رفتن به مطلب

گاهی پروانه ها هم .....


ارسال های توصیه شده

گاه می رویم تا برسیم.

کجایش را نمی دانیم

.فقط می رویم تا برسیم،بی خبر از آن که همیشه رفتن، راه رسیدن نیست.

گاه برای رسیدن باید نرفت.باید ایستاد و نگریست.باید دید.

شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت می کند.

باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده.

 

گاه رسیده ای و نمی دانی،و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای،مهم رسیدن نیست.

مهم آغاز است.که گاهی هیچ وقت نمی شود،و گاهی می شود بدون خواست تو.

 

پدرممی گفت تصمیم نگیر و اگر گرفتی شروع را به تاخیر انداختن، یعنی نرسیدن.

 

اما گاهی آغاز نکردن یک مسیر، بهترین راه رسیدن است.

اگر عبادت می کنی، گاه حتی لازم است بعد از نمازت فکر کنی و ببینی پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟

گاهی هم درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟

یا پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی.با خانواده ات دور هم بنشینید،یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ برقی است یا نه؟

شاید هم بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟

لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه؟

 

و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که سال ها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم،آیا ارزشش را داشت؟

 

سپس کم کم یاد می گیری که حتی نور خورشید هم می سوزاند، اگر زیاد آفتاب بگیری.

 

باید باغ خودت را پرورش دهی به جای این که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد،یاد می گیری که می توانی تحمل کنی که محکم باشی پای هر خداحافظی

 

 

.و یاد می گیری که خیلی می ارزی.زیرا گاهی پروانه ها هم به اشتباه عاشق می شوند،و به جای شمع، گرد چراغ های بی احساس خیابان می میرند...

لینک به دیدگاه
  • 6 ماه بعد...

بدینوسیله من رسما از بزرگ سالی استعفا می دهم و مسوولیت های یک کودک هشت ساله را قبول می کنم.

می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم .

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.

می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگ ها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم.

می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند.

می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگی های دنیا بی خبر باشم.

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه محبت آمیز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . .

این دسته چک من، کلید ماشین، کارت اعتباری و بقیه مدارک، مال شما.

من رسما از بزرگسالی استعفا می دهم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...