Managerr 1616 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ صفت نو، فی نفسه، نه بهتر از صفت دیگری است و نه بدتر، بلکه به خودی خود بر چیزی دلالت نمیکند و از دیرباز میدانیم که این صفت در ادبیات ما به همه آثارِ بزرگ گذشته که نمایانگر این تحولِ دائمی و ضروری قالبها بودهاند اطلاق شده است؛ تحولی که بدون آن، هنر داستان نویسی و به طورکلی هنر، نه میتواند پیش برود و نه زنده بماند. (اثر استاندال نیز به اندازه اثر پروست «نو» بوده است.) پس اگر در آغاز دهه پنجاه، این صفت دقیقاً برای نشان دادن نوع خاصی از رمان بهکار رفته است، که برخلاف سنتِ رایج شکل گرفته بود، طبعاً میبایستی دلایلی خاص داشته باشد. تنها در پرتو اصل آثار و نیز اصولی چند میتوان به این دلایل پی برد. [h=3]1. چارچوبه نظری و عقیدتی[/h] از برخی داده های کم اهمیت نباید غافل بود. اگر ناشرِ جوانی به نام ژروم لندون (Jerome Lindon) مسئولیت انتشاراتِ مینویی (Minuit) [ نیمه شب ] را به عهده نگرفته بود و همزمان با فعالیتِ سیاسی متهورانه، به چاپ و انتشار یک رشته کتابهای غریب دست نمیزد که ناشرانِ دیگر از چاپشان ابا داشتند، شاید هرگز «رمان نو» به وجود نمی آمد. این نام معمولاً میتواند این تصور را ایجاد کند که پای گروه و نهضت و مکتبی در میان است. اما چنین تصوری اشتباه است، زیرا آثار نویسندگانِ رمان نو هیچ شباهتی با هم ندارند، اما یک رشته از شرایطِ تاریخی و اجتماعی و اقتصادی این تصور را تقویت کرده است. لوسین گولدمنلوسین گلدمن (Lucien Goldman) (1970-1913) به هنگام تحلیل این شرایط، به این گمان رسیده است که این ادبیات تازه داستانی در عصری پیدا شده بود که تحولات جامعه، ظهور پدیده های تازه و انفعالی شدن روزافزون افراد در یک نظام مصرفی منجر به این میشد که برای اشیاء نوعی برتری نسبت به آدمها قائل شوند (فراگرد شیءوارگی (Réification) که لوکاچ مطرح کرده است). گولدمن با توجه به این دید، خبر از ظهور رئالیسم تازه ای داده است که در آن برتری با «شیء» خواهد بود. در واقع به نظر میرسد او فراموش کرده است که ماجرای «رمان نو» شاید در درجه اول یک ماجرای دال (Signifiant) است و اگر انقلابی روی داده است، در درجه اول حاصل کسب آگاهی نسلی از نویسندگان از نقش قالبهای کلامی و صوَر بلاغی، قدرتهای «مولّدِ» نوشته و زبان در همه آفرینشهای داستانی است. تردیدی نیست که این کسب آگاهی بر ضد اگزیستانسیالیسم بوده است که در ادبیات برای «پیام» حق تقدم قائل بود و نوعی گفتمان متعهد را میپسندید که در حوالی 1950 با قدرت ضعیفی به میدان تأثیرگذاری در تاریخ قدم گذاشته بود. (رمان نو همزمان بود با جنگ الجزایر و بازگشت ژنرال دوگل به قدرت.) عقب نشینی اگزیستانسیالیسم محسوس بود و هرچند که میشد درسهایی از شیوه نگارش سارتر یا کامو (که با اینحال، رُب ـ گریه انتقاد از او را فراموش نکرد) گرفت، نویسندگان از تورم کلامی، «عقاید» و پرگوییها دور میشدند: توسل به اشیاء و به صور توصیفی، درمان این بیماریها و ابراز نوعی بی اعتمادی به آنها بود. ضمناً ترجیح میدادند که از آن بـه بعد، بـه آثار مهم ادبیات جهانی متکی باشند که نویسندگانش در نیمه اول قرن، بلـندپروازیهـایی در ساختـار و شکل اثر از خود نشان داده و، در عین حال، معنای تازه ای به ترکیب و دید داستانی بخشیده بودند: جویس، فاکنر، کافکا، ویرجینیا وولف و کمی بعد بورخس؛ و در نحله فرانسوی، پروست. نویسندگان رمان نو این وجه مشترک را دارند که این تأثیرات را عمیقاً درونی کرده اند. بهتر است اضافه کنیم که سینما، این هنر برتر قرن بیستم نیز، همانگونه که تعـدادی از اولیـن متون نظریشان نشان میدهد، بـر نوشته آنها و تلقیشان از داستـان تأثیر گذاشته است. مجموعه این شرایط و تأثیرات به نوعی پژوهش منجر شد و به سرعت شکل کوششی را گرفت برای قرار دادن یک زبان روایی ــ که در درجه اول در سطح صوری «عمل میکرد» ــ به جای رمانِ سنتی. رولان بارت (Roland Barthes) (1980-1915) در مقاله های مشهورش که همزمان با اولین کتابهای آلن رُب ـ گریه (در سالهای 1954 و 1955) منتشر میشد و تفسیرهای انتقادی اش اهمیت تعیینکنندهای برای این نوع ادبی نوزاد داشت، آن را ادبیات عینی (Objective) یا ادبیات تحتاللفظی (Littérale) مینامید و از اینکه میدید این نوع ادبی میخواهد «حتی قالب داستان را گندزدایی کند» و شاید بتواند شرایط «غیرشرطیشدن خواننده را در قبال هنر ماهیتگرای بورژوایی فراهم آورد» سخت خوشحال بود. 1 لینک به دیدگاه
Managerr 1616 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ [h=3]2. راهها، بدگمانیها، پژوهشها[/h] حقیقت این است که این تجربه از خلأ سر بر نیاورده بود. از یک دهه قبل راههای تازهای گشوده شده، زمینههای ناشناخته کشف شده بود. نمیتوانیم از رمان نو سخن بگوییم بیآنکه بهخاطر بیاوریم که آثار بکت و ناتالی ساروت از دهه چهل شکل گرفته، راه را برای پژوهشهای آینده گشوده بودند. ساموئل بکت نوشتن وات (Watt) را در 1945 به پایان میبَرد و مورفی (Murphy) را در 1947 منتشر میکند. او که آثارش را به دو زبانِ فرانسوی و انگلیسی مینویسد، در هر دو زبان نوعی زبانِ داستانی ابداع کرده است که در آن طنز ایرلندی و ریشخند بهسرعت در کنار نوعی لحن تراژیک نوشته، جای خود را باز میکنند. [TABLE=width: 190, align: right] [TR] [TD][/TD] [/TR] [TR] [TD]ساموئل بکت[/TD] [/TR] [/TABLE] اما باید منتظر انتشار مولوی (Molloy) در 1951 بود تا ابعاد حقیقی آثار او آشکار شود. این کتاب، خواننده را به حیرت میاندازد، تکان میدهد و پریشان میکند؛ اما مانند پدیدهای تازه و بیسابقه خود را تحمیل میکند. برنار پنگو (Bernard Pinggaud) که این مسأله را بهخوبی تشخیص داده است میگوید: «از سال 1950 مسأله اساسی ادبیات، مسأله «پوچی» است. اولین خوانندگان مولوی آن را کاملاً دریافتهاند و انسان باید کور باشد تا آن نفی ریشهای را که در این رمان دستاندرکار است نبیند. یکی آن را «اودیسه هیچانگاری» میخواند، دیگری «وقایعنگاری فساد و تلاش» نام میدهد، سومی به اعتراض، از «اقدامی برای بیاعتبار ساختنِ انسان» سخن میگوید [ ... ] بکت عصیان نمیکند، ارائه میکند. او برای داوری درباره پوچی در بیرون از آن قرار نمیگیرد؛ در درونِ آن مسکن میسازد، به میلِ خود در آن بیهودگی اولیه فرو میرود که قهرمانانش از آن خلاصی ندارند. اما چون کلمات، درهرحال، به چیزی دلالت میکنند، در اینجا به سوی خودِ زبان برمیگردند. برای نخستینبار در مولوی ادبیات میکوشد که فقط خودش را نشان دهد، و وقتی که ماکس ـ پل فوشه (Max-Pol Fouchet) از «حجم شاعرانه» اثر سخن میگوید، عملاً به غرابت و تازگی حقیقی آن است که اهمیت میدهد؛ یعنی که، این حماسه استهزاءآمیز، در درجه اول، حماسه زبان و ماجرای واژگان است.» بکت در کتابهای بعدیاش: مالون میمیرد (Malone Meurt) (1951)، نامناپذیر (Innommable) (1953) و چگونه است؟ (Comment Cest?) (1961) در تصویر نوعی «تقلیلاللسان» باز هم فراتر میرود و بر تعداد شخصیتهای خزنده و محتضر و کرموار که در پرت و پلاگوییهای خویش غرق میشوند، میافزاید. در عین حال، بکت در تئاتر خود به آنها نوعی زندگی و حضورِ نمایشی میدهد، به عنوان مثال در در انتظار گودو (1952). اما کار کلام در این میان تعیین کننده است: کلام به ویرانی و سکوت و به مرگ رهبری میکند، اما تقریباً اصل داستان را و ماده داستانی بنیادین کتاب را تشکیل میدهد. به این ترتیب، مرحلهای پشت سر گذاشته شده است. نوع تازه ای از رمان ــ هرچند که منطق آن به طور غم انگیزی استهزاءآمیز باشد ــ دیگر نمیتواند خارج از «کارکرد» زبان و ساختمان روایی آن وجود داشته باشد. ناتالی ساروت (Nathalie Sarraute) ( - 1902) نیز بسیار زود، اندیشیدن درباره مسأله رمانِ مدرن را آغاز کرده است. از همان سال 1939 با دادن عنوان تروپیسم (Tropismes) (واکنشها) به یکی از آثار اولیه خود، کلمهای ابداع کرد که برای توصیفِ نوعی کاوش «روانی ـ نوشتاری» با نگارشِ ظریف و حرکات نامحسوس ضمیر که نویسنده خود را تسلیم آنها میکرد، رواج فراوان پیدا کرد. گذشته از آن، سارتر که در 1949 مقدمهای بر اولین رمان او تصویر یک ناشناس (Portrait dun Inconnu) نوشت، درحالیکه به آن رمان عنوان ضد رمان (عنوانی که میتوانست، به یک مفهوم، به رمان نو در مجموع خود اطلاق شود) میداد، توجه خواننده را به جنبه اعتراضی که در این آثار وجود داشت جلب کرد. [TABLE=align: right] [TR] [TD][/TD] [/TR] [TR] [TD]ناتالی ساروت[/TD] [/TR] [/TABLE] ضمناً خودِ ناتالی ساروت نیز در مجموعه مقالاتی که تحت عنوان عصر بدگمانی (1)(Lère du Soupçon) فراهم آورده بود، بهروشنی، مقاصد و یا بهتر بگوییم «سؤالهای» خود را مطرح میکرد. میگفت که «بدگمانی» کشف نوعی سؤظن متقابل بین نویسنده و خواننده است؛ درباره صحت یا اعتبار برخی از مفاهیم (بهویژه مفهوم «شخصیت») که سابقاً بهخوبی کارآمد بودند و حال آنکه امروزه فرسوده شدهاند. پس این ضرورت احساس میشود که انواعی از قالبهای داستانی جایگزین شوند که همان قالبهای «رمان بالزاکی» نباشند. ساروت به سهم خود نوعی کاربرد ناپیوسته و موجز و دقیق زبان روایی را پیشنهاد میکرد که از خلال بافتِ محکم گفتگوها و «گفتگوهای مخفی» (که ایوی کامپتن بارنت (Ivy Compton-Burnett) (1969-1864) نویسنده انگلیسی ذوق آن را در وی ایجاد کرده بود) برخوردهای بیشمار و خشونتهای دائمی را که جوهرِ زندگی ضمیر آدمی هستند، بازسازی کند. او با صبر و حوصله و بهخوبی، در یک رشته کتابهایی بر گرد ماجراهای بیهوده بورژوایی و خانوادگی، مجموعهای از تروپیسمها و «قالب»های کوتاه و در هم پیچیده را فراهم میآورد: مارترو (Martereau) (1953)، آسماننما (Le Planetarium) (1959)؛ میوههای زرین (Les Fruits dor) (1963)؛ و در سالهای بعد، صدایشان را میشنوید؟ (Vous les Entendez?) (1972) و کودکی (Enfance) (1982). رمانهایی که با شیوه مخصوص خود، شهادتِ اجتماعیی درباره دنیای محدودی بهدست میدهد که ناتالی ساروت آنرا ــ همانطور که پروست دنیای خود را میشناخت ــ خوب میشناسد. اما بهویژه بهخشونت ضمنی نهفته در هر زبانی که به درجه معینی از باروری رسیده است این امکان را میدهد که در چارچوبه «سلولهای» داستانی از نوع تازه بیان شود. پس سخن از نوعی رمان پژوهشی در میان است، اما نه از نوع آزمایشگاهی که در آن رئالیسم اجتماعی یا روانشناختی در برابر جریان آزاد تخیل داستانی از میان نمیرود، بلکه پژوهشی که تلاشی است برای منفجرساختنِ بنای سنت و تردید در آن طرز تلقی از داستاننویسی که قراردادی شده است. 1 لینک به دیدگاه
Managerr 1616 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ [h=3]3. توصیف بصری[/h] این تردید و بی اعتبارسازی را آلن رُب ـ گریه (Alin Robbe-Grillet) ( - 1922) باز هم به صورت قاطعتری اعمال کرد. اگر نام او به طور کلی ارتباط تنگاتنگی با اندیشه رمان نو دارد، از اینروست که هیچکس بهتر از او احساس نگارشی تازه و قطع رابطههایی را که این نگارش ایجاب میکند نداشته است. او این مسأله را در نخستین مقالات نظری خویش بهخوبی تحلیل کرده است. این مقالهها، بهرغم شیوه بسیار تجربیشان، تصویرگر خودآگاهی حادی از مسائل رمان مدرن هستند. راهی برای رمان آینده (Une Voie Pour Le Roman Futur) (1956) سراسر ادبیاتی را که بر پایه تقدم روانشناسی و «اعماق درون» بنا شده است به محاکمه میکشاند؛ متافیزیک انسان مدارانه را که این ادبیات بر آن متکی است افشا میکند و میگوید: «دنیا نه بامعناست و نه بی معنا؛ فقط هست. و جالب توجهترین نکته همین است. و ناگهان این بداهت با چنان نیرویی به ما ضربه میزند که بر ضد آن هیچ کاری از ما برنمی آید. به یکباره همه ساختمان زیبا در هم میریزد: وقتیکه ناگهان چشم باز میکنیم، یک بار دیگر ضربه این واقعیت سرکش که تظاهر میکردیم از عهده اش برآمده ایم بر ما فرود میآید. در اطراف ما اشیاء، بی اعتنا به گروهی از صفات جان گرایانه یا خانگی که به آنها داده ایم، سر جای خود هستند. سطح آنها صاف و هموار، دست نخورده، بدون درخشش مشکوک یا شفافیت است.» رُب ـ گریه نتیجه میگرفت که ضرورت دارد با نوشتهای دلالتگر و توصیفی، این سطح را محسوس کنیم و به سراغ «قلب رمانتیک اشیاء» نرویم. در طبیعت، اومانیسم، تراژدی (Natur, Humanisme, Tragedie) (1958) نشان میداد که چنین نوشتهای پادزهر ضروری هرگونه گفتمان داستانی اشباعشده از «انسان گونهانگاری» (Anthropomorphisme) است که استعاره در آن حاکم است و کامو و سارتر هم نتوانستهاند در دام آن نیفتند. بهنظر او «تراژیککردن» دنیا اساس چنین نوشتهای بود و نجات از آن امکان نداشت مگر با انصراف از تعدادی «مفاهیم منسوخ» از قبیل شخصیت پردازی، سرگذشت، تعهد، تقابل بین قالب و محتوا؛ و تسلیمشدن به انضباط دقیق توصیف صفت «بصری»؛ صفتی که به «اندازه گیری، تعیین موضع، تحدید و توصیف قانع باشد باید راه دشوار هنر داستانی تازه» را نشان دهد. [TABLE=width: 181, align: right] [TR] [TD][/TD] [/TR] [TR] [TD]آلن رُب گریه[/TD] [/TR] [/TABLE] رُب ـ گریه کوشیده است تا کارآمدبودن این «توصیفِ خلاق» را، که ژان ریکاردو (Jean Ricardou) ( - 1932) بعدها تئوری آن را داد، در آثار خود نشان دهد. در اولین اثرش پاککنها (Les Gommes) (1953) هرچند که به نوعی طرح رمانِ پلیسی وفادار مانده است که از نمادگرایی و تمثیل نیز بیبهره نیست، از همان آغاز لحنی تازه و غیرعادی پیدا میکند که خواننده را وادار میسازد وارد عرصه ادراکی شود که به دقت ترسیم شده است و نیز تسلیم نوعی فاصلهگذاری با متن و «دیدی متفکرانه» شود (برای یادآوری عنوانی که رُب ـ گریه به تعدادی از داستانهای کوتاه عکسهای فوری (Instantanés) (1962) خود داده است). در دو اثر بیننده (Le Voyeur)(1955) و حسادت (La Jalousie) (1957)، هدفهایی را که دنبال میشود، دقیقتر اعمال میکند، اما در جهت ساختاری پیچیدهتر و ترتیباتی که در مقابله با خیالپردازی قراردادی رمانها، درست مانند یک نظامِ ضدخیالپردازی عمل میکند، مانند سیاهه برداری سرد و عینی اشکال و اشیاء، عمل مصرّانه نگاه، دیالکتیک حضور و غیاب، درهم ریختن حسابشده توالی زمانی، بیطرفی محضِ زبان، همه اینها دست به دست هم میدهند و نوشته را از حالت مألوف خود دور میکنند. در هزار تو (Dans le Labyrinthe) (1959) نوعی رؤیا در بیداری است. [سرباز گمشدهای هرچه پیش میرود، بیشتر میبیند، آن تصاویر در نظرش محو و در هم میشود و صورت وهمی و پریوار به خود میگیرد.] اما در ادامه کار، رُب ـ گریه بهشیوهای بسیار تازه و غیرمنتظره، همان تلاشهای اولیه خود را با توسل به نوعی نفسانیت حسابشده، ادامه میدهد که در آن نگاه و «فاصله» نقشِ اساسی دارند: نفس انیتی بازیگونه که بیننده به نوعی طلیعه آن بود و کتابهایی مانند میعادگاه (La Maison de Rendez-vous) (1965) و طرحی برای انقلاب در نیویورک (Projet pour une Revolution à New York) (1970)، در چارچوبه تغییراتی دلبخواه در طرح قالبی رمانهای پرماجرا با خشونت مربوط به برخی اسطورهها یا وسوسههای دنیای مدرن آن را تصویر میکنند. این بازی به نظر عبث میآید، اما رُب ـ گریه از وقتیکه با هنر سینما سروکار پیدا کرده، اختصاصاً به آن علاقهمند شده است. او با نوشتنِ فیلمنامه سال گذشته در مارینباد (LAnnée Dernière à Marienbad) (1960) برای اولینمرتبه وارد عالم سینما شد. این اثر یکی از برجستهترین آثار او و بیانگر ذوق ابداع او در امر صورت هنری است. از آن پس رُب گریه از فیلم سازی دست برنداشته و خود دوربین به دست گرفته است. از جاودانه (LImmor Telle) تا بهشت و بعد (LEden et Après) چندین فیلم تهیه کرده است و نیز نوشتنِ نوعِ ادبی «سینه ـ رمان» را نیز ادامه داده است که از آن جمله است: لغزشهای فزاینده لذت (Glissements Progressifs du Plaisir) (1974). پس از آن باز هم به نوشتنِ رمان روی آورده، که از آن جملهاند: جایگاهشناسی شهر اشباح (Topologie dune Cité Fantôme) (1976)، خاطرات مثلث طلایی (Souvenirs du Triangle dor) (1978) و بهویژه جن (Djinn) (1978)؛ کتاب جالبی که به سفارش یک دانشگاه امریکایی به قصد آموزش تدریجی دشواریهای زبان فرانسه نوشته شد و در آن شیوه بازی و بازی با تغییرات قالبی نشان میدهد که رُب ـ گریه چیزی از شیوه اولیه خود را از دست نداده است. آثار وی، هرچند که آن وزن و انسجام آغازین را تا حدّی از دست داده است، ولی با سازشناپذیری و حس حاد بازیهای بصری و تصنعهای خلاقه زبان، از بهترین نمونههای رمان نو است. [h=3]4. قالبها، زمان، ساختارها[/h] میشل بوتور (Michel Butor) ( - 1926) هم، همزمان با رمانهای خود، اندیشههای انتقادی درباره مسائل رمان انتشار داده است. بیتردید، وی یکی از نخستین کسانی است که از رمان بهمنزله پژوهش (Roman Comme Recherche) (1955) سخن گفته و بر این اندیشه پای فشرده است که «رمان آزمایشگاه روایت داستانی است.» بحثی که به اشکال مختلف در مقالاتی که اثر سهجلدی او فهرستها (Répértoirs) را تشکیل میدهد، از سر گرفته شد. در این اثرِ فرهنگیِ متنوع، با تجربه غنی در امر مطالعه، پاسخگوی سؤالهای «فنی» مدامی است درباره ادبیات و طبیعتاً در چارچوبه آثارِ خلاقه است که بوتور نشان میدهد رمان چگونه میتواند «قلمرو پدیدارشناختی برتر و موضع برتری باشد برای مطالعه این نکته که واقعیت چگونه بر ما آشکار میشود یا چگونه میتواند آشکار شود.» [TABLE=width: 177, align: right] [TR] [TD][/TD] [/TR] [TR] [TD]میشل بوتور[/TD] [/TR] [/TABLE] در یکی از اولین کتابهایش پاساژ میلان (Passage de Milan) (1954) که ساختی نسبتاً سنتی دارد، کوشیده است در «کنترپوان» (Contrepoint) و همرویدادی (Simultanéisme) روابط پیچیدهای را که بین شخصیتهای متعدد در فضای یک عمارتِ پاریسی برقرار میشود، بازسازی کند. برعکس، از فضای یک شهر ــ شهر انـگلـیسی بلستـون (Bleston) ــ اسـت کـه او قـهـرمـان و راوی رمـان صـرف وقــت (Emploi du Temps)(1956) را در جستجوی عجیب گذشته و حالش از خلال واقعیتی ظاهراً ملموس و عینی اما از هم شکافته و مشکوک، که حساب زمانهایش از دست میرود، به حرکت وامیدارد. و باز هم شاید زمان باشد که محیط اصلی رمان تغییر (La Modification)(1957) مشهورترین رمان بوتور را تشکیل میدهد. در این رمان، چند ساعت از زندگی یک مرد در یک قطار، با کمالِ دقت در داستانی به صیغه ندایی (دوم شخص جمع: شما) با همه جزئیاتش بازسازی میشود، تا آنجا که حتمیت یک تصمیمِ درونی را آشکار میسازد. درجات (Degrés) (1960) تلاشی است برای تحلیل دقیق آنچه در مدت زمانی کوتاه در دبیرستانِ بزرگی اتفاق میافتد، بهصورت نوعی برشِ عمومی و چندآوایی در زمان. این کتاب، آخرین رمان حقیقی بوتور است. پس از آن، بوتور با استفاده از شیوههای «مونتاژ»، «کولاژ» و ساحتهای «استریوگرافیک» بهتجسم چند مکان ممتاز جهان میپردازد: ایالات متحده امریکا موبایل(Mobile) (1962)، کلیسای بزرگ سانمارکو در ونیز توصیف سان مارکو (Description de San Marco) (1963)، آبشار نیاگارا 618000 لیتر آب در ثانیه (618000 Litres deau par Seconde) (1965). پس از آن به پژوهشهایی بیشتر از نوع زیباییشناختی و بوطیقایی میپردازد. اما همه این آثار وجه مشترکی دارند: حالت خاصی برای تسلطِ بر زمان و مکان از طریقِ توصیف و ساختار دادنِ به آنها با سازمان «چندآوایی» روایت یا تصویر این پژوهش دقیق و منسجم است که مشخصه بیسابقه آثار بوتورِ رماننویس است. اما میشل بوتور در ورای رماننویسی و در آخرین رشته آثارش: روشنگری 1و2و3و4 (Illustration I,II,III,IV) ، ماده خام رؤیاها 1و2و3و4 (Matière de Rêves I,II,III,IV)، فاصلهها (Intervalles) ، گلباد (La Rose des Vents) ، رویکردها (Travaux dApproche) ، به پژوهشهایی در جهات متعدد ــ متون گشوده، روایتها، اشعار، کار با نقاشان، گفتگوها، سفرها ــ روی آورد. مطالعه این آثار، چهره تازهای از او را بهخواننده معرفی میکند و نشان میدهد که او شاعری است به مفهوم جهانیترین و آزادترین معنای کلمه. مقالات انتقادی او در سلسله فهرستها نیز مؤید این جنبه اوست. هسته مرکزی کتابهای کلود سیمون (Claude Simone) ( - 1932) را هم زمان تشکیل میدهد، اما بهشیوهای متفاوت. این نویسنده کوشیده است پیوسته بر روی یک ماده داستانی کار کند که سهم خاطره ــ در زنجیره مدت زمانی بهشدت قابل درک با حواس ــ ماده اصلی آن باشد. این خصیصه شاید در نوشتههای اولیه او: متقلب (Le Tricheur) ، گالیور (Gulliver) ، پرستش بهار (Le Sacre du Printemps) ) چندان محسوس نیست، اما در باد (Le Vent)(1957) و گیاه (LHerbe) (1958) که نوشته در مسیر «بازسازی» واقعیت محفوظ در خاطره میافتد، کاملاً مشخص است. کلود سیمون با جاده فلاندر (La Route des Flandres) (1961) این کارِ بهرهگیری از بازسازی را تا حد اعلی گسترش میدهد: فصلی از شکست جنگ 1940 به او فرصت میدهد که داستانِ چند شخصیت و فراتر از آن، یک خانواده را، در شبکه فشردهای از خاطرات و اوهام و تصاویر بگنجاند که به سطح آگاهی بالا میآیند و از خلال آشفتگی حافظه سر بر میکشند تا در نظامِ زبان قرار بگیرند. 1 لینک به دیدگاه
Managerr 1616 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 168, align: right] [TR] [TD][/TD] [/TR] [TR] [TD]کلود سیمون[/TD] [/TR] [/TABLE] پروست و فاکنر سخت بر کلود سیمون تأثیر گذاشته اند. اما او پیوسته تجربه خود را عمیقتر و شخصیتر کرده است؛ چه براساس یک فصلِ تاریخی مشخص، چنانکه در هتل بزرگ (Le Palace) (1962) که لحظهای از جنگ داخلی اسپانیا را مجسم میسازد، و چه بهصورت بازسازی تکهتکه حوادثِ زندگیِ خویشتن، بهتداعی آنچه در یاد مانده است. و این راهی است که کلود سیمون پس از رمانِ عظیم داستان (Histoir) (1967) با نبرد فارسال (La Bataille de Pharsale) (1963) و اجسام هادی (Les Corps Conducteurs) (1971) در آن قدم گذاشته است. این آثار حکایت از قدرت خلاقه استثنایی او میکنند و اغلب نتیجه درخشانی را که میتوان با صبر و دقت و پشتکار در کار نگارش به دست آورد نشان میدهند. شیوه نگارش سیمون یکی از اثربخشترین شیوههای نگارش است که رمان نو به وجود آورده است: نگارش پرشاخ و برگ و پرپیچ و خم که ریشه ها و شاخه هایش تا دوردست کشیده میشود، شبکههای تداعی گرِ آن پیوسته در افزایش است، هر آنچه را که مخیّله میتواند از حافظه بیرون بکشد به کار میگیرد. شدیدترین اهترازهای نفسانیت و آرزوها را ضبط میکند، طومار قالبها و تصویرها را بهطور خستگی ناپذیری از هم میگشاید و ابزاری است با تأثیر و نفوذی حیرتآور. چندین کتاب بسیار پراهمیت ایجاد کرده است که همه آنها بر گرد نوعی روایت واحد میچرخند. پس از (Tryptioque (1973 و علمالاشیاء (Leçon de Chose)(1976)، اثری به عظمت زراعیها (Georgique) (1981) این احساسِ کمال و انسجام را قوت میبخشد. [h=3]5. مسیرها[/h] رمان نو از کجا آغاز میشود و در کجا پایان میگیرد؟ پاسخ به این سؤال چندان آسان نیست. کتابهای فراوانی وجود دارد که به رمان نو نزدیک اند و در عین حال با آن متفاوتاند؛ یا در عینحال که به راههای دیگری رفته اند، تأثیر رمان نو در آنها محسوس است. برای آثاری از نوع آثار روبر نپژه که بر پای ابداع لحن و زبان خاص ساخته شدهاند، یا آثار بکت که در آنها تکرار ریزه کاریهای گفتار (و اغلب گفتاری مسخره و هجوآلود) بیشتر از کارکرد نگاه عمل میکند، باید جای خاصی در نظر گرفت... در آثار کلود اولیه (Claude Ollier) ( - 1922) از قبیل میزان سن (Mise en Scène)(1958)، حفظ نظم (Maintien de Lordre) (1962) و شکست نولان (Echec de Nolan) ، همان شیوه رُب ـ گریه را مشاهده میکنیم با کمی تأثیرپذیری از بورخس در انتخابِ نوعِ داستان و نیز تمایلی به جاذبه ماجراهای سرزمینهای دیگر یا بافت پلیسی با توجه به تمایز «متن». بالأخره آثار ژان ریکاردو، از قبیل رصدخانه کن (Observatoire de Canne) (1961)، فتح قسطنطنیه (La Prise de Constantinople) (1965)، انقلابهای کوچولو (Revolutions Minuscules)، که در آنها نیز اتحاد تنگاتنگ بین کار روی نوشته و تحلیل نظری مشاهده میشود. در آثار نظری وی نیز که حائزاهمیت فراوان در معرفی رمان نو است، این اتحاد را میبینیم: مسائل رمان نو (Problème de Nouveau Roman) (1967)، مدخلی بر نظریه رمان نو (Pour une Théorie du Nouveau Roman) . به این مسیرها که نشانگر تأثیر رمان نو بر شیوههای مختلف نویسندگی هستند، باید مسیرهای دیگری را هم اضافه کرد. در آثار کاملاً متفاوتی مانند آثار ژان کرول ( - 1911) بهویژه در سالهای اخیر، کلود موریاک (Claude Muriac) که از چندیپیش به «مکتب نگاه» متمایل شده است، شام در شهر (Le Diner en Ville) و آگراندیسمان (Agrandissement) ، آثار مارگریت دوراس (Marguerite Duras) (1996-1914) که بهویژه از شیفتگی لول و . استین (Le Ravissement de Lol V. Stein) (1964) تا بیماری مرگ (La Maladie de la Mort)(1982) اهمیت فوقالعادهای پیدا کرده است. آثار ژی. م. ژ. لوکلزیو (J.M.G. Le Clezio) ( - 1940)، از صورت مجلس (Procs Verbal)(1963) تا برهوت (Désert) (1981) و بالأخره ژرژ پرک (Georges Perec)(1982-1936) که اثر او با عنوان زندگی، طریقه استعمال (Lavie Mode DEmploi) (1978) یکی از حیرتآورترین نمونه های امکانات متعدد رمان نو است. همچنین باید یادآوری کرد که همه انواع ادبیات پیشرو در دهه شصت رابطه مستقیم (ولو به صورت مخالفت) با تجربه رمان نو داشته است، چه در مسیر توجه به کار روی «شکل» و چه پژوهشهایی در کار «متن» که به ویژه گروه مجله تِل کِل (Tel Quel) به آن پرداختهاند. در این میان آثار فیلیپ سولرز (Philippe Solers) ( - 1936) [ پارک (Le Parc) (1961)، درام (Drame) (1965)، ارقام (Nombers) (1968)، قانون (Lois) (1972) ] ، ژان تیبودو (Jean Thibaudeau)، ژان لویی بودری (J.L.Baudry) ، ژان پییر فه (J.P.Faye) ( - 1925) [ شکستگی (La Cassure) ، ضربان (Battement) ، سد (Ecluse) (1964)، ترواییان (Les Troyens)(1969)] و موریس روش ( - 1924) [ فشرده (Compact) (1966)، میدان (Ciscus) (1972) ] حائز اهمیت قابل ملاحظهای هستند. اما قرار دادن همه این آثار در چارچوبه رمان نو کار شایستهای نخواهد بود، زیرا این آثار چه در زمینه عقیدتی و چه در امر پژوهشِ مربوط به سبکِ نگارش، بسیار فراتر از آن رفتهاند. با اینحال، هنوز هم آثاری در همان مسیر دهه پنجاه انتشارات مینویی وجود دارد، از قبیل آثار مونیک ویتیگ (M.Wittig) [ اوپوپوناکس، زنان جنگجو (Opoponax, Les Guerilléres) (1969) ] که نشان میدهند این مسیر باز هم متروک نمانده است و تحت اشکال تازهای حضور دارد. در مجموع، باروری جریان رمان نو با آنچه گفته شد روشن میشود. میتوان گفت، آثاری که با این عنوان عرضه شده، سختگیر و پرمدعا بوده است و خوانندگانی هم که داشته است خود اشخاص نوگرا بوده اند. توجهی که این آثار در فرانسه و نیز در کشورهای دیگر برانگیخته اند، پژوهشها و تفسیرهایی که الهام بخششان بودهاند، «جهش» عظیم نظری و زبان شناختی که بهدنبال این جریان بهوجود آمده و کارهای برجستهای که روی «متن» انجام گرفته است، و بالأخره گسستهایی که در زمینه ایدئولوژیک سبب شده است، نشان میدهد که این آثار در آغاز نیمه دوم قرن بیستم ادبیات فرانسه را بهطور قاطع تحت تأثیر قرار داده اند. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده