رفتن به مطلب

حکایت هایی فکاهی از مدیران نواندیشانی(طنز2)


ارسال های توصیه شده

حال برویم در بیابان، ملکه فلورانس در بیابان پرسه می زد. شاید شیخی، چیزی ببیند و آزاری بدهد و لذتی ببرد14k8gag.gif. ناگاه چشمش بر شیخ اسی بیفتاد که کمی جلوتر از وی بود. تا او را بدید همچون اسب چهار نعل بزد به سمت وی.th_running1.gif

شیخ اسی احساس کرد که کسی به او نزدیک می شود. روی برگرداند و چشمش بر ملکه فلورانس بیافتاد، بر سرعتش افزود که بگریزد. ملکه بدو رسید و با حالتی موزیانه بگفت: به به خوشکلا هم از اینجا رد می شن، حالا کجا با این عجله بلا؟ :w02:

شیخ اسی بفرمود: دور شو ای عجوزه ی بدترکیب. whistle.gif

ملکه موزی تر شد و بگفت: شیخی تنها در این بیابان یعنی هلو برو تو گلو، شماره بدم خدمتتون اعلی حضرت. %2887%29.gif

شیخ بفرمود: ای شیطان موذی در پی انحراف علما هستی:viannen_38:، دست از دامن ما بردار و راه خود گیر ای عفریته. :ubhuekdv133q83a7yy7

ملکه بگفت: جوووووون، چه نازی هم داره پدر سسسسسسسسوخته، بیا در آغوش اسلام فرزندم.evilsmile.gif

شیخ اسی سخت سرخ شد و بر پشت دستانش می زد و زیر لب غرولند می کشید و دندان می خواییدw888.gif. ملکه دید این نقشه جواب نمی دهد پس حیلتی دیگر بکرد، رفت جلویش را بگرفت و راهش را سد کرد. ملکه از شیخ طلب کامی از اسپم بکرد، شیخ به شدت امتناع کرد و او را به آتش سوزان و گدازه های جهندم بشارت داد:brodkavelarg:. ملکه بر خواسته ی خویش سماجت کرد و کوتاه نمی آمد. شیخ اسی راه کج کرد که از سویی بگریزد. ملکه بر وی دست درازی کرد و عبای شیخ از پشت بگرفت و بکشید و پاره شد.icon_pf%20%2834%29.gif

در همین بحبوحه ی بگیر و بکش سواری از دور نزدیک می شد. او شوالیه تیتان بود، مرید سینه چاک ملکه فلورانس. در مکتب ملکه درس اسپمری می خواند و در اسپم کردن هم خدایی بود برای خودش:ws31:. این لقب شوالیه را به خاطر اسپمی شجاعانه در یک تاپیک کاملا علمی و تخصصی از سوی ملکه گرفته بود. با موتور گازی اش خرخرکنان نزدیک می شد.

  • Like 47
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.
×
×
  • اضافه کردن...