سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ جودی عزیزم کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آن ها را دوست داریم و به آن ها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم. دوستدارتو : بابالنگ دراز 26 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۹۰ وااااااااای مریم خیلی دوسش داشتم خیلی! نامه بابا لنگ دراز هیچ وقت به دستم نمی رسید مگر با این تاپیک! 6 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۰ همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته... بابا لنگ دراز هم برای جودی اش گریه میکرد. 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده