poor!a 15130 ارسال شده در 27 دی، 2011 سلام هر روز فقط برای اونروز مینویسم ممکنه از هر دری بگم شعر یا عکس شایدم یه نوشته از دل به هر حال همشون برای من هستن برای خودم مینویسم پس در نزده وارد نشین پوریا 5/8/90 16:50 21
poor!a 15130 مالک ارسال شده در 2 بهمن، 2011 به خدا حافظي تلخ تو سوگند نشد که تو رفتي ودلم ثانيه اي بند نشد لب تو ميوه ممنوع ولي لبهايم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغي همه جا گشتم وگشتم در شهر هيچ کس هيچ کس اينجا به تو مانند نشد هر کسي در دل من جاي خودش را دارد جانشين تو در اين سينه خداوند نشد خواستند از تو بگويند شبي شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد! امروز مدام به این فکر میکردم ... چقدر از خودم شرمنده ام که نتونستم ... فراموش شدنی نیست ... خواستم ولی نشد ... یه وقتایی دلم میخواد سرم بخوره یه جا و دیگه هیچی یادم نیاد مینویسم اما نقابم هنوز روی صورتمه ... من این نیستم ... باور کن من انقدر بد نیستم ... 17
poor!a 15130 مالک ارسال شده در 4 بهمن، 2011 هرچه ها میکنم گرم نمیشود خاطرم بوی تعفن خيانت از دهانم میآید هــــــــــا.... خاطر من و خیال تو و خیل خيانت ... Click here to view the original image of 700x913px and 69KB. 14
poor!a 15130 مالک ارسال شده در 4 بهمن، 2011 به نام خدایی که میدانم هست ... هر چند خیلی دور .... بعضی وقت ها در اوج ناراحتی به خواسته های مسخره بعضی ها جواب مثبت میدهم بعضی وقت ها انقدر ادای خوب بدن را در میاوردم که از خوبی خودم تهوع میگیرم بعضی وقت ها انقدر بد هستم که نزدیک ترین ها هم با تنفر نگاهم میکنند بعضی وقت ها خیلی خنثی .... فقط نگاه میکنم ... بی تعصب و غیرت یا حتی احساس موافق یا مخالف امروز هیچکدام این ها نبود ... امروز من بودم و تمام این ها گاهی میجوشیدم از غیرت و گاهی منجمد میشدم از نبود احساس امروز دل تنگ بودم برای فراموش شده ها برای کسانی که من به دادشان نرسیدم برای روزهای فراغت برای روز های دبیرستان برای خنده های از سر خوشی نه از سر اجبار دلتنگم برای غیرت های نوجوانی و برای نفهمی های کودکی دلتنگم چقدر این مصلحت کار ها را سخت میکند چقدر سخت میگذرد این ثانیه های خشم فرو داده به اسم مصلحت چقدر سخت میگذرد لحظه های پنهان کاری ... حتی اگر ریگی به کفشت نباشد .... دل تنگم برای کسی که میتوانستم و نجاتش ندادم دلگیر و دل چرکینم از خودم .... که چرا ایستادم و تماشا کردم من که .... ! بدبخت شد ... و خوشبختیش در دستان من جان داد ...! کاش ان روز خنثی نبودم .... کاش روز جوشیدنم بود .... ! هی روزگار ... 19
poor!a 15130 مالک ارسال شده در 6 بهمن، 2011 یک روز دیگر کم شد از عمرت! مبارک باد امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی ! فاضل نظری 15
poor!a 15130 مالک ارسال شده در 1 اردیبهشت، 2012 انقدر فکر تو مغزمه امروز نه امروز این روزها پر از فکرم نمیدونم وقتی ازم میپرسه چی شده بهش چی بگم نه که نخوام بگم نمیدونم کدومش رو بگم دیروز بعد از مدت ها بازم خندیدم اما از امروز بازم کار و کار و کار مرد که میشی امگار گاو اهن میشی باید هی جون بکنی اگه نکنی هم مردی روت نمیشه بگی ندارم حساب کردم نصف بیشتر عمرم در حال درس و کار بودم ! و فقط نزدیک 10 سالش و رو هم جمع کنی صرف خوشی و گشت و گذار شده پیر شدم بابا هنوز زندگی نکردم ولی هی میدوئی دنبال مدرک میبینی بالاترش رو بگیر یاوضاعت بهتر میشه میری دنبال کار واسه چندرغاز بیشتر هی سگ دو میزنی مگه پایه حقوقت یه کم بره بالاتر اخر سر که میشی یه کهنسال و دیگه نمیتونی گاو اهن باشی میگن خوشحال شدیم اول اداره از زحماتت تشکر میکنه و باز نشست میشی بعدم خدا و زندگی بازنشستگی میده بهت خیلی کلافه ام اسم کار و درس میاد میخوام همه چیز و بشکنم بد وقتی به دنیا اومدم کاش 1000 سال قبل میومدم و 70 سال بعدش میرفتم خسته شدم به خدا 13
poor!a 15130 مالک ارسال شده در 2 اردیبهشت، 2012 دوستی ها كمرنگ؛ بی كسی ها پيداست... راست گفتی سهراب؛ آدم اینجا تنهاست ... ! 11
poor!a 15130 مالک ارسال شده در 2 اردیبهشت، 2012 برایت یک بغل گندم دلی خشنود از مردم، برایت یک بغل مریم كه مست از وی شوی هر دم، برایت قدرت آرش که دشمن را زنی آتش، برایت سفره ای ساده حلال و پاک و آماده، برایت یك بغل احساس دو بیتی های عطر یاس، برایت هر چه خوبی هست صمیمانه دعا كردم یا علی 9
poor!a 15130 مالک ارسال شده در 27 مرداد، 2012 حال و روزم خوش نیست نه اهل سیگارم نه مشروب نه حتی ولگردی نمیدونم وقتایی که نمیخوای و نباید بقیه چیزی و بفهمن باید چی کار کنی باید کجا بری و به کی بگی مدام اهنگ و خاطره ست که از ذهنم رد میشه ادم وقتی سیگار نکشه مشروب نخوره داد نزنه ول نگرده تو خیابون چطوری دووم بیاره ؟ بغضم و گرفتم بین دو تا لبام و هی فشار میدم بهم احساس میکنم سیب گلوم چند سانتی بزگتر ار همیشه شده سخت قورت دادن بغض هر شب نمیدونم چی کار کنم نمیدونم باور کنم یا نه خدایا این یکی از من خیلی بزگتره نمیتونم تاب بیارم زیرش توروقران یه رحم و مروتی من چی کار کنم من فقط یه ادمم (بغض ) 6
poor!a 15130 مالک ارسال شده در 13 شهریور، 2012 می گویند : شاد بنویس ... نوشته هایت درد دارند! و من یاد ِ مردی می افتم ، که با کمانچه اش ، گوشه ی خیابان شاد میزد... اما با چشمهای ِ خیس ... !! 7
poor!a 15130 مالک ارسال شده در 2 دی، 2012 بابایی امروز اینو واسه تو نوشتم . به امید روزی که مامان شی و ببینی حس امشب من چه حسیه هرچند تو مامان میشی و هیچوقت کاملا نمیفهمی پدر یعنی چی اما به هر حال حس مادر بودنو تجربه میکنی . برای همین من برات از پدر بودن نوشتم خوبه که بفهمی پدر مادرا چقدر این روزا براشون زندگی سخته و چطوری شما رو بزرگ میکنن ! شاید قدرشونو بدونینو اخرش سر اط خونه سالمندان در نیارن بابای عمر قیمت نداره .جون قیمت نداره .اما اونم ارزونیتون تا قد بکشین و کسی بشین دعات میکنم بابایی .از پیش خدا بازم دعام کن تا وقت هست و هنوزم میبینیش ! چیزی که برات نوشتم و اینجا امانت میذارم تا به وقتش بخونی ! بابا پوریا احساس تنهایی خیلی زیادی دارم .. شاید اگه تمام وقتمو کامپیوتر و کارو اینترنت و این دهکده ی جهانی نفرین شده پر نکرده بود ، وقت واسه لذت بردن از چیزهای دیگه هم بود ! شاید اگه اینجوری نمیگذشت الان احساس نمیکردم خیلی از وقت و گذشتم رو حروم کرد ، تلف کردم .. ساعت ها وقتم صرف کارایی شد که هیچوقت نفهمیدم دوستشون دارم یا نه ! شاید اگه یه فرد لیسانسه بودم با یه شغل خیلی معمولی تر و بی دردسر تر ، زندگیم خیلی قشنگ تر بود خیلی حسای خوبی رو داشتم که الان ندارم . هفته ی دیگه دیگه واقعی و همیشگی میشم بابا ! هنوز نمیدونم اونقدر بزرگ شدم یا نه ... نمیدونم تاریخ تولدم راست میگه که 33 سالمه یا نه ... واقعا همه ی پدر ها یک هفته قبل از تولد بچه هاشون همین احساس و دارن ؟ واقعا این اون احساسیه که تمام عمر دنبالشیم ؟ یا من دارم این لذت و این مدت رو هم حروم میکنم با فکرای مسخرم ! گیر افتادم وسط یه عالمه فکر اما از این به بعد قراره بار دو نفر دیگه رو هم بکشم . چرا هیچوقت برای خودم وقت ندارم ! چقدر دیگه میتونم پشت گوش بندازم و بگم وقت حالا وقت هست ... و بعد یه روز شاید بمیرم و هنوز خلوت ارزوش به دلم مونده باشه ! نمیدونم هنوز دلم میخواد یه روز دخترم انقدر بزرگ شه که پشت کامپیوتر ببینمش ؟ دوس دارم بهش یاد بدم اینترنتو ؟ اصلا دوس دارم رشتمو ادامه بده ؟ یا قرار مثل هزار و یک نفر دیگه همه اینا بشه باعث هدر رفتن و عمر و احساس و انرژیش ..! خیلی تنهام ! خوش به حال مادرا که لا اقل یه مدت با جنینشون خلوت میکنن .باهاش حرف میزنن !درد و دل میکنن ! خودشونو جلوی اینه نگاه میکنن و به تغیرراتشون لبخند میزنن ! اونا 9 ماه واسه کنار اومدن با تغییرات وقت دارن . چقدر لبخندشون قشنگه وقتی دست به سیاه سفید نمیزنن همه میگن کار نکن نرو نیا بار شیشه داری ! پدرها همیشه جور همه چیو میکشن ! همیشه تنهان .همیشه خوددارن . صبورن. پدر ها بر عکس مادرها بی صدا تموم میشن ! نه نفرین میکنن نه شیر حروم بچه ها میکنن ! بیصدا نگاه میکنن و بی صدا تر غصه میخورن .همیشه خودشونو سرزنش میکنن . فقط وفقط خودشون . همیشه تو جواب مامان و دوس داری یا بابا پدرهان ک سرشون و میندازن پایین و پیش خودشون میگن ... معلومه که مامان قدرتو هنوز بابا نشده میدونم بابا .خیلی مردی .. سایت بمونه رو سرم هزار سال که هنوزم نگاه کردن بهت مثل کوه محکمم میکنه شرمندم واسه تمام قدر نشناسی ها و چیزایی که با نفهمیم ریختم تو دلتو به روم نیاوردی . کاش نزدیکم بودی این روزا که بهت نیاز دارم تا دستاتو ببوسم چقدر دلم گرفته .چقدر احساس تنهایی میکنم چقدر روزا تند میگذره ... دخترم یه کم فرصت بده ... دوست دارم باهات حرف بزنم اما هنوز میترسم ... میدونم 9 ماه خیلی زیاده اما بابا بازم وقتاش و صرف چیزایی کرده که بی ارزش بودن یه کم وقت بده قول میدم بابای خوبی باشم .. قول میدم (یه روز به بابامم قول دادم پسر خوبی باشم ... یعنی بودم ؟ یا بازم فقط به روم ننمیاره چقدر بد بودم ؟ ) 14
poor!a 15130 مالک ارسال شده در 24 فروردین، 2013 پسر جوان جلو تاکسی نشسته بود... پسر جوان داشت با سرعت 260 word per second اسمس میداد... پسر جوان در عین حال دختر خانومای توی خیابونم از دست نمیداد و مینگریست... ناگهان... گوشی پسر جوان به صدا درآمد راننده تاکسی گوشهایش را تیز کرد که البته نیازی نبود.. صدای دختر خانومی به گوش می رسید(به گوش ماهم می رسید) پس از اتمام مکالمه... راننده تاکسی :هی ییی ... راننده تاکسی:هی یی(دوباره) پسر جوان :چیزی شده عمو؟ سکوت حکم فرماست... راننده تاکسی:شما ها چرا یکی ازاین دخترا رو نمیگیرین؟ پسر جوان نیشش تا بناگوش باز میشود... پسرجوان:ای بابا کی حال و حوصله زن داره؟ پسرجوان یه جابجایی تکنینکی داخل صندلیش انجام میدهد تا سخنرانی را ادامه دهد..اما دوباره .. راننده تاکسی:هی ییی پسرجوان:آخه زن زندگی که دوس نمیشه... راننده تاکسی:"موندم تو کار شما جوونا موندم....هرروز 50 تا جوون مث تو سوار این صندلی میشن این سوالو ازشون میپرسم همین جوابو میدن....همشون میخوان سر به زیر ترین و نجیب ترین و بهترین دختر عالمو بگیرن....آخه یکی نیس بهشون بگه مرد حسابی آخه با این کارا که شما میکننین مگه دختر سالمم تو جامعه مونده؟ که تو بخوای بگیریش؟همتون خودتونو گول میزنین...." پسرجوان نیشش تا بناگوش باز شده و ما فقط تکان خوردن سر ایشان را میبینیم که حدس میزنیم میخندد راننده تاکسی :"آخرش میرین خواستگاری یکی میگی به به چه دختری!دختره ام قسم میخوره تا حالا با هیشکی دوس نبوده....تو ام الکی خوشحال میشی....واللا بخدا با یکی از همینا ازدواج میکنی تنها تفاوتش اینه که دوس پسرش تو نبودی یکی دیگه بوده..." پسرجوان:حاجی قربون دستت همین بغل پیاده میشم... راننده تاکسی:همین دوس دختر خودتوبگیر که حداقل خودت میدونی چی بوده بینتون.... پسر جوان پیاده میشود راننده تاکسی:هی ییی 4
ارسال های توصیه شده