رفتن به مطلب

بشنو از نی...


S.F

ارسال های توصیه شده

خیلی از متونی ک از کنارشون راحت میگذریم تجربه سالها زندگی ادمهایی بوده ک اونها رو گفتن. این همه مشکل روحی و سنگینی ک ما امروز داریم ب خاطر این عدم توجه ب گذشته است.

 

سه چیز مجویید که نیابید:

1- عالمی که علم او به میزان عمل راست بود، مجویید که نیابید و بی عالم بمانید.

2- عاملی که اخلاص با عمل او موافق بود؛ مجویید که نیابید و بی عمل بمانید

3- برادر بی عیب مجویید که نیابید و بی برادر بمانید.

 

فضیل بن عیاض- تذکره اولایا عطار:icon_gol:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • پاسخ 45
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

مولانا در مثنوی معنوی حکایت مردی را نقل میکند که از خدا گنج می خواهد.

 

بعد از دعا و زاری بسیار در خواب نشان گنج نامه ای را به وی می دهند که در آن نوشته است:

برای یافتن گنج باید تیر و کمان به دست گیری و به فلان نقطه روی و روی در قبله بایستی و تیر در چله کمان نهی و رها کنی هر کجا تیر افتاد گنج همانجاست.

 

آن مرد بدان جا میرود، تیر در کمان می گذارد و تا بناگوش می کشد و رها میکند.

تیر به نقطه ای دوردست می افتد اما هر چه در آن نقطه و اطرافش کندو کاو می کند از گنج اثری نمی بیند

گمان می کند که کمان را به قدر کافی نکشیده است تیر دیگر با قوتی بیشتر رها میکند که دورتر می افتد و باز اثری از گنج نمی بیند

مدتی ادامه می دهد تا به کلی نومید می شود و باز ناله و زاری می کند

در خواب با وی می گویند که دستور را تمام و کمال اجرا نکردی ما گفتیم که تیر در کمان نه و رها کن، کشیدن کمان فضولی بیجای توست بدین سان راز گنج بر مرد آشکار می شود. آن را می یابد

 

 

اندر آن رقعه نبشته بود این

که برون شهر گنجی دان دفین

 

آن فلان قبه که در وی مشهدست

پشت او در شهر و در در فدفدست

 

پشت با وی کن تو رو در قبله آر

وانگهان از قوس تیری بر گذار

 

چون فکندی تیر از قوس ای سعاد

بر کن آن موضع که تیرت اوفتاد

 

پس کمان سخت آورد آن فتی

تیر پرانید در صحن فضا

 

زو تبر آورد و بیل او شاد شاد

کند آن موضع که تیرش اوفتاد

 

کند شد هم او و هم بیل و تبر

خود ندید از گنج پنهانی اثر

 

هم‌چنین هر روز تیر انداختی

لیک جای گنج را نشناختی

 

چونک این را پیشه کرد او بر دوام

فجفجی در شهر افتاد و عوام

 

....

 

مدت شش ماه و افزون پادشاه

تیر می‌انداخت و برمی‌کند چاه

 

هرکجا سخته کمانی بود چست

تیر داد انداخت و هر سو گنج جست

 

.....

 

شعر طولانیه. منبع اصلی و شروع داستان

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

درود.

این بار هم داستانی جالب از "نی" مولانا.

عقل فضول چیزی ه ک گاها ب اشکال مختلف خودش رو تو تصمیم گیری های ما دخیل می کنه. باید بیاموزیم ک فضولی های این عقل، همیشه مفید نیست و جای بهره نداره.

در نکوهش موقعیت استفاده از عقل، این نمونه داستان خیلی شیواست.

بگذریم ک، عقل رو هم مراتبی هست. ک ازاین جمله میشه ب عقل سرخ ک در حد توان رمز گشایی کردم در اینجا

عقل سرخ، اشاره کرد.

 

در پناه حق

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

درود

بعد از تشویش های زیاد.

این اپرای عروسکی از دیدار مولانا و شمس پرنده، دوباره ساز وجودم رو کوک کرد.

امیدوارم برا شما هم مفید باشه.

 

 

هر زمان نو می شود دنیا و

ما

 

بی خبر از نو شدن اندر بقا

 

 

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است

 

مصطفی فرمود دنیا ساعتیست

 

 

آزمودم مرگ من در زندگیست

 

چون رهی زین زندگی پایندگیست

 

 

مولانا:کیستی تو؟

 

 

شمس:کیستی تو؟

 

 

مولانا:قطره ای از باده های آسمان

 

 

***شمس:این جهان زندان و ما زندانیان

 

حفره کن زندان و خود را وارهان

 

آدمی مخفیست در زیر زبان

 

این زبان پرده است بر درگاه جان

 

 

مولانا:کیستی تو؟

 

 

شمس:تیر پران بین و ناپیدا کمان

 

جانها پیدا و پنهان جان جان

 

 

مولانا: کیستی تو؟

 

 

شمس:رهنمایم همرهت باشم رفیق

 

من قلاووزم در این راه دقیق

 

 

مولانا:کیستی تو همدلی کن ای رفیق

 

 

شمس:در عشق سلیمانی من همدم مرغانم

 

هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم

 

هر کو که پری خوتر در شیشه کنم زو طرح

 

برخوانم و افسونش حراقه بلرزاند

 

 

مولانا:کیستم من کیستم من چیستم من؟

 

 

شمس:تا نگردی پاکدل چون جبرییل

 

گرچه گنجی درنگنجی در جهان

 

رخت بربند و برس در کاروان

 

آدمی چون کشتی است و بادبان

تا کی آرد باد را آن بادران

 

 

مولانا:هیچ نندیشم به جز دلخواه تو

 

شکر ایزد را که دیدم روی تو

 

یافتم زان نرگس جادوی تو . . .

 

 

 

[h=1]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
[/h]

 

 

واقعا انقدر این شعر حرف داره و دقیق مطرح شده، حیفم میاد با کامنت گذاشتن پاش الوده اش کنم.

 

در پناه حق./.

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

نگاه افراد ب مسائل مختلف نشون دهنده ماهیت درونی افراده.

 

چ جالب گفتن ک:

مشکل دنیا این است که احمق ها کاملاً به خود یقین دارند

در حالیکه دانایان سرشار از شک و تردیدند!

 

 

بگذریم....

 

 

داستانی هست ک موسی گفت" خدایا خود را نشان بده"

 

فرمود: " هرگز مرا نخواهی دید"؛

 

اما به کوه نگاه کن پس اگر بر جای خود قرار گرفت به زودی مرا خواهی دید.

پس پروردگارش آن را متلاشی ساخت و موسی مدهوش بر زمین افتاد...

 

از این داستان سه بیت هست ک هر کدوم معرف ی دیدگاه، و انصافا دیدگاه "نی" رندانه بر قله کوه ایستاده

 

ب قول شبستری :

 

یکی از جرعه‌ای گردیده صادق

یکی از یک صراحی گشته عاشق

 

یکی دیگر فرو برده به یک بار

می و میخانه و ساقی و میخوار

 

کشیده جمله و مانده دهن باز

زهی دریا دل رند سرافراز

 

 

البته، شخصا این س بیت رو قبلا ندیده بودم:icon_redface:

انتساب این اشعار ب عهده منبع

 

 

سعدی:

چو رسی به کوه سینا "أرِنی" مگو و بگذر

که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"

 

حافظ:

چو رسی به طور سینا "أرِنی" بگو و بگذر

تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"

 

 

مولانا:

"أرنی" کسی بگوید که تو را ندیده باشد!

تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی"

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 9
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

پیش تر ها در پست 37 اشاره ای کردم ک:

 

 

از قضا افتاد معشوقی در آب / عاشقش خود را درافکند از شتاب

چون رسیدند آن دو تن با یک دگر / این یکی پرسید از آن کای بی‌خبر

گر من افتادم در آن آب روان / از چه افکندی تو خود را در میان

گفت من خود را در آب انداختم /زانک خود را از تو می‌نشناختم

روزگاری شد که تا شد بی‌شکی / با تویی تو یکی من یکی

تو منی یا من توم، چند از دوی / با توم من ، یا توم، یا تو توی

چون تو من باشی و من تو بر دوام / هر دو تن باشیم یک تن والسلام

 

 

نی، این بار، از علت و معلول عاشقانه میگه:

 

 

آن یکی الله می‌گفتی شبی

تا که شیرین می‌شد از ذکرش لبی

 

گفت شیطان آخر ای بسیارگو

این همه الله را لبیک کو

 

می‌نیاید یک جواب از پیش تخت

چند الله می‌زنی با روی سخت

 

او شکسته‌دل شد و بنهاد سر

دید در خواب او خضر را در خضر

گفت هین از ذکر چون وا مانده‌ای

چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای

 

گفت لبیکم نمی‌آید جواب

زان همی‌ترسم که باشم رد باب

گفت آن الله تو لبیک ماست

و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست

 

 

ادامه رو در

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
بخونید

:icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

I'm nobody! Who are you?

Are you nobody, too?

Then there's a pair of us — don't tell!

They'd banish us, you know.

 

How dreary to be somebody!

How public, like a frog

To tell your name the livelong day

To an admiring bog

!

 

 

من هیچکسم! تو کیستی؟

 

آیا تو نیز «هیچکسی»؟

پس اینگونه ما دوتاییم! فاش مکن!

زیرا تبعیدمان می‌کنند!

چقدر ملالت آور است «کسی» بودن!

چقدر مبتذل! بمانند قورباغه‌ای

تمام روز یک بند اسم خود را برای لجن زاری ستایشگر تکرار کردن!

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

درود

چقدر حیفه ک یکی مث من کامنتی اطراف این شعر زیبا، این رقص مدهوش کننده مفاهیم میزاره.

اما گاها برای بعدهای خودم می نویسم.

چطور یک عده این تشابه بین حرکت کهکشان ها حول هم و الگوی حرکت دنیای زیراتمی رو نمیبینن!! چطور این یگانگی "انا الحق" گفتن های تاریخی دیده نمیشه! ... متحیرم !

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...