saba mn 20993 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ یه روز بهم گفت : می خوام باهات دوست باشم . . . آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام . . . بهش لبخند زدم و گفتم : آره می دونم. . . فکر خوبیه . . . من هم خیلی تنهام . . . یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم... آخه می دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام . . . بهش لبخند زدم و گفتم : آره می دونم . . . فکر خوبیه . . . من هم خیلی تنهام . . . یه روز دیگه بهم گفت : می خوام برم یه جای دور جایی که هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبه راه شد تو هم بیا. آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام . . . بهش لبخند زدم و گفتم : آره می دونم . . . فکر خوبیه . . . من هم خیلی تنهام . . . یه روز تو نامش نوشت : من اینجا یه دوست پیدا کردم . . . آخه می دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام . . . براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره می دونم . . . فکر خوبیه . . . آخه من هم خیلی تنهام . . . یه روز یه نامه دیگه واسم فرستاد که توش نوشته بود: من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم . . . آخه می دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام . . . باز هم براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره می دونم . . . فکر خوبیه . . . آخه من هم . . . خیلی تنهام . . . حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم . . . و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که: نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام . . . 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده