رفتن به مطلب

ردپای احساس


ارسال های توصیه شده

کم کم

خاطراتت کم رنگ می شود....

و اشکهایم کمتر !

کمرنگ می شود....

روزهای با تو بودن....!

نگاهم کن....

خودم نیز کم رنگ شده ام....

مثل خاطرات آن روزها....

اما هنوز هم جای این زخم ها را.....

مرهمی نیست....

من....

و تو....

و زندگی....

و این لبخند....

چه کم رنگ شده ایم....!

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 102
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

تقصیر تو نبود!

 

خودم نخواستم چراغ قدیمی خاطره ها

 

خاموش شود ...

 

خودم شعرهای شبانه اشک را

 

فراموش نکردم ...

 

خودم کنار آرزوی آمدنت اردو زدم!

 

حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند

 

نه تو چیزی بدهکار دلتنگی این همه ترانه ای ...!

لینک به دیدگاه

این جاده هم پایان دارد

می دانم

گفته بودی

تمام جاده ها پایان دارند

نیازی به تکرار نیست

می دانم

تو پیر می شوی

من می میرم

هوا ابری می شود

باران می بارد

ما می میریم

گفته بودی

باز هم می گویم

این جاده

پایان ندارد ...!

لینک به دیدگاه

حرف که می زنی

من از هراس طوفان

زل می‌زنم به ميز

به زيرسيگاری

به خودكار

تا باد مرا نبرد به آسمان

 

 

 

لبخند كه می‌زنی

من

ـ عين هالوها ـ

زل می‌زنم به دست‌هات

به ساعت مچی طلايی‌ات

به آستين پيراهن ا‌ت

تا فرو نروم در زمين

 

 

 

ديشب مادرم گفت تو از ديروز فرورفته‌ای

در كلمه‌ای انگار

در عین

در شين

درقاف

در نقطه‌ها...

لینک به دیدگاه

تو

هیچ کاری برای من نکردی

جز این که چاقویی را که توی پهلویم فرو رفته بود، دربیاوری

بشویی

و دوباره بگذاری سر جایش

همان جا

درست در پهلوی راستم

لینک به دیدگاه

تمام ماهی ها فرار میکنند

تنها ، منم که می مانم

و دلم را به قلابت بَند میکنم

سال هاست ....

... و تو ، فراموش کرده ای ، مرا بالا بکشی ...!!!

لینک به دیدگاه

چقدر می ترسم

وقتی که باز می گردم

خبری بد را با خود داشته باشی

 

چقدر می ترسم

وقتی در آغوشت می گيرم

بوی غريبی با خود داشته باشی

 

چقدر می ترسم

وقتی که باز می گردم

دستور زبان چشمانت

را با هجايی ديگر بخوانم

 

چقدر می ترسم

نياز و گرمی دستانت

مانند وقتی که تو را ترک کردم نباشد

 

و بيش از هر چيز

همه کسم، همراهم،

چقدر می ترسم،

وقتی که بر می گردم،

تو خود باشی و من ديگری

لینک به دیدگاه

آرزوهایم را

 

به ضریح گیسوانت گره زده ام

 

شاید چاره ای شود برای بخت خفته ام

 

و بالهایم را به شانه هایت

 

که از حوالی چشمهای تو بیشتر

 

پرنده نشوند

 

جانم را نیز به دستانت

 

که بفهمی

 

من

 

آدم نمی شوم بی تو

 

که ببینی

 

آزادیم را برایت سر بریده ام

لینک به دیدگاه

باز با یاد تو

 

به جاده زده ام ...

 

نگاه سرگردانم

 

مابین خط ها و فاصله ها ی آن می دود ...

 

کاش این بار، پایان این همه سر گردانی

 

خط باشد !!!

لینک به دیدگاه

زمان ،

چون باد در گذر است.

تو نمی توانی آن را ماندگارسازی

امّا ،

می توانی در آن ماندگار شوی

پس، بکوش برای ماندگار شدن

زیرا :

زندگی برای مردن نیست

لینک به دیدگاه

تو نیستی ...

 

به تو می اندیشم !

 

به خودم ...

 

کلید را که می زنی

 

راه می افتم

 

به تو

 

به خودم

 

...

 

بالا که می روی

 

همین جا ایستاده ام

 

راه می افتی

 

کلید را می زنم

 

تو نیستی

 

...

 

به که بیاندیشم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...