viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۰ روشنفکر آن گروه از فرهیختگان جامعهاند که بیآنکه تکلیفی سیاسی- ورای فعالیتی در محدوده حرفه ایشان – به آنها واگذار شده باشد، در اموری نیز دخالت میکنند و به آنها واکنش نشان میدهند که به منافع و مصالح عمومی جامعه بستگی دارد. "آناتول فرانس" الف- روشنفکر زن/مردی است نامحرم، در تبعید و در حاشیه، آماتور و مولف زبانی که سعی میکند حقیقت را به قدرت بگوید. او مزاحم حفظ شرایط موجود است. روشنفکر کسی است که قادر است دربرابر قدرت، حقیقت را به زبان بیاورد.ترشرویی سخنور، و به نحو خارق العادهای با جرات و برآشفته، که هیچ قدرت دنیوی در نزد وی آنقدر بزرگ و با نفوذ نیست که نتوان آن را مواخذه کرد و به انتقادش دست زد. روشنفکرِ مستقل از جمله شخصیتهای انگشتشمار باقی ماندهای است که برای مقاومت و جنگیدن با رفتارهای قالبی و پیامدهای آن، که مرگ چیزهایی است که مغرورانه زندگی میکنند، مسلحاست. حرفه روشنفکری نه به معنای انتقاد دائمی از خط مشی حکومت، که به عنوان حرفهای است که باید دائمن خود را هوشیار نگاه دارد و اجازه ندهد فقط نیمی از حقایق و ایدههای قابل قبول راهنمایش باشند.همین عوامل است که از او روشنفکری حرفهای میسازد، تلاشی دائمی و ترکیبی، ناتمام و حتمن ناقص وناکامل که اگرچه الزامن باعث شهرت فرد نمیشود، نیرومندی و پیچیدگیاش دست کم غنای فردی به همراه دارد. روشنفکر، با داشتن هنر زندگی با هنجارهای متفاوت، داستانی برای گفتن ندارد بلکه تاثیر او فقط نوعی بیثباتی است؛ او پدیدآورنده ارتعاشهای ناگهانی است. ب- روشنفکر و روشنفکری دشمنان فراوان و متنوعی دارد؛ متهم کردن همه روشنفکران به خودفروشی، فقط به این دلیل که برای امرار معاش در یک دانشگاه یا روزنامهکار میکنند، اتهامی خشن و در عین حال بیمعنی است. بیان این معنا که جهان چندان فاسد است که در نهایت همه کس در برابر ثروت و دولت سر تسلیم فرود میآورد، عمیقن کلبی مسلکانه است. از سوی دیگر اگر فرد روشنفکر را یک آرمانگرای کامل، سلحشوری تابنده، بسی بیآلایش و آزاده تصور کنیم که از هرگونه خواستههای مادی به دور و نسبت به آنها بدگمان است، موضوع را جدی نگرفتهایم. هیچ کس نمیتواند از چنین آزمونی سرافراز بیرون بیاید. روشنفکر برهم زننده نظم و ثبات است و جامعه برای رام کردن او تلاش میکند وی را به محاصره خود درآورد، گاه با اعتبار جایزه و پاداش، گاه با به سخره گرفتن تمام کارهای روشنفکری، و بیشتر اوقات با تاکید بر این نکته که روشنفکر فقط باید یک متخصص حرفهای در رشته خود باشد. اما روشنفکر هرگز روشنفکرتر از زمانی نخواهد بود که جامعه او را به محاصره درآورده، به ریشخند گرفته و احاطه کرده تا به هر صورتی که میخواهد در میآورد. روشنفکر باید در برابر فشارهای جدید برای تکرشتهکاری مقاومت کند و اجازه ندهد بالا رفتن از نردبان نظام آموزشی، او را وادار به اندیشه و سخن تکبعدی و تخصصی، که صرفن برای متخصصان قابل فهم است، بکند. او باید تلاش کند تا حد ممکن از تابعیت آمریت نهادهای آموزشی و نهادهای قدرت اجتناب کند. روشنفکر در برابر تجاوزهای حرفهای کردن، باید آماتورگری پیشه کند، به این معنا که نیروی محرک او عاطفه و غمخواری و نه سودجویی و خودخواهی کوتهفکرانه تکرشته کاری باشد.روشنفکر باید مادام العمر درگیرجدال با همه اولیای بصیرت یا کتابهای مقدسی باشد که چپاولگری آنها بیش از اندازه بوده و استبدادگراییشان تحمل هیچ مخالف و تنوع و گوناگونی را ندارد. در برابر چنین روشنفکری، با ازرشهای گیتی باورانه، خدایان همواره ناکاماند. ج- به عنوان مثال دربرابر اسلامگرایانی در جوامع اسلامی-عربی، که از طرف ستمدیدگان، مستمندان شهری، دهقانان بیزمینِ روستاها و همه کسانیکه امیدی جز گذشتۀ اسلامیِ احیا شده یا بازسازی شده ندارند، رسالتی بردوش خود احساس میکنند که به گفته خودشان حامل عدالتی شایان توجه است؛ نقش روشنفکر این نیست که به سادگی بگوید «اسلام تنها راه بوده است» و چیزی درباره برداشتهای متفاوت آن نگوید و بیشتر اختلاف عقاید و تفاوتهای موجود را همتراز جلوه دهد. اسلام مذهب و فرهنگی است که در عین ترکیب از یکپارچگی بسیار دور است، روشنفکر به هیچ وجه ناگزیر از همسرایی با ستایشگران اسلام نیست، بلکه قبل از هر چیز باید در طنینی بلند تفسیری از اسلام را با تاکید بر پیچیده و بغرنج بودن و ماهیت دگرپذیری آن معرفی کند و در عین حال از آمرین اسلام بخواهد که با چالشهای اقلیت غیر اسلامی، حقوق زنان، خود مدرنیته با دقت در ویژگیهای انسانی و ارزیابی صادقانه از آن وارد گفتگو شوند. نقطه مرکزی برای یک روشنفکر در اسلام نه کناره گیری از جاه طلبان سیاسی یا نافرهیختگان ظاهر نما، بلکه احیای اجتهاد یا تقسیر شخصی است. برداشتی است از: ادوارد سعید، 1380، نقش روشنفکر، ترجمه حمید عضدانلو، نی. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده