شقایق31 40377 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ امروز از اون روزاس که دلم پره و پر کشیده دلم میخواست الان پیش بابام بودم و مثل همیشه وسط فرق سرم و ماچ میکرد و باز بهم میگفت قربون خانم نازم برم دلم میخواست هر روز میرفتم میدیدمش ولی نیست پیشم سه سال و چهار ماه ندیدمش وای خدای من چقدر بیقرارم چقدر افسوس ساعات از دست رفته رو میخورم چه آروم بی صدا رفت بدون هیچ توضیحی و بدون هیچ آمادگی قبلی که به ما بگه وقت رفته خیلی راحت دراز کشید و تموم ولی تو که ای دوست من الان داری این نوشته رو میخونی پاشو همین الان برو دست پدرت و ببوس چیزی که همین الان من دارم حسرتش و میخورم و آرزوش و دارم قدر این لحظات و بدون وقتی که وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی ... پیر شده وقتی داره صورتشو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی .... پیر شده وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچی نمیگه.... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو بود دلت....میخواد.....بمیری 66 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ پدر !!از یکشنبه هایی که به 27 ختم میشود متنفرم همیشه بهترین ها را از من میگیرد نمیدانم مشکل از من است یا از این یکشنبه لعنتی روزی که تو هم رفتی یکشنبه 27 بود .... همیشه از این خوابهایم میترسیدم از این هشدارها از این زنگ خطر ها و هر بار تو هشدار داری و من زنگ خطر را یک ماه زودتر بصدا در اوردم یادت هست؟ تکه تکه شدنت را دیدم و گفتم یادت هست؟ ولی تو چه بی اعتنا میخندیدی و میگفتی نترس.... حال تو رفتی و یک دنیا حسرت و انتظار که هر روز مثل بختک ازارم میدهد 28 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ گاهی به قاب عکس روی دیوار آشپزخونه نگاه میکنم و نگاهت را بدون کلام میفهمم و پیش خودم میگم آرام تر سکوت کن صدای بی تفاوتی ات آزارم میدهد و تو همچنان بیتفاوت به من زل میزنی بدون هیچ کلامی ولی امان از نگاهت که برایم یک دنیا حرف است 31 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ می دانی پدر برای تو مینویسم. برای تو که بی بهانه رهایم کردی. درست وقتی که بیشتر از هر لحظه ی دیگر به آغوشت نیاز داشتم. رهایم کردی و اشکم را ندیدی. انصاف نبود تنها بمانم انصاف نیست تا ابد به دنبال نشانی ات بگردم. کاش میشد که برگردی.. می دانی؟ یادت از خودت با وفاتر است 30 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ گوش کن ! می شنوی صدای اندوهم را ؟ می شنوی صدای بغضم را که با کوچکترین ضربه ای خواهد ترکید باید گریست برای شاخه های شکسته باید فریاد زد به حال شقایق پرپر شده باید اشک ریخت با دیدن پروانه سوخته باید گریست برای چشم انتظاری عاشقان پنجره ها خالی است هوا تنهاست ستاره سرگردان است خورشید گریان است محبت کجاست ؟ 29 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۱ براي تو چه بنويسم؟ چه ميتوانم بنويسم كه درخور همچون تويي باشد؟ در فرهنگ واژگان ذهنم براي از تو نوشتن هيچ يافت نمي شود. پس اگر هيچ ننوشتم بدان كه براي تو نوشتم. [FLASH=[flash=quality='high' width='390' height='26'] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ][/FLASH] 27 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دلم گريه مي خواهد ماه کامل است من تنها، ميدانم که چشمانت زير نور ماه خواهد درخشيد... من از تکرار واژه ي دلتنگي خسته ام من از حروف فاصله بيزارم من از باد که بوي گيسوانت رانمي آورد دلخورم، من از هر واژه که نام توبرآن نباشد گريزانم... بيا که، بغض کودکانه ام آغوش تو را کم دارد... 25 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۱ فقط 15 روز دیگر مانده تا روز تو شود و من باید در حسرت اینکه به تو تبریک بگم دق کنم میدانی چقدر زجر آور است؟ بعید میدانم چون تو با خیال راحت رفتی بدون هیچ ذغدغه ای و من هر سال باید این خلع نبودنت را با بغضم پر کنم 25 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۱ کاش هفت ساله بودم روی نیمکت چوبی می نشستم مداد سوسماری در دست باصدای تو دیکته می نوشتم تو می گفتی بنویس دلتنگی ... من آن را اشتباه می نگاشتم اخمی بر چهره می نشاندی و من به جبران دلتنگی را هزار بار می نوشتم! 24 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یك لحظ شك می كنم نكند بوی تنت را فراموش كرده باشم! یخ می زنم چشم هایم را می بندم تمركز می كنم ...به تو فكر می كنم به تو ... چند لحظه بیشتر طول نمی كشد مشامم پر می شود از بوی تن تو 23 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ هیچــی نگــــو ... فقـــط یـــه دقیقـــه بیـــا بشیــــن اینجــــا ، کنـــــارم ... دلتنگــــــم ؛ همیـــــن .. 22 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ می خواهم بنویسم نمی توانم ؛ یک کلمه به ذهنم می رسد " تــــ ــــو " تمام شد این هم نوشته ی امروز 21 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ عصر خوابت را دیدم چه سر حال بودی چه خوب که سر حال بودی صحبت کردیم چرا من را نشناختی؟ ولی همه چیز یهو نقش بر اب شد زود رفتی چرا؟ 20 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۱ راحت نوشتیم بابا نان داد بی آنکه بدانیم بابا برای نان ,همه جوانیش را داد. برای شادی روح همه باباهای دنیا که دیگه هیچوقت پیش ما نیستن...... یک دسته گل به زیبایی سوره حمد بفرستید برای سلامتی و طول عمر باباهایی که هستن هم دعا کنیم. پیشاپیش روزت مبارک پدرم 20 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 خرداد، ۱۳۹۱ سلام بابایی خیر سرم با خودم عهد کرده بودم هر وقت تو این تاپیک اومدم دیگه اشک نریزم ولی باز نشد ولی اینبار یه کار جدید کردم صفحه رو باز کردم گریه که تموم شد بستم یه دوری زدم و دوباره اومد یکم روحیم و تقویت کردم حال کردی؟ میدونی امروز به تو فکر میکردم چه راحت رفتی یعنی اگر خوابم تعبیر بشه منم فردا راحت میام اونور؟ میگن وصیت مرگ نمیاره ولی سخت ترین کار دنیا بود بنظرم هم اشک امون نمیده هم نوشتن سخته حدود یک ساعت طول کشید ولی بالاخره تونستم وصیتم و بنویسم خیلی سخته دل کندن از این دنیای عوضی بخصوص از کسایی که دوستشون داری خلاصه اینکه تا حدودی منتظر باش شاید اومدم یه سر پیشت 15 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد، ۱۳۹۱ گاهی سکوت میکنم... همچنان که زیر بید کنار دریاچه هوا را به ششهایم هدیه میدهم! گاهی سکوت میکنم... آن زمان که زوزه ی شغال هایی که عروسی گرفته اند را میشنوم! گاهی سکوت میکنم... در همان لحظه که مرغابی سبز و سیاه پرهایش را در برکه میشوید! گاهی سکوت میکنم... تا صدایت را بشنوم... اما همچنان بی فایده است! صدای سکوتت تنها بهانه ایست که هنوز زنده نگاهم داشته! 10 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر، ۱۳۹۱ امروز به تقویم قمری بدترین روز زندگیم تلقی میشه روزی که هرگز مشابهش برام وجود نداشته و امیدوارم نداشته باشه 4 سال از نیمه شعبان متنفرم از دیشب داغون داغونم اشک یک لحظه امونم نمیده و این ساعت بدترین ساعت زندگیمه چون همچین ساعتی از دست دادم پدرمو روحت شاد بابایی 9 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر، ۱۳۹۱ [flash=quality='high' width='390' height='26'] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 7 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۱ هنوز هم پنجره را به نام تـــــــــــو باز می کنم هــــر صبح با طلوع چشمان تـــــــو آفتابیست وُ نورانی سرزمین دلــــــــــم. . . 8 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۱ خدایـــــــا ...این بندِ دل آدم کجاســت ؟! که گـاهی با یک "اســم" یا با حضور یک "ناشناس" و یا با یک "لبـخــند" پاره میشــه !.!.! 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده