viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۰ المیرا حسینی- در سال ۱۹۷۴ هنرمند صرب، ماریانا آبراموویچ در یک اجرای نمایشی به نام ریتم، در برابر تماشاکنندگان ایستاد، ابزارهایی را فراهم کرد و تماشاگران را واداشت تا به اختیار ابزارها را انتخاب و با بدنش ارتباط برقرار کنند. ابزارها شامل طیف متفاوتی از آن چیزهایی بودند که تماشاچیان میتوانستند با آنها نقشی از لذت و مهر تا خشونت و زخم بر بدن بازیگر بزنند؛ از چاقو، قیچی و اسلحه گرفته تا شاخهای رز، پر و پنبه. تماشاگران بهتدریج لباسها را بریدند و هریک به سهم خود نقشی بربدن منفعل هنرمند ایستاده بر کف گالری، حک کردند. بعد از گذشت شش ساعت، نمایش به پایان رسید. آبراموویچ، با تنی پر از زخم و چشمهایی پر از اشک صحنه را ترک کرد. امروز تصویر گلشیفته برای من، شکل دیگری از اجرای آبراموویچ را یادآوری میکند: بدن عریان هنرمند ایستاده در میان انبوه قضاوتها؛ در میان انبوه تماشاچیها. هریک از ما، مخاطبهای این نمایش، با ابزارهایی که سایتهای اینترنتی به مثابه گالریهای مجازی در اختیارمان قرار میدهند، به نحوی با بدن هنرمند رابطه برقرار میکنیم. تنها فرق در این است که اینجا خبری از قیچی و پونز و چاقو نیست. به جایش ما لایک میزنیم و استتوس و کامنت میگذاریم و پخش میکنیم. این دو اثر را میتوان به نحوی بازگوکننده تجربه زیست بدن زنانه دانست. آنچه امروز گلشیفته فراهانی تجربه میکند شاید اغراق شده حسی است که تکتک زنان در جامعه ما هر روزه تجربه میکنند: بدنی ایستاده در معرض نگاهها؛ در معرض قضاوتها. بدنی ایستاده در میدان کشمکشها. عدهای گلشیفته را لختتر میخواهند، بدون حضور دستهایش در برابر آن عضو مگو. عدهای او را پوشیده، یادآور قداست مادری فداکار و این قصه، قصه همه زنان است. قصه بدنهایی که روزی عریان خواسته میشوند و روزی پوشیده در حجاب. بدنهایی که با معیارهای زیبایی قضاوت میشوند، بر اساس معیارهای زیبایی زیر چاقوی جراحان میروند، عوض میشوند و به فرم دلخواه در میآیند: چاق، لاغر، سینههای بزرگ، کپلهای کوچک، گونههای برجسته و ... نگاههایی که امروز به بدن عریان گلشیفته دوخته میشوند و تن و ذهن او را به قضاوت مینشینند، همان نگاههایی هستند که همه زنان هر روزه در خیابانهای شهر سایه سنگینشان را حس میکنند. نگاههایی که تن تو را در اتوبوس و مترو، در حال راه رفتن وهنگام بستن بند کفش ابژه میکنند، بدون آنکه تو اراده کرده باشی. نگاههایی که صاحبانشان تو را در خیال لخت میکنند و به تماشا و قضاوت مینشینند. آیا باید تعجبی از این استتوس فیسبوکی داشت: "عزیزم من با لختشدنت مشکلی نداشتم... اینو دارم به عنوان درد دل میگم، ناراحت نشی. ببین من فقط ترجیح میدادم یه وقتی باشه که آلت به دست دنبال سوژه میگردم لابهلای فانتزیها و فتیشهام، اما اینجوری، الآن تو، تو اذهان عمومی لخت شدی." عمل گلشیفته به نظرم مهم و تاثیرگذار است، از این منظر که بسیاری از پیشفرضها را زیر سئوال میبرد. بسیاری از پایهها را میلرزاند. بعضیها نوشتند که چرا این قضیه بیاهمیت را با جار و جنجال مهم میکنید؟ دوستی نوشته بود: "وقعا نمیدونم در این وضعیت که باید مردم رو آگاه کرد و از بسیاری مسائل که آگاه نیستند، باخبر کرد، انتشار این عکسها به چه معناست؟ آیا معنایی جز انحراف اذهان عمومی از مسائل اصلی جامعه دارد؟ بیخود دفاع نکنیم از هر حرکتی." به نظر من اهمیت کار گلشیفته را میتوان از همین حجم وسیع بازتاب آن فهمید. عکس در عرض چند ساعت، چندیدن هزاربار پخش و لایک شده و باعث نوشتن چندینهزار استتوس و جوک و موضعگیریهای مختلف شده است. آیا این مجادلات همان حوزه عمومی نیست؟ آیا همین بحثها نشانگر این نیست که مسئله بدن و ***والیته یکی از "مسائل اصلی" جامعه ماست؟ آیا این حجم عظیم بازتابها نشانگر این نیست که عکس گلشیفته آنجایی از فرهنگ مسلط ما را به چالش میگیرد که باید؟ عکس "لخت" گلشیفته فراهانی، بازیگر جوان زیر درخت گلابی، دختر هنرپیشهای بزرگ از خانوادهای به نام و شناخته شده، همسر رسمی مردی ایرانی و بازیگر محبوب نقش مقدس مادری که اشکهای بسیاری را به چشمها آورد، از این منظر میتواند بسیاری از مرزهای سیستم را به عقب براند، بسیاری را بر آشوباند و بسیاری را به فکر وادارد، اما به نظر میآید سیستم چنان هم ساده نیست و فراتر رفتن از مرزهای سیستم، آنطورها هم که به نظر میآید آسان نیست. تن زنانه عریانی که با نمایش عریانیاش به دنبال بازتعریف خویش، بازتعریف سبک زندگی انتخابی خویش بدون تبعیت از قوانین سیستم بوده است را به راحتی میتوان به چنگ انداخت. ساز و کارهای سیستم به راحتی میتواند آن را در منطق خود هضم کند، بپذیرد و حتی از آن استقبال کند. در نوشتههای "طنز" بسیاری از دوستان مذکر سیاسی و سبز و غیره خواندم که "بیصبرانه" از همه زنان روشنفکر خواسته بودند که چنین کنند تا آنها از دیدن آنچه در همه این سالها از دیدنش محروم بودهاند، بینصیب نمانند. بسیاری دیگر با شادی از برآورده شدن آرزوی روزهای بلوغشان نوشته بودند. این یعنی عمل زن در قبال بدنش، به راحتی میتواند به امری فرونشاننده فانتزیهای جنسی مردانه تبدیل شود. مکانیسمهای سیستم، زن یاغی را دوباره به درون مرزهای خویش بازمیگرداند، به همان جایگاه همیشگیاش. به آن سهم تاریخی که در منطق سیستم مردسالار از آن زن بوده است: به بدن. به ابژهای در خدمت لذت مرد- ذهن. تن زنی که میخواست طغیان کند، میشود ابژه نگاه فالیک. او نیز به درون فرایند تقلیل تن به بتوارهای لذتآفرین فروغلتید و اینجاست که نمایش به پایان میرسد. گلشیفته از درخت گلابی بالا میرود و آبراموویچ، با تنی پر از زخم و چشمهایی پر از اشک صحنه را ترک میکند. داستان تمام شد به خانههایتان برگردید. رادیو زمانه[/font] 12 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۰ برای تغییر در هر زمینه ای نمیشه دنیا رو تغییر داد باید از خود شروع کرد شاید تمام هدف گل شیفته این بود! برای تغییر گل شیفته قضاوت نکنیم هر چه بود مال او بود به دنبال تغییر خودمان باشیم نه دیگران و نه دنیا 7 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۰ ما اخرش نفهمیدیم چرا این ملت بیکار با مسائل شخصی دیگران اینقدر کار دارند . بابا والا بلا بدن خودشه یکی ایه قران روش مینویسه به عنوان اعتراض یکی جلوی مجلسی در جایی اتیش به خودش میزنه بخاطر اعتراض یکی شهامت داره و خودش رو تا زیر شکنجه میشکه تا بر بدنش اتوی داغ بمالند بازم بخاطر اعتراض یکی هم بدن خودش رو با خودردن سم یا حلق اویز کردن خودش نابود میکنه بازم به خاطر اعتراض یکی هم مث گلشیفته فقط از این راه میتونه کارش رو نجام بده بازم بخاطر اعتراض اعتراض حق همه است باور کنیم حتی حق گلشیفته هم هست 4 لینک به دیدگاه
jonny depp 8297 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۰ عباس معروفی ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ عباس معروفی، از چهرههای سرشناس ادبیات امروز ایران، در واکنش به جنجال رسانهای اخیر بر سر انتشار عکس و ویدئوکلیپی از گلشیفته فراهانی نامهای خطاب به او نوشته و آن را برای انتشار در اختیار رادیوفردا گذاشته است. خانم فراهانی هفته گذشته با انتشار این عکس در ضمیمه هفتگی مجله فرانسوی فیگارو برای جامعه ایرانی جنجالآفرین شد. هنرمند زیبا و برجسته ایران خانم گلشیفته فراهانی عزیز من هم مثل بقیه خبر را خواندم و همه چیز را دیدم. خبر بسیار ساده است: ژان موندینو، ...عکاس سرشناس فرانسوی، از شانزده بازیگر جوانی که نامشان برای نامزدی بخش بهترین "بازیگر مستعد" جوایز سینمایی سزار مطرح شده، عکسهایی گرفته که در نوع خود تازه نیست، اما همچون قرار گرفتن نُتهای کوچولو در کنار همدیگر، صدای تازهای از آن برخاسته است. همچنین فیلم کوتاهی برای مراسم سزار ساخته شده که بازیگران مطرح جوان را در حال برهنه شدن نشان میدهد. این فیلم حامل پیامی والا و انسانی و مهم است با چنین مضمونی: «به من نگاه کن... در این لحظه برهنهام، رها از بند تن و روان... هنر من نقش بازی کردن است... تو به من اعتبار میبخشی... من به رویاهای تو جان میبخشم... احساسات لطیف تو را برمیانگیزم... با اشک و لبخند...» بعد البته مجله فیگارو عکس گلشیفته فراهانی را از این مجموعه حذف کرد و فیلم رسمی آن که در یوتیوب منتشر شده بود، مدتی غیر قابل دسترسی بود. واکنشهای مثبت و منفی به انتشار این عکس بسیار چشمگیر بود. در بسیاری از این نظرها کاربران ضمن دفاع از این عمل گلشیفته فراهانی، کار او را شجاعانه خواندند. در مقابل مخالفان نیز برهنه شدن گلشیفته فراهانی در مقابل دوربین را عملی ناپسند بر شمردند و آن را مغایر با ارزشهای زن، جامعه اسلامی، جنبش سبز، هنرمندان ایرانی و غیره دانستند. این دو روز هر آن چه نمیبایست میخواندم و میشنیدم در فیسبوک و سایتهای خبری دیدم و خواندم و حیرت کردم از جامعهای که تیراژ نشریات زردش هزار برابر بالاتر از تیراژ یک نشریه هنری است. هر کس از یک دریچه به ماجرا خیره شد و آن را مورد تفسیر و تحلیل قرار داد. موافق، مخالف، ممتنع، اما کسی به این نپرداخت که شما هنرپیشهاید. این هم نقشی بود از یک هنرپیشه مثل بقیه نقشهاش. چه فرقی دارد خانم فراهانی که چه نقشی بازی کنید، مهم این است که نقش را دربیاورید. اگر از پس یک نقش برنیایید این حق را به عنوان یک تئاتری یا نویسنده دارم که کارتان را نقد کنم، اما پرداختن به مسائل اخلاقی و ایدئولوژیکی و دینی و سیاسی و سلیقهای به من مربوط نیست. به هیچ کس مربوط نیست. راستش من از چادر بدم میآید، اما هرگز نقشهایی که شما با چادر بازی کردید مرا آزار نداد. چون بازیگر هستید و این ذات حرفه بازیگری است. کارگردان به شما میگوید در این فیلم یا تئاتر فلان نقش را بازی کن، این لباس توست، این دیالوگهای توست، و این هم نقش تو. فیلمنامه را میخوانی، حس میگیری، در قالب نقش فرو میروی، میشوی آن دیگری. دیگر به کسی مربوط نیست که این وسط چه بلایی سرت میآید، به هیچ کس مربوط نیست که ویوین لی، همان اسکارلت دوستداشتنی به خاطر بازی در فیلم «اتوبوسی به نام هوس» چقدر از عمرش را در آسایشگاه روانی گذراند. تماشاچی در تاریکی نشسته فقط تحسین میکند و سوت میزند و بعد به خانهاش میرود. و اصلاً اهمیت ندارد که یک رماننویس چه بلایی سر جسم و جانش میآید تا یک رمان را تمام کند. مردم میخوانند و نظر میدهند و بعد به خانهشان میروند. اما حالا این نقش تازه و کوتاه شما به همه مربوط شده، و هرکس از زاویهای ماجرا را تحلیل و تفسیر میکند، بی آن که از بدبختیهای این حرفه کوچکترین اطلاعی داشته باشد. میشناسم زنانی را که از چادر متنفرند ولی نسبت به بازی شما در این فیلم کوتاه، واکنش خالهزنکی نشان دادهاند و برهنه شدن شما را توهین دانستهاند. نیمی از دهه شصتیها حتا وجدانشان را زیر پا میگذارند تا از لذت تن عقب نمانند، حالا یکباره گلشیفته را از جنبش سبز اخراج میکنند؟ مگر گلشیفته طلایهدار شما نیست برای آزادی تن؟ آن هم آزادی تنی که در اختیار صاحبش است، نه در اختیار یک ایدئولوژی که این تن را زیر بازجویی و فشار و شکنجه و تجاوز له و نابود کند. بدترینشان کسانی بودند که همزمان با دستگیر شدن پرستو دوکوهکی عزیز، به شما خرده گرفتند که «در زمانی که پرستو در زندان زیر فشار بازجویی است...» وای بر ما! انگار گلشیفته باعث زندانی شدن پرستو یا مرضیه بوده است. عدهای هم یک مخلوط سیاسی هنری درست کردند که «گلشیفته را رها کنید! پرستو و مرضیه زیر ضرب عقدههای جنسی بازجوهای اوین ماندهاند!» تماشای هنر الزام مبارزه را کم نمیکند. یا به عبارتی دیگر، مبارزه کردن و قربانی دادن لزوماً به تعطیلی هنر نمیانجامد. همچنان که برنده شدن فیلم "جدایی نادر از سیمین" دخلی به دستگیر شدن پرستو و مرضیه و شیوا و دیگران ندارد. چرا جامعه من یک مخلوطکن مزخرف گذاشته جلوش و هر خبری آمد میریزد توی آن و همش میزند؟ چقدر این جامعه معجون افلاطون مینوشد؟ چرا نمیتواند خبر زلزله را از خبر اسکار گرفتنمان تفکیک کند؟ چرا هر چیزی را به چیزی دیگر وصل میکند؟ و آن یکی میگوید: «هنرپیشه فیلم اصغر فرهادی لخت شد.» این جنایت است در حق گلشیفته و فرهادی و جامعه هنری. اگر قرار باشد هر انسانی نقشی را که برایش تعیین کردهاند نپذیرد، و نقش خودش را بازی کند، خب بروید سخنرانی هیتلر و خامنهای و صدام حسین و سیاستمداران دیگر را تماشا کنید، ببینید ریا و تزویر و دروغ را. بروید پای سخنان وزیران کج و کوله این سی سال وزارت ارشاد و دلایل سانسورچی بودنشان را از زبان خودشان بشنوید. چرا آمدهاید سراغ هنر؟ چرا میخواهید رمان بخوانید؟ چرا پا به سینما و تئاتر گذاشتهاید؟ دنیای هنر، دنیای تخیل ماست، دنیای آرزوهای ماست برای خوشبختتر زیستن آدمها، برای به نقد کشیدن جامعه و شخصیتهاش، برای بازسازی سرگذشتهای دیگر تا مردم خود را با ما همزاد بپندارند. دنیای هنر، دنیای بیمرز شدن رویا و تخیل و واقعیت و افسانه است، فیگورهای ما همه در ذهن ما آفریده میشوند و بر صفحه کاغذ یا صحنه نمایش شکل میگیرند. شوربختانه سیاستمداران به ویژه دیکتاتورها عاشق فیگورهای رویا و تخیل ما میشوند و آن گاه به رویای ما تجاوز میکنند؛ چه در کلام و چه در عمل. این هرگز قابل بخشش نیست، و آنها جامعه را به ورطهای میکشانند که دیر یا زود باید بابت این کجفهمی هزینههای سنگین بپردازد. گلشیفته عزیز کاری که شما کردید کار حرفهای شما بود، و بسیار قشنگ و موجز در بین بقیه هنرپیشگان درخشیدید، و آن حیای ایرانی را در حین رفتارتان به ما نشان دادید. من به عنوان یک همکار برای این بازی به شما تبریک میگویم و از شما حمایت میکنم. میخواهم بگویم خوشحال باشید، کاری مهم انجام دادهاید که جامعه هنری بعدها به شما افتخار خواهد کرد. اسم من عباس معروفی است، با تمام طول و عرض و قد و قوارهاش، حالا محکم کنار شما میایستد تا هرگز احساس تنهایی و نومیدی به خودتان راه ندهید. نقشهایتان را همیشه دوست دارم. با احترام عباس معروفی نمی دونم ربط داشت یا نه 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده