lorena 10304 ارسال شده در 21 بهمن، 2011 به نام خدا خیلی وقت بود توی وبلاگ و دفترچه و روی میز های دانشگاه و زیر آی دی یاهو یه چرت و پرت هایی مینوشتم اینکه میگم چرت و پرت شکسته نفسی نیست چون واقعا مطالب پراکنده و گاها بی مفهومی بودند و هستند اما امروز طی یه تصمیم انتحاری(انتهاری،انطحاری...) تصمیم گرفتم اینجا جمعشون کنم تا هروقت دلم خواست دوباره بخونمشون همش 1 جا جمع باشه و درضمن کجا از اینجا بهتر که شاید عضو شدن تو دنیای مجازیش خیلی رو دنیای حقیقی من تاثیر گذاشت (تاثیر خوب و بد باهم...) 34
lorena 10304 مالک ارسال شده در 21 بهمن، 2011 فرق من با انسانهای خیلی موفق فقط تو اینه که اونا زندگی رو شروع کردن اما من حالا نشستم تا شروع بشه... 28
lorena 10304 مالک ارسال شده در 21 بهمن، 2011 مهربانم گوش کن گویی... هیچ کس یاد پرستو ها نمی افتد کوچ ما دیگر نه با فصل است فصل هم دیگر به باغ ما نمی افتد این ترانه ای بود که داخل ماشین پخش میشد به شیشه ها تکیه داده بودم اواسط آبان بود تازه هوا سرد شده بود بارون هم به شکل عجیبی میبارید گاهی تند تند و گاهی نرم نرم داخل جاده ای که فقط 2 تا ماشین میتونست ازش عبور کنه برگ زرد درختا خیس خیس بود بهشون که نگاه میکردم سرمای عجیبی حس میشد تو اون لحظه هم خوشحال بودم هم ناراحت خوشحال برای تک تک ارکانی که دست به دست هم داده بود تا روح منو تازه کنه و ناراحت برای تنهاییم افسوس که دیگه اون جمعه تکرار نشد جمعه ی بعدش تو 1 مهمونیه خیلی شلوغ بودم و باز هم هم خوشحال بودم هم ناراحت خوشحال برای اینکه بالاخره اون جمعه های تنهایی تموم شد و ناراحت برای از دست دادن تنهاییم عجب چیز مزخرفیه این اقتضای سن... 26
lorena 10304 مالک ارسال شده در 21 بهمن، 2011 همیشه تو فیلم های هندی عاشق طرز و سبک نگاه کردن شاهرخ خان به کاجول بودم نگاه به شدت مردانه ای که آمیخته با عجز و دلباختگی و غرور خاصی بود.... این نگاه رو هیچ وقت تو صورت هیچ مردی ندیدم حتی تو فیلم های دیگه... به راستی که چه هنرپیشه اییه این شاهرخ خان چون هنرپیشه های دورو برم هیچ وقت نتونستن مثه اون بازی کنن 23
lorena 10304 مالک ارسال شده در 21 بهمن، 2011 تجربه بهم ثابت کرده در دقیقه ی نود اکثر وقتا پای 1 معجزه در میان است... 20
lorena 10304 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2011 تحلیل شخصیت آقا جواد: آقا جواد مرد 55 ساله ایست که 1 دکان تراشکاری نزدیک ترمینال داره آقا جواد مرد بسیار مدرنی هستش همیشه همسرش فاطی خانوم تو مهمونی هابدون روسری میگرده حتی اگه همه روسری داشته باشند تابستون و زمسوتن همیشه تی شرت تنشه آقا جواد اکثر اوقات مسته و بساط عرق و ورقش همیشه به پاست پسر بزرگش چند وقت پیش با دوست دخترش ازدواج کرده و پسر کوچکترشم مونده میون این همه دوست دختر خوشگل کدومو انتخاب کنه جزو نفرات اولیه که تو شهر ماهواره خریده و همیشه هم پایه ی رقص و آوازه اما آقاد جواد ویژگی های دیگه ای هم داره: آقا جواد سبیل های بنا گوش دررفته ای داره آقا جواد تو خونه ریاست میکنه و اگر 1 شب غذاش حاضر نباشه یا باب میلش نباشه سفره تو کوچست آقا جواب از خوردن لاشه ی مرده که به اسم کباب رنگش کردند با پیاز و دوغ لذت میبره اصلا به نظرش مرد باید همیشه دوتا بو رو بده:1)بوی پا 2)بوی پیاز آقا جواد محرم ها که میشه نذری میده پی نوشت:آدم بین دندونای کروکدیل گیر کنه اما بین سنت و مدرنیته گیر نکنه! 22
lorena 10304 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2011 صحبت هایی چند در چت روم +دختر:سلام -پسر:سلام عزیزم خوبی؟asl plz +سیما هستم 19 ساله از ... -منم وحید هستم 25 ساله از... +خوشبختم -منم خوشبختم خوشگلم +شما از کجا میدونیم من خوشگلم؟:ws52: -از طرز حرف زدنت مطمئنم که صورتتم مثه ماهه آسمونه پرده ی دوم :همان دختر 9 شب از کلاس زبان در حال عبور از کوچه است و همان پسر با دوستانش سر کوچه وایساده!(هیچ کدام خبر ندارند دیشب در یاهو باهم چت میکردند) پسر خطاب به دختر:ببین من اگه جای تو بودم کلیه هامو میفروختم دماغمو عمل میکردم... دوستان پسر+پسر:هر هر هر دختر با خودش:بهتره امشب با اون پسره تو یاهو کمی مهربون تر باشم گویا با این اراذل خیلی فرق داشت و به نظرش من خوشگل بودم... پی نوشت:ای لعنت به تکنولوژی که خوش میاد اما فرهنگش نمیاد... 21
lorena 10304 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2011 بعضی روزا تو زندگی هست که از لحظه ای که خواب پا میشی ناخوشی! از رختخواب به سختی کنده میشی و دلتنگی دلتنگ آدمهایی که بودند یا شاید اصلا نبودند یا تو ذهنت با بیچاره ها همزاد پنداری میکنی میبینی خودت از همه بیچاره تری!کلا هرچی گذشتتو مرور میکنی خاطره ی خوشی توش پیدا نمیکنی انگار همشو فراموش کردی یا از ذهنت پاک شده کلا الکی الکی کلافه و افسرده ای... یه بار که سرما خورده بودم دکتر بهم 1 جور قرص داده بود که بعد از خوردنش احساس سرگیجه ی لذت بخشی میکردم و ته دلم احساس ضعف میکردم و اختیار پلکامو از دست میدادم وچندین ساعت خوابم میبرد یه جوری انگار قرص ها برا چند ساعت منو از این دنیا می کند! خیلی دوست داشتم دوباره اون احساس رو تجربه کنم ولی راهش چی بود؟ خواب؟ بی هوشی؟ سیگار و مشروب و افیون؟ یا مرگ؟ الان که نگاه میکنم میبینم راهش فقط و فقط تو اون کلاف سر درگم خاکستری رنگه که تو کاسه ی مغز جاداده شده! یا درستش کن یا اگه عرضه ی درست کردنشو نداری بندازش جلو سگ! 18
lorena 10304 مالک ارسال شده در 29 بهمن، 2011 این عادت هم چیز عجیبیه ها... آخرش نفهمیدم با ارزشه یا بی ارزشه؟ خوبه یا بده؟ یه بار به یکی گفتم خیلی بهت عادت کردم قند تو دلش آب شد به یکی دیگه گفتم برگشت با ناراحتی گفت:فقط عادت کرده بودی؟ خدایا این مردم چرا یاد نمیگیرن یه حاله رو حرفاشون نکشن تازگی ها هرکی حرف میزنه باد 1 ساعت و نیم بشینم تحلیل کنم تا بفهمم منظور اصلیش چی بوده! 16
lorena 10304 مالک ارسال شده در 29 بهمن، 2011 حوصله ندارم! حوصله ی حرف زدن ندارم حوصله ی تقلب کردن ندارم حوصله ی با شعور بودن ندارم حوصله ی زنگ موبایلمو ندارم حوصله ی پست دادن ندارم حوصله ی درس خوندن ندارم حوصله ی فکر کردن ندارم بابا جان من فقط حوصله ندارم... 17
lorena 10304 مالک ارسال شده در 30 بهمن، 2011 1 چیزو همیشه یادت باشه: هروقت بهت گفتن فرم پر کن باهات تماس میگیریم یعنی:کششک(به سلامت برای همیشه) 19
lorena 10304 مالک ارسال شده در 7 اسفند، 2011 خیلی جالبه تمام عمرمون رو صرف میکنیم تا همه بهمون بگن وای موش بخوردت این یکی چقدر خاصه! اون وقت سر 25 یا 30 چشتو وا میکنی میبینی بهترین سالهای عمرتو در حسرت لذت عوام بودم از دست دادی! پی نوشت:می ساغرو باده و معشوق و بچسب منصور حلاج شدن هیچ کیفی نداره! 20
lorena 10304 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2011 دوتا علاقه ی منو هیچ وقت کسی نپسندید و من همچنان سمجانه پاش وایسادم 1)رژلب قرمز 2)موهای قرمز خیلی خیلی خیلی بلند 15
lorena 10304 مالک ارسال شده در 13 اسفند، 2011 یادمه آخرین باری که از ته دل به خودم خندیدم همین چند هفته پیش بود از دانشگاه که برمیگشتم تقزیبا هوا تاریک شده بود از جایی که از اتوبوس پیاده میشی تا خونه ی ما تقریبا یه کوچه ی پهن هست تا از اتوبوس پیاده شدم یه هویی دلم برا مادرم که سر کار بود و پدرم که از صبح ندیده بودمش تنگ شد حالا نمیدونم اون احساس بهانه بود یا واقعا یه عشق خالص کودکانه بود که حتی اشکامم اومد تو همون کوچه به یکی از فامیلامون برخوردم که اونم تا منو دید گفت چرا چشمات قرمزه؟ منم الکی گفتم به عینک عادت ندارم!ماله اونه.... حتما پیش خودش فکر کرده تازه با بوی فرندم کات کردم بعد دیگه تا خونمون همش به خودم خندیدم! پی نوشت:یاد بگیریم هیچ وقت یه تنه به قاضی نریم و قبلش با طرف راجع به مشکلش اینترویو کنیم 18
lorena 10304 مالک ارسال شده در 18 اسفند، 2011 از قدیم گفتن پارو دم هرکی بذاری صداش درمیاد بمیرم برا خودم که پا رو دمم هم گذاشتن و جیک نزدم! پی نوشت:تاحالا دیدید کسی برا حماقت های خودش بمیره؟ 17
lorena 10304 مالک ارسال شده در 21 اسفند، 2011 اوج سفاهت رو زمانی مشه درک کرد که وقتی داری با 1 مغز فندقی راجع به دموکراسی کوروش کبیر حرف میزنی از نمیدونم کجاش سند دربیاره که کوروش که انقدر که مایه ی مباهات شما اینوری ها هستش چند تا زن داشته در صورتی که ولی و سرور ما همش 1 دونه زن داره...:icon_pf (34): پی نوشت:سر کوه بلند تاکی نشینم؟؟؟؟عزیز بش به کنارم:hapydancsmil: پائین کوه نمیشه عزیز بشه به کنارش؟ 14
lorena 10304 مالک ارسال شده در 3 فروردین، 2012 لعنت به آدمایی که هروقت میخای از مصاحبت باهاشون پرهیز کنی نمیدونم خدا از کجا یکیشونو میندازه تو کاسه ات! گرگ ،گرگ واقعی اولش که میان فرشته ان ... بعد دوساعت میبینی ای آقا.... چقدر تو ساده ای!بعدشم بعد از ضربه ای که میخوری لوح حماقت رو با افتخار میندازی گردنت و تیریپ افسردگی برمیداری ... کاش تو دنیا یه رشته ای بود به اسم آدم شناسی !فکر کنم از این لیسانس های کشکی بیشتر به دردمون میخورد حالا که نیست ترجیح میدم در دنیا رو رو خودم ببندم تا به شغال جماعت باج بدم 14
lorena 10304 مالک ارسال شده در 4 فروردین، 2012 خدایا اینترنت ملی سزای ما نبود حکومت ترسو را بر هیچ ملتی حاکم نکن حتی حیوانات فاقد شعور اینترنت ملی یعنی خداحافظ دوستان خداحافظ آزادی خداحافظ آزادی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 14
lorena 10304 مالک ارسال شده در 9 فروردین، 2012 زمانی که توی شب برق میره خیلی زمان باحالیه همه در حال جنب و جوش یکی شام میپزه یکی تلوزیون میبینه یکی درس میخونه یهو که برق ها قطع میشه همشون متوقف میشن و برا چند لحظه سکوت میکنن این آرامش چند ثانیه ای از بهترین نوع آرامشیه که من تاحالا دیدم نمیدونم چه رازی توی اون تاریکی گذرا هست کاش خدا هم یکم به این اختراع ناقص بشریت نگاه میکرد شده برای چند لحظه این کره رو که دیگه سر خودشم از این همه چرخیدن گیج میره نگه میداشت و یه آرامشی شبیه رفتن برق توی شب به چند هزار میلیارد مردمی میداد که همشون سرگیجه گرفتن 15
lorena 10304 مالک ارسال شده در 21 فروردین، 2012 با هزار مشقت تن خسته ی خود را تا روی چند پر که اسمش رختخواب است میکشی به نظر خودت تمام شد امروز هم شرش کنده شد حال وقت توست تا بخوابی و نفسی بکشی چشم ها که خسته میشوند پلک هایی که از فرط خستگی برق میزند آرام روی هم می آیند تازه آغاز ماجراست آدم ها رفته اند حضور فیزیکی ندارند وقایع و حوادث گذشته اند و حال نوبت صداهاست! صداهایی که در طول روز شنیدی دست بردار نیستند در گوشت میپیچند و میپیچند و تکرار میشوند شخص ثانی با اهنگ یکنواخت دیوانه کنده ای صدایت میزند نامت را صدا میزند نه یک بار نه 10 بار... وقتی در روز گوشت را برای نشنیدنشان گرفتی شب همین گوش لامصب با آغوش باز از این صدا ها پذیرایی میکند مثله گرد بادی که خودش هم میداند اضافی است میپیچد و میپیچد در مغزت طنین انداز میشود خدایا من اضافی هستم یا این صداها؟خواب راحت میخواهم 9
ارسال های توصیه شده