spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۰ ققنوس ققنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به فارسی: ققنوس، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) یک پرندهٔ مقدس افسانه ای است که میتواند در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین یافت شود.[۱] دربارهٔ این موجود افسانهای گفته میشود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یکبار، بر تودهای بزرگ از هیزم بال میگشاید و آواز میخواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی میافروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید میآید که بلافاصله آتش میگیرد و میسوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد میشود. ققنوس در اغلب فرهنگها، نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شدهاست.امّا برخی فرهنگها ویژگیهای دیگر هم به او نسبت دادهاند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان میکند[نیازمند منبع]، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمدهاست و… گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژهای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافتهاست.[۲] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ققنوس طراحی شده در کتابی که به معرفی اساطیر اختصاص دارد، اثری از فردریک جاستین برتوش(زاده:۱۷۴۷، درگذشت: ۱۸۲۲) علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشتهاست: گویند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمیباشد و موسیقی را از آواز او دریافتهاند. (به نقل از برهان قاطع) در فرهنگ اروپایی ققنوس از خاکستر خویش، برمی خیزد در فرهنگ انگلیسی زبان، ققنوس Phoenix پرندهای است افسانهای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود، که بنا بر افسانهها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری غرب عمر میکند، خود را بر تلی از خاشاک میسوزاند، و از خاکستر حاصل، خود او دگر بار با طراوت جوانی سر بر میآورد و دور دیگری از زندگی را آغاز میکند و میگذراند. ققنوس در فرهنگ اروپایی غالبا تمثیلی از فنا ناپذیری و حیات جاودان است. طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، رویهم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مولفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ ماندهاست.یونانی دیگری به نام کلودیوس آلیانوس Claudius Aelianus مشهور به آلیان Aelian نیز، ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح در مورد ققنوس نوشتهاست: «ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب ۵۰۰ سال را درست نگه میدارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را میآموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر میرسد معهذا گمان نمیرود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر میرسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس که مقصد ققنوس است، در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت میگذارد و در کجا دفن میکند.» این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر میخواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی (it) نام میبرد. مولفان بعدی برای ققنوس غالبا از صیغه تأنیث استفاده کردهاند، اما از آن جا که این پرنده افسانهای تک و منحصر به فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمیشده، لذا بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمیرسیدهاست. مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشتهاست، در نوشتهٔ او آمدهاست: «چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه میروند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بودهاند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی میماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد میشود. این پرنده، پرندهای است که آشوریها یا به تعبیر برخی منابع احتمالا سوریها یا فنیقیها آن را ققنوس مینامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمیخورد، ولی از عصارهٔ میوهها و از ادویه خوشبوی کمیاب میخورد. وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان میسازد و با چنگالش از مرغوب ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری میسازد و بعد میمیرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر میکند، و داستان چنین ادامه مییابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر بر میکشد تا آن طور که میگویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت در میآورد و سفر به شهر آفتاب را شروع میکند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش میدرخشد.» [۳] از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمدهاست، میتوان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد: اول اینکه ققنوس از بدن بی جان پدرش به وجود میآید و جسد پدرش را به شهر هلیوپولیس میبرد و در قربانگاه معبد آفتاب میسوزاند. و روایت دیگر اینکه ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش میافکند، بال میزند و شعله میافروزد، خود در آتش میسوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده میشود. پس بطور خلاصه میتوان در مورد این اسطوره در فرهنگ اروپایی گفت: «ققنوس در آتش میسوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده میشود». در همین ارتباط در زبان انگلیسی مثلی بدین مضمون رایج است که: «هر آتشی ممکن است ققنوسی در بر داشته باشد» در مصر باستان طی نخستین قرن میلادی، روی هم ۲۱ بار توسط ده مولف از ققنوس یاد شدهاست. از مجموع این منابع چنین بر میآید که خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدنهای یونانی، رومی و مسیحی درباره آن سخن گفتهاند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع میکند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد. مصریان ققنوس را پرنده مقدسی میدانند که بسیار نادر است. به روایت مردم شهر هلیوپولیس، ققنوس هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر ظاهر میشود. از این پرنده تنها برخی تصاویر موجود است و آن طور که از شکل واندازهٔ او در این تصاویر بر میآید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی عجیب هم از کار این پرنده گفته میشود و آن این که این پرنده جسد پدر خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همهٔ راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود میآورد و آن را در آن جا دفن مینماید. میگویند برای آوردن جسد ابتدا گلولهای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از جنس آن صمغ گیاهی میسازد، بعد توی آن را خالی میکند و جسد را در آن میگذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مسدود میکند و آن گاه گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کردهاست، به مصر میآورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور که گفته شد درون معبد آفتاب میگذارد. در اساطیر ایران تصویری از ققنوس بر سر در مدرسهٔ نادر دیوان بیگی واقع در بخارا، جمهوری ازبکستان، بخشی از مجموعهٔ لب حوضی در اساطیر ایران، قُقنوس یا قُقنُس، معرب کلمهٔ یونانی کوکنوس (Kuknos)، و همتای کلمهٔ هند و اروپایی و چینی فونیکس است و چنین مینماید که شکل آن ترتیب و برآیندی از قرقاول، مرغ چینی و آمیزهٔ آن با دیگر مرغان اسطوره ایست. این مرغ در روایتهای ایرانی نیز همچون روایتهای هندواروپائی، مرغی نادر و تنهاست که او را جفتی نیست و در نتیجه از او زایشی نیز پدید نخواهد آمد. ققنوس هزار سال زندگی میکند و چون عمرش به پایان میرسد، تودهای بزرگ از هیزم فراهم میآورد و با نشستن بر آن توده چندان آواز میخواند که از آواز خود به وجد میآید و با بر هم زدن بال و به یاری منقار، آتشی میافروزد و با سوختن در آتش از وی بیضه ای(تخم مرغی) پدیدار میشود و بدینسان ققنوسی دیگر زاده میشود.[۴] در این روایت ققنوس همتای قو در ادبیات اروپایی است که با آوازخوانی، زیست و زندگی خود را به پایان میبرد. اساسا در ادبیات ایران نیز همچون ادبیات هندواروپایی، سوختن در رنج خویش و از خاکستر خود برآمدن و تولدی دیگر، راه به اسطورهٔ ققنوس دارند. در اساطیر چین در فرهنگ اسطورهای چین، ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرندهٔ سرخ شناخته میشود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب میشود که خشکسالی آفرین میباشد.به همین دلیل ققنوس دربردارندهٔ عنصر منفی و مادینگی جهان، یعنی یین است و نماد ملکه محسوب میشود. در برابر ققنوس، اژدها قرار میگیرد که همیشه در اساطیر چین نمایندهٔ خاقان به شمار میآید. [۵] در اساطیر چین ققنوس در فوارهای از آب زلال تن میشوید و با گذشتن از بلندای کوه گون لون، هر شامگاه در غارهای دان Tan آرام مییابد. بر مبنای روایات چینی ققنوس کمتر تا سطح زمین پرواز میکند و هرگاه که چنین کند، همهٔ مرغان گرد او جمع میشوند. بر اساس روایت کویاجی دربارهٔ ققنوس، وی بر سطح زمین نمینشیند، امّا هرگاه که بر سطح زمین بنشیند بر یک پای میرقصد. برخی احتمال دادهاند که ققنوس چینی همتای شانگ شانگ یا مرغ باران در روایت کنفوسیوس باشد، حال آنکه شانگ شانگ یا مرغ باران، پرنده ایست که نماد یین محسوب میشود، امّا ققنوس به طور معمول نماد یانگ تلقی شدهاست.[۶] ققنوس در اساطیر چین، نماد شادمانی و خرسندی و نشانهٔ رضایت آسمان است. اژدها در این اساطیر روح باران و نماد خاقان است و ققنوس، نماد ملکه و جنوب و یاور کشاورزان است. در اساطیر چین پرنده سرخ یا ققنوس نماد جنوب و مورد نیایش بود. ققنوس بعدها جای خود را به قرقاول داد. این پرنده در نقشهای برجای مانده دارای منقار خمیده، پنجهٔ بلند و تیز به شکل پرندگان شکاری بود و یاری دهندهٔ کشاورزان مزارع خشک جنوب به شمار میآمد.[۷] در اساطیر چین ققنوس دیگری موسوم به چی سانگ یا ققنوس کوهساران نیز وجود دارد. این ققنوس، ققنوسی است که به روزگار دودمان جو نقشۀ رودها را به یو پیشکش کرد. [۸] تصویری از ققنوس بر سر در مدرسهٔ نادر دیوان بیگی واقع در بخارا، جمهوری ازبکستان، بخشی از مجموعهٔ لب حوضی ققنوس در ادبیات در منطق الطیر به ققنوس در شعر کهن فارسی تقریبا هیچگاه اشاره نشدهاست و میتوان گفت که طی هزار سال شعر فارسی، تنها عطار نیشابوری است که در اشعار خود از این پرنده نام بردهاست، و جالب این که وی نیز به صراحت با این باور دیرینه که ققنوس حیات جاودان دارد، مخالفت ورزیده و برعکس ققنوس را نیز به سان دیگر موجودات فانی دانسته و بر همه گیر بودن پدیدهٔ مرگ تاکید ورزیدهاست.[۹] در منطق الطیر عطار، ققنوس طرفه مرغی دلستان است که مأوای او در هندوستان میباشد. او پرنده ایست که نزدیک به صد سوراخ در منقار دارد و او را جفتی نیست. بنا بر این روایت، ققنوس در بلندیها مینشیند و با وزیدن باد بر منقار او، نوایی دلنشین پدیدار میشود و مرغان دیگر بدین آواز گرد او جمع میشوند و مدهوش و صید وی میشوند.[۱۰] بدین روایت، موسیقی نیز از آواز ققنوس گرفته شدهاست که: فیلسوفی بود، دمسازش گرفت علم موسیقی ز آوازش گرفت عطار نیشابوری در اشعارش از ققنوس بعنوان پرندهای یاد میکند که بر روی نوک او ۳۶۰ سوراخ وجود دارد و از هر سوراخ آن نوایی دلنشین خارج میگردد . او خواستگاه ققنوس را در هندوستان میداند .[ شعر زیر از شاعر بزرگ ایران، نیما یوشیج، که عنوان ققنوس دارد، بازگوکنندهٔ مناسبی از اسطورهٔ ققنوس است: قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهٔ جهان، آواره مانده از وزش بادهای سرد، بر شاخ خیزران، بنشستهاست فرد. بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان. او نالههای گمشده ترکیب میکند، از رشتههای پارهٔ صدها صدای دور، در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه، دیوار یک بنای خیالی میسازد. از آن زمان که زردی خورشید روی موج کمرنگ ماندهاست و به ساحل گرفته اوج بانگ شغال، و مرد دهاتی کرده ست روشن آتش پنهان خانه را قرمز به چشم، شعلهٔ خردی خط میکشد به زیر دو چشم درشت شب وندر نقاط دور، خلق اند در عبور … او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست، از آن مکان که جای گزیده ست میپرد در بین چیزها که گره خورده میشود یا روشنی و تیرگی این شب دراز میگذرد. یک شعله را به پیش مینگرد. جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش، نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است حس میکند که آرزوی مرغها چو او تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان چون خرمنی ز آتش در چشم مینماید و صبح سپیدشان. حس میکند که زندگی او چنان مرغان دیگر ار بسر آید در خواب و خورد رنجی بود کز آن نتوانند نام برد. آن مرغ نغزخوان، در آن مکان ز آتش تجلیل یافته، اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته، بسته ست دمبدم نظر و میدهد تکان چشمان تیزبین. وز روی تپه، ناگاه، چون بجای پر و بال میزند بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ، که معنیش نداند هر مرغ رهگذر. آنگه ز رنجهای درونیش مست، خود را به روی هیبت آتش میافکند. باد شدید میدمد و سوخته ست مرغ! خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ! پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در. در این شعر نیما، خیزران یا نی کنایه ایست از قلم، و فرد نشستن بر سر آن توصیفی است که نیمایوشیج از یکه و تنها بودن خویش در شعر نو، در سپیده دم ابداع این نوع شعر میکند. لطافت این شعر نیما که در بهمن ۱۳۱۶ سروده شدهاست، در این شعر آن است که وی با توجه به ناآشنا بودن شعر نو برای بسیاری از افراد خاص و عام و ضمن یادآوری تنهایی خود در این مسیر، ضمن اشاره به ققنوس به سوختن خویش در رنج درون اشاره میکند، تنها بدین امید که پویندگان راهش در آینده، ققنوس وار سر بر آورند و به کار او در زمینهٔ شعر نو، حیاتی جاوید بخشند. اتفاقی که امروز با گسترش فوق العادهٔ شعر نو بوضوح شاهد آن هستیم. 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۰ درخت اساطیری هوم سفید ارمنستان و ایران درخت هوم سفید یا گوکرن درخت مهم اساطیری دیگری است که اکسیر جاودانگی را در هنگام بازسازی جهان به مردمان میبخشد و بر اثر آن، همه مردم جاودانه بیمرگ میشوند. بنابر متن پهلوی بندهشن، این درخت برای بازداشتن پیری بد دم است. اهریمن برای از بین بردن این درخت وزغی را در دریای فراخکرد به وجود میآورد اما در مقابل، اورمزد، دو ماهی مینوی (دو ماسی، دو بزرگوار یا در اصل دو تن منسوب به ایزد ماه) به نام «کَرَ» (جنگی) میآفریند که مامور نگاهبانی از این درخت میشوند و همواره یکی از این ماهیها وزغ (مخاصم جنبنده)را زیر نظر دارد. خوراک این ماهیان مینوی است. در آغاز آفرینش آدمی نیز درخت به یاری مشی و مشیانه، نخستین زوج بشر، میآید. مشی (همزاد مذکر) و مشیانه (همزاد مؤنس) برای طبخ غذای خود نیازمند آتش بودند و آتش مورد نیاز آنان را دو درخت کنار و شمشاد که بنابر اساطیر ایران آتش دهندهترند، فراهم کردند. نظر به تصاویر روی مغفر و تصویر بر روی یک سکه مفرغی که از قرن هشتم پیش از میلاد از اورارتو به دست آمده اند، باور اسطوره ای درخت هوم سفید و سیمرغ آن (بنا بر روایت سیمرغ اسطوره ای نزد روسها) باید از اورارتوئیها به ایرانیان رسیده باشد. در تصویر اول دو فرشته بالدار انسانی به پاسداری و ستایش این درخت ایستاده اند و در تصویر دوم دو فرشته معادل، سرهایی از عقاب و موجودی سگسان را بر خود دارند. در نیرنگستان صادق هدایت به نقل از ینابیع الاسلام مطلبی آمده است که ما را در شناسایی تصاویر یاری می نمایند: “هاروت و ماروت دو بت قدیمی است که در قدیم الایام اهل ارمنستان آنها را پرستش می نمودند، زیرا در تصنیفات مورخین ذکر این دو معبود یافت میشود که به تلفظ ارمنی هوروت و موروت نامیده اند چونکه یکی از مصنفین ارمنی چنین نوشته است: «البته هوروت و موروت دلاوران آغری تاغ و آمینابیغ و شاید هم الههً دیگر نیز که هنوز بر ما معلوم نیست، مددکاران اسپندارمیت آن خدای ماده می بودند- آنها معاونان برومندی و محسنه زمین بودند». در بیان این فقره باید معلوم گردد که اسپاندرامیت آن خدای ماده بوده که در ایام قدیم در ایران نیز پرستیده میشد زیرا زرتشتیان او را روان زمین می انگاشتند و گمان می بردند که او جمیع محصولات نیکو را از زمین می رویاند- و اهل ارمنستان آمینابیغ را خدای تاکستانها میگفتند و هوروت و موروت را مددکاران روان زمین می نامیدند زیرا که آنها را ارواحی می پنداشتند که بر بادها مطلعند و بادها مجبور می سازند که ابرهای آورنده باران را فر اهم آورده و بر سر آن کوه بلند که آغری تاغ میگویند زده، بر زمین باراند… در کتب قدیمه اهل هنود نیز مرتها (ماروتها) اکثر اوقات مذکورند و هنود آنها را خدایان طوفانها و بادهای شدید می انگاشتند…” بنابراین در تصویر دوم در بالای الهه سیمرغ وش بالای درخت، همان الههً بالدار پرودئیاد ساندرامت (“الههً نخستین زمین” و جهان رستنیها)، همسر هالدی (خدای بزرگ جنگ و خدای ماه اورارتویی) یعنی بگ مشتوم (به زبان میتانی یعنی الهه بزرگ) مطابق با سپندارمذ (همان اسپندارمیت، ساندرامت ارامنه) الهه زمین و حاصلخیزی و جهان زیرین است. به نظر میرسد آروبانی (الهه زیبا، الهه ارمنی آستغیک= الهه زیبا با درفش ستاره کوچک) یعنی همسر خدای بزرگ اورارتو خالدی، خود همین الههً حاصلخیزی و هنر بوده است. لذا هاروت (ایزد حراست کننده منسوب به ایزد ماه) و ماروت (ایزد کشنده مربوط به ایزد باد و باران) نگهبان درخت جاودانگی الهه رستنیها و جهان زیرین، به ترتیب همان ایزد محافظ و جانبخش سگسان آرالزس (بیاض ایت، بیازید، بایزید) و پیاتک (ایزد محافظ گریفون-عقاب شکل) است. اینکه مکان درخت هوم سفید وسط دریا تصور شده است؛ می تواند به سبب شبه جزیره بودن آسیای صغیرعاید شده باشد. گرچه در این باب نام نیای اساطیری ارامنه یعنی هایک (از ریشه هاو=پرنده، عقاب) که در اوستا به صورت سئن (سیمرغ، عقاب) قید گردیده قابل توجه است؛ اما مسلم می نماید “سین” (ماه به زبانهای سامی) نام سامی و سین یعنی عقاب (سیمرغ) به زبان ارمنی و اوستایی به هم رسیده یکی شده اند. از این میان اصالت با سین زبانهای سامی به معنی ماه است. در زبان هوریانی که زبان اورارتویی شاخه ای از آن است کلمه “هور” به معنی ماه است. بنابراین هوروت یا هاروت در اساس به معنی محافظ سرزمین ایزد یا الهه ماه بوده که نامهای مختلف اورارتو نیز در رابطه با آن به معنی سرزمین ماه هستند. ظاهر تصویر اول و اساطیر ایرانی مربوط بدین درخت آن را آتشین و در رابطه با آتش نشان میدهند. لابد از اینجاست که در زبان کُردی نام آگری تاغ (آرارات) در رابطه با این درخت اساطیری و الهه و ایزد مربوطه، به معنی کوه آتشین است. SACRED TREE WITH ATTENDANTS. Extreme stylization of tree indicates that tradition was already ancient. (Urartian, detail of bronze helmet of King Sarduri II, 760-743 B.C. Hermitage Museum, Leningrad). (Urartu – Lost Kingdom of Van; by Troy R. Bishop) SACRED TREE WITH ATTENDANTS ON LID FROM STEATITE JAR. (Urartian, 8th Century B.C. Armenian Historical Museum, Erevan). (Urartu – Lost Kingdom of Van; by Troy R. Bishop) 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۰ بابا (بی بی) الهه باستانی ایران الهه ای که در نقش شهداد در کنار سه تن دخترانش بر روی صندلی نشسته است همانا بابا و یا همان بائو سومری است که در روایات محلی به صورت بی بی و بی بی شهربانو بر روی اماکن زیارتگاهی کهن باقی مانده است . در اساطیر سومری بابا حامی باروری افراد و جانوران و خود “بانوی فراوانی” است. در جشن سال نو ، مردم شهر لاگاش سومر ازدواج مقدس بین او و نین گیرسو( ایزد شیر- اژدهاوش و درخشان کورهً آتشین) را جشن میگرفتند که این تقریباً با جشن اسفندگان مربوط الهه سپنت آرمئیتی در اسفندماه مقارن میگردد. نام بابا را می توان پاک و خموش و آرام معنی نمود. در این صورت به الهه مادر سپنت آرمئیتی اوستا میرسیم. این نام را به صورت بائو در زبان سومری به معنی بافنده تار و پود و دارای آوای وحش معنی کرده اند که بیراهه می نماید. ولی بابای مفروض نقش درفش فلزی شهداد سه تا دختر یا ندیمه همراه خود دارد. در روایات بابلی تعداد دختران وی به عدد هفت میرسد. بابا را نظیر همسرش نین گیش زیدا (ماروتاش کاسی، هاروت- ماروت) دو شیر نر همراهی میکنند و در کنار صندلی نشستنگاه وی دو نخل تصویر شده است. مردم آراتتا (ناحیه جیرفت) در سمت شهداد سوای اینان از پرستندگان ایزد رعد و زراعت ایشکور (هودهای کاسیان، بهرام؛ غالباً با سمبل ورزاو که در میان تصاویر درفش شهداد میان دو شیر محافظ الهه ایستاده) و ایزد بافندگی انساگ (ایزد خاص جزیره دیلمون= کیش) بوده است. چنانکه قید شد واژهً سومری بائو را هم به معنی بافنده با تار و پود (گلیم و قالی) گرفته اند. در این صورت وی نه با الهه بابا (سپنت آرمئیتی) بلکه با ایزد بافندگی انساگ همخوانی دارد. در مقالهً معرفی کاشی لاجوردی با نقش عقاب دورهً هخامنشی این مطلب جالبی در باب درفش فلزی مکشوفه از شهداد ذکر شده است که برای آشنایی با معنی و محتوی تصاویر آن به عینه نقل میگردد:”در حفاری های سال ۱۳۵۰ خبیص (شهداد) که به ریاست آقای مهندس علی حاکمی انجام گرفت هیئت کاوش موفق به کشف یک درفش فلزی از هزاره سوم پیش از میلاد گردید. عکس رنگی این درفش در کتابی با نام «راهنمای نمایشگاه دشت لوت، خبیص (شهداد)» که به مناسبت جشن فرهنگ و هنر در اولین مجمع سالانه کاوشهای باستان شناسی در ایران منتشر شده دیده می شود و آقای مهندس حاکمی راجع به این درفش چنین توضیح داده است:«شیئی ارزنده دیگری که در کاوش سال ۱۳۵۰ بدست آمد، درفش فلزی منحصر بفردیست که از یک صفحه مربع فلزی به ابعاد ۲۳*۲۳ سانتیمتر و میله ای بطول ۱۹/۱ متر تشکیل می گردد بالای پایه یا میله درفش به مجسمه عقاب بال گسترده ای در حال فرود ختم می شود. روی درفش مزبور مجلسی نموده شده که الهه ای را نشسته بر روی صندلی نشان می دهد در مقابل الهه مزبور تصویر سه زن به اندازه های مختلف نشسته بر زمین و در پشت الهه شکل زن ایستاده ای نقش شده است. در سمت راست صفحه در زیر نقوش سه زن باغ مستطیلی شکل شطرنجی جلب نظر میک ند که در آن دو درخت خرما روئیده است. در سمت چپ صفحه زیر پای زن ایستاده درخت خرمای دیگری خودنمائی می کند در زیر کلیه نقوش بالا یک ردیف نقش حیوان شامل دو شیر خوابیده و یک گاو با شاخهای بلند در خال حرکت کنده کاری شده است. نقش شیرها در طرفین گاو مقابل یکدیگر قرار دارند قسمت بالا و پائین نقوش صفحه مربع با دو ردیف نقش پیچ ارهم که نشانه جریان آب است محدود میشود در قسمت بالای صفحه در حد فاصل بین الهه و زنان نشسته سمبل خورشید به صورت نقش کلی چند پر کنده کاری شده است این صفحه با قاب فلزی نسبتاً ضخیمی محصور شده که بوسیله دو قلاب متحرک به میله وصل می گردید. بطورکلی مجلس مزبور افسانه مذهبی الهه ای را نشان می دهد که عده ای برای طلب نیاز به او توسل می جویند مناظر باغ و درخت خرما و جوی آب و تصاویر گاو و شیر نشانه ای از آئین و عقاید مذهبی آن زمانست که جایگاه معنوی الهه و طرز دستگیری او را مجسم می سازد. این درفش باحتمال قوی متعلق به معبد الهه ایست که هنوز بنام آن آشنائی نداریم. معمولاً آنرا هنگام مراسم مذهبی بکار می برند با اینکه به عنوان هدیه به معبد خدای مزبور تقدیم می داشتند با وجودیکه نظرات فوق تا حدی امکان استفاده آنرا روشن می سازد ولی بازهم به مطالعه بیشتری احتیاج دارد. اهمیت این درفش بیشتر از لحاظ قدمت، شکل و ساخت آنست ضمناً از لحاظ باستانشناسی شیی منحصر بفردیست که اولین بار در یکی از مناطق قبل از تاریخی ایران کشف شده است.» طرح دو نمونه زنده دیگر از درفش های معروف ایران باستان در اینجا ارائه داده می شود، یکی از این طرح ها درفش کاویانی و دیگری درفش شاهنشاهی ایران را نشان می دهد. این طرح ها را قبلاً سرکار سرگرد مراد اورنگ در کتاب «فروهر یا شاهین» چاپ کرده است که ما از آنها برداشته ایم. (منبع : ichodoc.ir/ غلامرضا معصومی)” 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده