قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۸۸ آنچه در اين تاپيك بدان خواهيم پرداخت معرفي و بحث در مورد برخي ديگر از شخصيت هاي اسطوره اي يونان باستان مي باشد . ( همانطور كه دوستان استحضار داند در تاپيك " اسطوره شناسي يونان " به معرفي برخي ديگر از اين شخصيت ها الهه ها و خدايان پرداخته شد ) 3 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۸۸ آتنا لقبي است به معني آتني براي دختر زئوس ومتيس. او به محض تولدبلعيده شد؛ زيرا اورانوس و گايا به زئوس خبر داده بودند كه پس از تولد اين دختر، پسري از متيس به دنيا خواهد آمد كه امپراتوري آسمان رااز پدر خواهد گرفت ... اما بعضي معتقدند كه زئوس بدون كمك زن يا همسر، آتنا را خلق كرد و آتنا را هيچ مادري نزاده بود و هنگامي كه زمان زادن فرا رسيد، هفائيستوس فرق زئوس را با تبري شكافت و به اين ترتيب دختري كه كاملاً مسلح بود، از سر زئوس بيرون جست. اين دختر، آتنا بود و هنگامي كه از سر زئوس بيرون پريد، فريادي كشيد كه در زمين و آسمان منعكس شد. او ربالنوع جنگ ومجهز به سر نيزه و سپر بود و هراكلس را او مسلح كرد و سيبهاي زرين هسپرايد را به آتنا تقديم كرد. آتنا اوليس را در مراجعت به ايتاك ياري داد و براي مساعدت به او به صورت اشخاص مختلفي در آمد. آتنا اوليس را چنان زيبا كرد كه مورد توجه نوزيكا واقع شد.آتنا هميشه باكره ماند ... اما بنا به بعضي روايتها او باردار شد و پسري آورد و وي را علي رغم نظر خدايان، پرورش داد و در صدد جاويدان ساختن وي بر آمد. بنابراين، او را در صندوقي نهاد و ماري را به محافظت او گماشت ... آتنا پسري داشت كه با زئوس مشترك بود، وي بر روي سپر، سر گرگن را نصب كرده بود. اين سر را پرسئوس به او داده بودو خاصيت آن اين بود كه هركس و هر موجودي به آن نگاه ميكرد، سنگ ميشد. اين ربالنوع را كه قامتي افراخته و ظاهري آرام داشت و متانت و وقارش بيش از زيبايي او بود، معمولاً او را «ربالنوع چشم زنگاري» ميخوانند. آتنا بر نيكتي منه ( دختري كه به جنگل گريخته بود ) رحم آورد و او را به جغدي تبديل كرد و به همين جهت است كه اين پرنده از روشنايي و نگاهها ميگريزد و فقط شبها ظاهر ميشود. آتنا يك بار هم بر پرديكس – خواهر ددال – رحم آورد و او را به كبك مبدل ساخت و اين پرنده با شادي، در مراسم عزاي پسر ددال شركت جست. آتن شهر خاص او بود و زيتون را او آفريد و درخت خاص او هم بود ،و خفاش و بوف كور نيز پرندگان او هستند. اختراع ني را نيز به آتنا نسبت دادهاند؛ اما چون آتنا تشخيص داد در حال نواختن ني، دهان و صورت به شكل بدي در ميآيد، او را به دور افكند و آن را مرسياس يكي از نيمه خدايان تصرف كرد. داستان دیگری هم در مورد تولد آتنا گفته شده و اون اینکه ، ( زئوس چنان از خرد متیس هراسان شده بود که وی را فریفت تا یه شکل مگسی در آید و او را بلعید. پس از مدتی دچار سر درد شدیدی شد. تیتان ارباب شفا، پرومتیوس، سر او را تبر شکافت و آتنا به صورت زنی کامل و سراپا پوشیده در زره و اسلحه از پیشانی زئوس خارج شد. آتنا با این که از عقل و خرد مادرش برخوردار بود، اما به پدر برتری نجست. علی رغم اینکه او در نبرد شجاع و خشن بوده اما زنی جنگجو به شمار نمیآمده زیرا نبردهای او همه برای دفاع از حریم خانه و شهر در مقابل دشمنان بوده است. اما گاهی هم بیرحمانه انتقام میگرفت. مثلا زنی پارچهباف به نام آراخنه ادعا کرده بود دستساختههایش نسبت به دستساختههای آتنا برتری دارد.آتنا او را به مبارزه طلبید و بعد از پیروزی، او را به عنکبوت تبدیل کرد. او همچنین با تیتانی به نام پالاس جنگید و او را کشت، پوستش را بالاپوش خود کرد و نام او را به نام خود افزود، چنانکه در ایلیاد گاهی هومر او را پالاس میخواند. در همان مرجع میخوانیم که جنگافزار محبوب او نیزهای از چوب درخت زبان گنجشک (ون) با نوک برنجی بوده است. آتنا ایزدبانوی شهر و شهرنشینی، صنایع دستی و کشاورزی است. او برای تربیت و رام کردن اسب، افسار را اختراع کرد. از دیگر سازههای او میتوان به دوک نخریسی، چنگ، دیگ، شنکش، گاوآهن، کشتی و ارابه اشاره کرد. او فرزند محبوب زئوس به شمار میآمده است. به همین خاطر اجازه یافت تا از اسلحه پدرش (آذرخش) استفاده کند. ) 2 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۸۸ نارسیس یانرگس جوان زیبایی بودکه لذتهای عشق راحقیر می شمرد. نارسیس پسرزیبای خدای " سفیز " خدای رودخانه والهه ای بنام " ری ُ په" است . به هنگام زادن او ، پدرومادرش آینده او را از " تیرزیاس " جویا شدند و او جواب داد که کودک عمرزیادی خواهد کرد اگر به خودنگاه نکند چون نارسیس به سن رشد رسید محبوب و معشوق عده کثیری ازدختران زیبا رووچندین الهه گردید .منتهی اوبه این خواسته ها و آرزوها توجهی نداشت .عاقبت اکو الهه یونان سخت دچار عشق اوشد ولی این الهه هم مانند دیگران موردبی اعتنایی قرارگرفت " ااکو " ازشدت نومیدی منزوری گشت وبه حدی ضعیف وناتوان شدکه ازاوجز ناله حزینی باقی نماند آنان که موردتحقیر وبی اعتنایی نارسیس قرارگرفته بودنند .تنبیه او را ازخدایان خواستارشدند .نمیس رب النوع انتقام الهی که گاهی جنایات راتنبیه می کرد وهر فردی که نظام دنیا را برهم میزد وتعادل جهانی رابه مخاطره می افکند ، اوبرای صیانت جهان این قبیل افراد را مورد موُاخذه وتقاص خدایان قرارمیداد ، صدای تظلم عاشقان نارسیس راشنید ومقدمات راطوری فراهم کردکه نارسیس دریابد که دیگران از زیبایی اوچه میکشند .روزی بسیارگرم نارسیس دربازگشت ازشکارگاه براثرکوفتگی وتشنگی به چشمه ای بس زلال رومی آورد تابنوشد وبیاساید هنگام نوشیدن آب عکس چهره فریبای خویش را درآب صاف آیینه گون چشمه می بیند وبه زیبایی خود فریفته شده وعاشق خود میگردد .وبرای آغوش کشیدن وبوسیدن تصویر زیبای خود چندان خم شدکه درآب جهید اما جهیدن همان وغرق شدن ومردن همان خدایان یونان به پاس زیبایی واین ناکامی اورابه گلی به نام نارسیس یا نرگس بدل نمودند که برلب آب روئیده وزیبایی خود رانظاره میکند وبه خود عشق می ورزد .البته در جای دیگر چیزی در مورد افتادن او در آب گفته نشده فقط گفته شده: نارسیس تشنه می شود و برای نوشیدن آب به کنار رود می رود. تصویر خود را در آب می بیند و از ترس اینکه مبادا خدشه ای به صورت انعکاس یافته ی او در آب ایجاد شود دست خود را درون آب نمی برد و سرانجام همانگونه که شیفته وار به تصویر خود می نگرد به تدریج از شدت تشنگی جان می سپرد و از محل مرگ او گل نرگس سر بر می آورد . 3 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۸۸ اديسه ادیسیوس پس از آشيل و پاتروكل بزرگترین و نام آورترین قهرمان یونان است. او در هوشمندی و نیرنگ بازی نامی بلند برای خویش به جا گذاشته. او پادشاه ايتاك، فرزند لائرت و آنتیکله بود و با پنه لوپ دختر ايكاريوس، پیوند زناشویی بست و از پیوند آنان تلماك متولد شد. وقتی پاریس هلن را ربود، منلاس خواستار جنگ با ایشان گشت و آگاممنون این را پذیرفت و از همپیماناناش در خواست کمک کرد، او کوشید از رفتن به تروا تن باز زند اما تلاشاش بیهوده ماند اما قبل از این که با آنان همراه شود به سوی سكروس روی گرداند تا در آن جا آشيل نوجوان را بیابد او که در جامه زنان در قصر لیکومد به امر مادرش تتيس پنهان شده بود و روزگار می گذارند، اولیس هوشمند برای باز شناختن آشيل حیله کرد و به شکل بازرگانان در آمد و بارش را از جواهرات پر کرد و در میانشان شمشیری گذاشت و به درون قصر راه باز یافت. آشيل از میان جواهرات شمشیر را انتخاب کرد و ادیسیوس او را شناخت و با خود همراه کرد. ده سال اول به جمع کردن لشکر گذشت و پس از آن آنان به راه افتادند و اینان در راه تروابه هر منزل و شهری که میرسیدند دست به غارت میزدند تا به تِبِس شهری که سپند ائیتون بر آن حکم میراند رسیدند. پس از فتح آن، ایشان به سوی تروا رهسپار شدند. ده سال دوم نبرد که با ترواییها میجنگیند، اولیس به پاس کارهایش ناماش پر آوازه گشت و بر همگان سر آمد: او ديومد خسته تن را تیمار کرد، دلون را کشت؛ به همراه ديومد به درون باروهای تروا راه جست. بر دو اسب نامدار رزوس دست یافت، در بازیهایی که در آیین سوگ و مرگ پاتروكل برگزار شد بر دو آژاکس پیشی یافت و آنان را شکست داد. او یکی از کسانی بود که برای آشتی دادن آشيل و آگاممنون به سوی آشيل رفت اما موفق نشد. اینان قهرمانیهای وی بودند که در این منظوم "ايلياد" آمده است. و بعد از آن، او برای راه یافتن به آن سوی دیوار های نفوذ ناپذیر تروا حیله کرد، به آخاییان پیشنهاد داد که اسبی چوبین بسازند و آن را پیش کش تروجانیها کنند و وانمود کنند که شکست خوردند این حیله کارگر شد و آنان در دل اسب به تروا راه یاقتند و از آن عظمت فقط خاکستر باقی گذاشتند. بازگشت ادیسیوس نیز ماجراهای بسیار دارد که هومر از آن نیز کتاب به نظم در آوردِ که در یونان اوديسيوس نام گرفته است. بر روان پوزئيدون به این سبب که اولیس چشم یگانه، غول پولیفم مینوی، را که یکی از نیرومندترین غولان بوده است کور کرده کینی نشسته بود و او بدون این که اولیس را بکشد، او را دور از وطناش سر گردان می کند. اما بعد از ده سال سر گردانی اولیس به ايتاك باز می گردد پنه لوپ که دیگر نمیتوانست از پس خواستگاران بر بیاید مسابقهای طرح کردِ بود که هر کس که بتواند کمان اولیس را فرو کشد و تیری را از میان دوازده تبر که در پی هم چیده شدهاند بگذارند با وی عروسی میکند. اولیس لباس مبدل پوشید و به جمع خواستگاران پیوست و تنها کسی بود که توانست کمان را کشد آن گاه خود را نمایان کرد و از کشته خواستگاران پشته ساخت و انتقام خود را از خواستگاران که در این چند سال بر اموال او افتاده بودند گرفت. سانتور ها سانتور ها جانوراني اسطوره اي هستند كه پا و بدن اسب ولي نيم تنه،دست و سر شبيه به انسان دارند.بر طبق افسانه ها سانتورها به كوههاي يونان تعلق دارند يعني مكاني كه در آن سانتورها با مردم محلي تا اندازه اي ارتباط داشتند.برخي از سانتور ها علاقه زيادي به شراب داشتند به همين دليل موجوداتي خشن و نا آرام بودند و به سرعت عصباني مي شدند.سانتور ها جنگهاي زيادي با انسانها كرده اند.مشهورترين جنگ آنها با انسانها پس از يك مراسم عروسي اتفاق افتاد كه در طي آن ،آنها مانند هميشه در خوردن شراب زياده روي كرده بودند.سانتور ها تلاش كردند عروس را با خود ببرند كه اين امر موجب جنگ بزرگي شد(سانتور ها در آن جنگ شكست خوردند) صحنه هاي مربوط به آن جنگ يكي از زينتهاي مورد علاقه كوزه گران يوناني بود. ولي برخي از سانتور ها موجوداتي شريف و بزرگوار بودند.خداياني همچون آپولو و آرتميس،هنر هايي از قبيل پزشكي و شكار را به سانتوري به نام "چيران" آموختند.او نيز مدرسه اي را بنا نهاد كه در آن به برخي از قهرمانان بزرگ دنيا خود همچون "آشيليوس" و "اوديسه" تعليم داد. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده