viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ ونداد زمانی - در حین قدم زدن در شهرهای بزرگ، آنهم شهرهایی که کمابیش آزادترند، میشود بر در و دیوار شهر اعلانیههای متنوعی را دید که مجموعه عجیب و غریبی از برنامهها و فعالیتهای فرقهای را تبلیغ میکنند. ورقههای چسبیده به دیوارهای یک خیابان از گیتارنواز به نسبت مشهوری خبر میدهد که سالها در کافهای، هر یکشنبه برای طرفدارانش مینوازد. اعلانی هم هست که از نشست هفتگی طرفداران ژان پل سارتر در آخرین جمعه هرماه در قهوخانهای کوچک خبر میدهد. پوستر طرفداران پینک فلوید اعلام میکند که هر سهشنبه در میان، یکی از سینماهای کوچک شهر را برای خود قرق کردهاند تا ضمن دیدن صدباره فیلم "آلیس در سرزمین عجایب" که بدون صدا پخش میشود آهنگی از پینک فلوید روی آن بگذارند و لذت ببرند. البته فرصت قانونی هم داشته باشند تا در میان دود ماری جوانا به عوالم دلخواهشان فرو روند. یکی از این محافل که اگر فرصت کنم گهگاه به آنها میپیوندم و به همین دلیل ناخواسته مرا از اعضای فرقه خود به حساب آوردهاند پاتوق "میکروفون آزاد" است. این گروه هم ازسبک و سیاق فرقهگرایانه تاسی میجوید و هم سعی میکند از طریق شیوه همبستگی مخصوصِ این نوع اجتماعات محفلی، برنامه پایدار و منظمی را سر و سامان دهد. پاتوق "میکروفون آزاد" یک انبار کهنه و قدیمی است که تا امروز تصادفاً از دست بساز و بفروشهای بزرگ جان سالم به در برده است و با وجود آنکه درست در وسط شهر و در گوشه کم پیدایی در بین دو آسمانخراش بزرگ قرار دارد ناباورانه هنوز پابرجاست. انباری که دهها سال پیش پاتوق دوچرخهسوارانی بود که آخر هفتهها در آن نمایش فیلم خصوصی داشتند. عجیبتر از همه آنکه گاهی میهمانان و مجریان "میکروفون آزاد" از متفکران مطرح و مشهور هستند. تابستان امسال مهمان و مجری برنامه یک مردمشناس انگلیسی از "مدرسه اقتصاد لندن" بود که گزارشی درباره یکی از بزرگترین گروههای "بیخدا" در لندن ارائه داد. این مردمشناس ضمن استفاده از شیوه تحقیق میدانی، تاکید کرد که شعائر، برنامهها و انگیزههای گروه یادشده با تمام نیت ضد مذهبیشان، تقلیدی از رفتار گروههای مذهبی دارند. پاتوق "میکروفون آزاد" قبل از این مردمشناس، از یک محقق دانشگاه هاروارد دعوت کرده بود تا درباره موضوع تحقیقش که "کلیسا رفتن جرج بوش" بود با حاضران در جلسه صحبت کند. البته این را هم گفته باشم که محفل فوق اصراری بر این ندارد که همیشه سخنران آکادمیک داشته باشد. یکبار، فردی مهمان گروه بود که با عنوان فیلسوف خیابانی، درباره رابطه خودش با آیندهای حرف میزد که در آن نخواهد بود. مهمان هفته گذشته با عنوان گولزننده و به نظر من جذاب "پسر عموی ناشناس سقراط" از مسکو آمده بود. او آدم جالبی بود و استقبال زیادی نیز از برنامه او شده بود. برای ورود به سالن رمز و ماجرای خاصی وجود نداشت. شاید دیگر ضرورتی نیز برای این نوع شعائر، آنهم بعد از تثبیت تماسهای اینترنتی و شبکههای مجازی وجود ندارد. ظرفیت سالن حدود ۳۰۰ نفر بود. معمولاً بیش از نصف صندلیهای تاشوی پلاستیکی پر میشد ولی هفته گذشته جا برای سوزن انداختن نبود. در سالن و قبل از شروع برنامه از میان اطلاعات رد و بدل شده پی بردم که "پسر عموی ناشناسِ سقراط" در شیکاگو سر و صدای زیادی به راه انداخته بوده است. پسر عموی روس سقراط مرد کوتاه قد، خپل و مسنی بود. او با سگش آمده بود. از آن نوع سگها که احتیاجی برای دم