saba mn 20993 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۹۰ پریروز واسه پرسیدن سوال از آقای دکتر سیف پزشک عمومی و روان پزشک بالینی با این دست چلاغم راهی شدم ... چون نمیتونستم رانندگی کنم با مترو رفتم ... بگذریم که با این دست تو مترو چیا به سرم اومد! رفتم مطب دکتر تشریف نداشتند ... منشی گفت واسه یک کار اورژانس رفتن بیمارستان ... راهی شدم بعد از کلی تماس با گوشی دکتر و رد دادن تماس از جانب ایشون بالاخره تو راهرو بیمارستان دیدمشون که از پله میدویدند بالا دنبالشون دویدم و صداشون زدم ... برگشت ... از ظاهرش معلوم بود اتفاق بدی افتاده ... با چشمای بی فروغ نگاهم کرد و گفت صبر کن میام پشت در وایسادم ... دوستم ژیلا که پرستار همون بیمارستانه رو دیدم سلام ژیلا دکتر چش شده؟ .... اشک تو چشمای ژیلا پر شد با گریه گفت: نازی یه بچه آوردن ............................ نازی ................ خیلی ماهه ..........نمیدونی فقط پنج سالشه ....... تو جنگل های لویزان هفت نفر بهش تجاوز کردن!!!!!!!!!!!!!!!!!! وای خداجون .... خدا جون ..... دختر... پنج ساله..... سرم گیج میرفت و پنج سالگی خودم میومد جلو چشمم! غش کردم ... بعد چند دقیقه که به هوش اومدم با اجازه دکتر رفتم داخل وای الان که اینو مینویسم دارم دیوونه میشم یک دختر کوچولوی سفید بود که انگار از زیر دست صدتا سگ هار در اومده بود موهاش بور بود ولی .... روی گونه هاش و دستاش جای گاز گرفتن کبود شده بود موهای سرش تکه به تکه کنده شده بود ... دکتر بهم نشون داد که روی تنش جای تناب و کمربند و چنگ افتاده بعد گفت فکر کنم به هوش اومده باید علائم هوشیاری اش رو چک کنم با هم کنار تختش ایستادیم دکتر چراغ قوه رو روشن کرد تا بندازه تو چشماش صداش زد ... حدیثه جان ... صدام رو میشنوی؟ هیچ تکونی نخورد خواست با کمک دست چشماش رو باز کنه که فهمید داره با زور چشماش رو بسته نگه میداره دلم داشت غش میرفت ... بی حس شده بودم دستم رو سرش گذاشتم و آروم گفتم ... حدیثه جان ... خوشگلم .... چشمات رو باز کن وای وای وای وای همین که این گفتم چشماش رو باز کرد ........................ درسته به صدای مردها شرطی شده بود از این صحنه دکتر هم چشماش پر اشک شد و رفت بیرون خدایا خدایا ... میدونی چقدر حالم بده! دچار پارگی وسیع در منطقه تحتانی شده بود .... پارگی راست روده و ............. مادرش بعد از دزدین تنها فرزندش سه تا سکته کرده بود و پدر بیست و هشت ساله اش مثل مرده ها بود این دختر کوچولوی ناز رو وقتی از سرویس مهد کودک تو چهار راه تهران پارس پیاده شده بود جلوی در خونه مقابل چشم مادرش دزدیده بودن دکتر میگه کاش میذاشتیم بمیره ... چون صدمات وارده از نظر جسمی و روحی جبران ناپذیره!!!!!! آخه ما به دخترای بالغ بگم مغزتون رو به کار بندازید و تقصیر خودتون بوده و .... ولی به این فرشته پاک چی بگیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 3 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۹۰ وای خدای من :icon_pf (34): دلم می خواد بمیرم چطور زنده مونده عجیبه خیلی از دخترای زیر 9 سال که بهشون تجاوز میشه می میرن هم به خاطر شک شدید عصبی و هم به خاطر صدمه فیزیکی خدا لعنت کنه این حیوونای آدم نما رو وااای حالم بد شد امیدوارم حالش خوب بشه به یه دوره طولانی روان در مانی نیاز داره امیدوارم زودتر بهبود پیدا کنه 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده