه مرده آخه تنهایی ی کــــــهنه خورشیدواز این جا برده لب من شهر سکــــــوته تو تنم زندگی مــــرده دستی از اون ور ابـــرها اومـــده سایه م و برده دیگه کم کم از خودم بدم میاد تن پوسیده م و مرگم نمیخواد دیگه دردم به سراغم نمی آد خاک سردم و تنم و پس می زنه کسی که صداش به ابرها می رسید مرده اما یاد گنگ اش با منه چشم خشکیده من کاش میدونست حالا وقت خوب گریه کردنه دیگه کم کم از خودم بدم می آد تن پوسیده م و مرگم نمی خواد دیگه کم کم از خودم بدم میاد تن پوسیده م و مرگم نمیخواد همه ی شعری که خوندم قصه تنها شدن بود قصه رفتن و رفتــــــن قصه رها شدن بود قصه ی مرگ یه قصــه بغض بی صدا شدن بود قـــصه دوری و دوری از شما جدا شدن بود دیگه کم کم از خودم بدم میاد تن پوسیده م و مرگم نمیخواد 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ من و از پشت دیوار صدا می کردی ، نگو نه یه جور خوبی به نگا می کردی ، نــــگو نه جای پای ما دو تا از تو کوچه پاک نمی شد کوچه رو از اسم مون سیا می کردی نگو نه چه روزایی چه روزای خوبی داشتیم کاش اونارو توکوچه جا نمی ذاشتیم زیر بارون می دیدم که دست تو چتر منه آخه دوست نداشتی بارون به تنم دست بزنه بازی مون بود بازی عروس و دومادی ، نگو نه به من انگشتر کاغذی می دادی ، نگو نه چه روزایی چه روزای خوبی داشتیم کاش اونارو تو کوچه جا نمی ذاشتیم تو همون کوچه نه جای پای تو مونده نه من بچه ها می خوان که مثل ما عروس دوماد بشن اما من دست ندارم که عروسی شون سر بگیره چون نمی خوام مثل من وقتی بزرگ شدن بگن چه روزایی چه روزای خوبی داشتیم کاش اونارو تو کوچه جا نمی ذاشتیم 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ ای تو بغض هنوز از من و ما عاشق تر ای تو از خاصیت عاطفه پیغام آور همدم دور به من مثل تن من نزدیک صاحب قصه ی میلاد و هنوز و آخر رحم کن دست تو پرپر شدن و می فهمه رحم کن چشم تو ایثار منو می فـــهمه با چه ترسی بی تو دور چشم نو می زیستم من حریف جذبه ی چشم تو هرگز نیستم رحم کن تا شب به جنبش و بی حوصلگی پشت این پنجره ی خالی قابم نـــــکنه دارم از فکر رسیدن به تو آباد می شم تو بیا که باد ولــــگرد خرابـــم نکنه رحم کن دست تو پر پر شدن و می فهمه رحم کن چشم توایثار من و می فهــــمه ای مراقب چراغ نفس من در باد نفست به شعر من جرات عریانی داد بال پرواز من دربه در عاشق باش چون که در من کسی از اوج پریدن افتاد رحم کن دست تو پر پر شدن و می فهمه رحم کن چشم تو ایثار من و می فــهمه 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ اهل طاعونی این قبلیه ی مشرقی ام تویی این مسافر شیشه یی ی شهر فرنگ پوستم از جنس شبه ، پوست تو از مخمل سرخ رختم از تاوله ، تن پوش تواز پوست پلنگ بوی گندم مال من ، هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من ، هرچی می کارم مال تو تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش من به فکر یه اتاق اندازه ی تو واسه خواب تن من خاک منه ، ساقه ی گندم تن تو تن ما ، تشنه ترین تشنه ی یک قطره ی آب بوی گندم مال من ، هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من ، هرچی می کارم مال تو شهر تو شهر فرنگ آدم هاش ترمه قبا شهر من ،شهر دعا همه گنبداش ، طلا تن تو ، مثــل تبر تن من ریشه سخت تپش عکس یه قلب مونده اما رو درخت بوی گندم مال من ، هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من ، هرچی می کارم مال تو نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم تو آخه مسافری ، خون و رگ این جا منم تن من دوست نداره زخمی ی دست تو بشه حالا با هر کی که هست ، هرکی که نیست ، داد می زنم بوی گندم مال من ، هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من ، هرچی می کارم مال تو 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ بــــــنویس نامه نـــــــویس حرف های خوب خوب بنویس بــــنویس وقتی تو نــــیستی دیگه انگار چیزی نـــــــــــیس بنویس ، نامه نویس اگــــــــه عاشقانه نیــــــس حرف های بهتر بـــــــــنویس اگه خــــــنده ش می گـیره گریه مو از ســــــــر بـــنویس بنویس ، نامه نویس بنویس خواستنم از جنس گل ابریشمه بنویس پاکی من ، پاکی نور و شبنمه همه دوست داشتنم و نقطه به نقطه بنویس بنویس قصه زیاده ، ولی کاغذم کمه بنویس خواستن من شمردنی نیس ، بنویس به نویس دل که به خاک سپردنی نیس ، بنویس بنویس خسته شدم ، اون قده خسته که نگو همه دلتنگی من که گفتنی نیس ، بنویس ننویس ، نه ننویس ، هرچی که گفتم ننویس ننویس ، نه ننویس ، هرچی دلت خواست بنویس ننویس چون که براش نامه ها تکراری شده چیزی از من ننویس ، فقط براش راس بنویس نامه نویس ، راست بنویس نامه نویس .... 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ غنیمته ، غنیمته اونجوری که قدیم بودی یادم بیاد دلم می خواد ، دلم میخواد ، که گریه ماشین دودی یادم بیاد غنیمته ، غنیمته، این که فقط پیش تر از این یادم بیاد حقیقته ، حقیقته، دلم می خواد فقط همین یادم بــیاد این که یه روز بد نبودم با شیطون هم قد نبودم این که یه روز باتوبودم دستی که پس زدنبودم غنیمته ، غنیمته، این که فقط پیش تر از این یادم بیاد حقیقته ، حقیقته، دلم می خواد فقط همین یادم بــیاد وقتی که ما بچه بودیم خوبی یه جوردیگه بود تونی نی ی چشمای تو انگار یه نور دیگه بود سکه عیــدی واسه من از تو عزیز تر که نبود هیشکی به جز ما شعر خوب خط به خط از بر که نبود بـــــد نبودم ، بــــــد نبودی دروغ تو کار ما نــــــبود دست های جوهری مون هم قــــــــد حالا سیا نبــود کاشــکی هنوز بــچه بودیم عشق ما یــک فر فره بود شـــــهر فرنــگ مـن و تــو شیشه ی یک پنجره بود شــهر ما دوست داشتنی یـه خاطره هاش خوندنی یه حیفه با هم خــوب نبــاشیم خوبی فقط موندنی یه .... 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ توی قاب خیس این پنجره ها عکسی از جمعه غمگین می بینم چه سیاهه به تنش رخت عزا تو چشاش ابرای سنگین می بینم داره از ابر سیا ، خون می چکه جمعه ها خون جای بارون می چکه نفسم در نمی آد جمعه ها سر نمی آد کاش می بستم چشامو این ازم بر نمی یاد داره از ابر سیا ، خون می چکه جمعه ها خون جای بارون می چکه عصر جمعه به هزار سال می رسه جمعه ها غم دیگه بی داد می کنه آدم از دست خودش خسته می شه با لبای بسته فریاد می کنه داره از ابر سیا ، خون می چکه جمعه ها خون جای بارون می چکه جمعه وقت رفتنه موسم دل کندنه خنجر از پشت می زنه اون که همراه منه داره از ابر سیا ، خون می چکه جمعه ها خون جای بارون می چکه 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ تن تو ، ظهر تابستون و به یادم میاره رنگ چشم های تو بارون و به یادم میاره وقتی نیستی زندگی فرقی بازندون نداره من نیازم تو رو هرروز دیدنه از لبت دوستت دارم شنیدنه نفست شعر بلند بودنه با تو بودن ، بهترین شعر منه قهر تو تلخی ی زندون و به یادم میاره تو بزرگی مث اون لحظه که بارون می زنه تو همون خونی که هر لحظه تو رگ های منه تو مث خواب گل سرخی ، لطیفی مث خواب من همون ام که اگه بی تو باشه ، جون می کنه من نیازم تو رو هرروز دیدنه از لبت دوستت دارم شنیدنه نفست شعر بلند بودنه با تو بودن ، بهترین شعر منه تو مث وسوسه ی شکار یک شاپرکی تو مث شوق رها کردن یک بادبادکی تو همیشه مث یک قصه ، پر از حادثه ای من نیازم تو رو هرروز دیدنه تو مث شادی خواب کردن یک عروسکی از لبت دوستت دارم شنیدنه نفست شعر بلند بودنه با تو بودن ، بهترین شعر منه تو قشنگی مث شکل هایی که ابرا می سازن گل های اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن اگه مردای تو قصه بدونن که این جایی من نیازم تو رو هرروز دیدنه برای بردن تو با اسب بالدار می تازن از لبت دوستت دارم شنیدنه نفست شعر بلند بودنه با تو بودن ، بهترین شعر منه 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۹۰ شنبه روز بدی بود روز بی جوصلگی وقت خوبی که می شد غزلی تازه بگی ظهر یکشنبه ی من صفحه کهنه ی یادداشتهای من جدول نیمه تموم گفت دوشنبه روز میلاد منه همه خونه هاش سیاه اما شعر تو می گه که چشم من روی خونه جغد شوم تو نخ ابره ، که بارون بزنه آخ اگه بارون بزنه غروب سه شنبه خاکستری بود همه انگار نوک کوه رفته بودن به خودم هی زدم ، از اینجا برو اما موش خورده ، شناسنامه من عصر چهارشنبه ی من عصر خوشبختی ی ما فصل گندیدن من فصل جون سختی ی ما روز پنجشنبه اومد مثل سقاهک پیر رو نوکش یه چیکه آب ! گفت به من بگیر بگیر ! جمعه حرف تازه ای برام نداشت هرچی بود پیشتر از این ها گفته بود ......... 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۰ دوستم داشته باش ، عطرها در راهند دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز آشتی كن با رنگ ، عشق بازی با ساز دوستم داشته باش سیب ها خشکیده... یاسها پوسیده...شیر هم ترسیده... دوستت خواهم داشت ، بیشتر از باران گرمتر از لبخند ، داغ چون تابستان دوستت خواهم داشت ، شادتر خواهم شد ناب تر ، روشن تر ، بارور خواهم شد دوستم داشته باش ، عطرها در راهند دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۹۰ من و تو هم یه شهر جادو داریم، آخ چه داریم رو بیرقش هم داغِ سرخ بوسه جا می ذاریم میدونچه از اشک قناری خیسه با اشکاش اسم تو رو می نویسه ناودوناشم پر از لَعاب چینی رو کاغذاش خطمونو می نویسه رقصِ تَرِ فواره ها زیبا شبیه ما دوتا سیاهی سایه ی ما ادامه ی آیینه ها مثل جام جهان نما به یاد تو پرستو از هزار تو بر می گرده میاد زیارت، آخه توبه کرده پنجره ها رو به تو بازِ بازن پرده ها هم به سایمون می نازن معجزه ی دست تو رو می سازن هستی من نفس نفس مال تو تمامِ من عیدی هر سال تو هستی من نفس نفس مال تو تمامِ من عیدی هر سال تو رو صورت ستاره ها جای پای عاشق ما راه شیری، فرش طلا، منو تو هم خودِ خدا منو تو هم خودِ خدا زیباترین گلبانوی جادویی کتابی با تاجی از غزل، خنده می خوابی کاخ بزرگ این همه ترانه تو پاسخ پرسش بی جوابی تو پاسخ پرسش بی جوابی من و تو هم یه شهر جادو داریم، آخ چه داریم رو بیرقش هم داغِ سرخ بوسه جا می ذاریم میدونچه از اشک قناری خیسه با اشکاش اسم تو رو می نویسه ناودوناشم پر از لَعاب چینی رو کاغذاش خطمونو می نویسه هستی من نفس نفس مال تو تمامِ من عیدی هر سال تو هستی من نفس نفس مال تو تمامِ من عیدی هر سال تو تمامِ من عیدی هر سال تو 1 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۳ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بیا تا برات بگم،آسمون سیا شده دیگه هر پنجره ای به دیواری وا شده بیا تا برات بگم ،گل تو گلدون خشکیده دست سردم تا حالا ،دست گرمی ندیده بیا تا مثل قدیم ،واسه هم قصه بگیم گم بشیم تو رویا ها قصه از غصه بگیم بیا تا برات بگم قصه ی بره و گرگ که چه جور آشنا شدن تو ی این دشت بزرگ آخه شب بود میدونی،برن گرگ و نمی دید بره از گرگ سیا ،حرفهای خوبی شنید بره ی تنها رو گرگ به یه شهر تازه برد بره تا رفت تو خیال گرگ پرید و اون و خورد بره باور نمی کرد ،گفت :شاید میبینه ولی دید جای دلش خالی مونده تو سینه بیا تا برات بگم تو همون گرگ بدی که با نیرنگ و فریب به سراغم اومدی لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده