Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۰ 1) اصطلاح فارسی «روشنفکر» نویسندگانِ دورانِ تدارکِ فکریِ انقلابِ مشروطهیِ ایران در برابر اصطلاح فرانسوی Siécle des lumiéres ترکیبِ «عصر منوّرالفکری» را به کار میبردند. در ادبیاتِ اجتماعی و روزنامهنگاریِ سالهایِ بعد واژهیِ «منورالفکر» با «روشنفکر» جایگزین شد، اما به تدریج این واژهیِ تازه به طور مشخص در برابر یک لفظِ دیگر فرانسوی یعنی (Intellectual elle) به کار رفت، و در برابر مفهوم Siécle des lumiéres اصطلاح «عصر روشنگری» رایج شد. هنوز به دقت معلوم نیست که اصطلاح «روشنفکر» نخستین بار در چه زمان و در کدام متن به کار رفت. این واژه در فیشها و یادداشتهایِ لغتنامهیِ دهخدا نیامده بود، اما در ویراستِ جدیدِ آن به نقل از فرهنگِ فارسی معین چنین آمده: «روشنفکر (صفتِ مرکب) آنکه دارایِ اندیشهء روشن است. (فرهنگِ فارسی معین). کسی که در امور با نظر باز و متجددانه نگرد (Illuminé-Intellectuel) (فرهنگِ فارسی معین). نوگرای. تجددپرست. تجددگرای. آنکه اعتقاد به رواج آیین و افکار نو و منسوخ شدنِ آیین کهن دارد.». برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در خودِ فرهنگ فارسی معین در پانوشتی به عنوانِ معادلِ فرانسویِ «روشنفکر» واژهیِ Illuminé آمده و نه Intellectuel، و در تعریفِ لفظِ «روشنفکر» به دقت همان دو عبارتی آمدهاند که در بالا خواندیم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بنا به عبارتِ نخست روشنفکر کسی است که دارایِ اندیشهیِ روشن باشد. هر چند محمّد معین ننوشته که اندیشهیِ روشن داشتن یعنی چه، و چه کسی بنا به چه میزان و منطقی تعیین میکند که فکر دیگری یا دیگران روشن است، اما میتوان با اطمینان گفت که از نظر او اندیشهیِ روشن یعنی فکر علمی منضبط و مدرن. بنا به عبارتِ دوم روشن فکر همان آدم متجدد است. لفظِ «تجدد» در فرهنگِ فارسی معین چنین تعریف شده: «1_ نو شدن و تازه شدن. 2_ نوی، تازگی. ج. تجددات». برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در پانوشت، در برابر تجدد هیچ واژهیِ لاتینی ذکر نشده، اما به نظر میرسد که این واژه در برابر Modernité آمده است. در این صورت معنایِ دوم روشنفکر که در فرهنگِ فارسی معین آمده آدم مدرن (=نوگرا)، یا مدرنیست (=تجددپرست) است. این هم آشکارا معنایی است محدود به عقایدِ سوژه. بنا به این تعریف متفکرانی که به مدرنیته انتقاد کردهاند، یا در توضیح کاستیهایِ آن نوشتهاند، روشنفکر محسوب نخواهند شد. واژهیِ فارسی «روشن فکر» بر پایهیِ این باور ساخته شده که روشنفکر یک آدم «مدرن» یا «مدرنیست» است، کسی که دستاوردهایِ روشنگری را مبانی اساسی زندگی اجتماعی میداند. در ادبیاتِ مشروطه «منوّرالفکر» کسی معرفی شده بود که با عقایدِ کهنه و خرافاتی در ستیز باشد، و در پی نو آوری در شیوههایِ زندگی و امور اجتماعی و سیاسی برآید. کسی که بنا به الگوهایِ فکری و فرهنگی تمدنِ غرب از سنتها انتقاد کند و به علم و پیشرفتِ اجتماعی اعتقاد داشته باشد. یکی دانستن روشنفکر با روشنگر سدهیِ هجدهمی تا حدودی ناشی از توجهِ غیرانتقادیِ متفکرانِ مشروطهخواه به فرهنگِ غرب بوده، و هنوز هم به شکلهایی در ذهن بسیاری از نویسندگانِ ما باقی مانده است. برایِ مثال در مهمترین دانشنامهیِ زبانِ فارسی یعنی دایرةالمعارفِ فارسی به سرپرستی غلامحسین مصاحب، واژهیِ «روشنفکری» در برابر Enlightenment آمده که همان روشنگری است، و هیچ اشارهای به واژهیِ انگلیسی Intellectual نشده است. آنجا در تعریفِ روشنفکری میخوانیم: «اصطلاحی برایِ طرز فکر و تمایل عقلایی، آزادمنشانه، اومانیستی و علمی رایج در اروپایِ قرنِ 18 ام که جریانِ فکریِ عمدهیِ این قرن محسوب است»، و پس از آن هم شرحی تاریخی از روشنگری آمده است. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در سطرهایِ بالا به این دلیل بر واژهیِ انگلیسی تاکید کردم که پایهیِ اصلی دایرةالمعارفِ فارسی دانشنامهیِ مشهور تک جلدیِ آمریکایی یعنی دانشنامهیِ کلمبیا بود که در متن ویراستِ سوماش (چاپِ 1963، که اساس کار مصاحب بود)، فاقدِ مدخل Intellectual بود، اما مدخل Enlightenment در آن آمده بود. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام حتی در زمانهیِ ما، در فرهنگِ معاصر فارسی تالیفِ غلامحسین صدری افشار، نسرین حکمی و نسترن حکمی (که به نظرم بهترین و مفیدترین واژهیِنامهیِ فارسی است) اصطلاح «روشنفکر» بنا به الگویِ اندیشمندانِ دورانِ روشنگری به دو معنا تعریف شده: «1. دارایِ بینشی آگاهانه، منطقی و دور از خرافه و تعصب. 2. معتقد به نقش و ارزش دانش و فرهنگ در پیشرفتِ جامعه و بهروزیِ مردم». برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در هر دو تعریف پایهیِ اصلی بینش و اعتقادِ شخص است. در تعریفِ یکم چگونگی بینش روشنفکر مورد بحث است. میتوان پرسید کسی که بالاتر از جایگاهِ روشنفکر قرار گرفته باشد، از او تعریف به دست دهد، و نوع بینش او را تشخیص دهد کیست؟ مفاهیمی چون بینش آگاهانه و منطقی، و اموری که خرافه و تعصب خوانده میشوند، تاریخی و اعتباری هستند، و بنا به موقعیتهایِ تاریخی، و سرمشقهایِ علمی، فلسفی و فرهنگی تعریف میشوند. به عبارتِ دیگر چنین تعریفهایی خود محصولِ کار روشنفکرانه هستند. به این ترتیب میتوان گفت که در تعریفِ یکم فرهنگِ معاصر فارسی بنا به معیارهایی که روشنفکر ساخته، خودِ او تعریف شده است. در تعریفِ دوم، روشنفکر بر اساس اعتقادش به این که دانش و فرهنگ در پیشرفتِ جامعه و بهروزیِ مردم نقش دارند، معرفی شده است. این تعریف به فعالیتِ روشنفکر کاری ندارد، و صرفاً متوجهِ بینش و اعتقادِ اوست. از سویِ دیگر، معنایِ واژههایی چون «دانش» و «فرهنگ» نامشخص و ناروشناند. همگان (و همهیِ روشنفکران) تعریفهایی یکسان و همانند از دانش و فرهنگ (و رشدِ آنها، و لوازم رشدِ آنها) ارائه نمیکنند. در حالی که همهیِ مردم ادعایِ باور به نقش و ارزش دانش و فرهنگ در پیشرفتِ جامعه و بهروزیِ مردم دارند در موردِ لوازم ضروریِ تحقق آنها با هم اختلافهایِ جدی دارند، و به دلیل همین اختلافها یکدیگر را واپسگرا، خرافاتی، ضدِ علم و دشمن روشنفکری میخوانند. باز باید کسی بالایِ سر همه پیدا شود که این اصطلاحها را به گونهای قطعی تعریف کند تا روشن شود که چه کسی روشنفکر است و چه کسی نیست. مشکل اینجاست که فرهنگنویس گمان برده تعریفهایِ خودِ او از مفاهیمی چون «بینش آگاهانه»، «منطق»، «خرافه»، «تعصب»، «دانش»، «فرهنگ»، «پیشرفتِ جامعه» و «بهروزیِ مردم» روشن، قطعی، درست و موردِ قبول همگاناند، در حالی که این همه به احتمالِ قوی میتوانند موجبِ بحثها و اختلافِنظرهایِ فراوان بشوند. البته، این مشکل ویژهیِ فرهنگِ موردِ بحثِ ما نیست، بل به بنیادِ تعریفهایِ ذاتباورانه بازمیگردد که در کار فرهنگنویس یک زبانه (به ویژه در تعریفِ اصطلاحهایِ فرهنگی) ناگریز پیش میآید. 2) اصطلاح (Intellectual elle) واژهیِ فرانسویِ (Intellectual elle) (در انگلیسی Intellectual، آلمانی Intellektuelle، اسپانیولی Intellectual، ایتالیایی Intellectuale) به معنایِ «روشنفکر» اصطلاحی به نسبت جدید است که در زبانِ فرانسوی برایِ نخستین بار در نیمهیِ دوم دههیِ 1880 در ادبیاتِ سیاسی به کار رفت. البته واژهیِ انگلیسی Intellectual در میانهیِ سدهیِ نوزدهم تا حدودی به معنایِ امروزیاش به کار میرفت. در دههیِ 1840 در انگلستان اصطلاح حقوقی Intellectual property (مالکیتِ معنوی) برایِ مشخص شدنِ حقوق قانونی کسانی که کار فکریِ تازهای کردهاند، رایج شد. در دههیِ 1860 نیز برخی از نویسندگانِ محافظهکار انگلیسی واژهیِ Intellectual را در موردِ کسانی که دارایِ عقایدِ رادیکال بودند (و به نظر این نویسندگان باورهایی «ضدِ اجتماعی» داشتند) به کار میبردند. این کاربردِ منفی و تحقیرآمیز همچنان در زبانِ انگلیسی باقی ماند. ادوارد سعید در پیشگفتار کتابِ نمایندگیهایِ روشنفکر در پی یادآوریِ این نکته افزوده که روزنامهنگاران و نویسندگانِ محافظهکار انگلیسی هنوز هم منش ضدِ روشنفکری را به افکار همگانی نسبت میدهند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام سعید از کتابِ واژههایِ کلیدی ریموند ویلیامز نقل کرده: «تا میانهیِ سدهیِ بیستم کاربردِ نامطلوبِ واژههایِ «روشن فکر» و «روشنفکری» و «جماعتِ روشنفکر» در انگلستان رایج بود و آشکارا هنوز هم باقی است». برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام حتی در میانِ نویسندگانِ رادیکال و نواندیش انگلیسی هم این واژه رایج نبود. برایِ مثال در کتابِ سنتِ رادیکال که مجموعهای از مهمترین مقالههایِ ریچارد هنری تاونی است (که اکثر آنها در نیمهیِ نخستِ سدهیِ بیستم نوشته شدهاند) با این که بحث مدام به فعالیتهایِ فرهنگی کشیده میشود، حتی یک بار هم لفظِ Intellectual به کار نرفته است. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام با توجه به نکتههایِ بالا میتوان گفت که واژهیِ Intellectual تا پیش از سدهیِ نوزدهم به معنایِ روشنفکر (بنا به تعریفهایِ رایج امروزیاش) به کار نمیرفت. این که نویسندگانی به یاریِ همین واژه کوشیدهاند تا کار فکریِ گذشتگان را توضیح بدهند، به این معنا نیست که از این اصطلاح در جامعههایِ فرهنگی گذشته به معناهایِ مصطلح آن در علوم اجتماعی امروز استفاده میشد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام از دیدگاهِ تاریخی مفهوم مدرنِ روشنفکر (و نه خودِ این اصطلاح) محصولِ خردورزیِ اجتماعی اروپایی (و به طور خاص فرانسوی) است که عنصر تجریدی و بخردانهیِ سنتِ روشنگری و دگرگونیهایِ فکریِ ناشی از انقلابهایِ بورژوایی را به شکل استعاری یا نمادین در یک فردِ خاص و مشخص، یعنی یک موجود اجتماعی، نمایان میکرد. این تبار تاریخی مُهر خود را بر کاربردِ این اصطلاح زد و هنوز هم بسیاری از مردم روشنفکر راستین را روشنگران و متفکرانِ خردباور، علمباور، معتقد به پیشرفتِ اجتماعی و به لوازم سیاسی و اجتماعی آن چون حقوقبشر، دمکراسی و غیره میدانند. پیش از پیدایش مفهوم مدرنِ Intellectual این واژه قرنها با توجه به ریشهیِ لاتینیاش به عنوانِ صفت و به معناهایِ «عقلی»، «عقلانی»، «فکری» و «اندیشمندانه» به کار میرفت، و در زبانهایِ اروپایی برایِ بیانِ بیانِ مواردی چون «کار فکری»، «تصمیم عقلانی» یا «نظریهای اندیشمندانه» از آن استفاده میشد. در لاتین آغازین واژهیِ intellego به معنایِ «فهم» به کار میرفت. جزءِ نخست واژه در اصل به inter به معنایِ «در میان» بازمیگشت، و lego به معناهایِ «گرد آوردن» و «برگزیدن» بود. بنا به این ریشهشناسی، فهم «از میانِ امور برگزیدن» بود. لفظِ لاتین intelligere هم به معنایِ «تفاوت قائل شدن میانِ امور» بود. در لاتین پسین واژهیِ intellectus به معنایِ «فهم» رایج شد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام این لفظ در سدههایِ میانه بنا به زمینهیِ بحث چندین معنا یافت که در فلسفهیِ مدرن و در زبانهایِ رایج اروپایی نیز به صورتِ Intellect به همین معناها به کار رفت، و هنوز هم به کار میرود: 1) متعلق به یا ملازم با «نیرویِ تفکر»، یعنی نیرویِ ذهنی برایِ دانستن و آگاه شدن، و نیرویِ فکری در برابر مواردی چون نیرویِ احساس، نیرویِ عاطفه، نیرویِ خیال، نیرویِ اراده و غیره؛ 2) به کار گرفتن نیرویِ عقل و استفاده از اندیشه (در برابر نیروهایِ احساس و عاطفه، و اراده) که به ایدهها و تصورها تحقق میبخشد، مفاهیم و امور تجریدی را میسازد، و مناسبات و تفاوتهایِ میانِ امور را در مییابد؛ 3) توانایی آگاه شدن و ارتباط دادنِ آنچه دانسته شده با آنچه پیشتر دانسته شده بود. در زبانِ انگلیسی از واژهیِ Intellect اصطلاح Intelligence ساخته شده که به معناهایِ «هوش»، «خرد» و نیز «خبر»، و «آگاهی» میآید، و در دستگاههایِ نظامی و امنیتی به معنایِ «اطلاعاتِ محرمانه» نیز رایج شده است. به طور معمول واژهیِ Intelligence را به معنایِ وسیعتر زیر به کار میبرند: فعالیتِ انسان در انطباق با وضعیتهایِ خاص به وسیلهیِ ترکیبِ تواناییها و کارکردهایِ ادراکِ حسی، خاطره، خیالپروری و نیرویِ تصور، تجریدسازی و مفهومسازی، حدسزدن، تخمینزدن، مراقبتکردن، توجهکردن، متمرکزشدن، برگزیدن، ارتباط برقرار کردن، برنامه ریختن، فرض کردن، نظارت کردن، و جهت دادن. در این توانایی انسانی درکِ غریزی و همخوانی با دانش پیشینی نیز نقش مهمی دارند. اما نکتهیِ اصلی و مرکزیِ آن توانایی کلینگری و تجریدسازی و در شکلی برتر نمادسازی است. از این راه اندیشههایِ تجریدی با تحلیل انتقادی مرتبط میشوند، و فرد خود را با وضعیتها همخوان میکند، تجربههایِ پیشینی خود را جمعبندی میکند، برایِ آیندهاش طرحهایی درمیاندازد، و امکاناتِ امروز را به صورتی که انگار در آینده تحقق یافتهاند، متصور میشود. به طور خلاصه Intelligence همخوانی آگاهانه است با وضعیتهایِ عینی، در جریانِ فعالیتها، کردارها و نیز کنشهایِ نظری. حق با اولریک نیسر است که نوشته تعریفِ این واژه ناظر به معنایی آرمانی از آن است. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در اکثر فرهنگها و واژهنامههایی که در ادامهیِ این جستار به آنها اشاره میکنم نخست معنایِ واژهیِ Intellectual به صورتِ صفت و به همان معنایِ رایج در فلسفهیِ ذهن توضیح داده شده و به پیشینهیِ طولانی کاربردِ آن در زبان و ادبیاتِ لاتینی اشاره شده است. من در این رساله با این معنا (صفتِ کسی که دارایِ هوش فراوان است) کاری ندارم. نکتهیِ موردِ نظر من معنایِ اسمی و مفهوم اجتماعی واژه است که دیدیم در فارسی به «روشنفکر» ترجمه شده است. تعریفهایی از این مفهوم را که در چند فرهنگِ فرانسوی، انگلیسی و آلمانی (که بسیار رایجاند و دانشجویان با آنها سروکار دارند) آمدهاند، ترجمه و نقل میکنم. فرهنگِ آمریکایی Webster’s New World Dictionary (چاپِ 1988) سه تعریف از معنایِ اسمی «روشنفکر» به دست داده: «(...) 1) کسی که موضوع موردِ علاقهاش یا ذوقاش مرتبط به اندیشگری باشد. 2) کسی که در کار تفکر درگیر شده باشد. 3) یکی از اعضایِ اینتلیجنتسیا». فرهنگِ آمریکایی دیگر Random Hous Compact Unabridged Dictionary (چاپِ 1996) چهار تعریف از معنایِ اسمی واژه ارائه کرده: «(...) 6) کسی که دارایِ نیرویِ اندیشگریِ عالی باشد. 7) کسی که ارزش زیادی برایِ تفکر و شکلها و گسترههایِ پیچیدهتر دانش چون امور زیباییشناسانه یا فلسفی و به ویژه امور تجریدی و مسائل کلی قائل باشد، یا اینها موردِ علاقهیِ او باشند. 8) کسی که به شدت عقلگرا باشد، کسی که در امور به جایِ عاطفه و احساس تکیه به عقل کند. 9) کسی که به طور حرفهای درگیر کار فکری باشد مثل نویسنده یا آموزگار». در The New Shorter Oxford English Dictionary (چاپِ 1993) تمام معناهایِ واژه به حالتِ صفتی بازمیگردند مگر یکی که به واژه در حالتِ اسمی توجه کرده: «(...) B، 3) کسی که دارایِ نیرویِ فکریِ عالی (یا به فرض عالی) باشد، به ویژه ذهن تحلیلی داشته باشد، شخصی روشنگر». و از قولِ کریستُفر هیل تاریخنگار چپگرایِ انگلیسی آورده: «کرامول یک روشنفکر نبود، ذهن او بیشتر متوجهِ مسائل عملی و پراگماتیک بوده، و هرگز آیینی فکر نمیکرد». تعریفی که در فرهنگِ رایجتر آکسفورد یعنی Oxford Advanced Learner’s Dictionary (چاپِ 2005) آمده از این هم نادقیقتر و گیجکنندهتر است: «(...) شخص بسیار تحصیلکرده که از فعالیتهایی که در آنها باید به طور جدی دربارهیِ امور اندیشید، لذت میبرد». در فرهنگِ فرانسویِ Le Nouveau Petit Robert (1993) آمده: «(...) 2) کسی که ذوق پرورده یا پیشرفتهای در امور اندیشگرانه داشته باشد، و نزدِ او زندگی فکری از همه چیز مهمتر باشد». در فرهنگِ فرانسویِ رایج دیگر، Le Petit Larousse (2000) چنین آمده: «(...) 2) کسی که به طور حرفهای یا بنا به ذوق خودش کار فکری، فرهنگی، و تعمقی انجام دهد». در Lexis, Larousse de la langue franḉaise (1979) دو تعریف زیر ارائه شده: «(از 1886) 1) به کسی گفته میشود که ذوق پروردهای برایِ فعالیتهایِ فکری داشته باشد (گاه تحقیرآمیز). 2) کسی که حرفهاش به طور اساسی به کار فکری مرتبط باشد، مثال: کارگرانِ روشنفکر». Duden, Deutsches Universal-wörterbuch که فرهنگِ رایج آلمانی است، تعریفِ سادهای به دست داده: «کسی که به افراط فعالیتِ فکری کند» (2001)، و سرانجام در Collins Cobuild English Dictionary (1995) که به شیوهیِ جدیدِ کاربردی و کارکردی واژهها را تعریف کرده چنین آمده: «... 2) یک روشنفکر کسی است که وقتِ زیادی را صرفِ پژوهش و اندیشیدن به ایدههایِ پیچیده کند». با دقت به تعریفهایِ این فرهنگها از «روشنفکر» متوجه میشویم که اینها در سه دستهیِ کلی تقسیمشدنیاند، که توجه دارند به: 1) خصلتِ اندیشمندانه یا توانایی عقلی روشنفکر، 2) موضوع موردِ علاقه یا پژوهشی او، 3) کار و فعالیتِ او. دستهیِ سوم یعنی آن تعریفهایی که متوجهِ کار و فعالیتِ روشنفکر هستند (تعریفهایِ دوم وبستر، چهارم رندمهاوس، دوم لکسیس، و تعریفهایِ لاروس، و دودن) در علوم اجتماعی کارآیی بیشتری دارند. در میانِ فرهنگهایِ مهم و رایج یکی نکتهیِ تازه و جالبی در موردِ روشنفکر ارائه کرده ]است[. تعاریفِ واژهیِ (Intellectual elle) را که در فرهنگِ پنج جلدیِ Grand Usuel Larousse, dictionnaire encyclopédique (1997) آمده به طور کامل نقل میکنم «صفت (از ریشهیِ لاتینی intellectualis از لاتین کلاسیک intelligere) 1) آن چه به نیرویِ فکر و کارکردِ شناختی مربوط شود، مثل نیرویِ فکری. 2) اثری که از خواننده، تماشاگر، و غیره توقع تعمق داشته باشد: مثل «فیلم روشنفکرانه». 3) آنچه به طور خاص به نیرویِ فکری و تعمق و نیز به نیرویِ تجریدسازی وابسته باشد، در تقابل با کار جسمانی، مثل: او به میزانِ زیادی کار فکری انجام داد. 4) کارگر فکری در برابر کارگر یدی، کسی که فعالیتاش به طور خاص به کارگیریِ امور تجریدی و گفتمان (Discours) باشد». در تعاریفِ این فرهنگ چند نکتهیِ تازه به چشم میآید. یکی تعریفِ صفتِ Intellectuel با توجه به معنایِ کار روشنفکرانه است که در تعریفِ 2 مطرح شده است. دوم برجستهکردنِ مفهوم تجریدسازی در تعریفهایِ 3 و 4 است، سوم برجستهکردنِ مفهوم کارگر روشنفکر است نه به معنایِ کارگری که روشنفکر باشد بل به معنایِ کسی که کارش کار روشنفکرانه باشد. اما مهمتر از همه اشارهیِ پایانی تعریفِ 4 است به مفهوم «گفتمان». این اشاره کار فرهنگنویس را به تعریفی موقتی، پراگماتیک و غیرذاتباورانه نزدیک میکند، و تا جایی که جستهام یگانه نمونه در این نزدیکی است. چنان که دیدیم هیچکدام از فرهنگهایِ دیگر اشارهای به مفهوم گفتمان نداشتند. 3) اصطلاح «اینتلیجنتسیا» پیش از این که واژهیِ Intellectuel به معنایِ روشنفکر به کار برود، در نوشتههایِ تاریخی، اجتماعی و سیاسی سدهیِ نوزدهم از واژهیِ دیگری استفاده میشد که معنایی محدودتر اما مشخصتر داشت. این واژه Intelligentsia بود (از واژهیِ روسی «اینتِلیگِنتسیا»)، بیانگر لایهای اجتماعی در روسیهیِ تزاری (و نیز در لهستان) که نسبت به سرنوشت و آیندهیِ هموطنان خود احساس مسوولیت میکردند، و مدعی در اختیار داشتن ابزار فکری و خطوطِ اصلی برنامهای اجتماعی و سیاسی برایِ راهنمایی ملتِ خود به سویِ زندگی بهتر و انسانیتری بودند. دقت کنیم که «اینتلیجنتسیا» و «روشنفکر» یکی و هممعنا نیستند. به گمانِ بسیاری از نظریهپردازانِ علوم اجتماعی در فرهنگها و کشورهایِ فراوانی (چون انگلستانِ امروز) روشنفکران وجود دارند، اما اینتلیجنتسیا وجود ندارد. در روسیه اینتلیجنتسیا نخست از میانِ اشراف، زمیندارانِ بزرگ و عناصری از طبقهیِ متوسطِ شهری، به عنوانِ لایهای «بیطبقه» (Decalassé) پدید آمده بود. نخستین نویسندگانِ مستقل روسیه از میانِ آنها برخاستند. پوشکین یکی از نخستین هنرمندانی بود که «حرفهیِ ادبی» خود را جدی گرفت و اعلام کرد که ابزار معاش او کار ادبی اوست. اکثر افرادِ اینتلیجنتسیا آدمهایی فرهیخته بودند که در دانشگاهها و مدارس عالی نظامی آموزش یافته بودند، و از قیام دکابریستها در میانهیِ دههیِ 1820 به بعد هوادار اصلاحاتِ سیاسی، تقویتِ مبانی زندگی دمکراتیک و مدرن (به شیوهیِ زندگی بورژوایی در اروپایِ غربی به ویژه فرانسه)، و انجام پروژهیِ اصلاحاتِ ارضی و اقتصادی به سودِ بورژوازی بودند. شماری از آنان گونهای سوسیالیسم دهقانی یا شکلی از آنارشیسم را پیش میکشیدند، که نمونهشان را در شخصیت و باورهایِ لوین در رمانِ آناکارنینایِ تولستوی میشود یافت. اکثرشان از سلطنتِ مشروطه و معدودی هم از شکل جمهوری دفاع میکردند، ولی به هر حال با استبدادِ تزاری به طور جدی مخالف بودند. آنان همراهی اشراف و روستاییان را میطلبیدند، با «روحیهیِ تاجرانه»، زندگی مدرنِ شهری و مناسباتِ تازه شکلگرفتهیِ ناشی از پیشرفت صنعت سرمایهداری مخالف بودند. نوجویی ضدِاستبدادیشان با سنتگرایی و کهنهپرستی زندگی خلق درهم آمیخته بود. آنان اعلام میکردند که خدمت به ملت را بر خدمت به دولت ترجیح میدهند، و شکلی از «پوپولیسم» به عنوانِ منش اصلی کار فکریشان درآمد. مهمترین انتقادِ آنها از یکدیگر این بود که «تو خلق را از یاد بردهای». تورگنیف عمری با این سرزنش روبرو بود. در تابستانِ 1874 هزاران دانشجو از سنپترزبورگ و مسکو دانشگاهها را رها کردند و به روستاها رفتند و اعلام کردند که در خدمتِ خلق (به روسی «نارُد») درآمدهاند، و رفتهاند تا از خلق بیاموزند، چون خلق زندگی کنند و به آنها خواندن و نوشتن آموزش دهند. آنان خود را «نارودنیک» یا خلقگرا خواندند و این آغاز فعالیتِ حزبی به نسبتِ بزرگ و مقتدر شد. نیکلای میخاییلوفسکی نظریهپرداز اصلی آنان نوشته بود که «باخبریِ ما از حقیقتِ جهانشمول همان است که در طولِ سدهها در زندگی روستاهایِ روسیه شکل گرفته بود». برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام تاثیر این خلقگرایی در آثار موسورسکی آهنگساز، رپین نقاش و آنتوکولسکی مجسمهساز آشکار است. موسورسکی عنوانِ دوم اپرایِ خووانچینا را (که یکی از زیباترین اپراهایِ تاریخ موسیقی است) «تاریخ موسیقایی خلق» نامیده بود. اینتلیجنتسیایِ روسی پس از انقلابِ 1917 در پی گسترش ترور بلشویکی نابود شد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در لهستان سدهیِ نوزدهم نیز که میانِ پروس، اتریش و روسیه تقسیم شده بود، برخی از فرهیختگان و دانشگاهیان خود را پاسدارانِ «فرهنگِ ملی» معرفی میکردند، دربارهیِ تاریخ، زبان و فرهنگِ لهستانی مینوشتند، و پس از انقلابِ 1848 در راس جنبشهایِ آزادیخواهی، اعتراضی و فرهنگی قرار گرفته بودند. در میانِ آنان افرادی از زمینداران و اشراف و بسیاری از عناصر طبقهیِ متوسطِ شهری یافتنی بودند. اینان پس از جنگِ نخستِ جهانی که لهستان مستقل شد در ادارهیِ امور اقتصادی و سیاسی نقشهایی به عهده گرفتند، و بعدها با سیاستهایِ حزبِ کمونیست مخالفت کردند، و برنامهیِ سیاسی موردِ نظرشان استوار به دمکراسی لیبرالی بود. پس از جنگِ دوم جهانی استالینیستهایِ حاکم به آنان حمله کردند، و در عرض چند سال نابود شدند. در سدهیِ نوزدهم و نیمهیِ نخستِ سدهیِ بیستم دو دیدگاهِ متفاوت دربارهیِ اینتلیجنتسیایِ روسی و لهستانی مطرح بودند. پیروانِ دیدگاهِ نخست این پدیده را محدود به زمان و مکان میدانستند، علتِ وجودیِ آن را در روسیه تداوم استبدادِ تزاری و واپسماندگی آشکار سطح زندگی روسها و به ویژه روستاییان روسی میشناختند، و در موردِ لهستان هم استدلال میکردند که پیدایش این لایه ناشی از تاخیر استقلالِ ملی از یکسو و وضعیتِ به نسبت پیشرفتهیِ آموزش در آن کشور است. در سدهیِ بیستم مدافعانِ این دیدگاه میانِ روشنفکر و اینتلیجنتسیا تفاوت میگذاشتند. یکی از بهترین نوشتهها در توضیح این نکته و شرح تاریخی پیدایش و عقایدِ اینتلیجنتسیایِ روسیه مقالهیِ آیزایا برلین «یک دههیِ ممتاز» در کتابِ متفکرانِ روس است که بخش نخستِ آن با عنوانِ «تولیدِ اینتلیجنتسیا» روشنگر است. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام پیروانِ دیدگاهِ دوم در مخالفت با دیدگاهِ بالا اینتلیجنتسیا را گروهی اجتماعی میدانست که میتواند در هر کشوری پدید آید. مدافعانِ این گرایش وجودِ یک گروه یا لایهیِ لهستانی و روسی را در حکم نمونههایی از آرمانطلبی و رادیکالیسم لایههایِ تحصیلکردهیِ اروپایی به شمار میآوردند، و با تاکید بر این که اساس دیدگاههایِ اینتلیجنتسیا ناشی از انقلابِ فرانسه و انقلابِ 1848 بود بر سرچشمهیِ اروپایی و مدرنِ این پدیده تاکید میکردند، و در نتیجه تعریفی عینیگرایانه از آن به دست میدادند. حتی امروز هم برخی از جامعهشناسان و سیاستشناسان بر این باورند که هر لایهیِ آموزش دیده (که مالکِ ابزار تولید نباشد) اما از نقش ممتازش در گسترش فرهنگِ جامعهیِ باخبر شده باشد، میتواند نقشی همانندِ نقش تاریخی اینتلیجنتسیا را به عهده گیرد. برایِ نمونه میگویند که فعالانِ حزبِ کنگرهیِ هند در جریانِ مبارزهیِ طولانی برایِ استقلالِ هندوستان، یا سرآمدانِ فعال در زندگی اجتماعی در کشورهایِ استقلال یافتهیِ آفریقایی چنین نقشی را به عهده دارند. برخی از پیشروانِ دیدگاهِ دوم در طولِ دههیِ 1920 نفوذ یافته بودند. واژهیِ «اینتلیجنتسیا» در ادبیاتِ سیاسی آن زمان به ویژه در زبانهایِ آلمانی و مجاری کاربردِ گستردهای یافته بود. نخست آلفرد وبر دربارهیِ وجودِ لایهیِ اجتماعی اینتلیجنتسیا «در تمامی کشورهایِ پیشرفتهیِ صنعتی که سازندهیِ امکاناتِ معرفتی جدید است»، نوشت، و در پی او کارل مانهایم تعریفی تازهتر از این لایه به دست داد: «در هر جامعه گروههایِ اجتماعیای یافت میشوند که رسالتِ خاصشان فراهم آوردنِ تاویلی از جهان برایِ جامعه است. ما اینها را اینتلیجنتسیا مینامیم». برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام او افزود: «آنها به عنوانِ پیشگامانِ روشنفکری از منافع کل جامعه یاد و دفاع میکنند». نمونهای از تحلیل جامعهشناسانهای موافق با این دیدگاه در نیمهیِ دوم سدهیِ بیستم کتابِ کنراد و شلِنی با عنوانِ روشنفکران در مسیر قدرتِ طبقاتی است. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام آنها با توجه به جنبش اعتراضی مردم در کشورهایِ اروپایِ شرقی (که چند سال پس از انتشار کتاب در طولِ دههیِ 1980 به اوج خود رسید) نوشته بودند که «روشنفکران همچون لایهای اجتماعی به عنوانِ اینتلیجنتسیا در راهِ قدرتیابی طبقاتی گام برداشتهاند»، و در کشورهایِ بیش و کم صنعتی اروپایِ شرقی «خود را در حدِ طبقهای با توانِ حاکمیت و سازماندهی بوروکراتیک» شکل دادهاند. این تحلیل از «اینتلیجنتسیا»یِ جدید با دیدگاهِ آلوین گُلدنر همراه بود که در 1979 در کتابِ آیندهیِ روشنفکران و ظهور طبقهیِ جدید نوشته بود که در تمامی کشورها، بنا به منطق زندگی مدرن و مناسباتِ جهانی تولید، «طبقهیِ تازهای از روشنفکرانِ اومانیست و اینتلیجنتسیایِ جدید» شکل گرفته است که میکوشد تا مهار تولید و زندگی اقتصادی را در دستهایِ خود بگیرد. به نظر گُلدنر این روشنفکران بارها بهتر از مدیرانِ سنتی و رهبرانِ احزاب سنتی میتوانند امور کشورهایِ خود را اداره کنند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام اهمیتِ مفهوم اینتلیجنتسیا در این است که برایِ نخستین بار وجودِ یک لایهیِ مشخص اجتماعی با کارکردهایِ فرهنگی و سیاسیاش مطرح شد، و این نکته در مباحثِ سدهیِ بیستمی دربارهیِ روشنفکر و کوشش در طرح تعریفهایِ عینیگرایانه موثر افتاد. در مباحثی که دربارهیِ روشنفکر جریان یافتند نفوذِ اینتلیجنتسیا یافتنی است. کار روشنفکری، گزیدهیِ بخش (1.1) بابکِ احمدی نشر مرکز، چاپِ دوم، 1385 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام لغتنامه دهخدا، چاپِ اوِّل از دوره جدید، تهران، 1373، ج 8، ص 10912 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام م.معین، فرهنگِ معین، تهران، 1363، ج 2، ص 1619 پانوشت. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام پیشین، ج 1، ص 1029. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام غ. مصاحب (سرپرست)، دایرةالمعارفِ فارسی، تهران، 1345، ج 1، ص 1128 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام The Columbia Encyclopedia, Fifth Edition, Columbia University Press, 1993, p.877 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام غ. صدری افشار، ن. حکمی، ن. حکمی. فرهنگِ معاصر فارسی، ویراستِ جدید، چاپِ سوم، تهران، 1381، ص 683. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام E. W. Said, Representations of Intellectuals: The 1993 Reith Lectures, New York, 1994, p.15. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام R. Williams, Keywords: A Vocabulary of Culture and Society, 2nd edn., Glasgow, 1983, p.170. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام R. H. Tawney, The Radical Tradition, ed. R. Hinden, London, 1996. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام نخستین عبارتِ فصل نخستِ کتابِ زیر که اعلام میکند «اصطلاح روشنفکر در قرونِ وسطی پدید آمد» نادرست است. ظاهراً ادعایِ نویسنده استوار است بر کتابِ مشهور ژاک لوگوف در موردِ کار روشنفکری در سدههایِ میانه، اما باید دانست که لوگوف اصطلاحی جدید را در بررسی تاریخ گذشته به کار برده بود، و گرنه خودِ این اصطلاح در سدههایِ میانه به این معنا به کار نمیرفت: ع. کاظمی، جامعهشناسی روشنفکریِ دینی در ایران، تهران، 1383، ص 11. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام Gaffiot, Dictionnaire latin-franḉais, Paris, 1989, p.303. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام Neisser, “The Concept of Intelligence”, R. J. Sernberg and D. k. Detterman eds, Human Intelligence: Perspectives on its Theory and Measurement, Norwood, New Jersey, 1979. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام Figes, Natascha’s Dance, A Cultural History of Russia, London, 2002, pp.230-231 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام Pipes ed, The Russian Intelligentsia, New York, 1961. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در ترجمهیِ فارسی کتابِ متفکرانِ روس آیزایا برلین، مترجم تفاوتِ میانِ اینتلیجنتسیا و روشنفکر را نادیده گرفته و همه جا واژهیِ «اینتلیجنتسیا» را به «روشنفکر» ترجمه کرده (از جمله در عنوانِ بخش نخستِ مقالهیِ «یک دههیِ ممتاز»)، مگر در یک مورد که خودِ نویسنده تاکید کرده که باید میانِ اینتلیجنتسیا و روشنفکر تفاوت قائل شد و اینجا در برابر اینتلیجنتسیا اصطلاح «جامعهء روشنفکران» را به کار برده است: آ. برلین، متفکرانِ روس، ترجمهیِ ن. دریابندری، تهران، 1361، ص 183. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام K. Mannheim, Ideology and Utopia: An Introduction to the Sociology of Knowledge, London, 1976. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام G. Konrad and I. Szelényi, The Intellectuals on the Road to Class Power, trans. A. Arato and E. Allen, Brighton, 1979. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام A. Gouldner, The Future of Intellectuals and the Rise of New Class, New York, 1979. 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده