*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۹۰ دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ ها بحث مى کرد. معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى که پستاندار عظیمالجثه اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است. دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى پرسم. معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟ دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید! **************** یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى کرد نگاه مى کرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟ مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى کنى و باعث ناراحتى من مى شوی، یکى از موهایم سفید مى شود. دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده! 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده