Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ منم این برداشت رو کردم که چون از از دست دادن اعضای خانواده میترسه و بدون اونها زندگی رو دوست نداره، کل زندگی و جهانبینی زندگی کردن براش نامفهومه 10 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ من از این جمله این رو برداشت کردم: یعنی تو چیز دیگه ای برداشت کردی؟ چرا زنده بمونم وقتی قراره چی جیمی؟؟؟ از دست دادن عزیزانمو تحمل کنم!! یعنی از دست دادن عزیزانم برام سخته!!! خودش گفت اگر بهم بگن الان قراره بمیرم کوچکترین ناراحتی نخواهم داشت!! 5 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ چرا زنده بمونم وقتی قراره چی جیمی؟؟؟ از دست دادن عزیزانمو تحمل کنم!! یعنی از دست دادن عزیزانم برام سخته!!! خودش گفت اگر بهم بگن الان قراره بمیرم کوچکترین ناراحتی نخواهم داشت!! بابا طرف داره میگه واسه این چیزا که مسئله ی زندگی من هست واسه چی باید زنده بمونم! یعنی بمیرم بهتره! نه؟؟ 5 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ بابا طرف داره میگه واسه این چیزا که مسئله ی زندگی من هست واسه چی باید زنده بمونم!یعنی بمیرم بهتره! نه؟؟ من الان بیشتر به این فکر میکنم که چرا خودش چیزی نمیگه! 6 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ به قول یه بنده خدایی زندگی همان لحظاتیست که همیشه آرزوی زود تمام گذشتنشان را میکردیم 7 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ برام یه سوال پیش اومده که چرا آدمی باید از طرز تفکری تبعیت کنه که زندگی رو براش سخت کنه؟ تفکری که زندگی رو برای آدم سخت کنه ارزشی داره اصلا بهش فکر کرد؟ یا اصلا انتخابش کرد؟ خب چه فرقی با عرفان های ساختگی داره؟ همه ی مکاتب اومدن تا یه راه و روش زندگی برای بهتر زندگی کردن بدن توی زمان خودشون. چرا آدم نباید خوبی های زندگی رو ببینه؟ چرا نباید به جای اینکه با چاقو میوه ببره و لذت خوردن میوه رو حس کنه، با چاقو بزنه تو شکمش؟ انصافا اینکه چون زندگی برام سخت شده باید مرگ رو انتخاب کنم ، این تفکر درسته؟ این تفکر به نظر من یک تفکر عاجزانه و فرار از حل مسئله اس. و علاوه بر اون دین نداشتن الزاما مساوی با پوچی نیست! بابا آدم با امیده که زنده است. فکر کردن به مرگ به نظر من یک تفکر منفعلانه اس من ترجیح میدم به زندگی فکر کنم! چون فکر کنم همین یه بار فرصتشو دارم! ما از طرز فکرمون تبعیت نمی کنیم، اینکه من بگم بعد مرگ دنیایی هست یا نیست چیزیه که بهش رسیدم، اینکه من این فکرو دوس نداشته باشم چون زندگیمو تلخ میکنه و بخوام یه فکر دیگه رو به خودم تلقین کنم غم انگیز و منفعلانه است. من به دنبال راهی ام که بتوونم نبودن احتمالی اعضای خانواده رو بدون تحمل رنج فراوان بپذیرم. پریشب یه فیلم دیدم، زنه شوهرشو که عاشقش بود از دست داد، زنه تا یه مدت با خیال شوهرش زندگی میکرد، وحشتناک بود. بیشتر آدما با این قضیه کنار اومدن، با اینکه قراره سختی بکشن، من اغلب اوقات بهش فکر نمیکنم، نمیدونم میتونم کنار بیام با اینکه مثلا مامانم نباشه، الان که بهش فکر میکنم خیلی برام سخته و ترجیح میدم فراموشش کنم تا اینکه بیشتر بهش فکر کنم. اغلب به مرگ فکر میکنم ولی به خودکشی فقط وقتایی که بی نهایت ناامید باشم. سعی میکنم هم زندگی رو سخت نگیرم و سخت نکنم، چون بهرحال ازش زنده بیرون نمیرم ولی خیلی احساساتی ام. هنوز مرگ عزیزی برام پیش نیومده. اولین بار هم که به نظرم مرگ خیلی هولناک اومد وقتی بود که شنیدم دوست دوران دبستانم مرده، 10 سال ندیده بودمش ولی هنوز که یادش میفتم برام سخته. بازم میگم من با عدم خودم کنار اومدم، با عدم مثلا مادرم (دور از جونش) نمیتوونم کنار بیام (مخصوصا که میبینم اون چقد به زندگی بعد از مرگ ایمان داره). چیزی که من فکر میکنم اینه که حقیقت زندگی رو عریان دیدن و پذیرفتن گرچه تلخه ولی ارزشمنده. با همچین اشخاصی خیلی راحتم و به نظرم قابل تحسینند. و برعکس نظر شما به نظر من خودکشی یه اقدام شجاعانه است، نبودن خیلی وحشتناکه و همین حس ترس از عدم باعث شده نسل بشر منقرض نشه. 8 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ [/color]ما از طرز فکرمون تبعیت نمی کنیم، اینکه من بگم بعد مرگ دنیایی هست یا نیست چیزیه که بهش رسیدم، اینکه من این فکرو دوس نداشته باشم چون زندگیمو تلخ میکنه و بخوام یه فکر دیگه رو به خودم تلقین کنم غم انگیز و منفعلانه است. من به دنبال راهی ام که بتوونم نبودن احتمالی اعضای خانواده رو بدون تحمل رنج فراوان بپذیرم. پریشب یه فیلم دیدم، زنه شوهرشو که عاشقش بود از دست داد، زنه تا یه مدت با خیال شوهرش زندگی میکرد، وحشتناک بود. بیشتر آدما با این قضیه کنار اومدن، با اینکه قراره سختی بکشن، من اغلب اوقات بهش فکر نمیکنم، نمیدونم میتونم کنار بیام با اینکه مثلا مامانم نباشه، الان که بهش فکر میکنم خیلی برام سخته و ترجیح میدم فراموشش کنم تا اینکه بیشتر بهش فکر کنم. اغلب به مرگ فکر میکنم ولی به خودکشی فقط وقتایی که بی نهایت ناامید باشم. سعی میکنم هم زندگی رو سخت نگیرم و سخت نکنم، چون بهرحال ازش زنده بیرون نمیرم ولی خیلی احساساتی ام. هنوز مرگ عزیزی برام پیش نیومده. اولین بار هم که به نظرم مرگ خیلی هولناک اومد وقتی بود که شنیدم دوست دوران دبستانم مرده، 10 سال ندیده بودمش ولی هنوز که یادش میفتم برام سخته. بازم میگم من با عدم خودم کنار اومدم، با عدم مثلا مادرم (دور از جونش) نمیتوونم کنار بیام (مخصوصا که میبینم اون چقد به زندگی بعد از مرگ ایمان داره). چیزی که من فکر میکنم اینه که حقیقت زندگی رو عریان دیدن و پذیرفتن گرچه تلخه ولی ارزشمنده. با همچین اشخاصی خیلی راحتم و به نظرم قابل تحسینند. و برعکس نظر شما به نظر من خودکشی یه اقدام شجاعانه است، نبودن خیلی وحشتناکه و همین حس ترس از عدم باعث شده نسل بشر منقرض نشه.[/indent] [/color] طرز فکر رو عوض کردن معادل تلقین کردنه؟ ما از طرز فکرمون تبعیت نمی کنیم؟ یعنی چی؟ پس از طرز فکر دیگران تبعیت میکنی؟ شما بشینی فکرای بیخود مثل مرگ عزیزان بیاد تو ذهنت اینا افکار طبیعیه؟ خب برای چی وقتی یه فکری عذابت میده بهش اصلا توجه ای می کنی؟ آدم واسه چی باید به افکار ناراحت کننده اهمیت بده؟ خودکشی یک اقدام شجاعانه اس؟ فرار از وضع موجود یک اقدام شجاهانه اس یا وایسادن و قدرت مطابقت دادن خود با شرایط موجود؟ من خودکشی توی موارد خاص مثل بیماری لاعلاج که باید دردبکشی منظورم نیستا! 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ میترسم، وحشت زده ام، چرا باید زنده بمونم؟ وقتی قراره در نهایت درد و رنج از دست دادن عزیزانمو تحمل کنم چرا زنده بمونم؟ وقتی قراره پیر شم... نمیخوام با کسی ازدواج کنم که دوستش دارم، چون ممکنه زودتر از من بمیره و من عذاب بکشم. الان ترسیدم. کاش تناسخ وجود داشت، کاش دنیای دیگری هم بود، کاش.... اگه حق انتخاب داشتم برای به دنیا اومدن و زیستن مطمئنم متولد شدن رو انتخاب نمیکردم. شما چطور؟ ویویان عزیز متاسفانه اسمتونو نمیدونم ولی جواب سوالهاتون یه چیز خیلی ساده تر ودردسترس تر برای خودتونه که شما اونو ول کردین وچسبیدین به حاشیه ماجرا! شما به همه چیز دارین خوب توجه میکنین الا اون چیزی که باید بهش توجه کرد!! غافل موندن از اون تبعات بسیار وحشتناکتری داره که حتی دامنشو نمیتونید متصورباشید برا خودتون یا برای کسانی که به نحوی بهشون وابستگی یا تعلق خاطر دارین دوستانی که قبلا باهاشون همصحبت بودیم دراون زمینه خاص که فعلا به صورت پارادوکس میزارم برا خودت تا بری ودنبال اون گمشده بگردی میدونن نظر من چیه ودرمورد چی دارم صحبت میکنم وانتظارم از شما هم اینه که فروع رو ول کنید چیزی که شما گمش کردین تو این سوالا وپاسخهای احتمالیشون وجود نداره یه چیز ساده ودردسترس که فقط باید بشناسینش وپرورشش بدین عزیزترین دوستام...بهترین همراه های من وهمسرم وخانوادم کسایی هستند که به این شناخت رسیدن ودرحال پرورش اون هستند!! زندگی رو خطی دیدن هیچ زمانی افقی برای شما ایجاد نخواهد کردپس مراقب باشید چون گاهی شیب به سمت بی نهایت میل میکنه بدون اینکه شرایط دست ما باشه من اواسط بهمن که برگردم جواب این سوالهاتون رو تو همین تاپیک میدم ولی اول باید بگردی وسوالتو پیدا کنی اینا سوالهای تو نیستن سوال تو یک کلمه مهم دوحرفی هست!! به کلماتی که بولد کردم یه بار دیگه نگاه کن تحیر ونااگاهی وکلافگی از تک تکشون داره میباره من نیومدم اینارو بنویسم که بگم امیدوار باش چون مجبوری امیدوار باشی واین جبر بودنه حالا درجواب پست حسین ادامه صحبتم رو مینویسم ولی امیدوارم این فاصله یک ماه واندی فرصتی باشه تا به اون کلمه دوحرفی وارزشش برسی شاد باشی فعلا یا حق 10 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ اینم داشته باش چون صحبت از طرز فکر دیگران کردی طرز فکر دیگران همشون خطی نیست وارزش کلمات به قول دریدا به معناییست که با ان هویت سخن رو تاویل میکنند ساختارشکن باش ولی خودت رو نشکن همین نمی خواهم بمیرم نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟ کجا باید صدا سر داد ؟ در زیر کدامین آسمان ، روی کدامین کوه ؟ که در ذرات هستی رَه بَرَد توفان این اندوه که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد ! کجا باید صدا سر داد ؟ فضا خاموش و درگاه قضا دور است زمین کر ، آسمان کور است نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟ اگر زشت و اگر زیبا اگر دون و اگر والا من این دنیای فانی را هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم . به دوشم گرچه بار غم توانفرساست وجودم گرچه گردآلود سختی هاست نمی خواهم از این جا دست بردارم ! تنم در تار و پود عشق انسانهای خوب نازنین بسته است . دلم با صد هزاران رشته ، با این خلق با این مهر ، با این ماه با این خاک با این آب ... پیوسته است . مراد از زنده ماندن ، امتداد خورد و خوابم نیست توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست . جهان بیمار و رنجور است . دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی است . نمی خواهم بمیرم، تا محبت را به انسانها بیاموزم بمانم تا عدالت را برافرازم ، بیفروزم خرد را ، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم چه فردائی ، چه دنیائی ! جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است ... نمی خواهم بمیرم ، ای خدا ! ای آسمان ! ای شب ! نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم مگر زور است ؟ زنده یاد فریدون مشیری 10 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ به نظرت هدف از نظام خلقت چیه ؟ سلام حسین جان خوبی داداش؟ نمیدونم یادته یا نه ولی قبل اینکه اکانت فیسبوکمو حذف کنم تو بیوگرافیم نوشته بودم سرگردان بین دواتفاق! وایا سرگردان موندن میتونه با هدفمندی به ترکیب برسه؟ (اگه نظرات انارشیست هاومتفکرینی چون پرودون رو فاکتور بگیریم که معتقدند میشه به نظم دائم از بی نظمی رسید وقید همه چی رو میشه زد ساختار هدفمند دیگه ای برای پاسخ به این پرسش نمیشه یافت که بشه الگوی زندگیش قرار داد) نظام خلقت هرجوری که به وجود اومده باشه ما الان زنده ایم داریم نفس میکشیم وصدالبته درتفاوتی بسیار معنا دار داریم فکر میکنیم! هدف اینه زندگی کنیم شرایط رو تغییر بدیم خالق باشیم وبقول تکیه کلام جدید وافن انسان بمیریم حالا اگه بخوایم بحث رو دوتایی کنیم روال تاپیک بهم میخوره ولی اشنایی با افکار ودامنه اطلاعاتت بهم بخوبی میگه همه چیز رو خودت بهتر انالیز میکنی ومطمئنا دنبال پوچی وخلا نیستیم ماها وگرنه خودت کوچکترین کنشی برای تغییر درانچه که هست انجام نمیدادی حالا دنبال چه هدفی هستیم یا باید باشیم اینو تضارب ارا وهمفکری وصحبت بدور از تعصب میتونه راهگشا باشه ولی بازم مثل همیشه به این یقین خودم اذعان میکنم که باورمند بودن به وجود بهتر از سرگردانی درخلا هست موفق باشیم 8 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ اگر زشت و اگر زیبا اگر دون و اگر والا من این دنیای فانی را هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم . به دوشم گرچه بار غم توانفرساست وجودم گرچه گردآلود سختی هاست نمی خواهم از این جا دست بردارم ! دنیای باقی دل خوش کنک برای آدمایی هست که نمیتونن با این واقعیت کنار بیان که زندگی همین چند سال این دنیاست آتئیست بودن کار هرکس نیست! این احساس پوچی اگر دست بده دیوانه کنندست؛ تنها مزیتی که برای دین میتونم بگم همین دل خوش کردن مردن هست به زندگی بی پایان داشتن! "عدم" اصلا چیر ترسناکی نیست؛ این زیبا بودن زندگیست که ما رو از "عدم" میترسونه البته من نه آتئیست هستم نه به دنیای باقی معتقدم نه به عدم، یه تئوری واسه خودم دارم 9 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ میترسم، وحشت زده ام، چرا باید زنده بمونم؟ وقتی قراره در نهایت درد و رنج از دست دادن عزیزانمو تحمل کنم چرا زنده بمونم؟ وقتی قراره پیر شم... نمیخوام با کسی ازدواج کنم که دوستش دارم، چون ممکنه زودتر از من بمیره و من عذاب بکشم. الان ترسیدم. کاش تناسخ وجود داشت، کاش دنیای دیگری هم بود، کاش.... اگه حق انتخاب داشتم برای به دنیا اومدن و زیستن مطمئنم متولد شدن رو انتخاب نمیکردم. شما چطور؟ این همون چیزیه که برای مادی گرا ها پوچی میاره حس جاودانگی یکی از حواسی هست که میتونه به انسان امید زندگی بده وگرنه زندگی با زجر بدرد لای جرز دیوار میخوره 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ دنیای باقی دل خوش کنک برای آدمایی هست که نمیتونن با این واقعیت کنار بیان که زندگی همین چند سال این دنیاست آتئیست بودن کار هرکس نیست! این احساس پوچی اگر دست بده دیوانه کنندست؛ تنها مزیتی که برای دین میتونم بگم همین دل خوش کردن مردن هست به زندگی بی پایان داشتن! "عدم" اصلا چیر ترسناکی نیست؛ این زیبا بودن زندگیست که ما رو از "عدم" میترسونه البته من نه آتئیست هستم نه به دنیای باقی معتقدم نه به عدم، یه تئوری واسه خودم دارم من اون تئوری رو هم ندارم حامد جان من منظورم تایید یا رد حرفهای زنده یاد مشیری نبود فقط خواستم بگم درمثل که مناقشه نیست 6 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ من اون تئوری رو هم ندارم حامد جان من منظورم تایید یا رد حرفهای زنده یاد مشیری نبود فقط خواستم بگم درمثل که مناقشه نیست هروقت پیمبر شدم تئوری خودم رو تبلیغ میکنم میتونی به من بِگِرَوی ! ولی خوب گفته، روحش شاد () 5 لینک به دیدگاه
JavadMessi 1620 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ شاید عاقیت آتئیست بودن به پوچی رسیدن باشه ولی موضوع اینه که زندگی همینه. من نمیخوام خودمو گول بزنم و بگم نه، دنیای دیگه ای هست که اگه عزیز من مرد، میره اونجا و منتظر من میمونه. این فقط خودگول زنکه. شاید حالمو خوب کنه ولی وجدانمو آزار میده، کاش یکی ثابت کنه که هست، کاش داروی عمر جاودان تولید بشه، کاش هیچ کدوم از عزیزان من نمیرن. ثابت کردنش مطمئنا با مقیاسهای مادی محاله حداقل تو بیداری!! یک بار بدون توجه به محیط و همه پیش فرضهای ذهنی که داشتید دنبالش برید مطمئنا به جواب میرسید البته فارغ از علوم تجربی و صرفا با عقل و احساس درونی خودتون 1 لینک به دیدگاه
JavadMessi 1620 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ اعتقاد به یک دین هم اگر واقعی باشه نمیتونه کمکی بکنه... چون مثلا دینی که بعد از مرگ رو برای کسی که از نظر اون دین گناهی انجام داده سخت عذاب آور نشون میده کجاش به آدم آرامش میده؟؟؟ جهنمش؟ شب اول قبرش؟ من ندیدم انسان معتقد به دین با مرگ عزیزش ناراحت نشه! یا کمتر از یه بی دین ناراحت بشه! سریعترین مثالی که به ذهنم میرسه مادران شهدای جنگ خودمونه 3 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ سریعترین مثالی که به ذهنم میرسه مادران شهدای جنگ خودمونهمادر شهید؟ حرف مستندی داری از مادران شهید؟؟ 4 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ مادر شهید؟ حرف مستندی داری از مادران شهید؟؟ چرا ایشون درست میگه. مادران شهید ها وقتی خبر مرگ پسرشون را میاوردن، شُک زده میشدن. بعدا از یک طرف بهش میگفتن تسلیت، از طرفی بهش میگفتن تبریک. یکجا چادر سیاه سرش میکنند،یک جا چادر سفید. اینقدر براش تلقین میکنن و مثال های فلان زن رشیده عرب و....میزنند،که بنده خدا چاره ای جز پذیرش این که پسرش شهید و خوشحاله و او هم باید خوشحال باشه، نداره. 6 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ چرا ایشون درست میگه.مادران شهید ها وقتی خبر مرگ پسرشون را میاوردن، شُک زده میشدن.بعدا از یک طرف بهش میگفتن تسلیت، از طرفی بهش میگفتن تبریک.یکجا چادر سیاه سرش میکنند،یک جا چادر سفید.اینقدر براش تلقین میکنن و مثال های فلان زن رشیده عرب و....میزنند،که بنده خدا چاره ای جز پذیرش این که پسرش شهید و خوشحاله و او هم باید خوشحال باشه، نداره. موافقم باهات ساناز راستش من بعضی از مجروحان جنگ رو دیدم برعکس سریالهای ایرانی انقدر از کردشون پشیمونن که... اون مادر شهید هم مطمئنا بعد مرگ پسرشون جشن نگرفتن!!! که اگه به حرف دینشون بود و ایمان داشتن به بهشت فرزندشون باید جشن میگرفتن! بله میتونن تلقین کنند, خودشونو تسلی بدن ولی همچنان غصه دار هستن... 4 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ موافقم باهات ساناز راستش من بعضی از مجروحان جنگ رو دیدم برعکس سریالهای ایرانی انقدر از کردشون پشیمونن که... اون مادر شهید هم مطمئنا بعد مرگ پسرشون جشن نگرفتن!!! که اگه به حرف دینشون بود و ایمان داشتن به بهشت فرزندشون باید جشن میگرفتن! بله میتونن تلقین کنند, خودشونو تسلی بدن ولی همچنان غصه دار هستن... من کاری ندارم اسمشو شهد بزاری یا کشته ولی اگه اونا نبودن و فداکاری نمیکردن الان من وشما معلوم نبود چه حالی داشتیم 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده