رفتن به مطلب

مریم حیدرزاده


ارسال های توصیه شده

براي چشمانت

 

هوا ترست به رنگ هواي چشمانت

دوباره فال گرفتم براي چشمانت

اگر چه كوچك و تنگ است حجم اين دنيا

قبول كن كه بريزم به پاي چشمانت

 

بگو چه وقت دلم را ز ياد خواهي بر د

اگر چه خوانده ام از جاي جاي چشمانت

دلم مسافر تنهاي شهر شب بو هاست

كه مانده در عطش كوچه هاي چشمانت

 

تمام آينه ها نذر ياس لبخندت

جنون آبي در يا فداي چشمانت

چه مي شود تو صدايم كني به لهجه موج

به لحن نقره اي و بي صداي چشمانت

 

تو هيچ وقت پس از صبر من نمي آيي

در انتظار چه خاليست جاي چشمانت

به انتهاي جنونم رسيده ام اكنون

به انتهاي خود و ابتداي چشمانت

 

من و غروب و سكوت و شكستن و پاييز

تو و نيامدن و عشوه هاي چشمانت

خدا كند كه بداني چه قدر محتاج ست

نگاه خسته من به دعاي چشمانت

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 153
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

چرا

 

چرا بلبل هميشه نغمه خوان است

چرا بر برگ شبنم مي نشيند

چرا آلاله هاي باغ سرخند

چرا بر روي گل غم مي نشيند

 

چرا باران هميشه قطره قطره ست

چرا در خانه ها دريا نداريم

چرا در باغچه يا توي گلدان

گلي يا برگي از رويا نداريم

 

چرا پروانه ها معناي عشقند

چرا جغدان هميشه اشكبارند

چرا مردم همانند كبوتر

درون خانه ها جغدي ندارند

 

چرا در هر كتابي آسمان ها

هميشه آبي و خوشرنگ هستند

چرا هيچ آسماني رنگ غم نيست

چرا مردم خدا را مي پرستند

 

چرا ما عاشق باد صباييم

چرا يك بار با طوفان نباشيم

چرا در هر زمان در فكر دريا

چرا يكبار با باران نباشيم

 

چرا گلزار ها شاداب و سبزند

چرا قلب بيابان لالهگون است

چرا دستان بركه پاك و نيلي است

چرا چشم شقايق رنگ خونست

 

چرا لبهاي مردم نيمه خشك است

چرا لبخند در آن جا ندارد

چرا توي قفس هامان قناري ست

چرا هيچ آدمي درنا ندارد

 

چرا بالا تر از احساس عشقست

چرا تصوير از آينه پيداست

چرا نيلوفران پيك بهارند

چرا احساس در دل ها شكوفاست

 

اگر چه اين بيان آرزو بود

ولي آخر چرا زيبا نباشيم

چرا يك بار چون بال پرستو

چرا يك بار چون دريا نباشيم

لینک به دیدگاه

كاش مي شد

 

كاش مي شد سرزمين عشق را

در ميان گامها تقسيم كرد

كاش مي شد با نگاه شاپرك

عشق را بر آسمان تفهيم كرد

 

كاش مي شد با دو چشم عاطفه

قلب سرد آسمان را ناز كرد

كاش مي شد با پري از برگ ياس

تا طلوع سرخ گل پرواز كرد

 

كاش ميشد با نسيمشامگاه

برگ زرد ياس ها را رنگ كرد

كاش مي شد با خزان قلبها

مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد

 

كاش ميشد در سكوت دشت شب

ناله غمگين باران را شنيد

بعد دست قطره هايش را گرفت

تا بهار آرزو ها پر كشيد

 

كاش مي شد مثل يك حس لطيف

لا به لاي آسمان پر نور شد

كاش ميشد چادر شب را كشيد

از نقاب شوم ظلمت دور شد

 

كاش مي شد از ميان ژاله ها

جرعه اي از مهرباني را چشيد

در جواب خوبها جان هديه داد

سختي و نامهرباني را نديد

 

كاش ميشد با محبت خانه ساخت

يك اطاقش را به مرواريد داد

كاش مي شد آسمان مهر را

خانه كرد و به گل خورشيد داد

 

كاش ميشد بر تمام مردمان

پيشوند نام انسان را گذاشت

كاش مي شد كه دلي را شاد كرد

بر لب خشكيده اي يك غنچه كاشت

 

كاش ميشد در ستاره غرق شد

در نگاهش عاشقانه تاب خورد

كاش مي شد مثل قوهاي سپيد

از لب درياي مهرش آب خورد

 

كاش ميشد جاي اشعار بلند

بيت ها راساده و زيبا كنم

كاش مي شد برگ برگ بيت را

سرخ تر از واژه رويا كنم

 

كاش ميشد با كلامي سرخ و سبز

يك دل غمديده را تسكين دهم

كاش ميشد در طلوع باس ها

به صنوبر يك سبد نسرين دهم

 

كاش ميشد با تمام حرف ها

يك دريچه به صفا را وا كنم

كاش ميشد در نهايت راه عشق

آن گل گم گشته را پيدا كنم

لینک به دیدگاه

سرنوشت من و چشمهايت

 

ايكاش در چشم هايت ترديد را ديده بودم

يا از همان روز اول از عشق ترسيده بودم

ايكاش آن شب كه رفتم از آسمان گل بچينم

جاي گل رز برايت پروانگي چيده بودم

 

گل را به دست تو دادم حتي نگاهم نكردي

آن شب نمي داني اما تا صبح لرزيده بودم

آن شب تو با خود نگفتي كه بر سرمن چه آمد

با خود نگفتي ز دستت من باز رنجيده بودم

 

انگار پي برده بودي ديوانه ات گشته ام من

تو عاشق من نبودي و دير فهميده بودم

از آن شب سرد پاييز كه چشم من به تو افتاد

گفتم ايكاش شب ها هر گر نخوابيده بودم

 

از كوچه كه مي گذشتيم حتي نگاهم نكردي

چشمت پي ديگري بود اين را نفهميده بودم

آن شب من و اشك و مهتاب تا صبح با هم نشستيم

ايكاش يك خواب بد بود چيزي من ديده بودم

 

تو اهل آن دوردستي من يك اسير زميني

عشق زمين و افق را ايكاش سنجيده بودم

بي تو چه شبها كه تا صبح در حسرت با تو بودن

اندوه ويرانيت را تنها پرستيده بودم

 

وقتي صدا كردي از دور با عشوه اي نادرت را

آن لهجه نقره اي را ايكاش نشنيده بودم

انگار تقصير من بود حق با تو و آسمان است

وقتي كه تو مي گذشتي از دور خنديده بودم

 

اما به پروانه سوگند تنها گناهم همين ست

جاي تو بودم اگر من صد بار بخشيده بودم

بايد برايت دعا كرد آباد باشي و سرسبز

ايكاش هرگز نبيني چيزي كه من ديده بودم

 

اندوه بي اعتناي چه يادگار عجيبي ست

اما چه شب ها كه آن را از عشق بوسيده بودم

حالا بدان تو كه رفتي در حسرت بازگشت

يك آسمان اشك آن شب در كوچه پايشده بودم

 

هر گز پشيمان نگشتم از انتخاب تو هرگز

رفتي كه شايد بدانم بيهوده رنجيده بودم

حالا تو را به شقايق ديگر بيا كوچ كافيست

جاي تو بودم اگر من اين بار بخشيده بودم

لینک به دیدگاه

يك تمناي بلند

 

بيا براي پرستو ز مهر دانه بپاشيم

بيا پناه كبوتر طيبي چلچله باشيم

بيا كه درد عطش را ز چشم غنچه بشوييم

براي موج پريشان ز عشق قصه بگوييم

 

بيا كه دعوت گل را به باغ دل بپذيريم

بيا ز هجرت مرغان خسته در س بگيريم

بيا ز دفتر پروانه شعر شمع بخوانيم

بيا به خاطر گل ها هميشه تاتزه بمانيم

 

بيا كه كشتي دل را به موج مهر سپاريم

بروي دفتر دل ها رز اميد بكاريم

بيا زلال بمانيم مثل بركه و باران

و حرمتي بگذاريم به صداقت ياران

 

بيا حوالي يك گل ز عشق خانه بسازيم

براي غربت گنجشك آشيانه بسازيم

بيا سپيده كه آمد صدا كنيم خدا را

و تا افق برسانيم دست سبز دعا را

لینک به دیدگاه

شعر يعني

 

شعر يعني با افق يك دل شدن

يا لباسي از شقايق دختن

شعر يعني با وجود خستگي

بر سر پروانه دل سوختن

 

شعر يعني سري از اسرار عشق

شعر يعني يك ستاره داشتن

شعر يعني يك نگاه خسته را

از كوير گونه اي برداشتن

 

شعر يعني داستاني نا تمام

شعر يعني جاده اي بي انتها

شعر يعني گفتن از احساس موج

در كنار حسرت پروانه ها

 

شعر يعني آه سرخ لاله ها

شعر يعني حرف پنهان در نگاه

شعر يعني ترجمان يك نفس

عمق سايه روشن دشت پگاه

 

شعر يعني يك زلال بي دريغ

شعر يعني راز قلب يك صدف

شعر يعني درد دلهاي نسيم

حرفي از تنهايي سبز علف

 

شعر يعني تاب خوردن روي موج

در كنار بركه ساحل ساختن

شعر يعني هديه اس از آسمان

بهر ياسي بي نوا انداختن

 

شعر يعني فصلي از سال نگاه

شعر يعني عاشقانه زيستن

شعر يعني پولكي از عشق را

روي دامان كويري ريختن

 