جنباندن و تقاضای محبت و توجه ندارند. پیش خودم گفتم حتماً این سگ نیز پسر عموی سگ سقراط است. به محض اینکه سخنران در پشت میکروفون آرام گرفت سگش نیز روی زمین نشست. نگاه دو دوست کمابیش همسن در هم تلاقی شد. به نظر نمیرسید کسی صاحب آن دیگری باشد. سخنران حرفهایش را با یک نکته طنز شروع کرد. او گفت: "میدانم، میدانم... میخواهید بدانید روسیه چه حال و روزی دارد. جان کلام این است که روسیه به گند کشیده شده است ولی ما روسها داریم خوش میگذرانیم. نپرسید چه طوری؟ خودم هم نمیدانم." ناخودآگاه به یاد مسافرت آخرم به ایران افتادم. نپرسید چطوری؟ خودم هم نمیدانم؟ پسر عموی ناشناس سقراط یک آیپاد در دستش داشت که آدم را به یاد ادوات آموزش در یونان قدیم میانداخت و کتیبههای کوچکی که در نقاشیها در دست فیلسوفها دیده بودم. موضوع صحبت او این بود: آیا میشود هم عاشق بود و هم میل کنترل و مالکیت بر معشوق را جایز دانست؟ باز هم به یاد ایران و عشق "شیرین و فرهاد" و "لیلی و مجنون" افتادم و البته میل شدید تملک در فرهنگ ایرانی. سخنران درهمان آغاز بحث بدون هیچ شبههای اعلام کرد که برای دستیابی به عشقی سالم و بیآزار در جامعه، راه دیگری جز لغو تسلط و کنترل بر معشوق وجود ندارد. به نظر او امیال و خواستههای بشری باید از حس تملک خارج شوند. لحظاتی در سکوت گذشت. از تریبون فاصله گرفت و به سمت مخاطبهای ساکت خود رفت. سگش بیاعتنا به او مینگریست. مدتی به چهرهها خیره شد و بلافاصله به سمت میکروفون برگشت. او گفت: "من دورههای نیاز و خواست انسانها را به سه دوره تقسیم کردهام. به اعتقاد من بشر به خاطر شرایط زیستی اولیهاش چارهای جز ترکیب میلِ نیاز و تملک نداشته است. ازهمان ابتدا، مهمترین احتیاجات ما یعنی غذا، پناهگاه و تولید مثل که به سه لذت زیبای مزه، امنیت و *** تحول یافته بود به میدان همیشگی تملک و تصاحب کشیده شد." پسر عموی روسِ سقراط، مرحله اول زندگی اجتماعی بشر را "قحطی" نامید و افزود: "در این دوره، نیازهای تکراری و دورهای بشر مثل میل به غذا، نیاز به استراحت و تمایل جنسی به سختی تهیه میشد. شکارچی خوب و سریعی هم نبودیم که هر موقع بخواهیم دسترسی به شکار داشته باشیم. تهیه غذا ماجرای خطرناک و خستهکنندهای بود و برای همین وقتی به تکهای غذا آنهم در حین شکار دست مییافتیم با سرعت تمام بدون هیچ حیایی میبلعیدیم." او البته افزود شاید تکهای از غذای به چنگ آورده را برای بچهها در نظر میگرفتیم و یا با همسران و همراهان شریک میشدیم ولی در درجه اول، برطرف کردن گرسنگی خودمان مهم بود. این ماجرا در مورد سرپناه و محلی که بتوانیم در آن به طور عمیق و با آرامش بخوابیم هم صدق میکرد. چون بر عکس حیوانات دیگر امکان استراحت سرپایی و نیمه هوشیار برای ما وجود نداشت. در مورد میل جنسی هم قضیه مشابهی وجود داشت. انواع مردان زیرک و گردن کلفت در جمع قبیله حضور داشتند که با سرسختی جنایتکارانهای از جفت خود محافظت میکردند. البته جفتگیریهای پنهانی در کنار بتهها و بعد از ظهرهای داغ که قویترینها و لاجرم خستهترینها را به خواب وامیداشت نیز نصیب مردان معمولی میشد. پسر عموی روسِ سقراط به عمد ذهن جمعیت سالن را معطوف مردان قدرتمندی میکرد که برای تعقیب شکار میبایست از قبیله بهطور موقت فاصله بگیرند. او از زخمی شدن شجاعان و حتی مرگ آنها نیز گفت. از دید او، مردان معمولی به دلیل کمتر مفید بودن، به *** کمتر، غذای کمتر و امنیت کمترعادت میکردند. او تاکید کرد: "روال تملک زورگویانه مردان درشتتر، خشنتر، سریعتر و زرنگتر بر جفتهایشان در دوره قحطی عادی بود. بشر چارهای جز تملک بیقید و شرط بر خواستنیهای ضروری نداشت." سخنران روس با وجود آنکه حدسیاتش درباره مرحله اولیه زندگی بشر، تهمت خیالپردازی غیر مستند به خود نگیرد به میز کنار سالن اشاره کرد که بروشورهای آبی رنگی روی آن خودنمایی میکردند. او خاطرنشان ساخت که به احترام ذهن منتقد و شکاک مخاطبها، مجموعه متنوعی از تحقیقات مربوط به مردمان اولیه را که از حیث جامعهشناختی و روانشناختی با دیدگاه خودش همسو هستند، لیست کرده است. او در ضمن بر اساس عادت معاصر خاطر نشان کرد که هر فردی میتواند "رابطه عشق و تملک" را به هر زبانی گوگل کند و مقالات و کتابهای منتشر شده درباره آن را مرور کند. از دید پسر عموی روسِ سقراط، مرحله بعدی تحول رفتار انسان در طی هزاران سال و در شکل عمومی تا این اواخر تغییری نکرده است و رابطه بین خواستن و میل تملک، ویژگی اصلی اخلاق بشر بوده است. او معتقد است بشر بعد از تحولاتی که کمابیش در صنعت شکار و کشاورزی نصیبش شده بود توانست وارد مرحله جدیدی به نام "طمع" شود. در مرحله "طمع"، بشر فرصت تولید بیشتر داشته است و موفق میشود از مرحله بدوی و گذراندن روزگار بر اساس تولیدات محدود و اتفاقی عبور کند. سخنران روس پاتوق "میکروفون آزاد" اذعان کرد که البته تولیدات گروههای اجتماعی آنقدر نشده بود که به همه برسد. بنا براین، بازهم به شیوه سابق، بعضیها که هوشیارتر، خودخواهتر و قویتر بودند شانس تصاحب و تملک اضافهتر را نصیب خود میکردند. در طول هزاران سال گذشته، بشر همواره از ترس بازگشت دوره "قحطی"، با وجود برآورده شدن نیازهایش، توانست میل سیریناپذیر برای پسانداز و آیندهاندیشی را در هیبت "طمع" حفظ کند. به همین دلیل واضح، میل تملک و کنترل بر داشتنیها و خواستنیها همچنان در رفتار بشر باقی مانده است. در انتها سخنران از جمعیت درخواست کرد بعد از استراحت کوتاه حتماً به سالن برگردند چون زمزمههای جدیدی اینجا و آنجا بعد از شیوه اقتصادِ تولید انبوه شنیده میشود که نشان میدهد بشر میخواهد و میتواند دست از احساس قدیمی وهمزمانِ "تملک و کنترل" بر عشقِ خود بردارد. آنها که بر عشق تملک نمی ورزند او در بخش دوم سخنان خود از جمعیت درون سالن خواست تا در اولین فرصت فیلم معروف "لولو" با بازی "ژراردوپاردیو" و داستان کوتاه اسکات فیتز جرالد با عنوان "آخرین زنگها" را ببینند و بخوانند. از نظر سخنران، دو زن قهرمان اصلی فیلم فرانسوی و داستان کوتاه آمریکایی ازجمله افرادی هستند که زمزمه عدم تملک بر عشق را در دو اثر فوق به نمایش گذاشتهاند. "نلی" در فیلم فرانسوی "لولو" و دختر اشرافزاده شهر کوچکی در جنوب آمریکا به نام "ایلی" در داستان فیتز جرالد، به شکل صریحی نشان میدهند که میتوانند همزمان مردانی را دوست داشته باشند ولی خواهان تصاحب و تملک بر آنها نباشند. از دید "پسرعموی روس سقراط" این واقعیت جالب است که خالق آثار ذکر شده و پیشنهاد دهنده رفتار جدید برای زنان داستانها، دو مرد هنرمند هستند. دو مردی که آزادی و استقلال نسبی زنان غربی را تشخیص دادهاند و توانستهاند به خاطر پذیرش واقعیت فوق، قهرمانانی جدید با مرام جدید خلق کنند. "نلی" در فیلم داستانی "لولو" از دست سختگیریهای حسودانه و لجبازانه همسرش میگریزد که مردی از طبقه متوسط است و عاشق مرد بیکار ولی بسیار جذاب به نام لولو میشود. نلی بعد از مدتی ضمن آن که با لولو در یک محل جدید زندگی میکنند با همسر سابقش هم رابطه دارد. دو مرد داستان با حرکاتی که کاملاً به دور از شخصیتشان است تلاش میکنند نلی را فقط برای خودشان بخواهند ولی نلی در عمل حتی با سقط جنینی که از لولو در شکم داشته است بر عهد خویش برای استقلال و تن ندادن به تملکجویی دو مردی که دوستش دارند پای میفشارد. در داستان کوتاه فیتزجرالد نیز "ایلی" دختری زیبا و بسیار باهوش است که در مرکز عشق و توجه افسران جوان قرار میگیرد؛ افسرانی که دوره کوتاهمدت آموزش نظامی را در پادگان شهر کوچک او طی میکنند. ایلی میداند که همه ماجراها و آشناییها موقتی است. نکته جالب از دید سخنران این بود: "افسران جوان هم، به دلیل موقت بودن دوره اقامت، دلیلی نمیدیدند که برای تصاحب و تملک بر دخترهای شهر باهم به مقابله برخیزند. اصلاً در شروع داستان، افسری که قرار است شهر را ترک کند مقدمات آشنایی راوی داستان اندی و دختر زیبای شهر را فراهم میکند." "ایلی" همزمان با چهار افسر جوان دوست است؛ دوستی سادهای که اوجش به تصمیمی در حد بوسیدن یا نبوسیدن افسران محدود میشد. ایلی با آنها به پارتیهایی در خانه دوستان یا برای رقصیدن به رستورانهای شهر میرود. هر چهار افسر با وجود گذرا بودن مدت اقامتشان عاشق او میشوند و به جز یکی از آنها که هواپیمایش در جنگ سقوط میکند بقیهشان، در دوران جنگ و بعد از جنگ از او تقاضای ازدواج میکنند. "ایلی" به هرکدامشان با بهانهای که نقضکننده بهانه دیگر است جواب رد میدهد. به یکیشان میگوید: "من هرگز با یک جنوبی ازدواج نمیکنم." به دیگری میگوید: "تو که میدانی من هرگز تن به ازدواج با شمالیها نمیدهم." از یکی به خاطر صادق و بیشیله پیله بودنش میگریزد و از دیگری به خاطر کلک و ناصادق بودنش... به نظر میرسد دنیای مصنوعی و موقت پادگان زمان جنگ و افسران موقت، نشانههایی از اجتماع آینده را در خود جمع کرده است. مردها حسود نیستند و به ایلی زیبا و این که همزمان با چند افسر دوست است به دیده تحقیر نمینگرند. سالن سخنرانی ساکت بود. "پسر عموی ناشناس سقراط"، سخنران برنامه "میکروفون آزاد" توانسته بود توجه کامل حاضران را به چنگ آورد. او در پایان سخنان خود روی این واقعیت انگشت گذاشت که "متاسفانه زنان قهرمان داستانهایی که دربارهاش حرف زدم فقط بخش بسیار معدودی از اجتماع را در بر میگیرند. تلاشهای شجاعانه و غیر مرسومشان، هنوز در جامعه معاصر حرف اول را نمیزند. همچنان، بسیاری از آدمها حق کنترل و تصاحب عشق را به اندازه درخشندگی آفتاب طبیعی میدانند." رادیو زمانه 9 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ اووووف چقدر طولانی بود موضع گیری نمیکنما ولی کلا نوشته های این وبسایت همش تو یه خط خاصه وزیاد پیگیر نوشته هاشون نمیشم!دی: این وضعیتی هم که ذکرش میره خب قضیه ابو عطا خوندن حضرت قورباغه هستش تو این بازار هردمبیلی هرلحظه ممکنه خبر اتفاق عجیب غریبی بشنوی که نه تنها تو ایران نایاب بوده بلکه حتی مشابهش هم هیچ کجا اتفاق نمیفته ولی اینجا ایرانه! 4 لینک به دیدگاه
haniye.a 5626 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ نميشه خلاصشو يكي تعريف كنه دقیقا منم میخواستم همینو بگم 3 لینک به دیدگاه
M.P.E.B 4852 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ دقیقا منم میخواستم همینو بگم حاني جون بيا نصفه اولشو تو بخون نصفه دومش را من بعد واسه هم تعريف كنيم:texc5lhcbtrocnmvtp8 3 لینک به دیدگاه
haniye.a 5626 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ حاني جون بيا نصفه اولشو تو بخون نصفه دومش را من بعد واسه هم تعريف كنيم:texc5lhcbtrocnmvtp8 فکر خوبیه بخونیم؟ 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ نميشه خلاصشو يكي تعريف كنه دقیقا منم میخواستم همینو بگم منم میخواستم همینو بگم حاني جون بيا نصفه اولشو تو بخون نصفه دومش را من بعد واسه هم تعريف كنيم:texc5lhcbtrocnmvtp8 حالا تا یکی بیاد خلاصه کنه . یه چیزی یادم افتاد در هندوستان که ملت هم خیلی به سینما علاقه دارند و هم پول رفتن به سینما را ندارند . بچه های فقیر پول هاشون رو رو هم میذارن و یکی رو میفرستن به سینما و اون میاد برای بقیه تعریف میکنه ... البته طرف باید نشون بده که خیلی حافظه قوی داره و همه 2ساعت رو قشنگ تعریف کنه . هر کی اینکار رو بکنه بیشتر میفرستندش تا برگرده و راوی حکایت فیلم بشه :ws44: 4 لینک به دیدگاه
haniye.a 5626 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ منم میخواستم همینو بگم حالا تا یکی بیاد خلاصه کنه . یه چیزی یادم افتاد در هندوستان که ملت هم خیلی به سینما علاقه دارند و هم پول رفتن به سینما را ندارند . بچه های فقیر پول هاشون رو رو هم میذارن و یکی رو میفرستن به سینما و اون میاد برای بقیه تعریف میکنه ... البته طرف باید نشون بده که خیلی حافظه قوی داره و همه 2ساعت رو قشنگ تعریف کنه . هر کی اینکار رو بکنه بیشتر میفرستندش تا برگرده و راوی حکایت فیلم بشه :ws44: خب پس حالا شما بخون بیا خلاصشو واسه ما هم بگو 2 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ ایلی این داستان شبیه یکی از دخترایی که میشناسم با کمی تفاوت! تفاوتشم اینه که از حس تملک مردی به خودش بدش نمیاد ولی تو رابطه هاش یه عطش سیری ناپذیر داره که این تملکو به چند نفر هم زمان میده!! به همشونم میگه که با فرد دیگهای هم هست!!!اون مردها هم خیلی بهش وابستن! 4 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ خب پس حالا شما بخون بیا خلاصشو واسه ما هم بگو الان اسپم زیاد میشه . پولهامون را روی هم بذاریم بدیم استار تر بهتره :texc5lhcbtrocnmvtp8 اگه خلاصه کرد خیلی خوب . اگه حوصله نداشت بر میگردیم اسپم بازی :biggrin: 3 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ الی این داستان شبیه یکی از دخترایی که میشناسم با کمی تفاوت! تفاوتشم اینه که از حس تملک مردی به خودش بدش نمیاد ولی تو رابطه هاش یه عطش سیری ناپذیر داره که این تملکو به چند نفر هم زمان میده!! به همشونم میگه که با فرد دیگهای هم هست!!! اونوقت این خانم اسم اینو گذاشته عشق !!! ؟؟؟یا نه ..فقط با افراد بودن ؟؟ 1 لینک به دیدگاه
M.P.E.B 4852 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ ایلی این داستان شبیه یکی از دخترایی که میشناسم با کمی تفاوت! تفاوتشم اینه که از حس تملک مردی به خودش بدش نمیاد ولی تو رابطه هاش یه عطش سیری ناپذیر داره که این تملکو به چند نفر هم زمان میده!! به همشونم میگه که با فرد دیگهای هم هست!!! منم الان داستان را خوندم اين جور چيزا رو منم خيلي زياد ديدم ..... دختراني كه همزمان با چند نفر رابطه دارن و بعضي هاشون از حس تملك خوششون مياد و بعضي ها هم نه هميشه واسم سوال بوده چگونه ممكنه همزمان به چند نفر به يك ميزان علاقه داشت؟:JC_thinking: 2 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ اونوقت این خانم اسم اینو گذاشته عشق !!! ؟؟؟یا نه ..فقط با افراد بودن ؟؟ شما اول متنو بخون!! بعد خواستی راجبش حرف میزنیم! 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ شما اول متنو بخون!! بعد خواستی راجبش حرف میزنیم! من در باره ی متن شما نوشتم . خودش داستانیه دیگه . یا اینکه از این سوال ساده نارحت شدی ؟؟ اگه دومیه ببخشید 1 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ منم الان داستان را خوندم اين جور چيزا رو منم خيلي زياد ديدم ..... دختراني كه همزمان با چند نفر رابطه دارن و بعضي هاشون از حس تملك خوششون مياد و بعضي ها هم نه هميشه واسم سوال بوده چگونه ممكنه همزمان به چند نفر به يك ميزان علاقه داشت؟:JC_thinking: آدمها خیلی خیلیمتفاوتن من هم واسم هم سوال هم جالبه! جالبتر واسم اون مردهان که انگار اسیرن! این دخترا بعضیهاشون جذابیت خاصی دارن! 3 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ من در باره ی متن شما نوشتم . خودش داستانیه دیگه . یا اینکه از این سوال ساده نارحت شدی ؟؟ اگه دومیه ببخشید نه ناراحت نشدم!!!! ولی متن من به متن این تایپیک مرتبط بود و حرفهای پسر عموی سقراط در روسیه! یک نظریه داشتن ایشون! 1 لینک به دیدگاه
M.P.E.B 4852 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ آدمها متفاوتن من هم واسم هم سوال هم جالبه! جالبتر واسم اون مردهان که انگار اسیرن! این دخترا بعضیهاشون جذابیت خاصی دارن! اره خوب....فيلم بربادرفته را ديدي؟ شخصيت اسكارلت اوهارا يه جورايي مثل ايناست با همه پسرا دوست بود و همشون ارزوي ازدواج با اونو داشتن حتي دوتا داداش 2قلو اما اسكارلت عاشق يكي ديگه بود حتي وقتي شوهر داشت.. تو لحظه ي آخر فهميد كه اين عشق اشتباهه كه ديگه دير بود 1 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ این دختر که ازش حرف زدم شبیه این دختر ایلی بود! یعنی میتونه هم زمان عاشق چند نفر باشه اصلا کاری به پولو مادیات طرفش نداره فقط دوسشون داره! 2 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ من به زنان روسپی احترام میذارم اینان همه دچار مسائل اقتصادی و اجتماعی فراوان شده اند و این مشکلات دست به دست هم داده اند تا فاحشه گی پیشه کنند . برای بسیاری از اینان لا اقل از نظر خودشان هیچ راه دیگه نمونده .. اما زنان و د خترانی که همزمان با چند نفر به هر بهانه ای رابطه دارند هرزه های مریضی هستند که فقط در پی ارضای سیری ناپذیر شهوت خود هستند .. اینان عمدتا به همه ی پارتنر های خود مبنی بر داشتن یکی دروغ میگویند ... اینا بسیار پست هستند . گاهی هم به غلط لغت عشق را بجای هرزگی بکار میبرن 1 لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ اره خوب....فيلم بربادرفته را ديدي؟ شخصيت اسكارلت اوهارا يه جورايي مثل ايناست با همه پسرا دوست بود و همشون ارزوي ازدواج با اونو داشتن حتي دوتا داداش 2قلو اما اسكارلت عاشق يكي ديگه بود حتي وقتي شوهر داشت.. تو لحظه ي آخر فهميد كه اين عشق اشتباهه كه ديگه دير بود میدونی چند بار این کتابو خوندم!:girl_in_dreams: شخصیت پردازی مارگارت میچل فوقالعادست!!!:62izy85: ولی اسکارلت با این ایلی فرق داره اسکارلت دوست داشت همرو جذب کنه ولی همشونو دوست نداشت! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده