viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۹۰ هنرمند زيبا و برجسته ايران خانم گلشيفته فراهانی عزيز من هم مثل بقيه خبر را خواندم و همه چيز را ديدم. خبر بسيار ساده است: ژان موندينو، عکاس سرشناس فرانسوی، از شانزده بازيگر جوانی که نامشان برای نامزدی بخش بهترين "بازيگر مستعد" جوايز سينمايی سزار مطرح شده، عکسهايی گرفته که در نوع خود تازه نيست، اما همچون قرار گرفتن نُتهای کوچولو در کنار همديگر، صدای تازهای از آن برخاسته است. همچنين فيلم کوتاهی برای مراسم سزار ساخته شده که بازيگران مطرح جوان را در حال برهنه شدن نشان ميدهد. اين فيلم حامل پيامی والا و انسانی و مهم است با چنين مضمونی: «به من نگاه کن... در اين لحظه برهنهام، رها از بند تن و روان... هنر من نقش بازی کردن است... تو به من اعتبار ميبخشی... من به روياهای تو جان ميبخشم... احساسات لطيف تو را برمیانگيزم... با اشک و لبخند...» بعد البته مجله فيگارو عکس گلشيفته فراهانی را از اين مجموعه حذف کرد و فيلم رسمی آن که در يوتيوب منتشر شده بود، مدتی غير قابل دسترسی بود. واکنشهای مثبت و منفی به انتشار اين عکس بسيار چشمگير بود. در بسياری از اين نظرها کاربران ضمن دفاع از اين عمل گلشيفته فراهانی، کار او را شجاعانه خواندند. در مقابل مخالفان نيز برهنه شدن گلشيفته فراهانی در مقابل دوربين را عملی ناپسند بر شمردند و آن را مغاير با ارزشهای زن، جامعه اسلامی، جنبش سبز، هنرمندان ايرانی و غيره دانستند. اين دو روز هر آن چه نمیبايست ميخواندم و ميشنيدم در فيسبوک و سايتهای خبری ديدم و خواندم و حيرت کردم از جامعهای که تيراژ نشريات زردش هزار برابر بالاتر از تيراژ يک نشريه هنری است. هر کس از يک دريچه به ماجرا خيره شد و آن را مورد تفسير و تحليل قرار داد. موافق، مخالف، ممتنع، اما کسی به اين نپرداخت که شما هنرپيشهايد. اين هم نقشی بود از يک هنرپيشه مثل بقيه نقشهاش. چه فرقی دارد خانم فراهانی که چه نقشی بازی کنيد، مهم اين است که نقش را دربياوريد. اگر از پس يک نقش برنياييد اين حق را به عنوان يک تئاتری يا نويسنده دارم که کارتان را نقد کنم، اما پرداختن به مسائل اخلاقی و ايدئولوژيکی و دينی و سياسی و سليقهای به من مربوط نيست. به هيچ کس مربوط نيست. راستش من از چادر بدم ميآيد، اما هرگز نقشهايی که شما با چادر بازی کرديد مرا آزار نداد. چون بازيگر هستيد و اين ذات حرفه بازيگری است. کارگردان به شما ميگويد در اين فيلم يا تئاتر فلان نقش را بازی کن، اين لباس توست، اين ديالوگهای توست، و اين هم نقش تو. فيلمنامه را ميخوانی، حس ميگيری، در قالب نقش فرو ميروی، ميشوی آن ديگری. ديگر به کسی مربوط نيست که اين وسط چه بلايی سرت ميآيد، به هيچ کس مربوط نيست که ويوين لی، همان اسکارلت دوستداشتنی به خاطر بازی در فيلم «اتوبوسی به نام هوس» چقدر از عمرش را در آسايشگاه روانی گذراند. تماشاچی در تاريکی نشسته فقط تحسين ميکند و سوت ميزند و بعد به خانهاش ميرود. و اصلاً اهميت ندارد که يک رماننويس چه بلايی سر جسم و جانش ميآيد تا يک رمان را تمام کند. مردم ميخوانند و نظر ميدهند و بعد به خانهشان ميروند. اما حالا اين نقش تازه و کوتاه شما به همه مربوط شده، و هرکس از زاويهای ماجرا را تحليل و تفسير ميکند، بی آن که از بدبختيهای اين حرفه کوچکترين اطلاعی داشته باشد. ميشناسم زنانی را که از چادر متنفرند ولی نسبت به بازی شما در اين فيلم کوتاه، واکنش خالهزنکی نشان دادهاند و برهنه شدن شما را توهين دانستهاند. نيمی از دهه شصتیها حتا وجدانشان را زير پا ميگذارند تا از لذت تن عقب نمانند، حالا يکباره گلشيفته را از جنبش سبز اخراج ميکنند؟ مگر گلشیفته طلايهدار شما نيست برای آزادی تن؟ آن هم آزادی تنی که در اختيار صاحبش است، نه در اختيار يک ايدئولوژی که اين تن را زير بازجويی و فشار و شکنجه و تجاوز له و نابود کند. بدترينشان کسانی بودند که همزمان با دستگير شدن پرستو دوکوهکی عزيز، به شما خرده گرفتند که «در زمانی که پرستو در زندان زير فشار بازجويی است...» وای بر ما! انگار گلشيفته باعث زندانی شدن پرستو يا مرضيه بوده است. عدهای هم يک مخلوط سياسی هنری درست کردند که «گلشيفته را رها کنيد! پرستو و مرضيه زير ضرب عقدههای جنسی بازجوهای اوين ماندهاند!» تماشای هنر الزام مبارزه را کم نميکند. يا به عبارتی ديگر، مبارزه کردن و قربانی دادن لزوماً به تعطيلی هنر نميانجامد. همچنان که برنده شدن فيلم "جدايی نادر از سيمين" دخلی به دستگير شدن پرستو و مرضيه و شيوا و ديگران ندارد. چرا جامعه من يک مخلوطکن مزخرف گذاشته جلوش و هر خبری آمد ميريزد توی آن و همش ميزند؟ چقدر اين جامعه معجون افلاطون مينوشد؟ چرا نميتواند خبر زلزله را از خبر اسکار گرفتنمان تفکيک کند؟ چرا هر چيزی را به چيزی ديگر وصل ميکند؟ و آن يکی میگويد: «هنرپيشه فيلم اصغر فرهادی لخت شد.» اين جنايت است در حق گلشيفته و فرهادی و جامعه هنری. اگر قرار باشد هر انسانی نقشی را که برايش تعيين کردهاند نپذيرد، و نقش خودش را بازی کند، خب برويد سخنرانی هيتلر و خ... و صدام حسين و سياستمداران ديگر را تماشا کنيد، ببينيد ريا و تزوير و دروغ را. برويد پای سخنان وزيران کج و کوله اين سی سال وزارت ارشاد و دلايل سانسورچی بودنشان را از زبان خودشان بشنويد. چرا آمدهايد سراغ هنر؟ چرا ميخواهيد رمان بخوانيد؟ چرا پا به سينما و تئاتر گذاشتهايد؟ دنيای هنر، دنيای تخيل ماست، دنيای آرزوهای ماست برای خوشبختتر زيستن آدمها، برای به نقد کشيدن جامعه و شخصيتهاش، برای بازسازی سرگذشتهای ديگر تا مردم خود را با ما همزاد بپندارند. دنيای هنر، دنيای بیمرز شدن رويا و تخيل و واقعيت و افسانه است، فيگورهای ما همه در ذهن ما آفريده ميشوند و بر صفحه کاغذ يا صحنه نمايش شکل ميگيرند. شوربختانه سياستمداران به ويژه ديکتاتورها عاشق فيگورهای رويا و تخيل ما ميشوند و آن گاه به رويای ما تجاوز ميکنند؛ چه در کلام و چه در عمل. اين هرگز قابل بخشش نيست، و آنها جامعه را به ورطهای ميکشانند که دير يا زود بايد بابت اين کجفهمی هزينههای سنگين بپردازد. گلشيفته عزيز کاری که شما کرديد کار حرفهای شما بود، و بسيار قشنگ و موجز در بين بقيه هنرپيشگان درخشيديد، و آن حيای ايرانی را در حين رفتارتان به ما نشان داديد. من به عنوان يک همکار برای اين بازی به شما تبريک ميگويم و از شما حمايت ميکنم. ميخواهم بگويم خوشحال باشيد، کاری مهم انجام دادهايد که جامعه هنری بعدها به شما افتخار خواهد کرد. اسم من عباس معروفی است، با تمام طول و عرض و قد و قوارهاش، حالا محکم کنار شما ميايستد تا هرگز احساس تنهايی و نوميدی به خودتان راه ندهيد. نقشهايتان را هميشه دوست دارم. با احترام عباس معروفی 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده