sam arch 55879 مالک ارسال شده در 17 تیر، 2012 اي معلم دشت سرخ عاطفه با تو مي شد غنچه ها را ناز کرد با تو مي شد سبز همپاي نسيم تا فراسوي افق پرواز کرد مي توان با هر نگاه آبي ات عکس زيباي شقايق را کشيد ميتوان با هحي آرام تو شادمان تا شهر پيچک ها دويد با تبسم هاي گرمت مي توان به تمام ياس ها لبخند زد با نسيم پک يادت مي توان عشق را با هر دلي پيوند زد در تپش هاي د ل هر غنچه اي هر زمان و هرکجا روياي تست مرهم زخم تمام ياس ها فطره هاي احساس از درياي تست در گلستان سپيد مدرسه عطر جان بخش شقايق ها تويي در ميان غنچه هاي باغ عشق رز تويي نرگس تويي مينا تويي اي که خورشيد ميان آسمان با اميد چشم هايت زنده است اي که اقيانوس دانش از رخت وزنگاه آبي ات شرمنده ست اي معلم دشت سرخ عاطفه با تو مي شد يک شقايق را سرود دوستت دارم از اعماق وجود بر تو صد ها شاخه گل صدها درود 2
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 17 تیر، 2012 گفتي که مرا دوست نداري گله اي نيست بين من و عشق تو ولي فاصله اي نيست گفتم که کمي صبر کن و گوش به من کن گفتي که نه بايد بروم حوصله اي نيست پرواز عجب عادت خوبيست ولي حيف تو رفتي و ديگر اثر از چلچله اي نيست گفتي که کمي فکر خودم باشم و آن وقت جز عشق تو در خاطر من مشغلهاي نيست فتي تو خدا پشت و پناهت به سلامت بگذار بسوزند دل من مساله اي نيست 2
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 17 تیر، 2012 شب شده سکته دوباره خونه مي گرده دل دنبال يک بهونه مي گرده باز گنجه ي خاطراتو پي يه حرف ناب و عاشقونه عکس تو رو باز مي ذاره روبروش که تا ته شب واسه تو بخونه دلم تو التهابه که چه جوري قدر چشاي نازتو بدونه تو عصري که قحطي عطر ياسه اما به جاش دوست دارم گرونه کافيه اسمتو يه جا ببينم تا حس شعرم بزنه جونونه من نمي تونم بگم اندازه شو اينو فقط شايد خدا بدونه محاله که عشق ما رو ندونن برو سوال کن از گلاي پونه اگه بخوان خيلي کم از تو بگن مي گن همون که خيلي مهربونه ؟ بي خبري تو ولي از حال من ميندازم اينو گردن زمونه چقدر حسوديم مي شه وقتي همه بهم مي گن دل تو پيش اونه ؟ من خودم باز مي زنم به اون راه مي گم بياريد واسه من نشونه اما تا کي فريب بدم دلم رو اون داره کلي آدرس و نشونه مهم ولي تويي که اسم نازت با من يه جايي پشت آسمونه اونا نمي دونن ستاره هامون دوتاس ولي توي يه کهکشونه اينو بخون تا دوباره بدوني ديوونتم ، ديوونتم ، ديوونه 2
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 17 تیر، 2012 من راز نگاهت را از اينه پرسيدم چشمان نجيبت را از دور پرستيدم باران شدم و چون اشک بر عشق تو باريدم من شمع وجودم را به مهر تو بخشيدم مثل گل نيلوفر چشم تو بهاري شد از پيش دلم آرام رفتي و نفهميدم مرز دل و چشم تو از شهر افق پيداست من سرخي گل ها را در خنده تو ديدم در شهر اقاقي ها تو پک ترين عشقي من راز شکفتن را از باغ دلت چيدم لبخند زدي آرام بر گونه غمنکم من با گل لبخندت بر حادثه خنديدم اي کاش دو چشم تو سر فصل افق ها بود آن وقت ترا هر صبح از پنجره مي ديدم وقتي گل آرامش در باغ دلم روييد گلبرگ وجودم را بر عشق تو پيچيدم خورشيد شدي و رفتي تا اوج شکوفايي من از عطش عشقت بر اينه تابيدم تا مي روي از اينجا دل خسته و طوفاني ست رفتي و دگر باره از کوچ تو رنجيدم در جاده پيچک ها چشمم به گلي افتاد احساس شکفتن را از غنچه گل چيدم چشمان تو دريايي ست موجش گل تسکينم به حرمت چشمانت شب باز نخوابيدم تو باز نفهميدي از عشق چه مي گويم آرام گذشتي و من باز نرنجيدم از شعله عشق من خورشيد هويدا شد از شوق تمنايت تا صبح درخشيدم گم شد گل اشک من در دشت نگاه تو آن وقت حضورت را در خاطره فهميدم اي کاش گلي مي شد لبخند پر از مهرت تا آن گل خوشبو را از خاطره مي چيدم در جاده احساسم سرگشتگي ات پيچيد آن وقت حضورت را در کوچه دل ديدم سرچشمه احساست پيوند دل و درياست تنها من از آن احساس پر گشتم و نوشيدم 2
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 17 تیر، 2012 دل من روي زيمنه دل تو تو آسمونه انقدر دوست دارم من که فقط خدا مي دونه بيا يه عهدي ببنديم ببينيم کدوم يک از ما تا ته جاده ي دنيا بر سر عهدش مي مونه بعضي قلبا بي ستارن يه ستاره هم ندارن شايدم ستاره هاشون مث ما تو کهکشونه برجاي غرور بلندن که دارن به ما مي خندن کاش با هم بريم يه جا که بر خلاف شهرمونه يادمه پرسيدم از تو که مي شه با هم بمونيم ؟ گفتي اين که دست ما نيست بذارش پاي زمونه چه بباري چه بتابي چه بخندي چه بخوابي عزيزم چه فرقي داره واسه اون که شد ديوونه نکنه بري يه روزي با يه قايق از کنارم واسه ي دلم نذاري نه اشاره نه نشونه مي دونم يه جاي اين عشق خستگي کار مي ده دستت مرغ عشقمون رو آخر مي کني بي آشيونه من نمي دونم چي ميشه نمي شه بگذرم از تو شايد اون موقع ببارم تا شايد بياي به خونه خلاصه فقط مي خواستم قصمون رو گفته باشم مي دونم که آخر عشق با خداي مهربونه دل من فکراشو کرده که صبور و باوفا شه کاش دل تو هم صبور شه اين روزا اگر بتونه ديگه حرفي نيست عزيزم بجز اشکي که مي ريزيم کاش بپرسي راز عشق و از گلاي ناز پونه 2
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 17 تیر، 2012 مث اون موج صبوري که وفاداره به دريا تو مهي مثل حقيقت مهربوني مث رويا چه قدر تازه و پکي مث ياساي تو باغچه مث اون ديوان حافظ که نشسته لب طاقچه تو مث اون گل سرخي که گذاشتم لاي دفتر مث اون حرفي که ناگفته مي مونه دم آخر تو مث بارون عشقي روي تنهايي شاعر تو همون آبي که رسمه بريزن پشت مسافر مث برق دو تا چشمي توي يک قاب شکسته مث پرواز واسه قلبي که يکي بالاشو بسته مث اون مهمون خوبي که ميآد آخر هفته مث اون حرفي که از ياد دل و پنجره رفته مث پاييزي وليکن پري از گل هاي پونه مث اون قولي که دادي گفتي يادش نمي مونه تو مث چشمه آبي واسه تشنه تو بيابون تو مث يه آشنا تو غربت واسه يه عاشق مجنون تو مث يه سرپناهي واسه عابر غريبه مث چشماي قشنگي که تو حسرت يه سيبه چشمه ي چشماي نازت مث اشک من زلاله مث زندگي رو ابرا بودنت با من محاله يک روزي بيا تو خوابم بشو شکل يک ستاره توي خواب دختري که هيچ کس و جز تو نداره تو يه عمر مي درخشي تو يه قاب عکس خالي اما من چشمام رو دوختم به گلاي سرخ قالي تو مث بادبادک من که يه روز رفت پيش ابرا بي خبر رفتي و خواستي بمونم تنهاي تنها تو مث دفتر مشقم پر خطاي عجيبي مث شاگرداي اول کمي مغرور و نجيبي دل تو يه آسمونه دل تنگ من زميني مي دونم عوض نمي شي تو خودت گفتي هميني تو مث اون کسي هستي که ميره واسه هميشه التماسش مي کني که بمون اون ميگشه نميشه مث يه تولدي تو مث تقدير مث قسمت مث الماسي که هيچ کس واسه اون نذاشته قيمت مث نذر بچه هايي مث التماس گلدون مث ابتداي راهي مث اينه مث شمعدون مث قصه هاي زيبا پري از خواباي رنگي حيفه که پيشم نمونن چشاي به اين قشنگي پر نازي مث ليلي پر شعري مث نيما ديدن تو رنگ مهره رفتن تو رنگ يلدا بيا مثل اون کسي شو که يه شب قصد سفر کرد ديد يارش داره ميميره موند ش و صرف نظر کرد 2
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 کاش در دهکده عشق فراواني بود توي بازار صداقت کمي ارزاني يود کاش اگر گاه کمي لطف به هم ميکرديم مختصر بود ولي ساده و پنهاني بود کاش به حرمت دلهاي مسافر هر شب روي شفاف تزين خاطره مهماني بود کاش دريا کمي از درد خودش کم مي کرد قرض مي داد به ما هرچه پريشاني بود کاش به تشنگي پونه که پاسخ داديم رنگ رفتار من و لحن تو انساني بود مثل حافظ که پر از معجزه و الهامست کاش رنگ شب ما هم کمي عرفاني بود چه قدر شعر نوشتيم براي باران غافل از آن دل ديوانه که باراني بود کاش سهراب نمي رفت به اين زودي ها دل پر از صحبت اين شاعر کاشاني بود کاش دل ها پر افسانه ي نيما مي شد و به يادش همه شب ماه چراغاني بود کاش اسم همه دخترکان اينجا نام گلهاي پر از شبنم ايراني بود کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر غرق اين زندگي سنگي و سيماني بود کاش دنياي دل ما شبي از اين شبها غرق هر چيز که مي خواهي و مي داني بود دل اگر رفت شبي کاش دعايي بکنيم راز اين شعر همين مصرع پاياني بود 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 وقتي که بارون مي باره چشام از عشق تو خيسه دل من به قول سهراب زير بارون مينويسه چون غروب خيلي قشنگه تو خود خود غروبي چي بگم قحطي واژه ست هر چي هستي خيلي خوبي 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 آن روز در نگاه تو و خنده بهار مي شد به منتهاي شکفتن اشاره کرد مي شد ميان چشمک ياس و نسيم صبح دل را فداي چشم نجيب ستاره کرد هر صبح با صداي تو بيدار مي شوم در قلب من هميشه مي ايد صداي تو هر چه نگاه عاطفه و اشک شبنم ست با قطره هاي سکت باران فداي تو اي انتظار خسته گل هاي رازقي تو يادگار ميخک و ياس و شقايق ي تو بردي از ميان سکوتم دل مرا تو معني سرودن پک حقايقي تو جاده رسيدن قلبي به آسمان من بي تو ذره ذره بدان آب مي شوم تا سرزمين سبز تجسم مي ايم و در بين راه عاشق مهتاب مي شوم تو با وفاترين افق دور مبهمي يادت کنار ساحل دل تاب مي خورد هر قوي تشنه اي که ترک مي خورد دلش از برکه لطيف دلت آب مي خورد نقاشي تمام افقهاي عالمي نقاشي ام بدون تو بي رنگ مي شود در شعر من هميشه تو معناي بودني قلب غزل براي تو دلتنگ مي شود تو قصه مهاجرت غم ز شهر عشق تو ماندني ترين گل خوشبوي ميخکي تنها تو بال عاطفه را ناز ي کني تو مهربان ترين گل زيباي پيچکي تب مي کند بدون تو احساس پک عشق جز تو چه کس نگاه مرا ناز ميکند جز تو چه کس نگاه مرا ناز ميکند جز تو چه کس کنار دلم مي نشيند و روح مرا روانه پرواز ميکند هر وقت شهر پنجره ها باز ميشود من ابتداي نام ترا گوش مي کنم وقتي به عشق مي رسم از لذت نگاه غم را به حرمت تو فراموش ميکنم آن لادني که کاشته اي در دلم هنوز گاهي دلش براي دلت شور مي زند پروانه اي ز باغ تبسم مي ايد و دل را به سوي شمع پر از نور مي زند احساس من هميشه پر از قطره هاي عشق قلبم بدون نام تو دلگير مي شود هر صبح نغمه هاي من و قلب عاشقم بر برگ هاي عاطفه تکثير مي شود تو بهترين حکايت گل هاي نرگسي با چشم تو نگاه پر از ياس مي شود در لا به لاي عاطفه هاي نوازشت عطر نجيب خاطره احساس مي شود تا آخرين نگاه به ياد توام بدان دل هر چه مي کند همه آن براي تو قلب مرا که برده اي و رفته ام ز دست قلب تمام عشق پرستان فداي تو 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 بيا براي پرستو ز مهر دانه بپاشيم بيا پناه کبوتر طيبي چلچله باشيم بيا که درد عطش را ز چشم غنچه بشوييم براي موج پريشان ز عشق قصه بگوييم بيا که دعوت گل را به باغ دل بپذيريم بيا ز هجرت مرغان خسته در س بگيريم بيا ز دفتر پروانه شعر شمع بخوانيم بيا به خاطر گل ها هميشه تاتزه بمانيم بيا که کشتي دل را به موج مهر سپاريم بروي دفتر دل ها رز اميد بکاريم بيا زلال بمانيم مثل برکه و باران و حرمتي بگذاريم به صداقت ياران بيا حوالي يک گل ز عشق خانه بسازيم براي غربت گنجشک آشيانه بسازيم بيا سپيده که آمد صدا کنيم خدا را و تا افق برسانيم دست سبز دعا را 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 شعر يعني با افق يک دل شدن يا لباسي از شقايق دختن شعر يعني با وجود خستگي بر سر پروانه دل سوختن شعر يعني سري از اسرار عشق شعر يعني يک ستاره داشتن شعر يعني يک نگاه خسته را از کوير گونه اي برداشتن شعر يعني داستاني نا تمام شعر يعني جاده اي بي انتها شعر يعني گفتن از احساس موج در کنار حسرت پروانه ها شعر يعني آه سرخ لاله ها شعر يعني حرف پنهان در نگاه شعر يعني ترجمان يک نفس عمق سايه روشن دشت پگاه شعر يعني يک زلال بي دريغ شعر يعني راز قلب يک صدف شعر يعني درد دلهاي نسيم حرفي از تنهايي سبز علف شعر يعني تاب خوردن روي موج در کنار برکه ساحل ساختن شعر يعني هديه اس از آسمان بهر ياسي بي نوا انداختن شعر يعني فصلي از سال نگاه شعر يعني عاشقانه زيستن شعر يعني پولکي از عشق را روي دامان کويري ريختن شعر يعني حس يک پرواز محض در ميان آسمان پيدا شدن شعر يعني در حصار زندگي غرث در گلواژه رويا شدن شعر يعني قصه يک آرزو شعر يعني ابتداي يک غروب شعر يعني تکه اي از آسمان شعر يعني وصف يک انسان خوب شعر يعني قلعه اي از جنس عشق کم کنم از واژه و حرف و سخن شعر يعني حرف قلبي سرخ و پک نه عبوري ساده چون اشعار من 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 توبا يک جرعه از درياي يادت ميان باغ قلبم جا گرفتي تو با يک هديه فيروزه اي رنگ مرا برقايق رويا نشاندي وبا يک لطف يک لبخند ساده مرا به سرزمين عشق خواندي تو ديوار ميان قلب ها را به رسم آسماني ها شکستي وچون حسي غريب و واجه اي سرخ مياندفتر روحم نشستي تودريايي ترين ترسيم يک موج تو تنها جاده دل تا خدايي تو مثل شوق يک کودک لطيفي تو مثل عطر گلدان رهايي تو مثل نغمه موزون باران به روي اطلسي ها نازنيني وتا وقتي که روحم مال اينجاست به روي صفحه دل مي نشيني 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 من ميگم بهم نگاه کن تو ميگي که جون فدا کن من ميگم چشمات قشنگه تو ميگي دنيا دو رنگه من ميگم دلم اسيره تو ميگي که خيلي ديره من ميگم چشمات و وکن تو ميگي من و رها کن من ميگم قلبم رو نشکن تو ميگي من مي شکنم من ؟ من ميگم دلم رو بردي تو ميگي به من سپردي ؟ من ميگم دلم شکسته است تو ميگي خوب ميشه خسته است من ميگم بمون هميشه تو ميگي ببين نمي شه من ميگم تنهام مي ذاري تو ميگي طاقت نداري من ميگم تنهايي سخته تو ميگي اين دست بخته من ميگم خدا به همرات تو ميگي چه تلخه حرفات من ميگم که تا قيامت برو زيبا به سلامت من ميگم خدا به همرات تو ميگي چه تلخه حرفات من ميگم که تا قيامت برو زيبا به سلامت 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 من ميگم بهم نگاه کن تو ميگي که جون فدا کن من ميگم چشات قشنگه تو ميگي دنيا دو رنگه من ميگم چه قدر تو ماهي تو ميگي اول راهي من ميگم بمون هميشه تو ميگي ببين نميشه من مي گم خيلي غريبم تو ميگي نده فريبم من ميگم خوابت رو ديدم تو ميگي ديگه بريدم من مي گم هدف وصاله تو ولي ميگي محاله من ميگم يه عمره سوختم تو ميگي قلبم رو دوختم من ميگم چشمات و وا کن تو ميگي من و رها کن من ميگم خيلي ديوونم تو ميگي آره مي دونم من ميگم دلم شکسته ست تو ميگي خوب ميشه خسته ست من ميگم بشين کنارم تو ميگي دوستت ندارم من ميگم بهم نظر کن تو ولي ميگي سفر کن من ميگم واسم دعا کن تو ميگي نذر رضا کن من ميگم قلبم رو نشکن تو ميگي من مي شکنم من ؟ من ميگم واست مي ميرم تو ميگي نمي پذيرم من ميگم شدم فراموش؟ تو ميگي نه ، رفتم از هوش من ميگم که رفتم از ياد ؟ تو ميگي نه مرده فرهاد من ميگم باز شدي حيروون ؟ تو ميگي بيچاره مجنون من ميگم ازم بريدي ؟ تو مي پرسي نا اميدي ؟ من ميگم واسم عزيزي تو ميگي زبون ميريزي؟ من ميگم تو خيلي نازي تو ميگي غرق نيازي من ميگم دلم رو بردي تو ميگي به من سپردي ؟ من ميگم کردم تعجب تو ميگي ديگه بگو خب من ميگم تنهايي سخته تو ميگي اين دست بخته من ميگم دل تو رفته تو ميگي هفت روزه هفته من ميگم راه تو دوره تو ميگي چاره عبوره من ميگم مي خوام بشم گم تو ميگي حرفاي مردم ؟ 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 ادامه پست قبل.. من ميگم نگذري ساده ؟ تو ميگي آدم زياده من ميگم دل به تو بستن ؟ تو ميگي اينقده هستن من ميگم تنهام ميذاري ؟ تو ميگي طاقت نداري ؟ من ميگم خدا به همرات تو ميگي چه تلخه حرفات من ميگم اهل بهشتي تو ميگي چه سرنوشتي من ميگم تو بي گناهي تو ميگي چه اشتباهي من ميگم که غرق دردم تو ميگي مي خوام بگردم من ميگم چيزي مي خواستي ؟ تو ميگي تشنمه راستي من ميگم از غم آبه تو ميگي دلم کبابه من مي گم برو کنارش تو ميگي رفت پيش يارش من ميگم با تو چيکار کرد ؟ تو ميگي کشت و فرار کرد من ميگم چيزي گذاشته ؟ تو ميگي دو خط نوشته من ميگم بختش سياهه تو ميگي اون بي گناهه من ميگم رفته که حالا تو مي گي مونده خيالا من ميگم مي آد يه روزي تو ميگي داري مي سوزي من ميگم رنگت چه زرده تو مي پرسي بر ميگرده ؟ من ميگم بياد الهي تو ميگي که خيلي ماهي من ميگم ماهت سفر کرد تو ميگي تو رو خبر کرد ؟ من ميگم هر کي با ماهش تو ميگي بار گناهش؟ من ميگم تو بي وفايي تو ميگي بريم يه جايي من ميگم دلم اسيره تو ميگي نه خيلي ديره من ميگم خدا بزرگه تو ميگي زندگي گرگه من ميگم عاشق پرنده ست تو ميگي معشوق برنده ست من ميگم به روزها شک کن تو ميگي بهم کمک کن من ميگم خدانگهدار تو ميگي تا چي بخواد يار من ميگم که تا قيامت برو زيبا به سلامت پشت تو آب نمي ريزم که نروندت عزيزم 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 به روي گونه تابيدي و رفتي مرا با عشق سنجيدي و رفتي تمام هستي ام نيلوفري بود تو هستي مرا چيدي و رفتي کنار اتظارت تا سحر گاه شبي همپاي پيچک ها نشستم تو از راه آمدي با ناز و آن وقت تمناي مرا ديدي و رفتي شبي از عشق تو با پونه گفتم دل او هم براي قصه ام سوخت غم انگيزست توشيداييم را به چشم خويش فهميدي و رفتي چه بايد کرد اين هم سرنوشتي ست ولي دل رابه چشمت هديه کردم سر راهت که مي رفتي تو آن را به يک پروانه بخشيدي و رفتي صدايت کردم از ژرفاي يک ياس به لحن آب نمنک باران نمي دانم شنيدي برنگشتي و يا اين بار نشنيدي و رفتي نسيم از جاده هاي دور آمد نگاهش کردم و چيزي به من نگفت توو هم در انتظار يک بهانه از اين رفتار رنجيدي و رفتي عجب درياي غمنکي ست اين عشق ببين با سرنوشت من چها کرد تو هم اين رنجش خکستري را ميان ياد پيچيدي و رفتي تمام غصه هايم مقل باران فضاي خاطرم را شستشو داد و تو به احترام اين تلاطم فقط يک لحظه باريدي و رفت ي دلم پرسيد از پروانه يک شب چرا عاشق شدي در عجيبي ست و يادم هست تو يک بار اين را ز يک ديوانه پزسيدي و رفتي تو را به جان گل سوگند دادم فقط يک شب نيازم را ببيني ولي در پاسخ اين خواهش من تو مثل غنچه خنديد و رفتي دلم گلدان شب بو هاي رويا ست پر است از اطلسي هاي نگاهت تو مثل يک گل سرخ وفادار کنار خانه روييدي و رفتي تمام بغض هايم مثل يک رنج شکست و قصه ام در کوچه پيچيد ولي تو از صداي اين شکستن به جاي غصه ترسيدي و رفتي غروب کوچه هاي بي قراري حضور روشني را از تو مي خواست تو يک آن آمدي اين روشني را بروي کوچه پاشيدي و رفتي کنار من نشتي تا سپيده ولي چشمان تو جاي دگر بود و من مي دانم آن شب تا سحرگاه نگارن را پرستيدي و رفتي نمي دانم چه مي گويند گل ها خدا مي داند و نيلوفر و عشق به من گفتند گل ها تا هميشه تو از اين شهر کوچيدي و رفتي جنون در امتداد کوچه عشق مرا تا آسمان با خودش برد و تو در آخرين بن بست اين راه مرا ديوانه ناميدي و رفتي شبي گفتي نداري دوست من را نمي داني که من ن شب چه کردم خوشا بر حال آن چشمي که آن را به زيبايي پسنديدي و رفتي هواي آسمان ديده ابريست پر از تنهايي نمنک هجرت تو تا بيراهه هاي بي قراري دل من را کشانيدي و رفتي پريشان کردي و شيدا نمودي تمام جاده هاي شعر من را رها کردي شکستي خرد گشتم تو پايان مرا ديدي و رفتي 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 و حدس مي زنم شبي مرا جواب ميکني و قصر کوچک دل مرا خراب ميکني سر قرار عاشقي هميشه دير کرده اي ولي براي رفتنت عجب شتاب ميکني من از کنار پنجره تو را نگاه ميکنم و تو به نامديگري مرا خطاب مي کني چه ساده در ازاي يک نگاه پک و ماندني هزار مرتبه مرا ز خجلت آب ميکني به خاطر تو من هميشه با همه غريبه ام تو کمتر از غريبه اي مرا حساب ميکني و کاش گفته بودي از همان نگاه اولت که بعد من دوباره دوست انتخاب مي کني 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 زندگي پر از سواله مي دونم رسيدن به تو خياله مي دونم تو ميگي يه روزي مال من ميشي اما موندت محاله مي دونم تو ميگي شبا دعامون مي کني چشمه چات زلاله مي دونم توي آسمون سرنوشت ما ماه کاملمهلاله مي دونم تو ميگي پرنده شيم بريم هوا غصه ما دو تا باله مي دونم چشم من پر از غم نبودنت دل تو پر از ملاله مي دونم طاقتم ديگه داره تموم ميشه صبر تو رو به زواله مي دونم آره مي ري و نمي پرسي که اين دل عاشق در چه حاله مي دونم 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام عطر زرد گل ياس رو نمي خوام نمره ي بيست کلاسو نمي خوام من فقط واسه چش تو جون مي دم عاشقاي بي حواسو نمي خوام من تو رو مي خوام اونارو نمي خوام نفسم تويي هوارو نمي خوام عشق رو نقطه ي جوشو نمي خوام دوره گرد گل فروشو نمي خوام اوني که چشاش به رنگ عسله مجنون خونه به دوشو نمي خوام من تو رو مي خوام اونارو نمي خوام نفسم تويي هوارو نمي خوام من کسي با قد رعنا نمي خوام چشاي درشت و گيرا نمي خوام دوس دارم قايق سواري رو ، ولي جز تو از هيچ کسي دريا نمي خوام من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام نفسم تويي هوارو نمي خوام موهاي خيلي پريشون نمي خوام آدم زيادي مجنون نمي خوام مي دوني چشم منو گرفتي و جز تو هيچي از خدامون نمي خوام من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام نفسم تويي هوا رو نمي خوام چشم شرقي سياهو نمي خوام صورتاي مثل ماهو نمي خوام آخه وقتي تو تو فکر من باشي حق دارم بگم گناهو نمي خوام من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام نفسم تويي هوا رو نمي خوام حرفاي نقره اي رنگ رو نمي خوام او دو تا چشم قشنگو نمي خوام حتي اون که بلده شکار کنه صاحب تير و تفنگو نمي خوام من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام نفسم تويي هوا رو نمي خوام شعراي ساده و تازه نمي خوام اونکه مي گه اهل سازه نمي خوام من دلم مي خواد تو رو داشته باشم واسه ي اينم اجازه نمي خوام من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام نفسم تويي هوا رو نمي خوام سفر دور جهانو نمي خوام رنگاي رنگين کمانو نمي خوام لحظه و ساعت عمر من تويي تو که نيستي من زمانو نمي خوام من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام نفسم تويي هوا رو نمي خوام فالاي جور واجور رو نمي خوام نامه هاي راه دور و نمي خوام واسه چي برم ستاره بچينم ماه من تويي که نور و نمي خوام من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام نفسم تويي هوا رو نمي خوام آذر و خرداد و تير نمي خوام آدماي سر به زير نمي خوام من خودم تو چشم تو زندونيم حق دارم بگم ، اسيرو نمي خوام من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام نفسم تويي هوا رو نمي خوام حرف خيلي عاشقونه نمي خوام دل رسوا و ديوونه نمي خوام يا تو ، يا هيچکس ديگه به خدا خدا هم خودش مي دونه ،نمي خوام خرداد و اردي بهشت و نمي خوام بي تو من اين سرنوشتو نمي خوام يکي پرسيد اگه آخرش نشه حتي اين خيال زشتو نمي خوام من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام نفسم تويي هوا رو نمي خوام بي تو چيزي از اين عالم نمي خوام تو فرشته اي من آدم نمي خوام مي دوني خيلي زيادي واسه من هميشه عادتمه ،کم نمي خوام من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام نفسم تويي هوا رو نمي خوام من و باش شعر و نوشتم واسه کي تويي که گفتي شما رو نمي خوام 1
sam arch 55879 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2012 يک حقيقت تلخ يه نفر خوابش مياد و واسه ي خواب جا نداره يه نفر يه لقمه نون براي فردا نداره يه نفر مي شينه و اسکناساشو مي شمره مي خواد امتحان کنه که تا داره يا نداره يه نفر از بس بزرگه خونشون گم مي شه توش اون يکي اتاقشون واسه همه جا نداره بابا مي خواد واسه دخترش عروسک بخره انتخابم مي کنه ، پولشو اما نداره يکي دفترش پر از نقاشي و خط خطيه اون يکي مداد براي آب و بابا نداره يکي ويلاي کنار درياشون قصره ولي اون يکي حتي تو فکرش آب دريا نداره يکي بعد مدرسه توپ چهل تيکه مي خواد مامانش ميگه اينا گرونه اينجا نداره يه نفر تولدش مهمونيه ،همه ميان يکي تقويم واسه خط زدن رو روزا نداره يکي هر هفته يه روز پزشکشون مياد خونش يکي داره مي ميره ، خرج مداوا نداره يکي انشاشو مي ده توي خونه صحيح کنن يکي از بر شده درد و ، ديگه انشا نداره يه نفر مي ارزه امضاش به هزار تا عالمي يکي بعد عمري رنج و زحمت امضا نداره تو کلاس صحبت چيزي مي شه که همه دارن يکي مي پرسه آخه چرا مال ما نداره يکي دوس داره که کارتون ببينه اما کجا يکي انقد ديده که ميل تماشا نداره يکي از واحداي بالاي برجشون مي گه يکي اما خونشون اتاق بالا نداره يکي جاي خاله بازي کلاس شنا مي ره يکي چيزي واسه نقاشي ابرا نداره يکي پول نداره تا دو روز به شهرشون بره يکي طاقت واسه ي صدور ويزا نداره يکي فکر آخرين رژيماي غذاييه يکي از بس که نخورده شب و روز نا نداره يکي از بس شومينه گرمه مي افته از نفس يکي هم براي گرماي دساش ها نداره دخترک مي گه خدا چرا ما .... مادرش مي گه عوضش دخترکم ، او خونه ليلا نداره يه نفر تمام روزاش پر رنج و سختيه هيچ روزيش فرقي با روزاي مبادا نداره يکي آزمايش نوشتن واسش ،اما نمي ره مي گه نزديکياي ما آزمايشگا نداره بچه اي که تو چراغ قرمزا مي فروشه گل و مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤيا نداره يه نفر تمام روزا و شباش طولانيه پس ديگه نيازي به شباي يلدا نداره ياد اون حقيقت کلاس اول افتادم دارا خيلي چيزا داره ولي سارا نداره راستي اسمو واسه لمس بهتر قصه مي گم مليکا چه چيزايي داره که رعنا نداره ؟ بعضي قلبا ولي دنيايي واسه خودش داره يه چيزايي داره توش که توي دنيا نداره هميشه تو دنيا کلي فرق بين آدما اين يه قانون شده و ديروز و حالا نداره خدا به هر کسي هر چيزي دلش مي خواد بده همه چي دست اونه ،ربطي به شعرا نداره آدما از يه جا اومدن ، همه مي رن يه جا اون جا فرقي ميون فقير و دارا نداره کاش يه روزي بشه که ديگه نشه جمله اي ساخت با نمي شه ، با نمي خوام ،با نشد ، با نداره 1
ارسال های توصیه شده