رفتن به مطلب

گاهی باید نشنید!


ارسال های توصیه شده

2 قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان هردو آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.

 

چند قورباغه که کنار مرداب در آن نزدیکی بودند،سر وصدا را شنیدند به کنار گودال آمدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.

 

دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.

 

اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟

 

معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...