Himmler 22171 مالک ارسال شده در 28 فروردین، 2012 ایوونای آفتابی دنیا تاریکه یه جوری که نه فانوسه نه مهتاب دلمُ به کی ببندم ته این دهکده ی خواب اگه یه اتاق کوچیک اگه یه پنجره باشه پای اسم کی بمونم که برام خاطره باشه دنیا تاریکه یه جوری که چشامُ هم می ذارم تا که دستمُ بگیری پامُ تو حرم می ذارم صحنتون پر از پرنده آفتاب صلات ظهره زیر گنبد طلاتون سر عاشقا رو مهره برج کاشیای رنگی طاق نصرتای آبی سایه روشنای آروم ایوونای آفتابی پاي حوض نقره پوشت پيچيده عطر پرنده سايه ها كوتاهن اما قد گلدسته بلنده دنیا تاریکه بجز تو که چراغ راه دوری برا هرکی هر چی هستی برا من سنگ صبوری تو درست آخر حرفي اونجا كه ساكته دنيا خط بين عقل و عشقي مرز بیداری و رويا مث بهت يه كبوتر لب ايوون طلاتم بين اين همه هياهو زائر امام رضاتم 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 2 اردیبهشت، 2012 ترانه شیدایی نسخه ما قبل نهایی هنوز عادت به تنهایی ندارم باید دلتنگیُ طاقت بیارم اسیرم بین عشق و بی خیالی چه دنیای غریبی بی تو دارم نمی دونی چقد از گریه سیرم کمک کن تا دوباره جون بگیرم یه وقتایی به من نزدیکتر شو دارم حس می کنم از دست می رم نمی ترسی ببینی // برای دیدن تو // یه روزاز درد دلتنگی بمیرم تو که باشی کنارم // می خوام دنیا نباشه // تو دستای تو آرامش بگیرم بگو سهم من از عشق // چی بوده غیر ازین تب // تو رو دارم به جز تنهایی امشب تو رو دارم که هر شب // میای آروم کنارم // نمی تونی ببینی درد دارم دارم تاوان دلتنگیمُ می دم کنار تو به آرامش رسیدم تو می دونی که تنهایی عذابه خدایا از تو تنها تر ندیدم 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 12 اردیبهشت، 2012 مردي از آيينه آمد ، روزهايي سر رسيد سال هاي با جنون پيوسته اي از در رسيد چشم ، در کار صراحت بود تا توفان نشست دست ، سرگرم رفاقت بود تا خنجر رسيد واژگون شد ياس ، بغض تلخ گلدان ها شکست شعله ور شد خنده ، بوي تند خاکستر رسيد تا چه شب هايي به بارانهاي بي حاصل گذشت تا چه آسيبي به وجدان هاي نام آور رسيد باز هم از قاب ، از ديوار هاي روبرو عطر دلتنگ صداي گريه اي پرپر رسيد 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 25 اردیبهشت، 2012 گذشتم از هوایی ، بریدم از جهانی به تو رسیدم از تو، به مرز مهربانی کجا بدون اسمت، غریبگی نکردم کجا پناه من شد، ازین همه نشانی فلات آفتابی ،در این هوای ابری بهشت عاشقانی، دراین جهان فانی تو کوه و دشت و صحرا، تو آفتاب و دریا تو جویبار و باران، تو باغ زنده گانی تو ای بهشتم ایران، چو آفتاب و باران به خنده می نشینی، به گریه می نشانی تو می درخشی از دل، چو ماه ،ماه کامل به میل دوستانی ، به رغم دشمنانی وطن پناه ما باش ، درین غبار مسموم درین هوا که از نو، گرفته ایم جانی مگر زبان آتش ،نشیند از دعایی مگر دعای خیری براید از دهانی 1
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 22 فروردین، 2014 غارت بسیار بي زارم ازين ساعت ديواري از اين شب طاقت كُش بيداري از دلقك اين بازي سر در گم از ديدن اين صحنه ي تكراري هر ثانيه در مغزم، مي كوبد چون چكش ِبي وقفه ي نجاري سي سال به هر حادثه" نه "گفتم تاوان پذيرفتن يك " آري" دلخون شده از عقده ي ناكامي ويران شده ازغارت بسياري طاعون زده ي عشق اهورايي عبرت زده ي شور فداكاري آبادي من سوخت به ويراني سربازي من رفت به سرداري اي كاش كه عقل من و تو كم كم برخيزد ازين بستر بيماري
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 16 تیر، 2014 چند سالي ست كه تكليف دلم روشن نيست جا به اندازه ي تنهايي من در من نيست چشم مي دوزم در چشم رفيقاني كه عشق در باورشان قد سر سوزن نيست دست برداشتم از عشق كه هر دست سلام لمس آرامش سردي ست كه در آهن نيست حس بي قاعده ي عقل و جنون با من بود درك اين حال به هم ريخته تقريبا نيست سال ها بود ازين فاصله مي ترسيدم كه به كوتاهي دل كندن و دل بستن نيست رفتم از دست و به آغوش خودم بر گشتم جا به اندازه ي تنهايي من در من نيست
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 30 مرداد، 2014 مادر فرشته اي ست که من فکر مي کنم بر روي خاک معجزه آسا نشسته است مادر پرنده اي ست که با بال هاي خيس بر شاخه ي شکسته ي رويا نشسته است...
Astraea 25351 ارسال شده در 24 فروردین، 2015 زندگی در گذر آینه ها جان دارد با سفرهای پر از خاطره پیمان دارد زندگی خواب لطیفی است که گل می بیند اضطراب و هیجانی است که انسان دارد زندگی كلبه دنجی ست كه در نقشه خود دو سه تا پنجره رو به خیابان دارد گاه با خنده عجین است و گهی با گریه گاه خشك است و گهی شرشر باران دارد زندگی مرد بزرگیست كه در بستر مرگ به شفابخشی یك معجزه ایمان دارد زندگی حالت بارانی چشمان تو است كه در آن قوس و قزح های فراوان دارد زندگی آن گل سرخی ست كه تو می بویی یك سرآغاز قشنگی ست كه پایان دارد ...
ارسال های توصیه شده