رفتن به مطلب

ویلیام شکسپیر


ارسال های توصیه شده

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

ویلیام شکسپیر

 

 

 

ویلیام شکسپیر در ۲۳ آوریل سال ۱۵۶۴ متولد شد.شهرت شکسپیر به عنوان شاعر ، نویسنده، بازیگر و نمایشنامه نویس منحصر به فرد است و برخی او را بزرگترین نمایشنامه نویس تمام دوران می‌دانند اما بسیاری از حقایق زندگی او مبهم است.

ویلیام شکسپیر در ماه آپریل (احتمالا روز بیست و سوم) در استراتفورد متولد شد. پدرش بازرگان پشم و مادرش فرزند زمین داری محلی بود. شکسپیر احتمالا در مدرسه ی گرامر استراتفورد تحصیل و در آنجا اطلاعات ارزشمندی درباره ی لاتین به دست آورده ؛ اما ویلیام رهسپار آکسفورد و یا کمبریج نشد. درباره ی جوانی‌های ویلیام افسانه‌ها یست و در واقع سند مستندی وجود ندارد. اولین مدرکی که ما درباره ی او پس از مراسم تعمید و نام گذاری داریم از ازدواج او با آنی هاداوای anne hathaway در سال ۱۵۸۲ می‌باشد. که ثمره ی آن دختری در سال ۱۵۸۳ و یک دختر و پسر دو قلو در سال ۱۵۸۳ بود. پس از آن ما هیج اطلاعی در باره ی فعالیت‌های او برای ۷ سال نداریم ، اما وی احنمالا پیش از سال ۱۵۹۲ در لندن به عنوان بازیگرکار می‌نموده. در این موقع چندین هیثت بازیگران در لندن و دیگر مناطق وجود داشت که ارتباط شکسپیر با یکی یا بیشتر از آنها همگی حدسیات است. اما ما از ارتباط مفید و طولانی او با موفق ترین دسته بازیگران با نام مردان لرد چامبرلین The Lord Chambelain's Men اطلاع داریم که پس از آمدن جیمز اول به تخت مردان شاه the King's Men نام گرفتند. شکسپیر نه تنها با این گروه بازی کرد بلکه سرانجام سالار صاحب سهم و مدیر نمایشنامه شد. دسته شامل کسانی که در آن روزگار مشهورترین بازیگران بودند می‌شد مانند Richard Burbage (که بی شک خالق نقش‌های هاملت ، لیر و اوتلو بود) همین طور Robert Armin وWill Kempe (بازیگران نمایشنامه ی دلقک و احمق شکسپیر ) همچنین ایشان شناخته شده ترین تئاتر الیزابتی در سال ۱۵۹۹ بودند. شکسپیر در دوران نخستین خود را محدود تئاتر ننموده و در سال ۱۵۹۳ شعر عشقی اساطیری ونوس و آدونیس و در سال پس از آن نیز ربودن لاکریس را منتشرمنتشر ساخت. و تا ۱۵۹۷ وی کامکار شد تا خانه یی نو را در استراتفورد خریداری نماید و اینک او می‌توانست خود را یک جنتلمن بنامد .

فرانسیس میرس Francis Meres در پالادیس تامیا: خزانه هوش(۱۵۹۸) در رابطه با شکسپیر می‌گوید : همانطور که پلاتوس و سنکا Plautus and Seneca بهترین برای کمدی و تراژدی در میان لاتین هستند شکسپیر فاخرترین آنها از هر دو گونه در روی صحنه‌است.

با دو چکامه‌ای که شکسپیر در سال‌های ۱۵۹۳ و ۱۵۹۴ به چاپ رساند اشعار او زودتر از نمایش‌هایش چاپ شدند همینطور باید گفت که بیشتر غزل‌های وی باید در این سال‌ها نوشته شده باشند و نمایش‌های او پس از سال ۱۵۹۴ نمایان شده‌اند و او به طور کلی هر دو سال یکی را ارئه نمود که هریک شامل سرود و آهنگ‌هایی بسیار زیبایی می‌شدند .

نمایش‌های ابتدایی شکسپیر شامل : هنری چهارم ، تیتوس آندرونیکس ، رویای شبی در نیمه ی تابستان ، بازرگان ونیز و ریچار دوم می‌شود که همگی در میانه و اواخر دهه ۱۵۹۰ تاریخ گزاری شده‌اند.

همینطور بعضی از تراژدی‌های مشهور او که در اوایل دهه ۱۶۰۰ گفته شده‌اند شامل : اوتلو ، شاه لیر و ماسبت می‌شود. در حدود سال ۱۶۱۰ شکسپیر به استراتفورد برای استراحت بر می‌گردد و با وجود آن به نوشتن ادامه می‌دهد که دوره ی رمان و کمدی-استراتژی او به حساب می‌آید مانند: طوفان، هنری هشتم ، سیمبلاین و داستان زمستان. درمورد غزلیات او می‌توان گفت که نخستین بار در سال ۱۶۰۹ به چاب رسیدند.

مرگ :ws44:

 

ویلیام شکسپیر به تاریخ ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ درگذشت و جسد او دو روز پس از آن در کلیسای مقدس ترینتی به خاک سپردند . او حتی قطعه‌ای ادبی نیز برای روی سنگ قبر خود گفته که بر روی آن حک شده‌است : به خاطر حضرت مسیح از کندن خاکی که اینجا را احاطه کرده خودداری کن ، خجسته باد کسی که این خاک را رها کند و نفرین باد کسی را که استخوان‌های مرا بردارد. او در حالی مرد که به سال ۱۶۱۶ هیچ نسخه ی جمع آوری شده‌ای از آثار شکسپیر وجود نداشت ،و بعضی از آنها در نسخه‌هایی مستقل چاپ شده بودند که همان‌ها هم بدون نظارت ویرایش او بود. و در سال ۱۶۲۳ دو تن از اعضای هیئت شکسپیر جان همینگز و هنری کاندل نسخه‌ای جمع آوری شده از تمام نمایش‌هایش که مورد تصحیح و رسیدگی قرار گرفته شده بود به چاپ رسید که فیرست فالیو first folio نام گرفته شد .

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مهم ترین آثار

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Othello)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Macbeth)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Hamlet)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Julius Caesar)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Roméo and Juliet)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Merchant of Venice)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (King Lear)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (A Midsummer Night's Dream)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Henry VI)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Two Gentlemen of Verona)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Richard III)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Titus Andronicus)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (King John)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Richard II)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Henry IV)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Comedy of Errors)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Much Ado about Nothing)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Henry V)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Troilus and Cressida)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Antony and Cleopatra)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Timon of Athens)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Measure for Measure)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Pericles)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Coriolanus)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (A Winter's Tale)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Henry VIII)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Taming the Shrew)

اشعار غنایی شکسپیر نیز از شاهکارهای شعر و ادبیات انگلیسی است. از آن جمله می‌توان به منظومه‌های زیر اشاره کرد:

  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (The Sonnets)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (Venus and Adonis)
  • برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    (The Passionate Pilgrim)

نمایشنامه‌ها:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

سروده‌های غنایی:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

13092008-Shakespeaer-200-2.jpg

سیروس غنی، دانشور ایرانی تبار مقیم آمریکا، با انتشار کتابی تازه ثابت کرد که با وجود هزاران نوشته در باره ویلیام شکسپیر، هنوز گوشه هایی از آثار این شاعر سده شانزدهم میلادی انگلیس ناگشوده مانده است.

تا کنون کسی در باره دیدگاه ها و اشاره های شکسپیر به ایران و خاورزمین پژوهشی انجام نداده بود. کتاب شکسپیر، ایران و شرق به قلم سیروس غنی نخستین پژوهش جامع در این زمینه محسوب می شود.

او در این کتاب کوشیده است ما را از سرچشمه های آگاهی شکسپیراز ایران وشرق آگاه کند و اشارات شکسپیر را به تاریخ و افسانه ها و نمادهای ایران و شرق زنده کند.

مؤلف برای آشنایی ما با این دنیای پررمز و راز گام های برجسته برداشته و زمان و خاستگاه شکسپیر را دربستر تاریخ انگلستان روشن ساخته و چکیده تاریخ انگلستان و نبردها و دسیسه های برونی و درونی نهادهای انگلیس، مثل دربار و کلیسا و نیز پویایی طبقاتی و اجتماعی انگلستان آن زمان را بیان كرده است.

شكسپير کتاب های تاریخی پیشینیان از جمله مورخین یونانی را خوانده بوده و گویا سفرنامه برادران شرلی و نیز سفرنامه ویلیام پری که او هم به ایران وشرق سفر کرده بود، برشکسپیر تاثیرگذاشته است.

برای مثال شکسپیر در نمایشنامه تاجر ونیزی چندین اشاره به ایران دارد. از جمله در پرده دوم، مجلس اول، اشاره ای دارد از زبان شاهزاده مراکش به شمشیرش که می گوید، با آن "شهریار صفوی و یک شاهزاده ایرانی را کشته است." غنی با آوردن این اشارات کوشیده گوشه ای از تاریخ صفوی و عثمانی را بیان کند که کتابش را برای دانش پژوهان سودمند می سازد.

در همان نمایشنامه و چندین اثر دیگر ویلیام شکسپیر اشاراتی دارد به دشت های پهن "هیرکانیا" و ببرهای ژیان آن. هیرکانیا تلفظ یونانی یکی از استان های ایران باستان است که در جنوب شرق دریای خزر واقع بود و خراسان و گرکان امروزی را دربر مى گرفت.

در نمایشنامه "زنان شاد ویندزور" شکسپیر در کنار لقب های قیصر و امپراتور از "وزیر" فارسی-عربی هم استفاده كرده ااست. در بسیاری از آثار شکسپیر از شاهان صفوی ایران با نام "صوفی" یاد می شود که اشاره به سرآمد این دودمان است.

در نمایشنامه "هنری ششم" اشاره ای به شکست داریوش هخامنشی به دست اسکندر مقدونی و دارایی های شاه ایران باستان شده است. در همین اثر شکسپیر از "تومیریس" شهبانوی ماساژت های ایرانی تبار نام می برد که بنا به روایتی، کورش بزرگ را کشته بود. اشاره های دیگری هم به فرمانروایان هخامنشی (از جمله کمبوجیه)، پارتی و سکایی شده است که حاکی از آگاهی نسبی نویسنده از تاریخ ایران باستان است.

در تراژدی "لیرشاه" قهرمان اصلی به "ادگار" می گوید: "پوشاک شما به من پسند نمی آید. گو این که ایرانی است. بهتر است عوضش کنید."

لباس ایرانی آن زمان، پرزرق و برق بود و اجزاى زیادی داشت و به زحمت دوخته می شد. این ویژگی به اندازه ای معلوم عام بود که عبارت "لباس ایرانی" به توضیحی فراتر از آن نیاز نداشت.

سیروس غنی نوشته ها و نمایشنامه های شکسپیر را بررسی کرده و اشارات او را به نمادهای شرقی و ایرانی بیان و تفسیر کرده است. در پیوست ها نیز فهرستی از ترجمه های آثار شکسپیر را به زبان های فارسی، عربی و ترکی آورده است.

غنی که حقوق خوانده و کارش وکالت بوده، چندین اثر محققانه وبرجسته در زمینه مسائل ایران شناسی نوشته، از جمله: ایران و غرب: کتاب شناسی انتقادی ۱۵۰۰-۱۹۸۷؛ ایران و ظهور رضاشاه؛ و یادداشت ها و خاطرات دکتر قاسم غنی.

شکسپیر، ایران و شرق کتابی است نسبتا کوچک در باره موضوعی کمتر شناخته شده که سیروس غنی با وسعت اطلاع خود برفرهنگ غرب و شرق، ونیز روش پژوهش و نثر روان خود توانسته متنی خواندنی ارائه کند. در اینجا چکیده ای از مقدمه مؤلف بر کتاب را می آوریم:

 

شکسپیر، ایران و شرق

سیروس غنی

 

درباره شکسپیر و آثار او فراوان نوشته اند. نمایشنامه های او تقریبا به همه زبان های معلوم جهان منتشر شده است. یکایک واژه های او تحلیل و بررسی و تفسیر شده است. کتاب ها و جستارهای بسیاری در باره علایق شکسپیر نوشته شده، از خوراک و گل و بویایی گرفته تا ساز و آواز و حتا دارو و درمان.

این کتاب مطالعه ای دیگر است در زمینه دانش شکسپیر در باره ایران و دیگر سرزمین های خاوری و علاقه او به آنها. شکسپیر که در علم تاریخ تبحر داشت، در نوشته هایش به ایران باستان اشاره های مکرری داشت. این آگاهی پاره ای از بدنه دانش یک فرزند رنسانس بود. بعدتر در باره ایران کتاب ها و جزوه های جهانگردان منتشر شد که به احتمال زیاد مورد توجه شکسپیر نیز واقع شده بود.

شکسپیر تا حد زیادی فرزند زمان خویش بود. دغدغه های روزمره او تامین معاش خانواده، امنیت مالی و کسب شهرت و اعتبار در میان مردم بود. گپ و غیبت های محلی در تئاتر گلوب، میخانه "مرمید" و کوچه و پسکوچه های لندن جزء علایق او بود. وی همچنین به دسیسه های درباری و فعالیت های سیاسی که در نمایشنامه هایش موج می زند، علاقه داشت. مطمئنا او آگاه بود که سفرهای اکتشافی و بازرگانی گسترده ای به کشورهای دیگر صورت می گیرد.

ایران در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی مورد توجه خاص انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی بود، چون آنها دشمن مشترکی داشتند: ترک های عثمانی که در شرق اروپا فتوحاتی داشتند و سرانجام تا به دروازه های وین رسیدند.

کشورهای پیشرو فرنگستان و پاپ کاتولیک ها تلاش می کردند ایران را به آغاز جنگ با عثمانی ها تشویق کنند تا از پیشروی آنها به سوی اروپا جلوگیری شود. میان امپراتوری عثمانی و صفوی های ایران دشمنی وجود داشت، چون ایران یک کشور شیعه اعلام شده بود و ترک های سنی مذهب شیعه را یک نوع شرک و خطری مهلک می دانستند.

قدرت های نظامی عمده فرنگ قول دادند که همزمان علیه عثمانی ها اعلام جنگ خواهند کرد. صرف نظر از تشویق و ترغیب فرنگی ها به نظر می رسد که آنها فاقد اراده راستین یا منابع مادی و مالی برای شرکت در منازعه بودند. آنها خوشنود بودند که ایران عثمانی ها را مشغول خود کرده است. طول دوره صفوی حتا یک مورد کارزار هماهنگ شده علیه امپراتوری عثمانی صورت نگرفت.

چگونگی ظهور علاقه شکسپیر به ایران دوران خود و دانش او در باره این کشور موضوع اصلی این پژوهش است. تلاش شده است که آگاهی شکسپیر از ایران با توجه به شرایط تاریخی آن زمان بررسی شود... شکسپیر برای مخاطبان عادی تئاتر نمایشنامه می نوشت، از این رو شاید برخی از اشاره های کلاسیک او برای بینندگان عادی نامفهوم بودند، اما بسیاری از اشاره و کنایه هایش به رویدادها و شخصیت های معاصر خود به احتمال زیاد آشنا بودند.

شکسپیر در نمایشنامه های خود نام افراد و محل هایی در خاورزمین را می آورد و داستان هایی را از آن سامان تعریف می کرد که به زمان و مکان های مختلف تعلق داشتند. برخی از آنها برای مردم عادی شناخته شده بودند، برخی هم گمنام، اما همه این عنصرها با توجه به علاقه مردم و برای سرگرمی آنها به کار رفته بود.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

شکسپیر بیش از 150 سونات سروده است.از این تعداد پنج تای آنها چنان شهرتی دارد که بسیاری از انگلیسی زبانان این سونات ها را از حفظ می خوانند. این پنج سونات شماره های 18-24-116-126-130 ، می باشند.

ترجمه ی سونات شماره ی 18 را در زیر می خوانید.

 

چشمان معشوقه ام بی شباهت به خورشید است

مرجان بسیار قرمز تر از لبان اوست.

 

اگر برف سفید است، چرا سینه های معشوقم تیره است

......

من گل رز دیده ام، نقاب که از چهره بردارد سفید و قرمز است

من اما چنین گلی بر گونه های معشوقم ندیده ام

عطر هایی هستند با رایحه ی دلپذیر

بیشتر از رایحه ای که معشوق من با خود دارد

من دوست دارم معشوقم حرف بزند هر چند می دانم

صدای موسیقی بسیار دلنواز تر است

مطمینم ندیده ام الهه ای را که راه می رود

معشوق من وقتی راه می رود ، زمین می خراشد.

من اما سوگند می خورم معشوقه ام نایاب است

و مثل هر کسی دیگر با قیاسی اشتباه سنجیده ام او را

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

82ab0db0bc8443258357.jpg

به خود می گویم ستاره ها برای این روشن هستند كه هر كسی بتواند یك روز مال خودش را پیدا كند!

 

نگاهي به زندگي و آثار آنتوان دوسنت اگزوپري

 

آن چه اصل است از ديده پنهان است

نقل حوادث زندگي گذشته چه خاصيتي دارد، اگر هدفي نداشته باشد؟ همه آدم ها مريض مي شوند زمين مي خورند، به مدرسه مي روند، عاشق مي شوند و دست آخر همه شان هم مي ميرند. اگر قرار است فقط اين ها را بگوييم تا يك چيزي گفته باشيم بايد دم و دستگاه مان را جمع كنيم و برويم پي كارمان.

چه جذابيتي دارد حرف هايي را كه قابله در 1900 موقع به دنيا آمدنم گفته در سال 1942 تكرار كنم؟ قابله هاي سال 2000 هم همان حرف ها را خواهند زد. مهم ترين چيز انديشه است و اگر نه باقي حرف ها باد هواست.

اما اگر اگزوپري هم يكي مثل ما بود يعني خودش نبود و شازده كوچولو را مي خواند نمي توانست جذابيت همين جزييات پيش پا افتاده را درباره زندگي نويسنده آن ناديده بگيرد

 

تمام آدم بزرگ ها، اول بچه بوده اند

آنتوان ماري روژه كنت دوسنت اگزوپري صبح 29 ژوئن 1900 به دنيا آمد. در خانه شماره 8 خيابان پيراي ليون كه اهالي آن تونيو صدايش مي كردند. پدر و مادرش هر دو از اشراف و اصيل زادگان ولايتي بودند و وقتي پدر مرد لقب كنت و لقب سنت كه به همه افراد خانواده تعلق داشت و به قديس بودن اجداد آن ها اشاره مي كرد، به آنتوان فرزند ارشد خانواده رسيد. اگزوپري به جزئيات شجره نامه اش توجه نداشت، معمولا لاف زني نمي كرد و اسمي از آن ها نمي برد. خانواده اش را خيلي دوست داشت و به آن ها وابسته بود ولي برخلاف مادرش رابطه خوني و عناوين قلمبه سلمبه را آداب داني نمي دانست. ترجيح مي داد مثل پدرش شوخ طبع ، شگفت آور و جذاب باشد. با همه اين ها به اسمش خيلي مي نازيد و مي گفت شيفته نام زيبا ي خود است. از شش سالگي شعر هايي مي گفت كه غير از خودش و برادرش شنونده ديگري نداشت كه تازه فرانسوا هم مجبور به شنيدن بود وگر نه كتك مفصلي از آنتوان مي خورد.

از همان موقع دلش مي خواست شعرهايش را چاپ كند. دردسرهاي اگزوپري به همين جا ختم نمي شد. عادت داشت نصفه شب ها شعر بگويد. پتو يا ملحفه اي دور خودش مي پيچيد راه مي افتاد و دنبال شنونده مي گشت. خواهر و مادر و برادرها را از خواب بيدار مي كرد و آن ها مجبور بودند كه در آن وقت شب شعرها را بشنوند و نظرشان را بگويند به مادرش مي گفت وقتي از خواب بيدار مي شويد ذهنتان آمادگي بيشتري دارد. اين عادت تا آخر عمر هم از سرش نيفتاد. دوستانش از دستش عاجز بودند هر وقت ساعت 2 ـ 3 نصفه شب تلفن زنگ مي زد مي دانستند اگزوپري پشت خط است و مي خواهد نظرشان را راجع به نوشته جديدش بداند. هيچ وقت هم معذرت خواهي نمي كرد. تمام افراد خاندان بزرگ متفق القول بودند كه بچه هاي اگزوپري به طرز وحشتناكي بي نظم، خرابكار و ياغي هستند. و آنتوان بدترين همه آن ها بود كه هميشه بهانه اي براي دعوا با ديگران داشت و تنها كسي بود كه با پدربزرگ فرناند شاخ به شاخ مي شد. تمام تصوير خاطرات كودكي اگزوپري معدود مي شد به سخت گيري ها و دقت و شدت تربيت خانواده و جمله دايي اش كه مي گفت: اگر باز هم شلوغ كني مي روم امريكا و يك ماشين شلاق زني بچه ها مخصوص تو مي خرم.

اما با تمام اين ها اگزوپري در سي سالگي به مادرش مي نويسد دنياي خاطرات كودكي به طور نااميد كننده اي از خاطرات ديگر واقعي تر است و در نامه كوتاه ديگري از آيرس به همسرش (همان زمان كه پرواز شبانه را مي نوشت) نوشت مطمئن نيستم كه بعد از آن روزهاي پر از شگفتي كودكي احساس خوشبختي كرده باشم. و در آستانه چهل سالگي همه جا مي گفت: تنها يك چيز است كه هميشه مرا اندوهگين مي كند و آن اين است كه مي بينم بزرگ شده ام.

 

اين بچه، ياغي است

 

اگزوپري اولين بار در اواخر جولاي 1912 سوار هواپيما شد. هر روز تمام تابستان را با خواهرش گابريل سوار دوچرخه مي شد و به پايگاه هوايي جديد التاسيس آمبريو مي رفت كه چهار مايل از قصر آن ها فاصله داشت.

آنتوان روز به روز بيشتر به پرواز اشتياق نشان مي داد كاري كه مادرش به كلي قدغن كرده بود. اوضاع تحصيلش چندان تعريفي نداشت. مدير مدرسه شان مي گفت: در زبان فرانسه به خاطر تلفظ وحشتناكش نمره هاي بد مي گرفت و باقي درس هايش هم آن طوري كه توقع داشتيم نبود اما شاعري و طراحي اش شاهكار بود. حاضر بود استعداد خودش را براي هر چيزي كه به درس و مدرسه مربوط نبود، صرف كند. 16 ساله بود كه داستايوفسكي را كشف كرد. (فورا احساس كردم با جهاني وسيع و بدون مرز روبه رو هستم) فوتبال بازي مي كرد آن هم در نوك حمله. شمشير بازي هم مي كرد، اما بعدها ادعا كرد از اين كه قسمتي از وقتش را صرف ورزش كرده بود، راضي نيست. دست و پا چلفتي بود، ناهنجار، زمخت، تودار و دائما در رنج و درد. از همشاگردي هايش يك سرو گردن بلند تر بود و بايد آخر صف مي ايستاد و هميشه از بچه هايي كه به دماغ بزرگش مي گفتند شيپور شاكي بود، ولي با وجود اين بين بچه ها محبوب بود وقتي اگزوپري بهت لبخند مي زد، تمام غصه ها را از يادت مي برد اين را يكي از دوستان دوران پيش دانشگاهي اش گفته بود.

يك آدم بزرگ متفاوت

۲۸ ساله بود. آرام گرفته بود و آرام تر از آن نمي شد. نگراني مالي نداشت. گرفتار عشق و عاشقي نبود. دلواپس كار به نظر نمي رسيد. در صحراي غربي زندگي مي كرد؛ جايي به نام زوبي . 5 سال پيش فرانسه را ترك كرده بود و حالا در كلبه چوبي قايقي زندگي مي كرد كه وقتي مد مي شد آب تا زير پنجره اش مي رسيد. ظاهرا اتاقش فقيرانه بود. روي يك تشك كاهي مي خوابيد. دري كهنه پيدا كرده بود و زيرش دو بشكه روغن گذاشته بود و اين طوري ميزي دست و پا كرده بود كه البته براي قد او، كوتاه بود. مرتب با مادرش نامه نگاري مي كرد. سفارش كرده بود فورا برايش چيزهايي بفرستند: كوزه آب، لگن فلزي، ماشين تحرير، قفسه كتاب، گرامافون كوكي و ...

در آن خانه صحرايي با يك بوزينه جنگل هاي گرم امريكاي جنوبي، يك سگ، يك گربه چاق و چله و يك كفتار اهلي زندگي مي كرد. از نظر اگزوپري آن سرزمين بي خاصيت، زيبا بود و همين قدر كه عنوان چندش آور دو را از جلوي اسمش بر مي داشت برايش كافي بود. مدام براي مادرش مي نوشت ديگر روي پاكت عنوان كنت را نقل نكنيد.

با اين كه رييس فرودگاه گاپ زوبي بود به سر و وضعش نمي رسيد. غير از خودش كسي او را زيبا نمي دانست. دست هايش هميشه روغني بود. موها و ناخن هايش را كوتاه و تميز نمي كرد. به شوخي مي گفت: گران است، وسعم نمي رسد. پيك جنوب را كه حاصل همين شيوه زندگي و شيفته گي اش به صحرا بود در همان زمان نوشت. زندگي در جنوب براي اگزوپري چيز ديگري بود. اين جا براي من يك دهليز است، پر از رمز و راز، پر از شگفتي و پر از قلب آفريقا.

همين گوشه كوچك نفش مهمي در پيك جنوب ، شازده كوچولو و پيش نويس اول پرواز شبانه داشت و حتي در باد، شن و ستارگان (زمين انسان ها) به آن اشاره كرده است (فقط در صحراست كه خود را به هزار دست خيالي مي سپارم).

ديگر اگزوپري شهرت زيادي داشت. سي و چند ساله بود. مديران، بي قيدي ها و بي پروايي هاي گذشته اش را فراموش كرده بودند و به خاطر كارداني و تدبيرش چه ستايش ها كه نمي كردند. خوب مي نوشت. اصرار كودكانه اش به ماجراجويي و رويارويي با خطر به خون سردي و منطق تبديل شده بود. در خط هوايي، مديري قابل اعتماد بود. دوره عالي هوانوردي را گذرانده بود. به رياست شعبه آئروپستال درآمده بود. ازدواج كرده بود. همان زمان پرواز شبانه را نوشت كه جايزه فمينا را به خود اختصاص داد. 29 دسامبر 1935 خواست ركورد مدت پرواز از پاريس تا سايگون را بشكند. هواپيمايش در دويست كيلومتري قاهره سقوط كرد. با پروو مكانيسينش پنج روز در صحرا سرگردان بودند تا بالاخره كارواني آن ها را پيدا كرد. شانس آورده بودند.

دلتنگي هاي نويسنده خيابان پنجم

سال هاي 1941 و 42 بود كه بعضي ها به اگزوپري پيشنهاد كردند كتابي براي كودكان بنويسد و خودش هم نقاشي هايش را بكشد. آن زمان آنتوان خيلي مريض و دلتنگ بود. هر وقت هوس نقاشي به كله اش مي زد، چيزهايي مي كشيد (با آبرنگ هايي كه از فروشگاه بزرگ خيابان هشتم خريده بود) و گاهي برايشان چند خطي مي نوشت. تابستان و پاييز همان سال (1942) شازده كوچولو را نوشت و نقاشي كرد. با همان روش عجيب و غريب خودش. و در خانه اي در خيابان پنجم نيويورك در شب هاي طولاني، وقتي از قهوه، كوكاكولا و سيگار نيرو مي گرفت، مي نشست و مي نوشت. لكه هاي اين سه روي كاغذ در كنار خط خطي ها ديدني بود. اگزوپري با قلم ها و مدادهاي گوناگون مي نوشت و مي كشيد، كم و زياد مي كرد، حذف مي كرد، خط مي زد و دوباره در حاشيه مي نوشت. صفحه كاغذها گاهي آن قدر شلوغ و بدخط مي شد كه خودش هم به زور سر در مي آورد. شكل ها را پشت پوست پياز مي كشيد. گالانتيه (يكي از دوستانش) مي گفت براي هر يك از نقاشي ها كه به چاپخانه فرستاد، 100 صفحه كاغذ جر واجر كرد . از آن متن مختصر مطمئن نبود. مي نوشت و پاره مي كرد. پاره مي كرد و مي نوشت. به يكي از خبرنگاران گفته بود مشكل ترين مرحله نوشتن، شروع است. ولي گويا با شازده كوچولو چنين مشكلي نداشت. طرح داستان ناگهان و يك جا به ذهنش رسيده بود. نقاشي از متن مشكل تر بود. به خصوص با بائوباب ها آن قدر كلنجار رفت كه ديگر خسته شده بود. آخر سر به اين نتيجه رسيد كه بهتر است آن ها را در سه جهت حول يك دايره بكشد. در طول داستان لباس شازده كوچولو تغيير مي كرد. در مورد مار بوآ فورا به نتيجه نرسيد. مي گفت: كشيدن ماري به آن بزرگي برايم مشكل بود. استعداد خوبي در نقاشي ندارم. يك بار يكي از دوستانم آن را با سيب زميني اشتباه گرفت.

 

مثل درختي كه بيفتد آرام آرام به زمين افتاد

اين اواخر خيلي حواس پرت و گيج شده بود. همه از دستش به ستوه آمده بودند. همسرش در آخرين هفته نوامبر 42 تركش كرد. دوستانش از بدقولي هايش گله مي كردند. به يكي از آن ها نوشته بود مي دانم كه از من عصباني هستي، مي فهمم، اين روزها خودم هم از دست خودم عصباني هستم. حال خودم را نمي فهمم. هوش و حواس ندارم. كارهاي عجيب و غريب مي كنم. يادم مي رود بايد سوار چه قطاري شوم. آدرس ها و صورت حساب ها را گم مي كنم. يادم مي رود به تلفن ها جواب بدهم. وقتي عصباني مي شوم، سردردهاي بدي مي گيرم. وقتي مي خواهم بنويسم ذهنم خالي مي شود.

اگزوپري تا آخرين سال زندگي اش هم به فرانسه برنگشت. شمال آفريقا و جزيره كرس دم دستش بود. بدجوري به اين شهر فرانسوي نشين كه در مقابل اشغال سر خم نكرده بود خو گرفته بود و الجزيره برايش سرزمين موعودي بود كه او را ياد ملودرام هاي هاليوودي، آليس در سرزمين عجايب و دزدان دريايي پنزانس مي انداخت. هنوز تك و توك پروازهايي مي كرد، ولي مي گفت اين ماموريت هاي جنگي ديگر برايش جالب نيستند.

بالاخره روز سي ويكم ژوئيه 1946 به اصرار زياد اجازه گرفت آخرين پروازش را بكند. ساعت هشت ونيم صبح از زمين برخاست تا ماموريت خود را بر فراز منطقه گرنوبل انجام دهد. ساعت سيزده وسي دقيقه با پيام كوتاهي خبر داد ذخيره بنزينش دارد تمام مي شود. ساعت چهارده و سي دقيقه همه يقين داشتند كه ديگر در آسمان نيست.

در بين تمام قله هاي سر به فلك كشيده ادبيات جهان، بين تمام قاره ها، اگزوپري انگار جزيره اي تك افتاده است. او نه نوبل گرفته، نه شنيده ايم جايي سخنراني كرده باشد و نه تعداد كتاب هايش آن قدر زياد است كه بشود درباره آن ها و طرز تفكر او دست به تحقيق و مطالعه زد. يك نويسنده كوچك كه اصلا تصور كردنش بدون اين كه مدام به شازده كوچولو تشبيه اش كنيم، ممكن نيست. آدمي كه با حرف هاي ساده و كودكانه اش دنيايي بزرگ و عجيب را مي سازد و انگار از درون همه آدم ها حرف مي زند. آن قدر راحت و آن قدر صميمي كه يك بار خواندن كتاب اش، همان يك كتاب نمونه اي كافي است تا شيفته اش شوي. و شايد اين همه صميميت و اين جايي كه سنت اگزوپري براي خودش توي دل همه آدم هاي دنيا باز كرده به همين خاطر است. نه فقط آدم بزرگ ها و عصا قورت داده ها ـ كه ما هم مثل او دوستشان نداريم ـ بلكه بچه ها و همه آدم باحال هاي دنيا هميشه او را خوانده اند و از او گفته اند. در هر سني كه بوده اند دوستش داشته اند و هر چقدر هم ادعا داشته اند باز هم از اين كه بگويند كتاب كوچك و كودكانه او را مي پرستند، ابايي نداشته اند.

چقدر آدم هايي را مي شناسم كه با همان اصطلاحات او تاريخي ترين لحظات زندگي شان را زندگي كرده اند. با همان اصطلاحات عاشق شده اند و با همان اصطلاحات بريده اند. چند نفر توي دنيا تا حالا به كسي كه حسي را در آن ها برانگيخته، گفته اند: فكر مي كنم كارم تمام است. تو داري اهلي ام مي كني چقدر آدم بوده اند كه براي توضيح دادن اوضاعشان گفته اند اما من گل سرخي دارم كه در دنيا يگانه است چند ميليون نفر تا حالا با ديدن بهترين گل هاي سرخ جهان لب گزيده اند و گفته اند: شما هيچ به گل من نمي مانيد، براي شما نمي توان مرد!

و قدرتي كه در سنت اگزوپري و در كتاب بي همتايش نهفته است از همان خوني مي آيد كه در رگ هاي كتاب جاري است.

حس عجيبي كه با تمام سادگي، كتاب را به موجودي زنده و آن را به پديده اي ابدي تبديل كرده است. سال ها آمده اند و رفته اند و ميليون ها نفر در سرتاسر دنيا با شازده كوچولو و اگزوپري زندگي كرده اند. او را فهميده اند و باخواندن او پنجره هاي تازه اي به روي جهان برايشان گشوده شده است.

شازده كوچولو شبيه هيچ كس نيست؛ اگر چه بخشي از آدمي را مي گويد كه گويي از ازل در وجودش نهاده شده است. او با حرف هايش و با سفري كه طي مي كند از زندگي آدم مي گويد و انگار آن حس گمشده را در آدم زنده مي كند. حسي كه آدم بزرگ ها گم اش كرده اند و به خاطر همين است كه دنيا اين قدر بد شده است.

اگزوپري هم مثل آفريده اش در هاله اي از وهم و شگفتي، در شگفت زدگي و ناپايداري پيچيده شده است. وجودي بيش از اندازه حساس و لبريز از مرگ و زندگي. اگزوپري گويي براي جاودانه كردن اثرش، براي اين كه بگويد چطور مي توانسته خود را، سرنوشت خود را در آن چه مي نويسد پيش بيني كند، از آخرين سفر هوايي خود هيچ گاه باز نگشت. شازده وار به سياره كوچكي كه كسي نمي دانست كجاست، سفر كرد و دنيا را با كتاب عاشقانه كوچك اش تنها گذاشت، اما كاري كه اگزوپري كرد هيچ كم از كاري نبود كه بزرگ ترين هنرمندان جهان كرده اند. شايد همه آن چه كه درباره تعداد خوانندگان اگزوپري مي گويند اغراق آميز باشد ـ اگر چه به شخصه بسياري از كتابخوان ها را مي شناسم كه پس از گذشت سال ها همچنان مصرف شازده كوچولوشان بسيار بالاست! ـ اگرچه اين كه مي گويند در غرب پس از انجيل، اين پرتيراژترين كتاب همه سال هاي اخير بوده است مي تواند بزرگ نمايي باشد و اين كه مي گويند در تمام اين سال ها محبوب ترين كتاب همه كتابخوان هاي اروپا بوده كمي زياده از حد به نظر برسد؛ اما واقعيت اين است كار اگزوپري نه كم تر از جيمز جويس است و نه پروست. نه بالزاك و نه داستايوفسكي و نه هيچ كس ديگر. اين را از اين همه مصرفي كه كتاب او دارد مي شود فهميد و اين همه جذابيت از همان ساده دلي و هوشمندي مي آيد كه شازده كوچولو را تبديل به شاهكاري دوست داشتني مي كند. گويي فقط اوست كه دوباره به يادمان مي آورد كه آدم ها ديگر وقت شناختن هيچ چيز را ندارند. آن ها چيزهاي ساخته شده را از دكان مي خرند و چون كاسبي نيست كه دوست بفروشد، آن ها مانده اند بدون دوست.

فقط اوست كه به درستي به ما مي گويد ... زيبايي بيابان به خاطر چاهي است كه در دل خود پنهان كرده است. و سرانجام هيچ كس بهتر از اگزوپري و كتابش نمي توانند بگويند چرا اين همه عاشقانه به يادش مي آوريم و چرا اين همه وقت خواب بالاي سرماست. چرا كه ارزش هر چيز در وقتي است كه برايش صرف كرده ايم. و ما ديگر براي كدام كتاب، با كدام كتاب اين همه عاشق شده ايم و خاطره داريم؟

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
“ در ۲۳ آوریل سال ۱۵۶۴ متولد شد.فردای این روز یعنی ۲۴ آوریل در ”استراتفورد“ غسل‏تعمید داده شد. ”ویلیام شکسپیر“ بزرگ‏ترین فرزندپسر ”جان شکسپیر“ و سومین فرزند از هشت فرزند اوبود. پدرش، بازرگان محلی سرشناس و مادرش ”مری‏آردن“، دختر یکی از مالکان عضو ”کلیسای کاتولیک‏رم“ بود.

به احتمال زیاد: ”شکسپیر“ در مدرسه‏ٔ صرف و نحومحلی تحصیل کرد و به عنوان پسر بزرگ‏تر، به رسم آن‏زمان: باید در فروشگاه پدرش شاگردی می‏کرد، ولی بنا به‏روایتی، به دلیل ورشکسته شدن پدرش، ناچار به شاگردی‏در یک قصابی شد. براساس شواهد، می‏توان گفت که اودر دوران جوانی، زمان زیادی را به شکار و تفریح بابازشکاری پرداخته است؛ چرا که در نمایش‏های او،می‏توان رد پای دانش این دو کار را یافت ؛ چیری که بادیگر نمایش نامه‏نویسان آن دوره به طور کامل تفاوت‏دارد.

”ویلیام شکسپیر“ در سال ۱۵۸۲ با ”آن‏ها تاوی“،دختر یک کشاورز ازدواج کرد. آنان در سال ۱۵۸۳صاحب اولین فرزند دختر خود ”سوزانا“ و در سال۱۵۸۵ صاحب دوقلوهای خود که یک پسر و یک دختربود، شدند.

در سال ۱۵۸۸ به لندن نقل مکان کرد و در سال ۱۵۹۲ به‏عنوان یک هنرپیشه و نمایش نامه نویس موفق، مطرح‏شد. با چاپ دو مجموعه شعر داستانی عاشقانه‏ٔ”ونوس و آدونیس“ و ”هتک ناموس لاکرک” در سال۱۵۹۴ و انتشار غزلیات او در سال ۱۶۰۹، “شکسپیر“ به‏عنوان شاعر محبوب و نابغه دوره رنسانس شناخته‏شد. در مجموعه غزلیات او نمی‏توان به احساس‏های‏شدیدی که در نمایش نامه‏های او یافت می‏شود، دست‏یافت؛ در عوض می‏توان به احساس‏هائی ناب برخورد درحقیقت، شهرت ادبی ”شکسپیر“ بیشتر ریشه در ۳۸نمایش نامه او دارد این نمایش نامه‏ها هیچ گاه نزد قشرتحصیل کرده دوره‏ٔ او، که به نمایش نامه‏های انگلیسی‏فقط به چشم نوعی سرگرمی عامیانه و مبتذل‏می‏نگریستند، ارزشی نیافتند نمایش نامه‏های”شکسپیر“، نسبت به دیگر نمایش‏نامه‏نویسان هم او،بیشتر در حضور ملکه الیزابت اول و ”شاه جیمز“ به اجرادر آمد. بعد از سال ۱۶۰۸ کارهای دراماتیک ”شکسپیر“کمتر شد و به نظر می‏رسد که در این دوران: او بیشترزندگی خود را در استراتفرود گذرانده است. او درزادگاهش، در خانه‏ای باشکوه که ”New Place“ نامیده‏می‏شد، به همراه خانواده‏اش به عنوان یک شهروندبرجسته زندگی می‏کرد.

”ویلیام شکسپیر“ در ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ فوت کرد و در”کلیسای تثلیث مقدس“، یعنی همان کلیسائی که درسال ۱۵۶۴ تعمید داده شده بود، دفن شد.

مجله شادکامی و موفقیت

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...