Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۰ یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدندیهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشهجن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنممنشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من!من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم!پوووف! منشی ناپدید میشه ...بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا منمن می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشهبعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئهمدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!نتیجه اخلاقی : همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه ! 3 لینک به دیدگاه
saba mn 20993 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ :ws28:درسته همیشه باید مدیر و انداخت اول تو هر کاری تا اینجوری ضایع نشی... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده