spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۱ «چه خبرهایی گرفتیم از زیباترین آزادیها چهسان گوش سپردیم به صدای گام نویدهایی که نزدیک میشد و چه حرف های زیبایی زدیم در باغچه زندان...» 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۱ چشم هایت! چشم هایت! چشم هایت! ... چه در زندان باشم چه در مریض خانه به دیدنم بیا! چشم هایت! چشم هایت! چشم هایت! سرشار از خورشیدند. 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۲ صدایت از بام های شهر دور افتاده ام از اعماق دریای مرمره گذشت سرزمین های پاییز را پشت سر گذاشت و خیس به من رسید در زمانی به طول سه دقیقه پس آن گاه صدای تلفن سیاه قطع شد. مکالمه / ناظم حکمت/ برگردان عزت جلالی 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۳ آنها دشمنان امیدند، عشق من آنها دشمنان امیدند، عشق من دشمنان زلالیِ آب و درخت پر شکوفه دشمنان زندگی در تاب و تب آنها بر چسب مرگ بر خود دارند -دندانهای پوسیده و گوشتی فاسد- بزودی می میرند و برای همیشه می روند آری عشق من آزادی نغمه خوان در جامه ی نوروزی بازو گشاده می آید آزادی در این کشور... 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۳ کتابی می خوانم کتابی می خوانم تو در آنی ترانه ای می شنوم تو در آنی نان می خورم در برابرم تویی کار می کنم می نشینی و چشم در من می دوزی ای همیشه حاضر من با همدیگر سخن نمی گوییم صدای همدیگر را نمی شنویم ای بیوه ی هشت ساله ی من... 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۳ لباسی را که در نخستین دیدارمان به تن داشتی بپوش لباسی را که در نخستین دیدارمان به تن داشتی بپوش خود را زیبا کن بر موهایت اطلسی بزن آن را که در نامه فرستاده بودم و پیشانی باز و سفید و بوسه خواهت را بلند کن امروز، نه ملال نه اندوه امروز محبوب ناظم حکمت باید که زیبا باشد چونان پرچم انقلاب از ناظم حکمت ترجمه احمد پوری 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۳ تنهایی تنهایی چیزهای زیادی به انسان میآموزد اما تو نرو... بگذار من نادان بمانم! 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۳ هنوز زیباترین دریا دریایى است که هنوز در آن نراندهایم زیباترین کودک هنوز شیرخواره است زیباترین روز هنوز فرا نرسیده است و زیباترين سخنى که میخواهم با تو گفته باشم هنوز بر زبانم نیامده است از ناظم حکمت 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۳ شیرین و فرهاد – ناظم حکمت نام: شیرین و فرهاد / فرهاد، شیرین، مهمنه بانو و آب سرچشمهی بیستون (Farhad, Shirin, Mehmene Banu Ve Demirdag Pinarini Suyu) درباره کتاب: این نمایشنامه از ‘ناظم حکمت ‘طرح دیگری است از قصه ‘شیرین و فرهاد’ که مضمون اصلی آن از این قرار است’ :شیرین که خواهر کوچکتر ‘مهمنه بانو ‘(سلطان شهر) است به ‘فرهاد ‘که نقاش قصر آنهاست, دل میبازد . ‘فرهاد ‘نیز دلباخته شیرین میشود .دایه شیرین, ‘مهمنه بانو ‘را از این دلباختگی آگاه میکند’ .مهمنه بانو ‘خود نیز عاشق ‘فرهاد ‘است . اما او خواهر خود را بسیار دوست دارد ;از این رو, بین عشق به خواهر و عشق به فرهاد در میماند .سرانجام, خشمی از درماندگی بین دو عشق در او پدید آمده بر فرهاد فرود میآید و تصمیم میگیرد او را در راه کاری غیر ممکن قرار داده نابودش سازد ;بر این اساس, چنین پیشنهاد میکند که شیرین را به این شرط به فرهاد بدهد که او بتواند از میان کوه به شهر آب برساند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۳۹۳ در اين ديرگاه در اين شب پاييزی از کلمات تو سرشارم اين کلمات چون زمان چون ماده باردارند چون چشم ، عريان چون دست ، سنگين و چون ستارگان ، درخشان کلمات تو به من رسيد آنها از دل و انديشه و تن توست کلمات تو ، تو را بـه من آورد آنها ، مادر آنها ، بانو آنها ، رفيقند آنها ، محروم تلخ شاد اميدوار و قهرمانند کلمات تو ، انسانند .. لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۵ ﻣﻦ ﻫﻨوز ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ... ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده