Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ سبز مردن، رسم ايل آبهاست شيوه ی نيلوفر مردابهاست بيتكان و بيتلاطم ميروند مثل شبنم، با تبسم ميروند برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام احمد عزیزی در سال 1337 در سر پل ذهاب استان کرمانشاه به دنیا آمد وی در کودکی با عشایر سیاه چادرنشین حشر و نشر فراوان داشت و قبل از رفتن به دبستان، خواندن و نوشتن را بدون داشتن معلم و تنها از روی کنجکاوی و تأمل و دقت از نوشتههای روی تابلوها و اسامی خیابانها و... به خوبی فرا گرفت. عزیزی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به دعوت شمس آل احمد به تهران آمد و موفق به دیدار شهید آیتالله مطهری شد. وی با آغاز جنگ تحمیلی به همراه خانواده به تهران آمد و سپس برای مدتی ساکن شهرستان نور شد، سپس در تهران اقامت گزید و به همکاری با روزنامه جمهوری اسلامی پرداخت. عزیزی آثار شعر و نثر ادبی متعددی دارد و اشعارش با عرفان اسلامی آمیختگی دارد و تمجید از اهل بیت (ع) در بیشتر آثارش موج میزند. احمدی عزیزی اواخر سال 1386 به علت بیماری در بیمارستان بستری شد برخی از آثار احمد عزیزی: «باران پروانه» 1371 «رودخانه رؤیا» ۱۳۷۱ «خوابنامه و باغ تناسخ» ۱۳۷۱ «ترجمه زخم» ۱۳۷۰ «شرجی آواز» ۱۳۶۸ «کفشهای مکاشفه» ۱۳۶۷ «ملکوت تکلم» «سیل گل سرخ» ۱۳۵۲ 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ در شعر احمد عزيزي يك گستردگي شگفت آور عناصر خيال و حضور بي سابقه پديده هاي محيط پيرامون ديده مي شود. اين خاص او نيست و از اوايل انقلاب آن چيزهايي كه شاعرانه تلقي نمي شد و كمتر در شعر كلاسيك ما ديده شده بود، به دست شاعران وارد شعر نوكلاسيك شد و شعرهايي پديد آورد از نوع «شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنيد» مرحوم قيصر امين پور. ولي در شعر احمد عزيزي اين حضور اشياء را به طور فوراني شاهديم و البته بسياري از اينها، موجد تصويرها و مضاميني تازه و حتي بي سابقه هم شده است. ديگر گويا شاعر هيچ دغدغه اي از اين كه فلان كلمه شعري است و فلان كلمه نيست، ندارد. كس كلاه قصه را پولك نزد هيچ كس بر سينه سنجاقك نزد ... كوچه ما كهنه بود از چرك سال نيمه شب ها برق مي زد از شغال ... ما گرسنه، ما پريشان، ما پكر ما براي آش نذري دربه در غرق مي شد گاه از ما فصل آب كودكي در آبراه فاضلاب ... قريه ما فاصل شهر و ده است در حقيقت حاصل شهر و ده است مهد آجرها و فرغون ها در اوست زادگاه سرد سيفون ها در اوست (زايران نشئه) 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ شعر عزيزي به ويژه در كتاب كفشهاي مكاشفه (و لاجرم خواب ميخك) به طرزي ستودني با محيط زندگي شاعر و جامعه پيرامون او پيوند دارد و اين پيوندي است كه متاسفانه در شعر كلاسيك ما رخ ننموده بود، حتي در كار شاعران دهه اول انقلاب. آن شعرها غالباً نمادين بود و سرشار بود از «افق» و «شفق» و «شب» و «شهاب» و «لاله» و «كوير» و امثال اينها. ولي در شعر عزيزي زندگي انسان امروز حضوري روشن و چشمگير دارد. اينجا از تجربه هاي عيني قشرهاي مختلف مردم در جامعه سخن مي رود، به ويژه مردم عادي و به تعبير آن سالها مستضعف جامعه. من اينجا از خود «كفش هاي مكاشفه» مثال مي آورم تا گوشزد كرده باشم كه حتي در همين گزينش حاضر نيز بسياري از شعرهاي خوب، از قلم افتاده است، از جمله همين «شستشو در طنين» مردمان پيتهاي بي لحيم مردمان كاسه هاي بي حليم مردمان آفتاب و آبله مردمان زن كش ناقابله ... كودكان آبهاي ناگوار دختران چرك شوري چشمه سار ... مردمان گله هاي گم شده مردمان تازگي مردم شده كودكان سكه دزد فصل كيم مردمان منتظر در بند جيم اينها بسياري از خاطرات خفته و تجربه هاي عيني ما در زندگي را بيدار مي كند. مصراع «كودكان سكه دزد فصل كيم» خود يك توصيف جامعه شناسانه است از عوامل بزهكاريها، بدون اين كه شاعر مستقيماً شعار داده باشد. 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ اين ارتباط با جامعه و مسايلش، تنها در حوزه عناصر خيال نيست، بلكه در حوزه پيام نيز بسياري از مسايل و دغدغه هاي انسان امروز در اين موقعيت جغرافيايي را در اين شعرها مي توان يافت، از عبادت و نيايش بگيريد تا مرگ انديشي و از فقر و تبعيض بگيريد تا نابهنجاريهاي اخلاقي در مردان و زنان اجتماع كه مثلاً اين آخري در شعر «زايمان سوز» ديده مي شود و اينها حرفهايي است كه ديگر شاعران امروز، كمتر گفته اند: ديده ام من شاعران را رنگ زرد زير پلها در پي يك بسته گرد من زني را در ميان زرورق ديده ام با ديدگان مستحق من زني ديدم كه مويش را فروخت خالي شبهاي شويش را فروخت ... ساعتي پيش از دبستان شلوغ دختري آويخت خود را بر بلوغ دختران در عصر عسرت، نارس اند دختران در اين تنستان بيكس اند به هرحال، شعر عزيزي تا حدود زيادي با زندگي مردم اين روزگار نزديك است، به ويژه سروده هاي اواخر دهه شصت يعني دوران «كفشهاي مكاشفه». در سالهاي پسين شعرش به سمت نوعي عرفان و ستايشگري پيش مي رود، البته عرفاني كه بيشتر با اصطلاحات سر و كار دارد و ستايشگري اي كه كمتر خط دهنده و جهت بخش است... (نه. گويا از دايره نقد كتاب «خواب ميخك» خارج شديم، چون از شعرهاي آن دوره ها ديگر در اين كتاب خبري نيست. بگذريم.) 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۰ من خود یک مستضعفم. مستضعفی که از طریق فروش عشق زندگی میکند. عشق من همین شعر خوشخط و خالیست که دارید چشم و ابروی آنرا دید میزنید. شعرهای من عشقهای منند و عشقفروشی شرمگینانهترین کارهاست. روزها باید دست آرزوهای معصومیت را بگیری و در خیابانهای جمعیتزده تنهایی قدم بزنی تا از میان هزاران صیاد عبوس، مشتری نخستین لبخند خود را پیدا کنی. سپس با حسرت سکههای بهار جوانیت را که عیدی سالیانه مرگ توست، در شرجی شرمآلوده بلاتکلیفی آب کنی… داد میزنی آی عشق! آی عشق! یک دستگاه عشق آکبند!… کودکان میآیند و برگهایت را پاره میکنند. رهگذران شتابان، خلط عادت خود را بر پیشانی روشن تو میاندازند و تو باید مایوسانه در خود صدا بزنی:آی عشق! آی عشق! هر جا از عاشقی بپرسید عشق چیست تنها به زخمهای خود اشاره میکند. عشق، ترجمه زخم است. عشق حاشیه انسان بر کتاب آفرینش است. عشق، خلاصه جهان است. عشق چکیده ذرات و شیره کائنات است. عشق پاسخ مبهم انسان به ابدیت است. عشق جوابیه خدا به شیطانست. عشق، انفارکتوس تدریجی محبت است. عشق، سرطان دوست داشتن است. عشق، خرید و فروش پایاپای عاشق و معشوقست. عشق، پیغامیست که پرستوها به سرزمینهای دیگر میبرند. عشق، لکلکیست که روی درخت خاطرات ما لانه دارد. عشق، پنجرهایست که ما از آن ازدحام جهان را تفسیر میکنیم. عشق چهاردهسالگی تحیر ماست. عشق اولین آهیست که در آیینه کشیدهایم. عشق همان حالتیست که ما را به موزه میبرد. عشق همان فعل و انفعالیست که در برابر گل سرخ به ما دست میدهد.عشق همه آغوشهاییست که انسانها بر یکدیگر گشادهاند. عشق، رابطه بین ما و سنجاقکهاست، عشق حاصلضرب همه تندیسهای الهی در نگاه ماست. عشق دل ماست تقسیم بر همه زیباییها. عشق کوچهایست که دوست داریم از آن عبور کنیم. عشق محلیست که در آن دل ما قرار ملاقات میگیرد… عشق عقد دائمی ما با غربت است. عشق، شب نامزدی ما با جداییست. عشق کارت تبریکیست که الان برای معلم سال اول خود میفرستیم. عشق، لحظات نادرشاه زندگیست. عشق وقتیست که به یاد شکوفههای بلوغ میافتیم. عشق اولین مژگانیست که از جیحون حیرت ما عبور میکند. عشق، حمله مغول به رویاهای ماست. عشق، لحظات شکوهمندیست که کودکان بر تلفظ بابا پیروز میشوند. عشق شماره تلفنیست که سالها به دنبال آن میگردیم…عشق ، لحظه عظیمیست که در آن زنت برای معالجه قلبت، طلاهایش را میفروشد، عشق سر تنهایی آدمست که زیر آب رفتهاست… عشق کاریست که تنها از سینه سوختههای محبت و دود چراغخوردههای معرفت برمیآید. عشق در تاریخ انسان، حلبچهایست که روزنامهنگاران روزمرگی آنرا به سکوت برگزار میکنند. عشق تنگه هرمز زیستن است. تنگهای که قایقهای میانهرو را به قایقهای تندرو تبدیل میکند. عشق یک بسیجی تنها در میدان مین است… مردانی بر این خاک میروند که مرگ حیفش میآید یکباره ماهی جان آنان را از حوض تن، بگیرد. جانهایی در این تن ساکنند که مرگ دوست دارد آنان را توی تنگ بلوری بیندازد و به همه نشان دهد… من خود یک جانباز ماهرم، ترکشهای من باطنیست. من از باطنیان زخمم. من عملیات طریقالقدس کبوترانم بر پشت بام والعصر. به چشمهایم نگاه کنید کربلای پنج رویاهاست. جوهر خون من مرکب از شهیدست. «احمد عزیزی» 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده