سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۰ اعتراض آدم ها، گاه مثل زلزله است، یکباره و بی خبر، همه چیز را از بن می لرزاند، برخی مثل آتشفشان؛ جمع می شود تا یکباره اطراف را به آتش کشد. برخی هم مثل گردباد است، همه را در می نوردد و ویران می کند. اما اعتراض نه برای ویران کردن است، نه برای به آتش کشیدن و نه برای گسترش وحشتی که زلزله می پراکند.... اعتراض یک ویژگی ارزشمند انسانی، یک نعمت بزرگ خدادادی و یک سازوکار طبیعی است برای پایدار ماندن رابطه میان آدم ها، ثبات نظام های اجتماعی و جلوگیری از فسیل شدن و فرو ریختن حاکمیت ها. اعتراض برای همه سطوح ارتباطی آدمی ضروری است:برای همه روابط فردی و برای همه روابط گروه محور. رابطه فرد با خودش، رابطه فرد با همسرش، رابطه فرد با نهاده های اجتماعی اطرافش، رابطه فرد با حاکمیت و به همین شکل همه روابطی که گروههای انسانی با افراد، گروهها، نهادها و حکومت ها برقرار می کنند. به بدن خود نگاه کنیم: اگر سازوکارهای اعتراضی که از طریق سلسله اعصاب ما به مغز منتقل می شود (انواع دردها، سوزش ها یا احساس هایی چون گرسنگی، تشنگی، خواب آلودگی و امثال آن) خاموش شود، یا اگر مغز گمان برد که با منهدم کردن اساس و بنیان این سازوکار، "آرام و راحت" می شود، طولی نمی کشد که بدن ما یا می پوسد، یا می سوزد یا فلج می شود یا نهایتا می میرد. مغز ما، علاقه ای به حاکمیت بر اعضای مرده، فلج شده یا از کارافتاده ندارد. بر عکس، بزرگترین نگرانی های مغز بعنوان فرماندار مرکزی بدن، جاری بودن، برقرار بودن، سالم ماندن و حساس بودن این سازوکار است. مغز، شرایطی را فراهم می کند که اگر سوزنی به انگشت کوچک دست ما فرو رفت، در همان لحظه فریاد بزند و کاری کند که نه تنها دست به فریاد انگشت کوچک برسد بلکه حتی "دگر عضو ها را نماند قرار". جالب این که مغز ترجیح می دهد که هر اعتراض کوچک را در نزدیک ترین لحظه ممکن دریافت کند، به تاخیر انداختن اعتراض ها جمع شدن دو یا چند درد در بدن و فعال شدن همزمان مکانیزم های اعتراضی، چیزی نیست که دلخواه مغز یا روش ترجیحی آن باشد. در نهاده های اجتماعی (خانواده، مدرسه، اداره، کارگاه و ...دولت) نیز طبیعی ترین و خردمندانه حالت، جریان داشتن مداوم ساز و کارهای اعتراضی از بدن به مرکز فرمان دار است: همانند قطره چکان یک سرم که داروی اعتراض را آرام و پیوسته به نهاده می رساند و ناراسایی ها را رسا می سازد. همچنین، این یک ملاک، شاخص و محک ارزیابی برای تعیین میزان توسعه یافتگی جوامع و رشد فرهنگ دمکراسی در متن جامعه و سپس در دولت و حاکمیت است. نبودن استبداد یعنی پاسبانی و مراقبت از سازوکار سرزنده، جاری و حساس اعتراضی در تمامی رگه ها، سطوح و ارکان جامعه تحت حاکمیت. بنابراین، اعتراض اگر مورد به مورد (مستمر) و به موقع باشد، تخریب و تنش و بحران ندارد. یک چالش انگیزاننده کارساز است میان منبع اعتراض و نقطه هدف و نتیجه آن هم رضامندی منبع و کارآمدی و پایداری هدف جریان اعتراضی است. ده ها سال است که در کشورهای توسعه یافته تر، نظریه پردازان و طراحان ساز و کارهای اجتماعی و نیز مدیران و قدرت های حاکم، به دنبال فرهنگ آفرینی و استقرار این حالت تعادلی در میان آحاد جامعه هستند تا در سطوح مختلف روابط انسانی (از رابطه با خود گرفته تا روابط درون خانواده، درون سازمانی، برون سازمانی و گروههای اجتماعی با دولت ها) چنین سازوکار سرزنده و کارسازی تثبیت شود. در عوض اما، در کشورهای جهان سوم، حاکمیت ها اغلب به خاموش کردن ساز و کارهای اعتراضی می پردازند و در نقطه مقابل، فواصل زمانی رخدادهای اعتراضی متن جامعه و گروههای اجتماعی، طولانی می شود و آن گاه که اعتراض ها نهایتا (و به طبیعت قوانین حاکم بر آن) سر برکشد، به انواع آفت ها گرفتار است: متراکم است، آشفته و آشفته ساز است، افراطی و هیجانی است، ویرانگر است و البته خشن و خونین. و این چرخه هربار مهیب تر تکرار می شود و بر قدرت جهنمی خود می افزاید. معلوم می شود که وظیفه مربیان جامعه در این میان چیست. تلویزیون، مطبوعات، مراجع فکری، اندیشمندان و بویژه روحانیون، به جای آنکه همگی بنشینند تا یک فوران اعتراضی مثل آتشفشان همه جا را از آتش و دود و غبار فرا بگیرد، باید به شهروندان، اعتراض کردن و درست اعتراض کردن را بیاموزند و به رهبران و صاحبان قدرت، نقش درست شان در برقرار کردن این ساز و کار خیرآفرین و پایدار و نه سرکوب و انهدام آن را تفهیم کنند تا تفاهمی در درون متن جامعه و بین این متن و دولت های حاکم برقرار شود که بزرگترین شانیت توسعه یافتگی و شرافتی است شایسته هر ملت داعیه دار پیشینه فرهنگی. 11 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۰ روانشناسی اعتراض هر فرد یا جامعه، نوعی تناسب و تقارنی شگفت با دیگر جنبه های اخلاقی و رفتاری آن فرد یا جامعه دارد. برای مثال، روانشناسی تقدیر (قدردانی) ما ایرانیان در قبال سرمایه های بزرگ انسانی این سرزمین، تقارنی معکوس و تاسف بار با روانشناسی اعتراض ما در قبال دولت و دولتمردان دارد: معمول این است که اندیشمندان، دانشمندان، هنرمندان، شاعران و فلاسفه این سرزمین، تا زمانیکه زنده هستند، مورد بی توجهی یا حتی بی اعتنایی، بی احترامی و تحقیر قرار می گیرند اما پس از مرگ شان، چه افراط هایی که در بزرگداشت آنها نمی شود. شاید به همین دلیل است که ما ایرانیان بعنوان قومی مرده پرست، شهرت یافته ایم یا درباره ما گفته می شود که آدم خوب از نظر ایرانیان، آدمی است که مرده باشد! این در حالی است که رویکرد رفتاری ما در قبال صاحبان قدرت از جهتی دیگر ناموزون است: قاعده این است که تا فردی در راس قدرت است، موجودی بی عیب و ایراد یا حتی مقدس به حساب می آید و همین که از قدرت کنار رفت و در گوشه ای قرار گرفت، انواع اشکالات، ایرادها و گناهان به وی نسبت داده می شود. این دو ویژگی روانشناختی ناموزون، هنگامی که به شرایط طبیعی خود بازگردانده شوند، کارسازند و مکمل هم محسوب می شوند: تازمانیکه فردی در راس قدرت است، بهتر است با نکته بینی و حساسیت، رفتارهای مدیریتی وی سنجیده و نقد شود و مورد اعتراض قرار گیرد اما هنگامی که دستش از قدرت کوتاه شد، با انصاف و احترام و اکرام، با او رفتار شود. عکس این رویکرد می بایست درباره سرمایه های فکری جامعه، معمول شود! از آنچه تاکنون گفته شد، می توان سرخط های زیر را نتیجه گرفت: اعتراض یک جوهر ذاتی و یک ویژگی اساسی است که "حضور" آن، یک عارضه نیست بلکه نبود آن یک بیماری نگران کننده با آسیب زایی فراوان است. روانشناسی اعتراض به مانند روانشناسی هر یک از دیگر رفتارهای بشری، نیازمند پرورش و تربیت است. اگر این پرورش یافتگی به خوبی انجام شود، به توازن و تعادل می رسد و حاصل آن رفتارهای اعتراضی به موقع، متین و هدفمند خواهد بود. آموزه مهم تر این که؛ اعتراض، یک رفتار در کنار دیگر رفتارها نیست بلکه نقش کانونی و محوری در پارادایم رفتاری بشر دارد به این معنی که بنابراین و برای مثال، بایسته است که به کودکان خود، ابتدا اعتراض کردن و خوب اعتراض کردن را بیاموزیم و بعد احترا بالندگی و توازن آن به رشد و تعادل دیگر جنبه های رفتاری می انجامد و نبود آن به تحقیر، تخریب و عدم تعادل دیگر رفتارها منجر می شود.م و اطاعت را. آموزه دیگری که از این اصل ناشی می شود این که: بشر در فرایند تاریخ طبیعی تکامل خود، قبل از هرچیز موجودی اعتراضگرا بوده است تا اندیشه گرا. یعنی برخلاف آموزه دکارتی، بشر موجودیت خود را با اعتراض اثبات می کند: معترضم، پس هستم. همین جوهره اعتراضی موجب بالندگی جوهره تفکر، ابتکار و خلاقیت شده است. تکوین شخصیت آرام و زایشگر در فرد و جامعه، از مسیر رفتارگری اعتراضی شکل می گیرد. در غیر این صورت، با تکوین شاکله های خموده و فاقد زایش مواجه خواهیم بود. اگر بتوان به شاخصی از چند و چون روانشناسی اعتراض یک جامعه دست یافت، این شاخص با شاخص توسعه یافتگی آن جامعه نسبتی متقارن (Symmetrical) خواهد داشت. ممکن نیست، عمومیت شهروندان یک جامعه، قانون پذیر، منضبط و مسوول بار بیایند مگر آنکه، قبل از آن و پیوسته، بروز رفتارهای اعتراضی را تمرین و تجربه کنند. رفتار اعتراضی باید بدون تاخیر، به موقع و مورد به مورد باشد. تاخیر، تراکم و سرکوب نیازهای اعتراضی منجر به عقده مندی و بدشکلی شخصیت فرد و جامعه و پیچیده شدن اصل مسائل و راه حل های آنها می شود. انسان منقاد غیرمعترض، انسانی است که نعمت آزادی در جوهره او، خشکانده شده است. حال ممکن است این وضعیت، محصول فرایندی ذاتی شده (نسل به نسل) باشد، یا فرایندی اعتقادی و مذهبی (انقیاد بشر در مقابل بشری دیگر)، یا فرایندی که خشونت، بی رحمی و ترس، عناصر محتوایی آن باشند. یک نظم مدیریتی پایا و پویا، در هر سطحی که باشد از خانواده، مدرسه، سازمان، شهر تا کلان یک جامعه، برای کسب نتیجه مطلوب در رشد و پرورش رفتاری (هر الگویی که آرمان آن را دارد)، می بایست از پرورش رفتارهای اعتراضی آغاز کند. اعتراض، حتی چنانچه از سوژه (بهانه)ای با مبنای درست استدلالی، منطقی و منصفانه هم برخوردار نباشد، خود بخود منشاء برکات زیادی است و در هرحال، جاری بودن آن خیر می آفریند و خشکیدن آن، برکت می برد. دکتر محمد حسین جعفری 11 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۰ اعتراض یک ویژگی ارزشمند انسانی... برای پایدار ماندن رابطه میان آدم ها، ثبات نظام های اجتماعی و جلوگیری از فسیل شدن و فرو ریختن حاکمیت ها. نبودن استبداد یعنی پاسبانی و مراقبت از سازوکار سرزنده، جاری و حساس اعتراضی در تمامی رگه ها، سطوح و ارکان جامعه تحت حاکمیت. در کشورهای جهان سوم، حاکمیت ها اغلب به خاموش کردن ساز و کارهای اعتراضی می پردازند و در نقطه مقابل، فواصل زمانی رخدادهای اعتراضی متن جامعه و گروههای اجتماعی، طولانی می شود و آن گاه که اعتراض ها نهایتا (و به طبیعت قوانین حاکم بر آن) سر برکشد، به انواع آفت ها گرفتار است: متراکم است، آشفته و آشفته ساز است، افراطی و هیجانی است، ویرانگر است و البته خشن و خونین. و این چرخه هربار مهیب تر تکرار می شود و بر قدرت جهنمی خود می افزاید. روانشناسی اعتراض هر فرد یا جامعه، نوعی تناسب و تقارنی شگفت با دیگر جنبه های اخلاقی و رفتاری آن فرد یا جامعه دارد. اعتراض یک جوهر ذاتی و یک ویژگی اساسی است که "حضور" آن، یک عارضه نیست بلکه نبود آن یک بیماری نگران کننده با آسیب زایی فراوان است. تکوین شخصیت آرام و زایشگر در فرد و جامعه، از مسیر رفتارگری اعتراضی شکل می گیرد. در غیر این صورت، با تکوین شاکله های خموده و فاقد زایش مواجه خواهیم بود. اگر بتوان به شاخصی از چند و چون روانشناسی اعتراض یک جامعه دست یافت، این شاخص با شاخص توسعه یافتگی آن جامعه نسبتی متقارن (Symmetrical) خواهد داشت. چی بگم والا اصلا دیگه حس وحال نوشتن برا ادم نمونده این تاپیک واین موضوع اندازه چندین کتاب حرف هست توش اون تیکه دکارتش خوشم اومد ولی علی ایحال بانیان امور که اون رو پدرلیبرالیسم به شما میارن واز برده شدن وخونده شدن حرفاش وحشت دارن به هرحال زنده باد پوپولیسم! 3 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۰ رفتار اعتراضی باید بدون تاخیر، به موقع و مورد به مورد باشد. تاخیر، تراکم و سرکوب نیازهای اعتراضی منجر به عقده مندی و بدشکلی شخصیت فرد و جامعه و پیچیده شدن اصل مسائل و راه حل های آنها می شود. همين يه بند رو اگه تو روابط شخضي بتونيم درست و اصولي پياده كنيم شايد هيچ وقت شاهد دعواهاي ناشي از دلخوري هاي كوچيك نباشيم! 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده