رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

یک خانم 45 ساله یک حمله قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود. در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ رو تجربه کنه، خدا رو دید و پرسید آیا وقت من تمام است؟ خدا گفت: نه، شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید! در وقت مرخصی خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عمل های زیر رو انجام بده: کشیدن پوست صورت، خالی کردن چربی ها ( لیپو ساکشن )، عمل سینه ها و جمع و جور کردن شکم. اون حالا کسی رو نداشت که بیاد موهاشو رنگ کنه و دندوناشو سفید کنه ... . از اونجایی که زمان بیشتری واسه زندگی داشت. از این رو اون تصمیم گرفت که بتونه بیشترین استفاده رو از این موقعیت (زندگی) ببره. بعد از آخرین عملش از بیمارستان مرخص شد. در وقت گذشتن از خیابان در راه منزل، با یک آمبولانس تصادف کرده و کشته شد. وقتی با خدا روبرو شد، پرسید: من فکر کردم شما فرمودید 43 سال دیگه فرصت دارم، چرا شما منو از زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟ خدا جواب داد: من چهره شما را تشخیص ندادم!!!

  • Like 30
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.
×
×
  • اضافه کردن...