رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

قسمتهایی از مثنوی بلند «خسوف شقایق »

 

 

قلب عرفان بی تپش در سینه شد

وه چه خاکی بر سر آیینه شد!

 

ای زعطر پاک عرفان دامنت

باغ کنعان در گل پیراهنت

 

بی تو وهمی از بهاران مانده است

سایه ای از سربداران مانده است

 

شب شد و من همچنان دم می زنم

دم از آن خورشید عالم می زنم

 

جاده جاری گشته و ما میدویم

شب شد و ما بی خمینی میرویم

 

دشت، تفصیل سواران میدهد

باغ، بوی سربداران میدهد

 

ما شب خود را شبانی می کنیم

در عدم ها دشتبانی می کنیم

 

دختران چون اشک در آیینه اند

مثل داغی کودکان بر سینه اند

 

کودکان این لالههای تاز ه جوش

گریه مینوشند از جام خروش

 

روح مجروح خدا تندیس شد

قطب ما امروز مغناطیس شد

 

شاعری پرسید از من در صعود

بی خمینی میتوان آیا سرود؟

 

من برایش حیرتی آتش زدم

تکیه بر ابری تجلی وش زدم

 

میتوان بر تیغه ی لا، لانه کرد

می توان در خنجرستان خانه کرد

 

میتوان زنجیر غربت را جوید

می توان تا بوسعیدستان دوید

 

می توان آری به صحرا شن گریست

لیک باید لال در باطن گریست

 

پیر از چنگ مریدان رفته است

رو به شاباش شهیدان رفته است

 

ای مریدان! ما دچار هیبتیم

حق تجلی کرده و در غیبتیم

 

یاد داری بر مصلای صلیب

ناله ی آن صد نیستان عندلیب؟

 

ما که بیر قدار بودا نیستیم

امت وهم یهودا نیستیم

 

این فغان آیینه دار ساز ماست

این تشنج سنت آواز ماست

 

ما دلی داریم از خون ریش ریش

ما عزاداریم از ده قرن پیش

 

شیعیان تیغ جلالی میخورند

برگ خشک خشکسالی میخورند

 

زخم می نوشند اینان مست مست

شیعیان شیرند، حتی در شکست

 

رخ مپوش از داغ محملهای ما

ذوالفقار اینجاست، در د لهای ما!

 

هرکجا شور حسینی می شود

یک خمینی، صد خمینی می شود

 

رفت از خوف خمینی شب به غار

این فقط یک تیغ بود از ذوالفقار

 

تیغ اول رقص ربانی کند

تیغ دوم ظلم را فانی کند

 

تیغ اول تا دل کفار رفت

نایب آمد هول استکبار رفت

 

تیغ دوم کعبه را رقصان کند

آنچه حیدر کرد با بت، آن کند

 

وه چه خبطی آن سلاله ی بید کرد

شیر ما را در نجف تبعید کرد

 

بیشه هرگز هیبت شیری نکاست

از نجف جز شیر هرگز برنخاست

 

ای سد راه سکندر بازگرد!

ای قلاووزای قلندر باز گرد!

 

ما ظهورستان نامت می شویم

کاسه ی راه کلامت می شویم

 

ای خدا نوشیده و فانی شده

رخت خاک افکنده، ربانی شده

 

بی تو ما را سایه، ما را سوره نیست

دامن البرز را اسطوره نیست

 

بی تو زخم کهنه افیون میخورد

شیعه می نالد، زمین خون میخورد

لینک به دیدگاه

قسمتي از شعر«رنگ‌هاي مرگ» در كتاب ( كفش هاي مكاشفه)

 

مرگ چيزي پيش پا افتاده نيست

زندگي آنقدرها هم ساده نيست

 

بيگمان تا انتهاي فصل مرگ

زندگي را خواند بايد برگ برگ

 

رد پاي زندگي در خش خش است

زندگي آلونك آرامش است

 

زندگي يعني وزش در باغ برگ

زندگي يعني زميني پر تگرگ

 

زندگي زنگيست بر درهاي ما

زندگي يعني سماورهاي ما

 

زندگي عطر قناري مي‌دهد

زندگي بوي بخاري مي‌دهد

 

زندگي از چشمه شادي پر است

زندگي از دشت و آبادي پر است

 

زندگي از آب تامين مي‌شود

زندگي با سرفه تسكين مي‌شود

 

هر كجا رودي برويد زندگي است

كبك هر جا پر بشويد زندگي است

 

زندگي سازي است در گوش سكوت

زندگي تاري ست دست عنكبوت

 

زندگي در هر ترك سر مي‌كشد

زندگي با شاپرك پر مي‌كشد

 

زندگي در غارهاي كور نيست

زندگي با دخمه‌ها محشور نيست

 

زندگي قهر است با آوارها

مي گريزد زندگي از غارها ...

لینک به دیدگاه

ادامه شعر فوق ....

 

زندگی با زخم و با زالو بد است

زندگی با قطع زردآلو بد است

زندگانی رو به مرگ آوردن است

مرگ رسم زندگانی کردن است

مرگ با ما تا ابد همراه نیست

مرگ جز یک وقفه کوتاه نیست

زندگی از لرزش پرها پر است

مرگ از بال کبوترها پر است

مرگ پیدا نیست در آئینه ها

مرگ پنهان می خزد در سینه ها

مرگ گاهی می رود در جلد خواب

گاه می خندد به ما در ماهتاب

مرگ را رنگ است در فرهنگ خاک

مثل مرگ لاله مثل مرگ تاک

مرگ سبز و مرگ سرخ و مرگ زرد

مرگهائی گاه گرم و گاه سرد

مرگهای زرد در سن صداند

غالباْ این مرگها در معبداند

وقت اینجا فصل گلریز است و بس

موسم این مرگ پائیز است و بس

سبز مردن رسم ایل آب هاست

شیوه نیلوفر مرداب هاست

مرگ اینان اتفاق ساده ایست

غالباْ بر مخمل سجاده ایست

بی تکان و بی تلاطم می روند

مثل شبنم با تبسم می روند

هر چه مرگ سبز چون گلدوزی است

رسم ایل لاله ها خودسوزی است

رسم اینان نصب رگ بر نشتر است

مرگشان در حین رقص خنجر است

روی بر اجساد خود صف می زنند

در پی تابوت خود دف می زنند

لینک به دیدگاه

ادامه شعر .....

 

مرگ مشکی مرگ زیر آیه هاست

مرگ کمرنگی به رنگ سایه هاست

مرگ قبر خویش گریان کندن است

مرگ روی دست خود جان کندن است

مرگ یشمی غرق رد ابهام هاست

مرگ گوگردی پر از دشنام هاست

مرگ آبی گرچه مرجانی تر است

مرگ فیروزه عرفانی تر است

ساکنان دره مرگ سیاه

لخت می میرند هنگام گناه

چشمشان باز است بر روی هراس

دستشان در دستهای اسکناس

مرگ در رودها نیلی ترند

مرگ ها در باغ اکلیلی ترند

مرگ های خسته در دالان دود

مرگ اینان نیست جز مرگ کبود

مرگ بعضی عین وقتی زلزله ست

مرگ بعضی روی دست هلهله ست

دسته ای از مرگ ها مثل کری ست

مرگهائی غرق در ناباوری ست

مرگ بعضی مثل شبنم بی صداست

عده ای هم مرگشان چون ناسزاست

مرگهائی هست مثل دست چین

مرگهائی هست زیر ذره بین

مرگ افیونی پر از اندوه هاست

مرگ زیتونی فراز کوههاست

مرگ در نیزارها نیلوفری ست

رنگ مرگ کبک ها خاکستری ست

مرگ در مستاجران فامیلی است

مرگ صاحبخانه ها تعطیلی است

رنگ های شاد مرگ آسان ترند

مرگ های پسته ای خندان ترند

مرگ میناها به روی طاق هاست

مرگ شیری شیوه قنداق هاست

لاجوردی رنگ مرگ کاشی است

مرگ شاعر مرگ در نقاشی است

لینک به دیدگاه

مرگهای ارغوانی از تب اند

مرگهای آسمانی در شب اند

 

مرگ بیدل در پری طاووسی است

مرگ فردوسی به رنگ طوسی است

 

وقت مردن ابن سینا لمس بود

مرگ مولانا غروب شمس بود

 

مرگ های خوشه ای بر بافه هاست

مرگ های قهوه ای در کافه هاست

 

مرگ ما همواره رنگ آه ماست

مرگ ما چون سایه ای همراه ماست

 

مرگ خنجر در غریو کوس هاست

مرگ راهب غرق در ناقوس هاست

 

مرگ گاهی کرمکی در سیب ماست

گاه مرگی سالها در جیب ماست

 

قلعه دارد مرگ روی قلع جسم

مرگ فرمانی است بعد از خلع جسم

 

مرگ های ساده بی پیرایه اند

مرگهای خسته زیر سایه اند

 

مرگ یعنی لغزش پای حیات

مرگ یعنی زندگی در خاطرات

 

مرگ یک ساعت مرور زندگیست

مرگ یک پل در عبور زندگیست

 

زندگانی دفتر صد برگهاست

صفحه های آخر ما مرگ ماست

لینک به دیدگاه

شقایق ششماهه

از کتاب "شرجی آواز"

 

 

اشک ریزانی که لفظ آشفته اند

در درونانی که معنی سُفته اند

مثنوی سازان ِ رند ِ اهل ِ بیت

ساکنان کوچۀ ابن سکیت

مقتل آموزان ِ نظم ِ لوحه ها

پرده گردانان ِ بزم ِ نوحه ها

چون به قتل ِ شاه ِ خوبان می رسند

ناله لنگان ، سینه کوبان می رسند

روز عاشورا تو گویی بوده اند

مژه بر خون شهیدان سوده اند

آه از این غربت کشان رنگ زرد

آه از این مدّاح های دوره گرد

های را شرمنده از هی می کنند

وصف عاشورا که با نی می کنند

روز عاشورا که شَه ، بیتاب شد

بهر طفلان ، جرعه جوی آب شد

پس نمی از نهر ِ چشم ِ تر گرفت

اصغر ششماهه را در بر گرفت

لشکر جرّاره پیرامون او

تشنه اما گرد نهر خون او

وین عجب کین ناکسان هم تشنه اند

تشنۀ یک قطره خون ، چون دشنه اند

می رود لب تشنه در کام ِ سرا

ب چند گام آنسوتَرَش : یک دجله آب

ای زمان ! ننگ ِ تأسف بر تو باد

ای زمین ِ بی طرف ! اُف بر تو باد

آب می نوشند خیل ِ رهزنان

کودکان ِ مصطفی ، له له زنان

نیست آیا در شمایان درد ِ دین !

ای گروه ی مشرکین ! هَل مِن مُعین ؟

آنکه بر پیمان وفاداری کند

اهل بیت عشق را یاری کند

لیک این خونخوارگان را درد نیست

بین این نامردمان یک مرد نیست

نیست اینجا مردخویی یا حسین !

زین یزیدستان ، چه جویی یا حسین ؟

من زبانم زین مصیبت قاصر است

تیر ، پاسخگوی ِ هَل مِن ناصر است

ناگهان تیر قساوت پر کشید

خون به قنداق ِ علی اصغر کشید

باز گرد ای شه ! که طفلت خواب شد

اصغرت از خون ِ خود سیراب شد

اصغرا ! ما عبرت آموز توییم

زائر ِ زخم ِ گلو سوز ِ توییم

زخم تو تاریخ را شرمنده کرد

اصغرا ! داغ تو دل را زنده کرد

یا حسین ! این داغ را تدبیر نیست

چاره جز بوسیدن ی شمشیر نیست

چون شقایق در بهار خون ، بجوش !

یا حسین ! از آب ِ بیرنگی بنوش !

تو مگر با زخم ِ خود ، لب وا کنی

شهوت ِ شمشیر را رسوا کنی

ناگهان فوج ِ سواران آمدند

زخم بازان ، نیزه داران آمدند

روزن ِ خورشید بر مه بسته شد

شبه احمد از تجلی خسته شد

باز رقص ِ جاهلیت باز گشت

خیبر و خندق ، ز نو آغاز گشت

مثل روباهان ِ شَل می آمدند

از عروبت با هُبَل می آمدند

گاه با زخم ِ زبانش می زدند

گاه با تیغ و سنانش می زدند

پنبه های آل سفیان رشته شد

گلشن ِ یاسین به خون آغشته شد

وه چه فریادی ز صحرا می رسد

از زمین آواز ِ زهرا می رسد

یا محمد ! این گُل ِ محزون ِ توست

این حسین غوطه ور در خون ِ توست

لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

من که در بی اختیاری ها تکم

لاجرم در فعل جبری مسلکم

دل به دست اختیار من نماند

چاره جز نقش نگار من نماند

جبر ما در اختیار یار بود

فاعل افعال ما٬ دلدار بود

عشوه ای فرمود ما را آن نگار

فعل صادر شد زما بی اختیار

ما همه مستیم و دل طرار ماست

اضطرار عشق او در کار ماست

مست را بی اختیاری می برد

رو به کوی بی قراری می برد

ما به یاد او خموشی می کنیم

یا به عشقش باده نوشی می کنیم

ما نبی فعل خود را مرسلیم

فعل ما٬ ماضی و ما مستقبلیم

آه ای ماضی به مستقبل مرو

رو به لغزشگاه لا تفعل مرو

هین ببین از کعبه این را تا کنشت

گل خدا٬ بلبل ملک٬ گلشن بهشت

گل تب لاهوتی ادراک ماست

گل خدای کوچکی در خاک ماست

نیست آیات بلبل کار ما

ذات گل باید بجوید خار ما

چیست بلبل؟ جلوه ی اشراق گل

ساغر بلبل به روی طاق گل

من بهاران گونه ام گل می شود

می چکانم اشک و بلبل می شود

من گلم اسرار پوشی می کند

بلبلم مشق خموشی می کند

بلبلی در نبض من٬ در خون من

بلبلی آن سوی پیرامون من

یک نفر زخم سه تارم می زند

روز و شب دیوانه وارم می زند

من نه اکنون عارف و نه زاهدم

بر شهود دیگری من شاهدم

پای در گل٬ دست در دل مانده ام

نیمه ای دل٬ نیمه ای گل مانده ام

گاه ترس تاک می گیرد مرا

گاه خوف خاک می گیرد مرا

گه چنان سر می کشم در جیب خود

که تکلم می کنم با غیب خود

گاه غرق آب های نیتم

گاه بر تابوتی از جمعیتم

گاه رسم خط کوفی می کنم

گاه مشق فیلسوفی می کنم

گاه بر شیطان خود خم می شوم

گاه صد پیمانه آدم می شوم

فاصل من تا خدا٬ تنها من است

بین من تا دوست یک پیراهن است

در تکلم حس سنگ خاره چیست

من دچار وهم رنگم چاره چیست

گاه در عصر طلایی می وزم

گاه در پارینه سنگی می خزم

شب به زحمت می روم تا جوی روز

روزهایم می رود در نهر سوز

 

خانه ام در جنگل انجیر هاست

کار من صیادی تصویر هاست

لینک به دیدگاه

آواز علقمه

 

رود یک سر ناله مرغ هواست

 

روز تاریک است و عالم نینواست

 

پاسبان چادر احساس نیست

 

در کنار خیمه ها عباس نیست

 

رفته تا از شط خون آب آورد

 

جرعه ای از اشک مهتاب آورد

 

مثل جسمی در پی جان منتظر

 

خیمه ها باز است و طفلان منتظر

 

اشک تنها قطره های آبشان

 

قتل عام تشنگی ها خواهش است

 

روح مریم عطـــر پاک یاس کو

 

عمه زینب پس عمو عباس کو

 

ای عطش داران تف ما تشنه ایم

 

ای فرات بی طرف ما تشنه ایم

 

دور تر نزدیک ساحل هم همه است

 

چشم طفلان مثل نهر علقمست

 

آسمان از ابر محـــزون می چکد

 

مثل مشک پاره ای خون می چکد

 

آه ،مژگان جنون ،خونخواره شد

 

مشک بغض اهل غیرت پاره شد

 

میشود بــــرق تجلی رعد از این

 

قطع شو ای دست غیرت بعد از این

 

عشق عباس است و عالم مشک او

 

چشمــــه یعنی ابروی اشـــک او

 

گر ز مژگان در نمی غلطید اشک

 

بی گمان از اشک پر می گشت مشک

 

عاشق آن باشد که اشکی آورد

 

از لب احساس مشکی آورد

 

وه چه تیری در پر عشق اوفتاد

 

دست عشق از پیکر عشق اوفتاد

 

ای فلک دست فتوت را ببین

 

روزگـــــــــــار بی مروت را ببین

 

عرش من روی زمین افتاده است

 

حیدر ثانی زِ زین افتاده است

 

آه پشت عشق پشت زین شکست

 

زین مصیبت پشت شاه دین شکست

 

مثل بغضی در گلــو آمد حسین

 

یا اخــــا عباس گو آمــــد حسین...

 

 

 

 

 

آمدم سویت اخا جان آمدم

 

دست هایت را به قربان آمدم

 

آه آه ای نیـــزه پایت بشکند

 

آی خنجر دستهایت بشکند

 

قطع شد دست علمدار رشید

 

چون کنم از دست تو قطع امید

 

مغز را از پوست کندن مشکل است

 

قطع دست از دوست کردن مشکل است

 

ای برادر ثلمه در دین شد بیا

 

دستهای عشق خونین شد بیا

 

آه دیگـــر پرده بر یکســــــو فتاد

 

دست عشقست این که از بازو فتاد

 

وه چه ظلمی نیزه داران می کنند

 

عاشقی را نیزه باران می کنند

 

عشق را یک لحظه دیگر ببین

 

تیر در تیرست و پر در پر ببین

 

مشک اینجا چیست غیر از اشک خود

 

پارگی های دل است این مشک خود

 

زخم تیغ عشق چون کاری شود

 

آب خون از مشک تن جاری شود

 

عشق چون دریاست ما مثل سبو

 

دجلـــــــه ای داریم دائم روبرو

 

لحظه ای پستان دریا را مدوش

 

دجله شو در تشنگی اما منوش

 

بحر عالم بستر دشت تف است

 

آبهای این جهانی از کف است

 

تو ســــراب آب را باور مکــــن

 

از کف این بی وفا لب تر مکن

 

آب مشک پاره مـــــا را ببین

 

بیوفـــــائی های دنیـــا را ببین

 

این فلک چون تیر از جا می پرد

 

مشک های عاشقان را می درد

 

باز مظلـــــــــومیت حیدر ببین

 

یک ابالفضل است و یک لشکر ببین

 

اندک اندک تیر باران می شود

 

آسمان گرد سواران می شود

 

لعنت دریا به ذات تشنگی

 

صد کویر آمد صفات تشنگی

 

کاش می شد تشنگی را کوزه را کرد

 

وز عطش افطار شام روزه کرد

 

کاش همت زین دو چندان داشتم

 

مشک عالم را به دندان داشتم

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

بر فراز بیشه ی الهام خود ساریم ما

در سکوت برکه ها صد نی لبک زاریم ما

از سفال خاک تا آیینه ی شفاف روح

هر چه انسان ساخت از آتش خریداریم ما

در نیستانهای ما آواز عرفانی تر است

مثنوی های پر از تصویر نیزاریم ما

باغبان لهجه ایم و در تکلم می وزیم

ناخدایان هجا را موج تکراریم ما

کیست مشعل دار شبهای تخیل خیز روح

پرده داران شبستانهای پنداریم ما

می شود اندوه مارا روی هر جا پهن کرد

سفره های بی ریای وقت افطار یم ما

ای رسولان زمین ! از جلگه ی ما سر زنید

چین حیرت ، روم غیرت ، هند اسراریم ما

در تب اندوه ما جوشانده ی شبنم بس است

بستر نرگس بیندازید بیماریم ما

یک نفس کافی ست در آیینه ناپیدا شدن

زآن سپس هر جا به صورت پدیداریم ما

لینک به دیدگاه

بـــاز هـــوای ســـحـــــرم آرزوســـت / خــلـــوت و مــــژگـــان تــرم آرزوسـت

 

شـکــــوه غــربـــت نــبـرم ایـن زمـان / دسـت تـــــــو و روی تــــو ام آرزوســت

 

خــــســتـــه‌ام از دیـــدن ایـن شـوره زار / چـشـم شـقــــایــــق نـگـرم آرزوســـت

 

واقــعـــه دیـــــدن روی تـــــــو را / ثـــانــــیـــه ای بـیـشــتــرم آرزوسـت

 

جــلـوه ایـــن مـاه نـــکـــو را بـبـیـن / رنــــــگ و رخ و روی تــــــوام آرزوسـت

 

ایــن شـب قـدر اســت کـه مــا بـا هـمـیـم؟ / مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت

 

حـــسِّ تــــو را مـی‌کـنـــم ای جـان مـن / عــزلـت بِـــیـتــی دگـــرم آرزوســــت

 

خـانـه عــشـِاق مــهـاجـر کـجـــاسـت؟ / در سـفـــرت بـــال و پـــــرم آرزوســـت

 

حــسـرت دل بـــارد از ایـــن شـعـــر مـن / جـام مِـی‌ای در حـرمـــم آرزوســـــت

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

مادر من در وبای هوش مرد

خواهرم در نوبر آغوش مرد

(زایران نشئه‌)

 

سایة گلهای لالایی کم است‌

نیمکت هنگام تنهایی کم است‌

(عید آب‌)

 

یا علی‌! من مثل حمّالان بد

وقت تنگی از تو می‌خواهم مدد

(پای دیوار ندبه‌)

مثل ببری که غرورش شل شود

مثل سنجابی که بی جنگل شود

(پاییز لاله‌ها)

 

یک نفر هر شب صدایم می‌کند

بعد در باران رهایم می‌کند

(ای تب بالا)

لینک به دیدگاه

[TABLE=width: 100%]

[TR]

[TD=align: center][TABLE=width: 100%]

[TR]

[TD=class: news_body, width: 100%, bgcolor: #FDFDFD, align: justify] از مجموعه شعر «قوس غزل»

 

بس كه شد زنگار یاس این آه بی تأثیر ما

در شب آیینه می خندد به ما تصویر ما

مطلب ما در ریاضت قتل نفس كس نبود

مقصدی جز گردن خود نیست بر شمشیر ما

سیر ذات خود كن ای آشفته رنگ خودپرست

گلشن آیات مستغنی ست از تقصیر ما

اختیار از جنبش تیغ مشیت خلع نیست

این كه ما تقدیر خود كردیم شد تقدیر ما

با وجود خرقه هم دست از امید می نشست

فتنه ها داد این جوانی ها به دست پیر ما

هر كجا ظن جنون بردیم زین وادی نشد

وقف زلف كیست یا رب عاقبت زنجیر ما

كامل از ویرانه ی آباد خود پر می كشیم

سیل اگر دستی زند یك روز در تقصیر ما

[/TD]

[TD=width: 20][/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 20][/TD]

[TD=colspan: 3][TABLE=width: 300]

[TR]

[TD=width: 50]break.gif[/TD]

[TD=width: 100][/TD]

[TD=width: 100%][/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 100, bgcolor: #E1E1E1][/TD]

[TD=width: 100%][/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[/TD]

[TD=width: 20][/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[/TD]

[/TR]

[TR]

[/TR]

[/TABLE]

لینک به دیدگاه
  • 2 سال بعد...

ای تابش شمس وقمر،وی بارش عرفان بیا

ای آفتاب مشرقی!از مشرق ایمان بیا

مردیم از بی همدمی وز حسرت بیش وکمی

آه ای نسیم خرمی از کشور جانان بیا

یعقوب جان گریان تو حیرت زلیخاخوان تو

مصرملاحت آن توای یوسف کنعان بیا

چشم محبان خیره شد جان عزیزان تیره شد

ظلمت به عالم چیره شد خورشید نورافشان بیا

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

باید از فقدان گل، خونجوش بود

در فراق یاس، مشکی پوش بود

یاس ما را رو به پاکی می برد

رو به عشقی اشتراکی می برد

یاس یک شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یک سحر مهمان ماست

بعد روی صبح، پرپر می شود

راهی شبهای دیگر می شود

یاس مثل عطر پاک نیّـت است

یاس استنشاق معصومیّـت است

یاس بوی حوض کوثر می دهد

عطر اخلاق پیمبر می دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه های اشکش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می چکانید اشک حیدر را به چاه

عشق محزون علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس

اشک می ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا: گل یاس کبود

گریه کن زیرا که دُخت آفتاب

بی خبر باید بخوابد در تراب

این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش ای زمین

نیمه شب دزدانه باید در مغاک

ریخت بر روی گل خورشید، خاک

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

چترهای آسمانی‌مان را باز كنیم،

خدا می‌بارد بر كوه،

ابرها بر‌ شانه‌های كوه سنگینی می‌‌كنند،

آنان را تا نزد آلاچیقهای خود راه ‌دهیم.

دارد باران می‌بارد ...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...