Iman-Emperatour 4937 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۰ اگر این روزها به وبسایت رسمی اپل سر بزنید، خبر را خواهید شنید: «استیو جابز مرد.» و اگر روی عکس بزرگ جابز کلیک کنید، با این پیغام نوشتهشده با حروف درشت مواجه خواهید شد: «اپل نابغهای خلاق و ژرفاندیش را از دست داده است و جهان نیز انسانی فوقالعاده را. آن دسته از ما که بخت شناختن و کار کردن با استیو را داشتهایم، دوستی عزیز و راهنمایی الهامبخش را از دست دادهایم. استیو شرکتی را ترک میگوید که تنها خود او میتوانست بسازد و روحیهای که او داشت تا ابد شالوده اپل خواهد ماند.» استیو جابز، نابغه نوآوری در دنیای کامپیوتر و یکی از دو بنیانگذار اصلی شرکت اپل، چهارشنبه پس از یک دوره بیماری طولانیمدت درگذشت. جابز همراه با استیو ووزنیاک، شرکت پرآوازهخود را در یک گاراژ خانوادگی تاسیس کرد. وی مدتی پیش از آن تحصیلاتش را در کالج ترک کرده بود تا به قول خودش از جایی که هیچ ارزشی در آن نمیدید، به دنبال علاقه اصلی خودش برود. جابز در 1977 اپل 1 را به همراه ووزنیاک طراحی کرد، سپس ووزنیاک شرکت را ترک گفت، اما جابز اپل 2 را هم روانه بازار کرد و در نهایت، اوج خلاقیتاش را در مکینتاش به رخ کشاند. صاحبان مکینتاش به جای تایپکردن دستورهای کامپیوتری از یک ماوس استفاده میکردند تا بر شمایلهایی مشخص کلیک کنند و اینگونه بود که برای نخستین بار یک کامپیوتر واقعا شخصی ابداع شد؛ کامپیوتری که کار با آن به هیچ تخصص عجیب و غریبی نیاز نداشت. همه میگویند بیل گیتس ایده ویندوز، یعنی پردرآمدترین محصول خود و دلیل اصلی موفقیت شرکتاش مایکروسافت را از این ایده جابز کپیبرداری کرد ــ یا حتی دزدید. خود جابز در مورد طراحی مکینتاش میگفت: «وقتی کالج را رها کردم، دیگر سر کلاسهای اصلی خودم نمیرفتم. در عوض، به کلاس خوشنویسی رفتم. فکر نمیکردم فنون و اطلاعاتی که در این کلاس آموختم، هرگز در زندگی به کارم بیاید. اما ده سال بعد، وقتی در حال طراحی نخستین کامپیوتر مکینتاش بودیم، همه آنها دوباره به یادم آمد و از همهشان در طراحی مک استفاده کردیم. مک نخستین کامپیوتر همراه با نوعی حروفنگاری زیبا بود. اگر هرگز به آن تککلاس نمیرفتم، مک نیز هرگز قلمهای متنوع یا اندازه قلمهای متناسب با فضا و فاصله نداشت. و چون ویندوز صرفا کپیبرداری از مک بود، محتمل است که هیچ کامپیوتر شخصیای در جهان چنین امکاناتی نداشت.» رقابت مایکروسافت و اپل، بارها به رقابت شخص گیتس و جابز بدل میشد و البته در دنیای نوآوری، و حتی مارکهای تجاری، همه برای جابز و اپل اعتبار بیشتری قائل بودند تا برای گیتس یا مایکروسافت ــ اگرچه مدیریت و بازاریابی مایکروسافت، به زعم کارشناسان این حوزه، اشتباهات بسیار کمتری نسبت به رقیب خود داشت؛ اما مرگ تفاوت زیادی در روابط قدیمی ایجاد میکند. امروز آن رقیب کهنهکار، بیل گیتس، پس از مرگ جابز بیانیهای هم صادر کرده و در آن گفته است:«آشنایی با جابز یکی از بزرگترین افتخارات من است. من و استیو نزدیک به سی سال پیش برای نخستین بار با یکدیگر ملاقات کردیم. ما در طی بیش از نیمی از عمر خود با یکدیگر همکار، رقیب و دوست بودیم.» گیتس در این بیانیه از تاثر عمیق خویش بابت مرگ جابز گفته و دست آخر تاکید کرده است: «جهان به ندرت کسی همچون جابز را به خود خواهد دید؛ کسی که تاثیری عمیق بر جهان گذاشت و این تاثیر بر بسیاری نسلهای آینده نیز حس خواهد شد.» اما بیل گیتس تنها مرد بزرگ دنیای کامپیوتر نیست که مرگ جابز را دردناک توصیف کرده است. مارک زوکربرگ جوان، بنیانگذار فیسبوک نیز در بیانیهای نوشته است: «استیو، بهخاطر اینکه راهنما و دوست من بودی، ممنونم. بهخاطراینکه نشان دادی، آنچه میسازی، میتواند جهان را تغییر دهد، باز از تو ممنونم. استیو! دلم برایت تنگ میشود.» اما زندگی جابز مملو از دشواریها و اتفاقات ناخوشایند بود. سرپرستی او در کودکی توسط مادرش به زوجی دیگر واگذار میشود؛ زوجی که مادرش تصور میکرد «مرفه باشند». اما معلوم میشود که این زوج نیز به قول خود جابز «طبقهکارگری» هستند و در نهایت، تنها با پذیرفتن این شرط که استیو را در آینده به کالج خواهند فرستاد، مادر اصلی او را به سپردنش قانع میکنند. جابز از روزهای سخت ترککردن کالج نیز میگوید؛ زمانی که بطریهای کوکا را به ازای هر بطری 5 سنت جمعآوری میکرده تا بتواند غذا بخرد یا یکشنبه شبها 7 مایل برای خوردن غذا در معبد هارهکریشنا، پیاده از این سر شهر به آن سر شهر میرفته است. یا خودش تختی برای خوابیدن نداشته است و شبها را روی زمین اتاق دوستانش در خوابگاه به صبح میرسانده است، اما شاید همه اینها در برابر اتفاقی که در اوج موفقیت، یعنی تنها یکسال پس از روانهکردن مکینتاش به بازار افتاد، چندان برای خود او دشوار نبوده باشد. آن سال، جابزی که تازه سیساله شده بود، از شرکتی که خودش بنیان نهاد، اخراج میشود. خود جابز در این باره چنین گفته بود: «چه طور ممکن است از شرکتی که خودتان تاسیس کردهاید، اخراج شوید؟ خوب، وقتی اپل رشد کرد، کسی را استخدام کردیم که به نظر من بسیار بااستعداد بود و میتوانست همراه با من به خوبی از پس اداره شرکت برآید. سال اول همهچیز خوب پیش رفت، اما پس از آن نگرشهای ما نسبت به آینده از هم دور شد و بهتدریج، دچار اختلافات جدی شدیم. هیاتمدیره در این دعوا طرف او را گرفت. به این ترتیب، در سیسالگی من اخراج شدم. تمام تمرکز و هدف زندگی بزرگسالی من از دست رفت و وضعیت بهشدت نومیدکننده بود. واقعا برای چند ماه نمیدانستم چه باید بکنم. یک بازنده معروف شده بودم و حتی خیال داشتم از آنجا، از سیلیکون والی (محله شرکتهای بزرگ و معروف کامپیوتری) فرار کنم. اما به تدریج چیزی در دلم شروع به رشد کرد. هنوز آنچه را انجام میدادم، عمیقا دوست داشتم. بعدها فهمیدم اخراجشدن از اپل بهترین چیزی بود که میتوانست برای من اتفاق بیفتد.» جابز پس از این اتفاق دو شرکت جدید بنیان نهاد: شرکتی به نام نکست که به نوآوری در تکنولوژی مربوط به صنعت کامپیوتر میپرداخت و شرکتی به نام پیکسار که بعدتر نخستین فیلم انیمیشن، داستان اسباببازی را ساخت و اکنون موفقترین کمپانی انیمیشنی در دنیا است. خود تکنولوژی نکست نیز، بعد از بازگشت مجدد جابز به اپل، بعد از یک دوره رکود بزرگ در این شرکت، در هسته مرکزی اپل قرار گرفت. با این حال، دشواریهای جابز هنوز تمام نشده بود. آخرین آنها، به جز خود مرگ، سرطان لوزالمعدهای بود که برای بار نخست درمان شد، اما چندروز پیش بالاخره جان او را گرفت. خود جابز در سخنرانی جالبی در مورد مرگ سخن میگوید ــ آن هم در آخرین باری که در مورد مرگ با چنین تفصیلی سخن میگوید. وی در این سخنرانی، سال 2005، گفته بود: «وقتی 17 ساله بودم، چنین جملهای خواندم: «اگر هر روز را با این تصور سپری کنی که انگار آخرین روز تو است، بالاخره روزی فرا خواهد رسید که تصور تو درست از آب در بیاید.» این جمله بر من تاثیر گذاشت و از آن روز به بعد، در این سیوسه سال، هر روز صبح در آینه نگاه کردهام و از خود پرسیده ام: «اگر امروز آخرین روز زندگی من میبود، آیا کارهایی را که قرار است امروز انجام دهم، باز هم انجام میدادم؟» و هر وقت پاسخم به این سوال برای چندین روز متوالی «نه» شود، میدانم که باید چیزی را تغییر دهم. تصور اینکه بهزودی خواهم مرد، مهمترین ابزاری است که مرا برای تصمیمگیریهای مهم در زندگی آماده کرده است. زیرا تقریبا همهچیز ــ همهانتظارات خارجی، همه انواع غرور، سرخوردگی یا شکست ــ در برابر مرگ رنگ میبازند و تنها چیزی که واقعا مهم است، باقی میماند. به یاد داشتن اینکه به زودی خواهید مرد، بهترین راه برای فرار از تله اندیشیدن به این امر است: شما چیزی برای از دست دادن دارید. اما بدانید که پیشاپیش برهنه هستید. دلیلی ندارد که به ندای قلب خود گوش نسپارید. تقریبا یکسال پیش، پزشکان تشخیص دادند که سرطان دارم. 7:30 صبح اسکن شدم و مشخص شد که لوزالمعدهام غدهای سرطانی دارد. حتی نمیدانستم این لوزالمعده چیست. پزشکان میگفتند که این نوع سرطان درمان ندارد و سه یا ششماه بیشتر وقت برای زندگیکردن ندارم. پزشکم توصیه کرد بروم خانه و به کارهایم برسم و خوب این یعنی آماده مردن باشم. یعنی آنچه میخواستی ظرف ده سال به بچههایت بگویی، باید تنها در چند دقیقه به آنها بگویی. یعنی مطمئن شوی همهچیز مرتب است و خانوادهات بهراحتی با مرگ تو کنار مییاید. یعنی بروی و خداحافظیهایت را بکنی.» و جالب است که خانواده جابز، چهارشنبه، بلافاصله پس از مرگ او بیانیهای صادر کردند و در آن تاکید کردند که جابز، در کمال آرامش و در حضور خانوادهاش، رهسپار مرگ شد. اما جابز بابت سرطانی که در 2005، در آن کنفرانس تعریف میکرد، نمرد. جابز در ادامه آنچه پیشتر آمد، گفته بود: «بعدتر، همان بعدازظهر، از بافت سرطانیام نمونهبرداری کردند. من بیهوش بودم، اما همسرم برایم تعریف کرد که وقتی پزشکان زیر میکروسکوپ نمونه بافت را مشاهده کردند، زیر گریه زدند؛ زیرا معلوم شد این نوع نادری از سرطان لوزالمعده بوده است که میتوان با جراحی آن را درمان کرد. من تحت عمل جراحی قرار گرفتم، و حالا خوبم. این نزدیکترین تجربه من از مرگ بود و امیدوارم برای چند دهه نزدیکترین تجربه باقی بماند. حالا که این تجربه را از سر گذرانده ام، باید بگویم که مرگ فقط وقتی سودمند است که مفهومی تماما فکری باشد: هیچ کس نمیخواهد بمیرد و با این حال مرگ مقصد مشترک همه ماست. و این طور است، چون باید باشد، زیرا مرگ احتمالا بهترین اختراع زندگی است.» و حالا بهترین اختراع زندگی، یکی از بهترین مخترعان زیسته را به کام خود فرو کشیده است. استیو جابز نه تنها نماد دنیای کامپیوتر، که الگوی دنیای نوآوری است و مرگ او بیشک یکی از بهترین مدیران نوآور تاریخ سرمایهداری آمریکایی را از صحنه گیتی محو کرد. بیشک باراک اوباما، رییسجمهور آمریکا نیز این نکته را به خوبی فهمیده است. این نوشته را با بیانیهی او دربارهی مرگ استیو جابز به پایان میبریم: «میشل و من از شنیدن خبر درگذشت استیو جابز بسیار متاثر و متاسف هستیم. استیو یکی از بزرگترین نوآوران آمریکایی است. آن قدر جسور که به طور متفاوتی بیندیشد، آن قدر بیباک که باور داشته باشد قادر به تغییر جهان است و آنقدر بااستعداد که این کار را انجام دهد. او با ساختن یکی از موفقترین شرکتهای جهان در گاراژش، نمونهای از روح نبوغ آمریکایی را متجلی ساخت. و با ساختن کامپیوترهای شخصی و قراردادن اینترنت داخل جیبهایمان، انقلاب اطلاعاتی را نه تنها ممکن، بل شهودی و مفرح ساخت و با بدلساختن استعدادهایش به هنر قصهگویی، سرخوشی را به میلیونها کودک و بزرگسال هدیه داد. استیو همیشه میگفت هر روز را طوری زندگی میکند که انگار آخرین روز او است و به همین خاطر، زندگیهای ما را تغییر داد، تعریف صنعت را دگرگون ساخت و به یکی از نادرترین شاهکارهای تاریخ بشر دست یافت: او شیوه نگاه ما به جهان را تغییر داد. جهان فردی ژرفاندیش را از دست داده است و بزرگترین ستایش از موفقیت استیو، قطعا توجه به این واقعیت است که بسیاری از آدمها خبر درگذشت او را از طریق همان دستگاهی خواندند که خودش اختراع کرده بود. میشل و من به لورن، همسر استیو، خانوادهاش و همه کسانی که دوستش داشتند، سلامها و دعاهایمان را تقدیم میکنیم.» 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده