felorans666 12046 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۰ قسمت اول: http://www.noandishaan.com/forums/showthread.php?t=73914&highlight= این نوشته صرفا جنبه ی طنز داره و قصد توهین به هیچ کسی مطلقا نیست ... تغییرات : شخصیت نوترون به شادمهرباز داده شد. قسمت دوم: شب با چادر سیاه ش بر روی نواندیشان خیمه زده بود. قرص ماه کامل بود. هوا کمی سوز داست. در نیمه های شب شیخ نوترون از بستر بیدار گشت. قصد معراج کرد، برای همین نردبان گذاشت و به معراج صعود کرد. آنجا سخت مشغول عبادت و ریاضت گشت. وقتی کار خویش به اتمام رساند قصد خروج کرد. آهنگ رفتن کرد و پا گذاشت که از نردبان پایین رود. پا گذاشتن همانا و نردبان سرجایش نبودن همان و سقوط وی از آسمان هفتم به زمین همان. در همان نزدیکی ها سایه ای داشت دور می شد ...:banel_smiley_52: مجلس، چون مجلس ختم بود. شیخ نوترون در وسط خانه در بستر افتاده بود و پای چیپش را گج گرفته بودند. تنی چند از شیوخ در اطرافش حلقه زده بودند و ناله می کردند بر حال وی. از آنجا که شیخ سخت صدمت بدیده بود تمام شیوخ به اجماع نظر، جلسه ی محرمانه ی خود را در منزل وی در بالای بسترش برگزار کردند. در باز شد و شیخ ام.عارف و شیخ ممد.ای وارد گشتند. جمله شیوخ قیام کردند. شیخ ام.عارف آمد و کنار پای شکسته نشست و همان جا تخت بخسبید. شیخ ممد.ای همان گوشه ها خود را جا کرد و مدام زبان گاز می گرفت و سر تکان می داد و واویلا نوترون می گفت. شیخ ال.رومن بگفت: به گمانم در هنگام خروج از معراج، حوریی بر وی ظهور کرده و پایش بلغزیده و سقوط کرده . شیخ پیمان2133 بگفت: آری راست می گوید. شیخ حمید تکرو بگفت: نردبان را حشرات و موریانه های موذی بخوردند و پوک کردند که توانایی حمل وزن وی را نداشته و بشکسته. شیخ پیمان2133 سر تکان داد و بگفت: آری راست می گوید. که صدای داد نوترون به هوا خواست و هی می گفت: پام پام پام... گویی شیخ ام.عارف در چرت خویش کنترل از دست داده و روی پای شکسته پخش شده. شیخ را راست کردند. شیخ نوترون با ناله بفرمود: ای یاران چه می گویید، چه می گویید برای خود، نردبان مرا دزدیده اند، نردبان سرجایش نبود، وای برمن ... و با دو دست بر سر کچل خویش بزد. ناگاه صدای جیغی آمد و در از جا کنده شد و پرتاب شد و یک راست افتاد روی شیخ نوترون. دوباره شیون و ناله اش به هوا خاست. بله، شیخ مجتبی77 بود. رزمی کار فوق حرفه ای نواندیشان که با یک ضربه ی موم دولیو در را از جا کنده و یک راست هم روی شیخ نوترون بیچاره افتاده. 50 لینک به دیدگاه
felorans666 12046 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۰ حال برویم در بیابان، ملکه فلورانس در بیابان پرسه می زد. شاید شیخی، چیزی ببیند و آزاری بدهد و لذتی ببرد. ناگاه چشمش بر شیخ اسی بیفتاد که کمی جلوتر از وی بود. تا او را بدید همچون اسب چهار نعل بزد به سمت وی. شیخ اسی احساس کرد که کسی به او نزدیک می شود. روی برگرداند و چشمش بر ملکه فلورانس بیافتاد، بر سرعتش افزود که بگریزد. ملکه بدو رسید و با حالتی موزیانه بگفت: به به خوشکلا هم از اینجا رد می شن، حالا کجا با این عجله بلا؟ شیخ اسی بفرمود: دور شو ای عجوزه ی بدترکیب. ملکه موزی تر شد و بگفت: شیخی تنها در این بیابان یعنی هلو برو تو گلو، شماره بدم خدمتتون اعلی حضرت. شیخ بفرمود: ای شیطان موذی در پی انحراف علما هستی:viannen_38:، دست از دامن ما بردار و راه خود گیر ای عفریته. :ubhuekdv133q83a7yy7 ملکه بگفت: جوووووون، چه نازی هم داره پدر سسسسسسسسوخته، بیا در آغوش اسلام فرزندم. شیخ اسی سخت سرخ شد و بر پشت دستانش می زد و زیر لب غرولند می کشید و دندان می خوایید. ملکه دید این نقشه جواب نمی دهد پس حیلتی دیگر بکرد، رفت جلویش را بگرفت و راهش را سد کرد. ملکه از شیخ طلب کامی از اسپم بکرد، شیخ به شدت امتناع کرد و او را به آتش سوزان و گدازه های جهندم بشارت داد:brodkavelarg:. ملکه بر خواسته ی خویش سماجت کرد و کوتاه نمی آمد. شیخ اسی راه کج کرد که از سویی بگریزد. ملکه بر وی دست درازی کرد و عبای شیخ از پشت بگرفت و بکشید و پاره شد. در همین بحبوحه ی بگیر و بکش سواری از دور نزدیک می شد. او شوالیه تیتان بود، مرید سینه چاک ملکه فلورانس. در مکتب ملکه درس اسپمری می خواند و در اسپم کردن هم خدایی بود برای خودش. این لقب شوالیه را به خاطر اسپمی شجاعانه در یک تاپیک کاملا علمی و تخصصی از سوی ملکه گرفته بود. با موتور گازی اش خرخرکنان نزدیک می شد. 47 لینک به دیدگاه
felorans666 12046 مالک این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۰ حال کمی هم برویم سراغ مجلس ختم نوترون، در مجلس عزا چای بیاوردند. ممد.ای مجلس را در دست گرفته بود و نوک همه را در وعظ چیده بود. شیخ بفرمود: ما باید حال این اسپمرها را شدیدا بگیریم:thumbsdownsmiley:. شیخ پوریا که کنارش نشسته بود به نشانه ی تایید با دستش محکم زد بر پشت وی که باعث شد چایی فوق داغی که در دست شیخ ممد.ای بود بریزد بر روی شلوار شیخ نوترون. جایش را که نمی گوییم ولی اول شیخ نوترون سرخ شد بعد چشمانش گرد شد و بعد صدای فریادی که به گمانم تا هفت شهر آن ورتر هم رسیده بود بلند شد. شیخ نوترون بیچاره سخت می گریست. شیخ ممد.ای بگفت: ای بانوان شما رویتان را آن طرف کنید یا بروید به اندرونی تا ما ببینیم شیخ چه شده. بانو فلوید با عصانیت بگفت: اوهکی، راجب ما چی فک کردی، فکر کردی کشته مرده ی این صحنه هاییم، اصلا از لج شماهام که شده نه می رویم نه رو آن طرف می کنیم. شیخ ال.رومن بگفت: والا... از قدیم گفتن خانم ها مقدم ترن ... بفرمایین این گوی و این میدان ... شیخ شادمهرباز در تکمیل حرفش بگفت: حالم عوض می شه ... این صحنه ها که باشه. بانو آرپک قاط زد و گفت: این چه طرز حرف زدن با چندتا خانم محترمه. بانو مهناز.دی با استرس از داخل ویدئو کنفرانس بگفت: برید کنار من هم ببینم چی شده؟ شیخ ممد.ای هراسان شد و بگفت: بلانسبت، بلانسبت، بلانسبت، شیخ نوترون نمایشگاه ببن المللی نیست که همه می خواهید ببینید، کسی می خواهد چشم و دل پاک و امین. ناگهان شیخ امین202 با خوشحالی زیاد از جای برخاست و دست بالا برد و بگفت: من من من، من فقط اینجا اسمم امینه. شیخ پیمان محکم بگفت : آری راست می گوید. شیخ شادمهرباز بگفت: اصلا سنگ کاغذ قییچی می ندازیم البت با حضور بانوان پیشکسوت. بانو پری دریایی بگفت: مومنین و مومنات کاملا خون سرد باشن:girl_yes2:. همگی چندتا نفس عمیق بکشن. اساسا از لحاظ روانشناسی، با چند سئوال روانشناسانه می تونیم دقیقا محل سوختگی و مقدار سوختگی رو تخمین بزنیم. شیخ ال.رومن رو به بانو پری دریای دست چپش را بالا برد و بگفت: اساسا این چهارتا انگشت و که می بینی خورد می شه تو دهن نوترون. یهویی بانو فلوید قاطی کرد و رو به شیخ ال.رومن گفت: می دونم که منظورت من بودم، تو می خوای رو من دست بلند کنی. شیخ پیمان زود بگفت: آری راست می گوید. ناگاه بانو فلوید با سرعت و چون رعدی از جای بخست و در هوا ملقی 360 درجه زد و با دو پای خویش بر روی پای شکسته ی نوترون فرود امد. ناگاه شیخ مجتبی77 این صحنه را که بدید از خود بی خود شد و با زانو پرید روی پای راست شیخ نوترون. شیخ متین گیمر این حرکت را که بدید چنان شگفت که از شدت شوق از چای پرید و با فریاد بگفت: ایول تیکن، نسخه فارسی، اونم آنلاین ، بزنین همو بزنین. :persiana__hahaha: از حال شیخ نوترون و دعوای واینها که بگذریم گمان کنم پای گچ گرفته اش از 27 ناحیه کاملا خورد شد و پای دیگرش کاملا لمس. :shame: حال و هوا که کمی بهتر شد وگرد و خاک خوابید همه آرام و خون سرد سرجای خود نشستند. شیخ نوترون که کلا غش کرده بود و دراز به دراز افتاده بود. شیخ ام.عارف هم اگر کنارش توپ درمی کردند عمرا بیدار می شد. شیخ ممد.ای به خاطر این همه استرس وارد شده داشت آب قند می خورد. در این لحظه مردی تنومند از در وارد گشت. دستاری بر سر پیچیده بود و روی گرفته بود و فقط چشمانی از وی پیدار بود. ممد.ای باز هراسان شد و بجست و بگفت: کیستی؟ آشنایی ای غریبه؟:banel_smiley_52: مرد ناشناس دستار صورت خویش را باز کرد. همه کاملا گیج و مات و مبهوت شده بودند. کسی باورش نمی شد. ممد.ای در کمال تعجب و ناباوری به سمتش رفت و بگفت: شیخ تو بعد این همه غیبت کبری دوباره بازگشتی؟:jawdrop: شیخ S.F که سرش در یخچال شیخ نوترون بود و مشغول لنباندن، در حالی که یک بستنی لیوانی پیدا کرده بود و درش را لیس می زد سرش را چرخاند و مرد تنومند را که بدید ماتش برد و بگفت: یار گمگشته مان باز آمده یره. و صدایی آرام طنین انداز شد: آری راست می گوید. و این داستان ادامه دارد ... 53 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده