سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ دو نیمکره مغز از اطلاعاتی استفاده میکنند که آنها را از یکدیگر از طریق پیوندگاه (commissure) مغزی ـ جسم پینهای (corpus callosum) ـ دریافت میکنند. جسم پینهای، نوار بزرگی از سلولهای مغزی است که دو نیمکره را به هم پیوند میدهد. بیمارانی که پیوندگاهآنها در اثر جراحی قطع شده است، نارساییهای رفتاری متنوعی را از خود بروز میدهند که فقدان دسترسی به اطلاعاتی را که یک نیمکره قبلاً از نیمکرۀ دیگر میگرفت، نشان میدهد، اما در افراد مبتلا به فقدان مادرزادی پیوندگاه (callosal agenesis) (یک نقص مادرزادی که در آن رابطی میان دو نیمکره وجود ندارد)، هیچگونه نارسایی رفتاری وجود ندارد یا نارسایی اندکی وجود دارد که نشان میدهد هر دو نیمکره آموختهاند از اطلاعاتی استفاده کنند که از راههای نهچندان مستقیم دیگری که آن دو را از طریق نواحی زیرقشری پیوند میدهند، منتقل میشوند. این موضوع نشان میدهد که حتی در حالت عادی هم نیمکرۀ در حال رشد یاد میگیرد از اطلاعاتی که پیوندگاه مغزی در اختیارش قرار میدهد، استفاده کند. در این صورت، آنچه در مورد انسان معمولی داریم، دو دستگاه شناختی است که به لحاظ فیزیکی متمایزند (و هر دو قادر به کارکرد مستقلاند) و به اطلاعات مبادله شده بهصورت نظاممند و آموختهشدهای پاسخ میدهند و آنچه دربارۀ این مورد بهخصوص جالب است، میزان خالص اطلاعاتِ مبادلهشده است. نوار پیوندگاه از تقریباً دویست میلیون سلول عصبی تشکیل شده و حتی اگر فرض کنیم که هر یک از این عصبها تنها تواناییِ داشتن یکی از دو حالت ممکن را در هر ثانیه دارد (محافظهکارانهترین حدس)، آنگاه به مجرایی مینگریم که ظرفیت اطلاعاتی آن بیش از دویست میلیون بیت در هر ثانیه است. این عدد را با ظرفیت کمتر از پانصد بیت در هر ثانیهایِ انگلیسی گفتاری مقایسه کنید. حال اگر دو نیمکرۀ متمایز بتوانند یاد بگیرند که در چنین مقیاس چشمگیری ارتباط برقرار کنند، چرا دو مغز متمایز هم نتوانند چنین کاری را یاد بگیرند؟ این کار نیازمند نوعی «پیوندگاه» مصنوعی است، اما بگذارید فرض کنیم که میتوانیم مبدل کارآمدی را برای کار گذاشتن در جایی از مغز بسازیم؛ مبدلی برای تبدیل سمفونی فعالیت عصبی به (برای مثال) ریزامواجی که بهمنظور اجرای تابع معکوس تبدیل ریزامواج دریافت شده به فعالیت عصبی، از یک آنتن در پیشانی پخش میشوند. اتصال چنین دستگاهی یک مشکل لاینحل نیست. ما صرفاً فرایندهای معمولی انشعاب دندریتی را برای بسط هزاران پیوند خاص خود با ریزسطح فعال مبدل فریب میدهیم. به محض اینکه این مجرا میان دو یا چند انسان گشوده شود، آنها میتوانند مبادلۀ اطلاعات را یاد بگیرند (یاد بگیرند) و رفتار خود را با همان ارتباط نزدیک و مهارتی هماهنگ کنند که نیمکرههای مغزی شما از خود نشان میدادند. تصور کنید این کار برای تیم هاکی، گروه باله و گروههای پژوهشی چه خواهد کرد! اگر همۀ مردم اینگونه مجهز شوند، زبان گفتاری از هر نوع ممکن است بهکلی از میان برود و قربانی اصل «گرهی که با دست باز میشود، با دندان باز نکن» بشود. کتابخانهها به جای اینکه پر از کتاب شوند، از آرشیوهای طولانی نمونة دورههای فعالیت عصبی پر خواهند شد. این انسانها چگونه دیگر افراد را میفهمند و تصور میکنند؟ من به این سؤال فقط این پاسخ را میتوانم بدهم، «تقریباً به همان شکل که نیمکرۀ راست شما، نیمکرۀ چپ شما را بهطور نزدیک و کارآمد و نه گزارهای «میفهمد» و «تصور میکند»!» [پاول چرچلند، «مادیانگاری حذفی و گرایشهای گزارهای»] 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده