spow 44198 ارسال شده در 16 فروردین، 2013 «چه خبرهایی گرفتیم از زیباترین آزادیها چهسان گوش سپردیم به صدای گام نویدهایی که نزدیک میشد و چه حرف های زیبایی زدیم در باغچه زندان...» 3
spow 44198 ارسال شده در 16 فروردین، 2013 چشم هایت! چشم هایت! چشم هایت! ... چه در زندان باشم چه در مریض خانه به دیدنم بیا! چشم هایت! چشم هایت! چشم هایت! سرشار از خورشیدند. 4
spow 44198 ارسال شده در 2 خرداد، 2014 صدایت از بام های شهر دور افتاده ام از اعماق دریای مرمره گذشت سرزمین های پاییز را پشت سر گذاشت و خیس به من رسید در زمانی به طول سه دقیقه پس آن گاه صدای تلفن سیاه قطع شد. مکالمه / ناظم حکمت/ برگردان عزت جلالی 3
spow 44198 ارسال شده در 27 خرداد، 2014 آنها دشمنان امیدند، عشق من آنها دشمنان امیدند، عشق من دشمنان زلالیِ آب و درخت پر شکوفه دشمنان زندگی در تاب و تب آنها بر چسب مرگ بر خود دارند -دندانهای پوسیده و گوشتی فاسد- بزودی می میرند و برای همیشه می روند آری عشق من آزادی نغمه خوان در جامه ی نوروزی بازو گشاده می آید آزادی در این کشور... 1
spow 44198 ارسال شده در 27 خرداد، 2014 کتابی می خوانم کتابی می خوانم تو در آنی ترانه ای می شنوم تو در آنی نان می خورم در برابرم تویی کار می کنم می نشینی و چشم در من می دوزی ای همیشه حاضر من با همدیگر سخن نمی گوییم صدای همدیگر را نمی شنویم ای بیوه ی هشت ساله ی من... 1
spow 44198 ارسال شده در 27 خرداد، 2014 لباسی را که در نخستین دیدارمان به تن داشتی بپوش لباسی را که در نخستین دیدارمان به تن داشتی بپوش خود را زیبا کن بر موهایت اطلسی بزن آن را که در نامه فرستاده بودم و پیشانی باز و سفید و بوسه خواهت را بلند کن امروز، نه ملال نه اندوه امروز محبوب ناظم حکمت باید که زیبا باشد چونان پرچم انقلاب از ناظم حکمت ترجمه احمد پوری 1
spow 44198 ارسال شده در 27 خرداد، 2014 تنهایی تنهایی چیزهای زیادی به انسان میآموزد اما تو نرو... بگذار من نادان بمانم! 1
spow 44198 ارسال شده در 27 خرداد، 2014 هنوز زیباترین دریا دریایى است که هنوز در آن نراندهایم زیباترین کودک هنوز شیرخواره است زیباترین روز هنوز فرا نرسیده است و زیباترين سخنى که میخواهم با تو گفته باشم هنوز بر زبانم نیامده است از ناظم حکمت 1
spow 44198 ارسال شده در 27 خرداد، 2014 شیرین و فرهاد – ناظم حکمت نام: شیرین و فرهاد / فرهاد، شیرین، مهمنه بانو و آب سرچشمهی بیستون (Farhad, Shirin, Mehmene Banu Ve Demirdag Pinarini Suyu) درباره کتاب: این نمایشنامه از ‘ناظم حکمت ‘طرح دیگری است از قصه ‘شیرین و فرهاد’ که مضمون اصلی آن از این قرار است’ :شیرین که خواهر کوچکتر ‘مهمنه بانو ‘(سلطان شهر) است به ‘فرهاد ‘که نقاش قصر آنهاست, دل میبازد . ‘فرهاد ‘نیز دلباخته شیرین میشود .دایه شیرین, ‘مهمنه بانو ‘را از این دلباختگی آگاه میکند’ .مهمنه بانو ‘خود نیز عاشق ‘فرهاد ‘است . اما او خواهر خود را بسیار دوست دارد ;از این رو, بین عشق به خواهر و عشق به فرهاد در میماند .سرانجام, خشمی از درماندگی بین دو عشق در او پدید آمده بر فرهاد فرود میآید و تصمیم میگیرد او را در راه کاری غیر ممکن قرار داده نابودش سازد ;بر این اساس, چنین پیشنهاد میکند که شیرین را به این شرط به فرهاد بدهد که او بتواند از میان کوه به شهر آب برساند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 23 دی، 2014 در اين ديرگاه در اين شب پاييزی از کلمات تو سرشارم اين کلمات چون زمان چون ماده باردارند چون چشم ، عريان چون دست ، سنگين و چون ستارگان ، درخشان کلمات تو به من رسيد آنها از دل و انديشه و تن توست کلمات تو ، تو را بـه من آورد آنها ، مادر آنها ، بانو آنها ، رفيقند آنها ، محروم تلخ شاد اميدوار و قهرمانند کلمات تو ، انسانند ..
sam arch 55879 ارسال شده در 15 مرداد، 2016 ﻣﻦ ﻫﻨوز ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ... ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ارسال های توصیه شده