شعر يعني حس يك پرواز محض

در ميان آسمان پيدا شدن

شعر يعني در حصار زندگي

غرث در گلواژه رويا شدن

 

شعر يعني قصه يك آرزو

شعر يعني ابتداي يك غروب

شعر يعني تكه اي از آسمان

شعر يعني وصف يك انسان خوب

 

شعر يعني قلعه اي از جنس عشق

كم كنم از واژه و حرف و سخن

شعر يعني حرف قلبي سرخ و پاك

نه عبوري ساده چون اشعار من

لینک به دیدگاه

تو مثل

 

تو مثل خواب نسيمي به رنگ اشك شقايق

تو مثل شبنم عشقي به روي پونه عاشق

تو مثل دست سپيده پر از تولد نوري

تو مثل نم باران لطيف و پاك و صبوري

 

تو مثل مرهم ياسي براي قلب شكسته

تو مثل سايبان اميدي براي يك دل خسته

تو مثل غنچه لطيفي به رنگ حسرت شبنم

تو مثل خنده ياسي و مثل غربت يك غم

 

تو مثل جذبه عشقي در انتظار رسيدن

در امتداد نوازش گلي ز عاطفه چيدن

تو مثل نغمه موجي غريب و آبي و ساده

شبيه شاخه گلي كه افق به چلچله داده

 

تو مثل چكه مهري ز سقف سبز صداقت

تو مثل گريه شعري بروي صفحه غربت

تو مثل لذت رويا تو مثل شوق نگاهي

هزار مرتبه خورشيد و صد افق پر ماهي

 

تو مثل لطف بهاري پر از شكوفه خواندن

تمام هستي من شد ميان شعر تو ماندن

تو مثل هر چه كه هستي مرا به نام صدا كن

براي اين دل سرگشته وقت صبح دعا كن

لینک به دیدگاه

نغمه اي برا ي خواب

 

بخواب اي دختر آرام مهتاب

ببين گلهاي ميخك خسته هستند

تمام اشك هايم تا بخوابي

ميان مخمل چشم شكستند

 

بخواب اي پونه باغ شكفتن

گل اندوه امشب زرد زردست

هوا را زرد كرده عطر پاييز

فضاي پاك ايوان سرد سردست

 

بخواب اي غنچه بي تاب احساس

فضاي شهر شب بو ها طلايي ست

بهار سبز عاشقها خزانست

خزان بي قراران بي وفايي ست

 

بخواب اي مرغ نا آرام دريا

گل آرامشم تنهاي تنهاست

اگر امشب ز بي تابي نخوابي

دلم تا صبح در چنگال غم هاست

 

بخواب اي شبنم نيلوفر دل

دو چشمان تو رنگ موج درياست

ميان كوچه هاي زندگاني

گل شادي فقط در باغ روياست

 

بخواب اي هديه ناز سپيده

كه دنيا يك گذرگاه عجيب است

هميشه نغمه مرغان عاشق

پر از يك حس نمناك و غريب است

 

بخواب اي برگ تبدار شقايق

بدان عاشق هميشه ارغواني ست

همين حالا كنار بستري سرد

دلي در آرزوي مهرباني ست

 

بخواب اي لذت سرشار پرواز

فضاي قلب شب بو ها بهاري است

پرستو هم نمي ماند به بك شهر

هميشه هجرتش از بي قراري است

 

بخواب اي بوته ناز گل سرخ

تمام شاخه ها از غم خميدند

تمام كودكان در خواب نوشين

به اوج آرزوهاشان رسيدند

 

بخواب اي يادگار شهر رويا

كه اشكم گونه ها را سرخ و تر كرد

شبي مثل همين شب توي پايزز

دلم به غربت ياسي سفر كرد

 

بخواب اي راز سبز آرزويم

علاج درد پيچك ها رهايي ست

اگر ديدي گلي مي لرزد از اشك

بدان اندوهش از رنج جدايي است

 

بخواب اي آشنا با خلوت شب

دلم در آرزويش تنگ تنگ است

نمي داني كه او وقتي بيايد

بلور اشكهايم چه قشنگ است

 

بخواب اي آفتاب بي غروبم

شب تنهايي دل ها درازست

دعايت مي كنم هر شب همين وقت

كه درهاي دعا تا صبح بازست

لینک به دیدگاه

مي توان

 

مي توان در كوچه هاي زندگي

پاسخ لبخند را با ياس داد

مي توان جاي غروب عشق را

به طوع ساده احساس داد

 

مي توان در خلوت شبهاي راز

فكر رسم آبي پرواز بود

مي توان با حرفي از جنس بلور

شوق را به هر دلي دعوت نمود

 

مي توان در آرزوي كودكي

با حضور يك عروسك سهم داشت

مي توان گاهي به رسم ياد بود

در دلي يك شاخه نيلوفر گذاشت

 

مي توان از شهر شب بو ها گذشت

عابر پس كوچه هاي نور بود

مي توان همسايه مهتاب شد

فكر زخم غنچه اي رنجور بود

 

مي توان با لطف دست پنجره

مهربان گنجشكها را دانه داد

مي توان وقتي خزان از ره رسيد

يك كبوتر را به كنجي لانه داد

 

مي توان در قلب هاي بي فروغ

لحظه اي برقي زد و خورشيد شد

مي توان در غربت داغ كوير

آن ابري كه مي باريد شد

لینک به دیدگاه

برگرد

 

برگرد بي تو بغض فضا وا نمي شود

يك شاخه ياس عاطفه پيدا نمي شود

در صفحه دلم تو نوشتي صبور باش

قلبم غبار دارد و معنا نمي شود

 

بي تو شكست و پنجره رو به آسمان

غم در حريم آبي دل جا نمي شود

درياي تو پناه نگاه شكسته است

هر دل كه مثل قلب تو دريا نمي شود

 

مي خواستم بچينم از آن سوي دل گلي

اما بدون تو كه گلي وا نميشود

درديست انتظار كه درمان آن تويي

اين درد تلخ بي تو مداوا نمي شود

 

زيباترين گلي كه پسنديده ام تويي

گل مثل چشمهاي تو زيبا نمي شود

بي تو شكسته شد غزل آشناييم

اين رسم مهرباني دنيا نمي شود

 

گفتي صبور باش و به آينده بنگر

پروانه كه صبور و شكيبا نمي شود

شبنم گل نگاه مرا بار شسته است

دل در كنار ياد تو تنها نمي شود

 

گلدان ياس بي تو شكست و غريب شد

گلدان بدون عشق شكوفا نمي شود

باران كوير روح مرا مي برد به اوج

اما دلم بدون تو شيدا نمي شود

 

رفتي و بي تو نام شكفتن غريب شد

ديگر طلوع مهر هويدا نمي شود

روياي من هميشه به ياد تو سبز بود

رفتي و حرفي از غم رويا نمي شود

 

رفتي و دل ميان گلستان غريب ماند

ديگر بهار محو تماشا نمي شود

يك قاصدك كنار من آمد كمي نشست

گفتم كه صبح اين شب يلدا نمي شود

 

دل هاي منتظر همه تقديم چشم تو

امروز بي حضور تو فردا نمي شود

لینک به دیدگاه

و بعد از رفتنت

 

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني ترا با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم

تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

پس ازيك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس

تو را از بين گلهايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم

 

و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي

دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي

و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم

تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم

 

همين بود آخرين حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

حريم چشمهايم را بروي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم

نمي دانم كه چرا رفتي

 

نمي دانم چرا شايد خطا كردم

و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي

دانم كجا تا كي براي چه

ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد

 

و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد

و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت

تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد

 

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود

و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت

كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد

 

و من با آنكه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور نخواهي برد

هنوز آشفته چشمان زيباي توام

برگرد ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد

 

كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت

تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم

و من در حالتي ما بين اشك و حسرتو ترديد

كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سردست

 

و من در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل

ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر

نمي دانم چرا شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز

براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

لینک به دیدگاه

جادوي نگاهت

 

چه مي شد گر دل آشفته من

هر چشم تو عادت نمي كرد

و اي كاش از نخست آن چشمهايت

مرا آواره غربت نمي كرد

 

چه زيبا بود اگر مرغ نگاهت

ميان راز چشمان تو مي ماند

تو مي ماندي و او هم مثل يك كوچ

ز باغ ديده ات هجرت نمي كرد

 

تمام سايه روشن هاي احساس

پر از آرامش مهتابيت بود

و ليكن شاعر آينه ها هم

به خوبي رك اين وسعت نمي كرد

 

زماني كه تو رفتي پاكي ياس

خلوص سبز گلدان را رها كرد

چه زيبا بود اگر از اولين گام نگاهم با دلت صحبت نمي كرد

تو پيش از آنكه در دل پاگذاري

 

تمام فال هايم رنگ غم داشت

ولي تو آمدي و بعد از آن دل

بدون چشم تو نيت نمي كرد

هجوم لحظه هاي بي قراري

 

مرا تا عمق يك پرواز مي برد

و جز با آسمان ديدگانت

دلم با هيچ كس خلوت نمي كرد

نگاهم مثل يك مرغ مهاجر

 

به دنبال حضورت كوچ مي كرد

به غير از انتظارت قلب من را

اين گونه بي طاقت نمي كرد

تو مي ماندي كنار لحظه هايم

 

ولي اين شادماني زود مي رفت

و تا مي خواست دل چيزي بگويد

تو مي رفتي و او فرصت نمي كرد

دلم از پشت يك تنهايي زرد

 

نگاهش را به چشمان تو مي دوخت

ولي قلب تو قدر يك گل سرخ

مرا به كلبه اش دعوت نمي كرد

و حالا انتهاي كوچه شعر

 

منم با انتظاري مبهم و زرد

ولي ايكاش جادوي نگاهت

غزل هاي مرا غارت نمي كرد

لینک به دیدگاه

بهانه

 

گفتي كه به احترام دل باران باش

باران شدم و به روي گل باريدم

گفتي كه ببوس روي نيلوفر را

از عشق تو گونه هاي او بوسيدم

 

گفتي كه ستاره شو دلي روشن كن

من همچو گل ستاره ها تابيدم

گفتي كه براي باغ دل پيچك با ش

بر ياسمن نگاه تو پيچيدم

 

گفتي كه براي لحظه اي دريا شو

دريا شدم و ترا به ساحل ديدم

گفتي كه بيا و لحظه اي مجنون باش

مجنون شدم و ز دوريت ناليدم

 

گفتي كه شكوفه كن به فصل پاييز

گل دادم و با ترنمت روييدم

گفتي كه بيا و از وفايت بگذر

از لهجه بي وفاييت رنجيدم

 

گفتم كه بهانه ات برايم كافيست

معناي لطيف عشق را فهميدم

لینک به دیدگاه

تو يعني

 

تو يعني گونه هاي غنچه اي را

به رسم مهرباني ناز كردن

تو يعني كوچه باغ آرزو را

به روي گام ياسي باز كردن

 

تو يعني وسعت معصوم دل را

به معناي شكفتن هديه دادن

تو يعني بوته اي از رازقي را

ميان حجم گلداني نهادن

 

تو يعني جستجوي آبي عشق

تو يعني فصل پاك پونه بودن

تو يعني قصه شوق كبوتر

تو يعني لذت سبز شكفتن

 

تو يعني با تواضع راز دل را

به يك نيلوفر بي كينه گفتن

تو يعني وسعتي تا بي نهايت

تو يعني نغمه موزون باران

 

تو يعني تا ابد آيينه بودن

براي خاطر دلهاي ياران

تو يعني در حضور نيلي صبح

گلي را به بهار دل سپردن

 

تو يعني ارغواني گشتن و بعد

هزاران دست تنها را فشردن

تو يعني مثل شبنم عاشقانه

گلوي ياس ها را تازه كردن

 

تو يعني حجم روياي گلي را

ميان كهكشان اندازه كردن

تو يعني پونه را زير باران

ميان كهكشان اندازه كردن

 

تو يعني بي ريا چون ياس بودن

و يا به شهر شبنم ها رسيدن

تو يعني انتظار غنچه ها را

ميان شهر رويا خواب كردن

 

تو يعني غصه هاي زرد دل را

به رنگ نقره مهتاب كردن

تو يعني در سحرگاهي طلايي

به يك احساس تشنه آب دادن

 

تو يعني نسترن هاي وفا را

به رسم مهرباني تاب دادن

تو يعني غربت يك اطلسي را

ز شوق آرزو سرشار كردن

 

تو يعني با طلوع آبي مهر

صبور و شوق آرزو سرشار كردن

تو را آن قدر در دل مي سرايم

كه دل يعني ترا زيبا سرودن

 

فداي تو شقايق احساس

و روياي بي آغاز سرودن

لینک به دیدگاه

يك سبد آرزوي كال

 

كاشكه يه روز با همديگه سوار قايق مي شديم

دور از نگاه ادما هر دومون عاشق مي شديم

كاش آسمون با وسعتش تو دستامون جا مي گرفت

گلاي سرخ دلمون كاش بوي دريا مي گرفت

 

كاش تو هواي عاشقي ليلي و مجنون مي شديم

باد كه تو دريا مي وزيد ما هم پريشون مي شديم

كاش كه يه ماهي قشنگ براي ما فال م يگرفت

برامون از فرشته ها امانتي بال مي گرفت

 

با بال اون فرشته ها تو آسمون پر مي زديم

به شهر بي ستاره ها به آرومي سر مي زديم

شب كه مي شد امانت فرشته ها رو مي داديم

مامونو مي بستيم و به ياد هم مي افتاديم

 

كاشكه تو درياي قشنگ خواب شقايق مي ديديم

خواب دو تا مسافر و عشق و يه قاشق مي ديدم

كاشكه مي شد نيمه شب با همديگه دعا كنيم

خداي آسمونا رو با يك زبون صدا كنيم

 

بگيم خداي مهربون ما رو ز هم جدا نكن

هرگز به عشق ديگري ما رو مبتلا نكن

كاش مقصد قايق ما يه جاي دور و ساده بود

كه عكس ماه مهربون رو پنجره اش افتاده بود

 

كاش اومجا هيچ كسي نبود

يه وقتي با تو دوست بشه

تو نازنين من بودي مثل حالا تا هميشه

كاشكه به جز من هيچ كسي اين قدر زياد دوست نداشت

 

يا كه دلت عشق منو اول عشقاش مي گذاشت

كاش به پرنده بودي و من واسه تودونه بودم

شك ندارم اون موقع هم اين جوري ديوونه بودم

كاش تو ضريح عشق تو يه روز كبوتر مي شدم

 

يه بار نگاه مي كردي و اون موقع پر پر مي شدم

كاش گره دستامونو اين سرنوشت وا نمي كرد

كاش هيچ كدوم از ما دو تا هيچ دوستي پيدا نمي كرد

كاش كه مي شد جدايي رو يه جايي پنهون بكنيم

 

خاراي زرد غصه رو از ريشه ويرون بكنيم

كاش كه با هم يه جا بريم كه آدماش آبي باشن

شباش مثه تو قصه ها زلال و مهتابي باشن

كاشكه يه روز من و تو رو تو دريا تنها بذارن

 

تو قايق آرزوها يه روز مارو جا بذارن

اون وقت با لطف ماهيا دريا رو جارو بزنيم

بسوي شهر آرزو بريم و پارو بزنيم

بريم يه جا كه آدماش بر سر هم داد نزنن

 

به خاطر يه بادبادك بچه ها فرياد نزنن

بريم يه جا كه دلها رو با يك اشاره نشكنن

بچه ها توي بازيشون به قمريا سنگ نزنن

جايي كه ما بايد بريم پشت در زندگيه

 

عادت مردمش فقط عشقه و آشفتگيه

چشمامونو مي بنديم و با هم ديگه مي ريم سفر

يادت باشه اينجا هوا غرق يه دلواپسيه

اما از اينجا كه بريم فقط گل اطلسيه

 

ترو خدا منو بدون شريك شادي و غمت

مثل هميشه عاشقت مثل گذشته مريمت

لینک به دیدگاه

پيمان سبز

 

آن روز در نگاه تو و خنده بهار

مي شد به منتهاي شكفتن اشاره كرد

مي شد ميان چشمك ياس و نسيم صبح

دل را فداي چشم نجيب ستاره كرد

 

هر صبح با صداي تو بيدار مي شوم

در قلب من هميشه مي آيد صداي تو

هر چه نگاه عاطفه و اشك شبنم ست

با قطره هاي ساكت باران فداي تو

 

اي انتظار خسته گل هاي رازقي

تو يادگار ميخك و ياس و شقايق ي

تو بردي از ميان سكوتم دل مرا

تو معني سرودن پاك حقايقي

 

تو جاده رسيدن قلبي به آسمان

من بي تو ذره ذره بدان آب مي شوم

تا سرزمين سبز تجسم مي آيم و

در بين راه عاشق مهتاب مي شوم

 

تو با وفاترين افق دور مبهمي

يادت كنار ساحل دل تاب مي خورد

هر قوي تشنه اي كه ترك مي خورد دلش

از بركه لطيف دلت آب مي خورد

 

نقاشي تمام افقهاي عالمي

نقاشي ام بدون تو بي رنگ مي شود

در شعر من هميشه تو معناي بودني

قلب غزل براي تو دلتنگ مي شود

 

تو قصه مهاجرت غم ز شهر عشق

تو ماندني ترين گل خوشبوي ميخكي

تنها تو بال عاطفه را ناز ي كني

تو مهربان ترين گل زيباي پيچكي

 

تب مي كند بدون تو احساس پاك عشق

جز تو چه كس نگاه مرا ناز ميكند

جز تو چه كس نگاه مرا ناز ميكند

جز تو چه كس كنار دلم مي نشيند و

 

روح مرا روانه پرواز ميكند

هر وقت شهر پنجره ها باز ميشود

من ابتداي نام ترا گوش مي كنم

وقتي به عشق مي رسم از لذت نگاه

 

غم را به حرمت تو فراموش ميكنم

آن لادني كه كاشته اي در دلم هنوز

گاهي دلش براي دلت شور مي زند

پروانه اي ز باغ تبسم مي آيد و

 

دل را به سوي شمع پر از نور مي زند

احساس من هميشه پر از قطره هاي عشق

قلبم بدون نام تو دلگير مي شود

هر صبح نغمه هاي من و قلب عاشقم

 

بر برگ هاي عاطفه تكثير مي شود

تو بهترين حكايت گل هاي نرگسي

با چشم تو نگاه پر از ياس مي شود

در لا به لاي عاطفه هاي نوازشت

 

عطر نجيب خاطره احساس مي شود

تا آخرين نگاه به ياد توام بدان

دل هر چه مي كند همه آن براي تو

قلب مرا كه برده اي و رفته ام ز دست

قلب تمام عشق پرستان فداي تو

لینک به دیدگاه

زندگي

 

در حيرتم ز ثانيه هاي بهار عمر

در حسرت عبور شكيباي زندگي

در انتظار طايفه سبز بودنم

در انتظار رويش ميناي زندگي

 

در زندگي تمام غزل ها سراب بود

شعري نماند در دل شيداي زندگي

تو تا كنون تراوش يك اشك ديده اي

كه پر كند سراسر درياي زندگي

 

شب تا سحر ميان نقابي ز فاصله

من بودم و تفكر فرداي زندگي

آن دور دست كوچه آلاله هاي سرخ

يك كودك آمده به تماشا ي زندگي

 

پس زندگي چه بود جز آهنگ يك نفس

موسيقي تبسم و غوغاي زندگي

اي كاش مي شد از گل آلاله كلبه ساخت

در آن نشست و رفت به دنياي زندگي

 

مفهوم زندگي نه به معناي بودنست

در يك گل است لذت معناي زندگي

يك جرعه عشق با كمي از شهد عاطفه

اينست راز سبز مداواي زندگي

 

گلدان لاله هاي شفق خشك شد ز غم

در انتظار ياس شكوفاي زندگي

من ماندم و كبوتر و يك باغ آرزو

در جستجوي لذت و گرماي زندگي

 

يعني كجاست آن سر دنياي آرزو

كم كهن ز شرح حال دارزاي زندگي

لینک به دیدگاه

پاييز و بچه ها

 

مهر آمد و دوباره گلستان سبز عشق

با عطر ياد و خاطره هايش چعه ديدني ست

آهنگ پاك زمزمه غنچه هاي ناز

از لابه لاي وسعت سبزش شنيدني ست

 

مهر آمد و تبسمي از جنس نو بهار

روي لبان پاك و لطيف بنفشه هاست

گلبوته هاي شادي و شور و نشاط و عشق

دسته گلي ست آبي و در دست بچه هاست

 

مهر آمد و طلوع نجيب و بهاريش

در جاي جاي دفتر دل سبز و ماندني ست

شعر بلند خاطره هاي بهار شوق

در روزهاي آبي و بي كينه خواندني ست

 

مهر آمد و نويد شكفتن و يك حضور

دل ها همه به پاكي برگ شقايق ست

مي گفت باغبان كه بدانيد قدر آن

چون بهترين و سبزترين دقايق ست

 

در گلستان سبز پر از عطر ياس عشق

آينه هاي عشق و صفا رو بروي ماست

مهر آمد و درين تپش قلب زندگي

پرواز تا شكفته شدن آرزوي ماست

لینک به دیدگاه

عشق يعني

 

اي پناه قلبهاي بي پناه اي اميد آسمان هاي غريب

اي به رنگ اشك هاي گرم شمع اي چنان لبخند ميخك ها نجيب

اي دواي درد دلهاي اسير اي نگاهت مرهم زخم بهار

اي عبور تو غروب آرزو اي ز شبنم هاي رويا يادگار

 

كوچه دل با تو زيبا ميشود

تو شفا بخش نگاه عاشقي

مهرباني نازنني مثل عشق

با تمام شاپرك ها صادق ي

 

چشم هايت مثل رنگين كمان دست هايت باغ پاك نسترن

قلب اقيانوسي از شوق و نگاه با دلت پروانه شد احساس من

قلب من يك جاده تاريك بود

با تو قلبم كلبه پيوند شد

 

اشك هايم مثل نيلوفر شكفت

حاصلش يك آسمان لبخند شد

مرز ما گلداني از احساس شد

تو گلدان پيچكي از عاطفه

 

تو شدي راز شكفتن

من شدم برگ سبز و كوچكي از عاطفه

اي تماشاي تو يك حس لطيف

بي تو فرش ك.چه هاي باراني ست

 

بي تو صد نيلوفر عاشق هنوز

در حصار عاشقي زنداني ست

قلب من تقديم چشمان تو شد

عشق يعني تا ابد آبي شدن

 

عشق يعني لحظه اي باراني و

لحظه اي شفاف و مهتابي شدن

عشق يعني لذت يك آرزو

عشق يعني يك بلاي ماندگار

 

عشق يعني هديه اي از آسمان

عشق يعني يك صفاي سازگار

عشق يعني با وجود زندگي دور از آداب مردم زيستن

عشق يعني لحظه اي خنديدن و

 

سال ها اشك ندامت ريختن

عشق يعني زنگ تكرار نگاه

عشق يعني لحظه اي زيبا شدن

عشق يعني قطره بودن سوختن

 

عشق يعني راهي دريا شدن

هر چه هست اين عشق صد ها قلب صاف

با حضورش ‌آبي و بي كينه است

عشق يعني سبز بودن تا ابد

 

عشق رنگ نقره آينه است

تو گل گلدان قلب من شدي

عشق شد يك برگ از گلدان تو

در بهار آرزوها مي دهد

 

ميوه هاي عاطفه چشمان تو

چشمهايم باز باراني شدند

قلبم اما گشت درياي ز عشق

دل گذشت از كوچه هاي خاطره

 

روح شد مضمون و معنايي ز عشق

بايد از آرامش دل ها گذشت

شادمان چون لحظه ديدار شد

بهترين تسكين دل اين جمله است

بايد از پيوند تو سرشار شد

لینک به دیدگاه

نامه بي جواب

 

سلام بهونه قشنگ من براي زندگي

آره باز منم همون ديوونه ي هميشگي

فداي مهربونيات چه مكني با سرنوشت

دلم برات تنگ شده بود اين نامه رو واست نوشت

 

حال من رو اگه بخواي رنگ گلاي قاليه

جاي نگاهت بد جوري تو صحن چشمام خاليه

ابرا همه پيش منن اينجا هوا پر از غمه

از غصه هام هر چي بگم جون خودت بازم كمه

 

ديشب دلم گرفته بود رفتم كنار آسمون

فرياد زدم يا تو بيا يا من و پيشت برسون

فداي تو! نمي دوني بي تو چه دردي كشيدم

حقيقت رو واست بگم به آخر خط رسيدم

 

رفتي و من تنها شدم با غصه هاي زندگي

قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگي

نمي دوني چه قدر دلم تنگه براي ديدنت

براي مهربونيات نوازشات بوسيدنت

 

به خاطرت مونده يكي هميشه چشم به راهته

يه قلب تنها و كبود هلاك يه نگاهته

من مي دونم همين روزا عشق من از يادت ميره

بعدش خبر ميدن بيا كه داره دوستت ميميره

 

روزات بلنده يا كوتاه دوست شدي اونجا با كسي

بيشتر از اين من و نذار تو غصه و دلواپسي

يه وقت من و گم نكني تو دود اون شهر غريب

يه سرزمين غربته با صد نيرنگ و فريب

 

فداي تو يه وقت شبا بي خوابي خستت نكنه

غم غريبي عزيزم زرد و شكستت نكنه

چادر شب لطيف تو از روت شبا پس نزني

تنگ بلور آب تو يه وقت ناغافل نشكني

 

اگه واست زحمتي نيست بر سر عهد مون بمون

منم تو رو سپردم دست خداي مهربون

راستي ديروز بارون اومد من و خيالت تر شديم

رفتيم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شديم

 

از وقتي رفتي آسمونمون پر كبوتره

زخم دلم خوب نشده از وقتي رفتي بد تره

غصه نخور تا تو بياي حال منم اين جوريه

سرفه هاي مكررم مال هواي دوريه

 

گلدون شمعدوني مونم عجيب واست دلواپسه

مثه يه بچه كه بار اوله ميره مدرسه

تو از خودت برام بگو بدون من خوش ميگذره ؟

دلت مي خواد مي اومدم يا تنها رفتي بهتره

 

از وقتي رفتي تو چشام فقط شده كاسه خون

همش يه چشمم به دره چشم ديگم به آسمون

يادت مي آد گريه هامو ريختم كنار پنجره

داد كشيدم تو رو خدا نامه بده يادت نره

 

يادت ميآد خنديدي و گفتي حالا بذار برم

تو رفتي و من تا حالا كنار در منتظرم

امروز ديدم ديگه داري من رو فراموش مي كني

فانوس آرزوهامونو داري خاموش ميكني

 

گفتم واست نامه بدم نگي عجب چه بي وفاست

با اين كه من خوب مي دونم جواب نامه با خداست

عكساي نازنين تو با چند تا گل كنارمه

يه بغض كهنه چند روزه دائم در انتظارمه

 

تنها دليل زندگي با يه غمي دوست دارم

داغ دلم تازه ميشه اسمت و وقتي مي آرم

وقتي تو نيستي چه كنم با اين دل بهونه گير

مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هيچ وقت نگير

 

حرف منو به دل نگير همش مال غريبيه

تو رفتي و من غريب شدم چه دنياي عجيبيه

زودتر بيا بدون تو اينجا واسم جهنمه

ديوار خونمون پر از سايه ي غصه و غمه

 

تحملي كه تو دادي ديگه داره تموم ميشه

مگه نگفتي همه جا ماله مني تا هميشه

دلم واست شور مي زنه اين دل و بي خبر نذار

تو رو خدا با خوبيات رو هيچ دلي اثر نذار

 

فكر نكني از راه دور دارم سفارش ميكنم

به جون تو فقط دارم يه قدري خواهش ميكنم

اگه بخوام برات بگم شايد بشه صد تا كتاب

كه هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب

 

مي گم شبا ستاره ها تا مي تونن دعات كنن

نورشونو بدرقه پاكي خنده هات كنن

يه شب تو پاييز كه غمت سر به سر دل مي ذاره

مريم همون كسي كه بيشتر از همه دوست داره

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...