Iman-Emperatour 4937 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۸۸ آنچه در این مقاله می خوانید از متون کهن گردآوری شده و طبعاً اغلب با حقایق علمی سازگار نیست،لیکن به درستی رابطه نزدیک و تنگاتنگ انسان و یوز و نقش آن را در زندگی نیاکان ما باز می نماید. سحرگاهان،در حالی که پرندگان هنوز در خواب اند،صیادان آهنگ نخجیر می کنند.همراه آنان شکره ای بزرگوار است؛یوزی گرم آهوگیر.این شکره(به معنی حیوان شکاری از جمله یوز،تازی، سیاه گوش و پرندگان شکاری)رنگی نیکو دارد و پشتش قوی و استوار است.قبای زیبا و لطیفی بر تن دارد که با خال های سیاه رنگی نگارین شده است.گویی قبای تن،نقطه های سیاه دفتر غزل سرایان را به عاریت گرفته است.چشم هایش به سان عقیق سرخگون است،درشت و درخشان. چشمانی که همچون سرخی شفق در تاریکی بسیار می درخشند.آنگاه که یوز چشم در حدقه می گرداند،می پنداری چشمهایش آتشی فروزان است در دل شب سیاه.گویی که از درون سنگ های گرانبهایی اطراف را نگاه می کند.چنگالهای خمیده اش با برکت است و هر طعمه ای را که ببیند روزی خود و خداوندگارش می سازد.پر غرور و هوشیار در نخجیرگاه می خرامد.آثار سر پنجه اش بر روی خاک همچون خط نوشته های کاتبان ب روی کاغذ است. یوز تشنه خون است و در انتظار هم آغوشی با شکار خویش.مانند تیری است که اگر رها شود یک هدف را دنبال و به آن برخورد می کند.گویی او در هر عضو خود و در هر بند بدنش،قلبی هوشیار و تپنده دارد. سحرگاهان در صحرا ضیافتی است.آهوان لمیده و سرمه بر چشم می مالند،همچون دخترکان نازک اندام که جامه ای از جنس آفتاب بر تن دارند و خود را به زیور و زینت آراسته اند.اما آنها را از مرگ زودرسی که بامدادان به سراغشان می آید گریزی نیست.جادوی نگاه یوز بر گله آهوان سنگینی می کند.هنوز ریسمان از گردنش برنداشتند که از جای می جهد.باد در دماغ آهوان می پیچد.گله ویران می شود و تعقیب و گریز آغاز.رنگ تن پوش آهوان همچون قفلی است تا با آن جان خویش را در صحرا حفظ کنند.اما چشمان تیزبین یوز کلید این قفل است.یوز در پی آهوان گویی افسار باد را در دست دارد.او می تازد.به چند قدمی کهنه آهویی می رسد.سرپنجه یوز با تار و پود تن پوش آهو آشنا می شود.همچون عاشقی که معشوق بی مهر خویش را در آغوش می گیرد،این یوز نیز شکار خود را در آغوش می کشد.صیادان از راه می رسند.یوز پیروزمندانه زبان بر رگ گشوده شکارش دارد.آهو بر زمین نقش شده است و پای در خون خود می مالد. در فراز،غرابان همه چیز را زیر نظر دارند.آیا سرعت تندباد و درخشش برق،ریزش شدید و ناگهانی باران و پرواز تیر را به سوی هدف دیده ای؟ آری،به راستی سرعت حمله یوزها به شکارشان اینگونه است. برای پرداختن به سابقه استفاده از یوز و نقش آن در زندگانی گذشتگان و به خصوص بر ایرانیان، ناگزیر به پیمودن راهی طولانی خواهیم بود.پیوند جادویی میان یوز و انسان را می توان تا مرزهای پیش از تاریخ قوم های هند و ایرانی بازگرداند.در جای جای فلات ایران آثار و نقوش کهن بسیاری از حضور یوز وجود دارد.انسانهای غارنشین عصر نوسنگی که در کوهستان های مرکزی فلات ایران سکونت داشتند به خوبی با یوز آشنا بودند و احتمالاً او را به خاطر پیروزمندی اش در شکار می ستودند.چنان که در میان نقوش و کنده کاری های آنان تصاویری از گربه سانانی شبیه به یوز به چشم می خورد.از این دست می توان به نقوش دیواره غارهای حوالی اراک و گلپایگان اشاره کرد. ایرانیان دوره باستان در باورها و نیز در زندگی روزمره خود چنان یوز را پذیرفته بودند که چهره های گوناگون فرهنگ آنان با یاد این حیوان همراه بوده.حضور یوز از نقوش کوزه ها و سفال ها تا پیکرهای مفرغین و گلی که قدمتی 6000 ساله دارند و از افسانه ها و متون اساطیری همچون شاهنامه،به دید می آید. در ادب کهن پارسی آمده است که ابتدا «آفریدون» یوز را مطیع کرده و پس از آن «تهمورث» بود که یوز را شکار کردن آموخت و به رام کردن جانوران پرداخت.استفاده از یوز در شکار،یکی از مواردی بود که اکثر پادشاهان و بزرگان به انجام آن علاقه ای بسیار داشتند.در دستگاه پادشاهانی که به شکار دلبسته بودند افرادی وجود داشتند که کار آنها نگاهداری و تربیت شکرگان (جمع شکره) بود.در آن میان،یوز سرآمد شکرگان محسوب می شد و شکار با آن نزد شاه از منزلت بالایی برخوردار بود.افرادی که به نگاهداری و تربیت یوزها می پرداختند«یوزبان» یا «یوزبنده» نام داشتند. آنان به خوبی با فن یوزداری آشنا بودند و نتیجه زحمات خود را زمانی می دیدند که شاه با یوزهای گرم آهوگیر خود فاتحانه از شکار باز می گشت. علاقه به یوز و شکار با آن در دستگاه سلاطین به حدی بود که برای آنان طوق سیمین گهرنشان، دستبند زرین و ریسمان های ابریشمین تهیه می شد.بدن آن ها را در هنگام بازگشت از شکار با جل اطلس و زربفت می پوشاندند.همانگونه که فردوسی در ساز نخجیر بهرام گور آورده است: پس بازداران صد و شست یوز ببردند با شاه گیتی فروز بیاراسته طوق زر از گهر بدو اندر افکنده زنجیر زر پادشاهان و شاهزادگان،گاه سخت شیفته شکار با یوزهای شکاری خود بودند و آن گاه که فرصتی برای شکار نبود آشفتگی و نگرانی ایشان آشکار می شد.فخرالدین اسعد گرگانی درباره «رامین» شاهزاده ساسانی که شش ماه است با شکرگان خود به شکار نرفته چنین می نویسد: سمند و رخش من با یوز و با سگ سراسر خفته اند آسوده از تک نه یوزانم سوی غرمان دویدند نه بازانم سوی کبکان پریدند دلم بگرفت از این آسوده کاری چه آسایش بود بنیان خواری چون عزم آید به پیش اندر شکارم جهنده یوز را بر وی گمارم شکار با شکرگان در گذشته آداب و رسوم خاصی داشت که همگان سخت به آن پای بند بودند. شکار با یوز نیز از این قاعده جدا نبود.این گونه آداب شکار رفتن برای بزرگان و اشراف زادگان با وسواس بیشتری انجام می شد.اما با این وجود گاهی پادشاهان خود،یوز را بر پشت اسب می نشاندند و به شکار می رفتند.«عنصر المعالی» در قابوس نامه در ارتباط با آداب شکار با یوز آورده است: «اگر نخجیر دوست داری به نخجیر یوز و باز و شاهین و سگ مشغول باش تا هم نخجیر کرده باشی و هم بیم مخاطره نبود و انچه بگیری به کاری بازآید که نه گوشت سباع خوردن را شاید و نه پوست او را پوسیدن.اگر نخجیر یوز کنی البته یوز بر کفل اسب خویش منشان که هم زشت بود ترا کار یوزداران کردن و هم در شرط خرد نیست سباعی را از پس قفای خویش گرفتن.» «شاردن» جهانگرد فرانسوی که در قن 17 به ایران آمد درباره شکار با یوز چنین می نویسد: «صیادان برای صید کردن جانوران بزرگ و خطرمند مانند شیر،ببر و پلنگ از یوز که از پیش آن را برای این کار تربیت کرده اند استفاده می کنند.یوز تربیت شده به انسان صدمه نمی زند. سوارکار یکی از جانوران را که چشمش را با باریکه از پارچه بسته و زنجیر بر گردنش زده بر ترک اسب خود می نشاند و بر سر راه جانوری که قصد شکار کردنش را دارد به انتظار می ایستد و وقتی که دریافت نزدیک رسیده است،چشم و زنجیر یوز را می گشاید،سرش را به سوی شکار بر می گرداند.یوز همین که حیوان را دید به سویش می جهد و او را از پای در می آورد.اما اگر در شکار کاری از پیش نبرد،پیش صاحبش بر می گردد.آن وقت صاحبش به منظور دلداری،یوز شرم سار را می نوازد و می گوید:گناه از یوز نیست،شکار درست به او نشان داده نشده.در سال 1666 من خود شاهد چنین شکاری بودم.شاهنشاه از این حیوانات تربیت شده بسیار داشت اما چنان درشت اندام و عظیم الجثه بودند که امکان گرفتن و بردنشان بر ترک اسب نبود و ناچار آن ها را در قفس های آهنین جا می دادند،در پشت فیل می نهادند و بی آن که چشمشان را ببندند به شکار می بردند.» در متون کلاسیک ادبی ایران هرجا سخن از تیزپایی و شکار می رود،نقش یوز فراموش نمی شود. یوز نماد سرعت و شجاعت است.همچنان که در بسیاری از متون کهن به خصوصیات ظاهری و توانایی های او اشاراتی شده است.در این باره در تاج الماثر آمده است: «و یوز از شر دیدن نخجیر همه تن چون پروین چشم گشته و از خونخوارگی چشم او بسان دیده ی کبک و خروس،مسکن خون شده و چون چشم میخواره و جلاد رنگ لعل بدخشان گرفته و به شکل اطفال،سرمه از چشم او بر رخ فرود آمده.گفتی شبه در زر ترکیب کرده اند و یا بر ورق گل زرد خط بنفشه گون کشیده اند و خال های مشکین چون پشیزها بر پیکر زرین او گفتی بر توده ی زعفران مهرهای عنبرین برنهاده و یا حریر دیناری به مداد منقط کرده اند.» از دیگر خصوصیاتی که در متون کهن برای یوز ذکر شده علاقه شدید او به آوای خویش،خوردن پنیر و خواب زیاد است.ابیات زیر تا حدی این خصوصیات را بازگو می کند. از شیر فلک روی مگردان که حوادث بر خصم تو آموخته چون یوز و پنیر است(انوری) دولت شاه جهان را گر میان بندی چو گور دولت آید بر پی ات چون یوز بر بوی پنیر(رضی نیشابوری) بدان روی کند است دندان یوز که مالد زبان بر پنیرش دو روز (سعدی) نشکفت اگر به قوت بخت تو یوزبان از قرص آفتاب دهد یوز را پنید (ابن یمین) با یوز رود ** به طلب کردن آهو آنجای که غریدن شیران نر آید (فرخی) یوز را هرچند بهتر پروی چون یکی خشم آورد کیفر بری (رودکی) یکی از رشته های دانش مردم در دنیای قدیم،اطلاع بر احوال و عادات و زندگی جانوران به خصوص شکارگان بود.توجه و عنایات پادشاهان و بزرگان به شکار با این حیوانات شکاری سبب شد تا گروهی به تحقیق در احوال آنها بپردازند و مجموعه هایی به نام های بازنامه،شکارنامه و یا صیدنامه فراهم آورند.با مطالعه چنین کتبی می توان اطلاعات ارزشمندی را در ارتباط با یوز به دست آورد.در این آثار مطالبی درباره خصوصیات ظاهری و رفتاری،چگونگی صید،نگاهداری و تربیت یوز وجود دارد که به چند نمونه از این مطالب اشاره می شود. «نسوی» در کتاب بازنامه خود درباره یوز آورده است: «او شکره ای بزرگوار است و در مرکب پادشاهان و بزرگان شکوهی دارد و جایش در گرمسیرها بود و در سردسیرها نباشد.هدچند محل ایشان در گرمسیر است چون موصل و کرمان و شیراز و شهرزور اما تابستان به سردسیر می آید.و ایشان را به سه نوع گیرند.بیشتر به نشاط گاه ها گیرند و ان جاهایی با شد که گذار کنند و چنگ زنند و نشاط کنند.و مردم آن مواضع را شناخته باشند،پیرامون آن جایگاه چال کنند،بالای آن ده ارش بیشتر یا کمتر،بن تنگ و سر فراخ و سرش به نی بپوشند و ایشان به آن نشاط گاه آیند و اندر آن افتند و باشد که دو سه یوز باشند و چون یکی اندر آن افتد،بانگ کند دیگران برگردند و به طلب او پیرامون آن جایگاه گردند و دیگر جای ها کنده باشند،دیگران نیز بیفتند.و به ولایت کرمان و شیراز و موصل بیشتر به زنجیر گیرند و سیاه شلواران به ولایت کردستان باشد که به دویدن گیرند،گلیمی یا جلی بر سرش افکنند و بگیرند.و چون او را بگیرند اندر قماط(پارچه ی عریضی که کودک را بدان پیچند)و به آبادانی برند.آن گاه بگشایندش و اندر خانه رها کنند و مومیایی به روغن نرم خوشبو بگدازند و با گوشت پشت مازه گوسفند یا خانه ران مقدار هفتاد درم با نیم درم مومیایی بدهند و صبر کنند تا بکار برد و شکم پاک کند و از آن رنج و کوفت آسایش یابد و چند روز گوشت گوسفند همی دهند.و علامت آن که آسایش یافته باشد،آن بود که نقش سیاه بود و سخت.و یوز ماده بهتر از نر بود زیرا که ماده یوز بیست و سه سال شکار کند و یوز نر دوازده سال.پیری و جوانی یوز را هم به دندان توان شناخت و هم به چشم زیرا که دندان هاش آن که کجکین خوانند در جوانی سفید باشد و چون پیر شود زرد شود و چشمش روشن بود و به کوار(به معنی غبار و ابر)مبود،و این هر دو را خطا افتد.بدان باید شناخت که موی های پشت چنگالش سیاه بود و این خطا نکند.رنگ چشمش از سه گونه بود،زرد و سیاه و میانه ی این هر دو و آن را زیتونی خوانند.» درباره خصوصیات یوز و خواص درمانی آن در فرخ نامه جمالی چنین آمده: «یوز جانوری بیدار باشد،تا بدان حد که اگر جایی شکار کرده باشد و بعد از آن به عمری باز آن جا رسد بازداند و طلب شکار کند.یوز از مادر شیر باشد و از پدر پلنگ و در حال گشتن کردن ایشان اگر شیر نر بداند هر دو را بکشد.اگر سفال خرما بسایند و بر گوشت پراکنند و به یوز دهند تا بخورد،بمیرد.اگر کسی گوشت یوز بخورد لقوه ببرد و قولنج بگشاید.اگر پی او در نقرس مالند سود دارد و همچنین اگر گوشت او به سرکه پزند و بخورند فایده بسیار دارد.اگر کسی خون یوز به سایه خشک کند و با شکر اسفید بساید کسی را که طعام ناگوار بود بخورد سود دارد.اگر کسی دندان او با خود دارد همه گزندگان از او بگریزند.اگر زنی بول یوز بردارد هرگز آبستن نشود.اگر مغز او به خورد کسی دهند دیوانه شود.» «حمدالله مستوفی» نیز در کتاب نزهت القلوب درباره انواع حیوانات اهلی و وحشی،نکات ارزنده ای را نگاشته است که به ذکر مطلبی از این کتاب درباره یوز خواهیم پرداخت: «یوز را ترکان پارس خوانند.جانوری سگ خوست و بسیار غضب و پرخواب و شکارکننده.قابل تربیت و تعلیم.ماده اش از نر تیزتر بود زیرا جهت طعمه بچگان او را صید بیش باید کرد و دیگر سباع نیز همین حکم را دارد و بدین سبب یوز به هر سه سال یک بار آبستن شود.یوز چون رنجور شود سگی را بخورد و صحت یابد.یوز را با آواز خوش و شراب موانست باشد.زهره اش با عسل و نمک خلط کرده و بر جراحت نهند صحت دهد.اکلش قوت تن دهد و خاطر تیز گرداند.خونش ب روجع المفاصل طلا کنند شفا دهد و اگر بخورند بلاهت آورد.زبلش هر جا ریزند موش از او بگریزد.» با مطالعه شکره نامه ها و یا متون کهنی از این دست می توان از چگونگی رام کردن و شکار آموختن به یوز نکاتی ارزنده آموخت.در این منابع به تمامی مراحل شکار با یوز اشاره و وظایف یوزبانان و یوزداران به دقت شرح داده شده است.یوزداران پس از این که جایگاه و مسیر رفت و آمد یوزها را نشان می کردند.در مسیر حرکت آن ها گودال هایی نسبتاً عمیق حفر کرده و روی آنها را با نی و برگ می پوشاندند.با استفاده از این روش تعدادی یوز به دام می افتاد و آن ها را برای رام کردن و کشار آموختن به جایگاه های مخصوصی که در دستگاه پادشاهان بود منتقل می کردند.پس از انتقال حیوان به محلی مناسب دو یا سه تکه گوشت آهو در مقابل یوز آویزان می کردند.عده ای نیز به زدن ساز و دهل مشغول می شدند و یوزبانان با استفاده از قلاده و شکال (ریسمانی که بر دست و پای تازی بندند)و حکمه(دهنه لگام)دو روز و دو شب اجازه خوابیدن به یوز نمی دادند.سپس با یک دست دم یوز و با دست دیگر قلاده یوز را گرفته با زور او را روی جسمی شبیه به اسب که از خشت و گل ساخته شده و «خر گلین» نامیده می شد قرار می دادند. یوز را که به مدت سه روز گرسنه نگاه داشته بودند بر روی خر گلین با چند تکه گوشت آهو سیر می کردند.این کار آنقدر ادامه می یافت تا یوز جهیدن بر روی خر گلین را فرا بگیرد.در مرحله بعد اسبی را آماده کرده،سر آن را با جل یا پلاسی می پوشاندند تا یوز هراسی نگیرد.یوزدار سوار اسب می شد و یوز را بر بالشی بر پشت اسب می نشاند.سپس یک دم دار دم یوز را نگاه داشته و یوزدار طنابی را که بر گردن یوز بسته بود سخت می کشید و یوز را می گردانید تا دیگر به دم دار احتیاجی نباشد.به وقت گوش دادن هر روز یوز را از اسب پایین می آوردند و ریسمان را رها می کردند تا یوز از اسب دورتر نرود.پس از عادت کردن یوز به نشستن بر پشت اسب او را به شکار می بردند.جایی که خرگوش یا آهو زیاد بود و چند سوار یوز را همراهی می کردند.بعد از اینکه یوز شکار را می گرفت او را روی اسب سیر می کردند.یوزی که تمامی مراحل یاد شده را پشت سر می گذاشت و در شکار موفق می شد همچون گوهری گران بها در نظر همگان می درخشید. یوزداران چنین یوزی را بسیار گرامی داشته و در نگهداری او بسیار می کوشیدند.کمتر کسی سعادت دیدن چنین یوزهایی را می یافت زیرا اعتقاد بر این بود که یوز را چشم بدزود در رسد.دود کردن اسفند در بامداد و شبانگاه،آویختن ناخن گاو کوهی و چنگال ببر،بستن دعا و انواع طلسم بر گردن یوز تدابیری بود که یوزداران از آنها برای جلوگیری از چشم زخم استفاده می کردند. علاوه بر ایرانیان،اشراف و بزرگان هند و حتی اعراب نیز به شکار با یوز علاقه فراوانی داشتند.وجود تصاویر و مینیاتورها که صحنه شکار شاهزادگان و بزرگان را با یوز به زیباترین شکلی به تصویر کشیده اند و یا وجود اشعار زیبایی که توسط شاعران عرب در وصف یوز و شکار با آن سروده شده است همگی نشانگر صحت این مطلب است. با رسوخ فرهنگ نخجیر رفتن ایرانیان در میان اعراب،فرهنگ و ابزار شکار آنها تغییر کرد و به تدریج شکار با یوز جای تیر و کمان را گرفت.این بهره گیری از یوز در شکار از نوآوری های زندگی اعراب در روزگار امویان بود که توسط «ابوالنجم» در شعر نخجیرگانی یا شعر شکار نیز راه یافت. «عبدالصمد بن معذل» یکی از شاعران سده ی سوم هجری در وصف یوز چنین آورده است: «صبح است و هنوز خورشید روی در نقاب سیاهی دارد که او (یوز) عازم شکار می شود.پیروزی در نبرد در چنگال های این یوز سرشته شده.یوزها لاغراندام و میان باریک اند،گویی که شکم آنها به کمرشان چسبیده است.این یوزها را چنگالهایی تیز است.آنها در اطراف دهان خط های سیاهی دارند،گویی که این یوزها،زنانی هستند که چشمان را سرمه ی فراوانی کشیده اند و سرمه ی اضافی از گوشه ی چشم بر روی گونه هایشان فرور یخته و خطوطی سیاه را پدید آورده است.» «ابن ابی کریمه» یکی دیگر از شاعران سده ی سوم است که در طردیات خود بارها به یوز اشاره کرده است.او در یکی از این طردیات چنین به توصیف یوز می پردازد: «این یوز را شکمی لاغر و سینه ای فراخ است،دمی لطیف دارد،پشت او خالدار است و گوش هایش راه راه.چشم هایی تیزبین دارد که قله کوه ها را از فاصله بسیار دور می بیند.این یوز دلباخته ی شکار است.گوش هایی کوچک همانند روغن دان دارد که بسیار تیز و حساس اند و صدا را از هر سو در می یابند.چنگال های این یوز به سان مته های تیزی است که در دل صخره های استوار فرو می رود و نوک این چنگال ها مانند حلقه های موی زیبا رویان خمیده است.او هنگام صلح و دوستی سوار بر اسب است و به هنگام پیکار روی زمین راه می رود و با خشم و غرور دشمن را می نگرد و در کمین گاه به انتظار او به سر می برد.او گام هایی بلند دارد،چنان که به هنگان دویدن آرام،سرعتش از سرعت درخشش برق نیز تندتر است و پیوسته بر شکار خود چیره می شود.» مطالب و نکات مفصل دیگری نیز از یوز در منابع مکتوب کهن ایران و سایر اقوامی که به این حیوان دلبستگی داشتند وجود دارد که در این مقاله به تعداد اندکی از آنها اشاره شد.پی بردن به نقش این حیوان در فرهنگ و زندگی گذشتگان،حوصله و زمان بسیاری را طلب می کند. منبع : irandeserts 3 لینک به دیدگاه
Yuhana 12780 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۸۹ سیلام این مطلب رو توی چند پست میزدی بابا چشام داغون شد/سرم گیجید:w00: ------- ممنون 1 لینک به دیدگاه
Iman-Emperatour 4937 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۸۹ سیلاماین مطلب رو توی چند پست میزدی بابا چشام داغون شد/سرم گیجید:w00: ------- ممنون جدا این همه رو خوندی!! :jawdrop::jawdrop: 1 لینک به دیدگاه
Yuhana 12780 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۸۹ جدا این همه رو خوندی!! :jawdrop::jawdrop: بسکه زیاد بود نع لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده