رفتن به مطلب

دوازده خوان هركول ( روايت گفتاري )


ارسال های توصیه شده

دوازده خوان، آغاز ماجراجویی‌های هرکول نبود. قبل و بعد از آن و همین‌طور در فاصله‌ی بین خوان‌ها، هرکول ماجراهای بسیاری را از سر گذراند.

 

اجل هرکول بالاخره توسط همان هايدرا سر وقت‌اش آمد. لابد تعجب می‌کنید. چون هرکول هایدرا را مدت‌ها پیش کشته‌بود... و البته اگر یادتان باشد بعد از کشتن او تیرهای‌اش را به زهر بدن هیولا آغشته بود... حالا ببینیم ماجرا از چه قرار بوده...

 

هرکول در طی عمرش دو تا زن گرفت که اولی را خودش سر به نیست کرد! زن بخت‌برگشته‌ی دوم اسم‌اش دایانیرا بود و از خوشگلی به آفتاب می‌گفت تو در نیا که من آمدم!

 

 

خلاصه، هرکول که از خوان آخرش با موفقیت بازگشت دایانیرای بیچاره که فکر می‌کرد دیگر شوهرش سر به‌راه شده و مدتی در خانه بند می‌شود، ردایی را که خودش در روزهای تنهایی بافته‌بود به هرکول هدیه کرد.

 

دایانیرا که مثل همه‌ی زن‌های توی این‌جور داستان‌ها فقط خوشگل بود و چیزی به اسم عقل توی کله‌اش نداشت، محلولی جادویی را از یک قنطورس گرفته‌بود که به خیال خودش محلول عشق جاودان بود و باعث می‌شد هرکول این‌قدر از دایانیرا دل نکند و برای جنگ این‌ور و آن‌ور برود.

 

زنک خوش‌خیال همه‌ی محلول را روی ردایی که برای هرکول بافته‌بود پاشیده‌بود. غافل از اینکه قنطورس برای کشتن هرکول نقشه کشیده و به اسم محلول عشق، زهر به دایانیرا انداخته‌است!

حالا اینکه پدرکشتگی قنطورس با هرکول چه بود و زهر هایدرا از کجا آورده‌بود، به این بر می‌گردد که هرکول با قنطورس مذکور دعوایشان می‌شود و هرکول هم با یکی از همان تیرهای زهرآگین‌اش حیوان را زخمی می‌کند. آن محلولی هم که قنطورس قبل از مرگ‌اش به دایانیرا داده‌بود، خون خودش بود که حالا زهر هایدرا واردش شده‌بود!

 

القصه، همین که هرکول ردا را پوشید تمام تن و بدن‌اش به سوزش افتاد. او که فهمیده‌بود کارش تمام است، دستور داد تلی هیزم برفراز کوه اوئتا افروختند و خود قدم به آتش نهاد...

 

خدایان از فراز آسمان ناظر این صحنه بودند. زئوس که دل‌اش به حال هرکول سوخته‌بود و از دیدن این حرکت شجاعانه اشک توی چشم‌اش جمع شده‌بود به هراگفت که هرکول دیگر بس‌اش است و به حد کافی زجر کشیده. هرا هم یک‌هویی متحول شد و قبول کرد و آتش خشم و نفرت‌اش را از سر هرکول برگرفت. زئوس آتنا را فرستاد تا هرکول را بر درشکه‌ی زرین‌اش سوار کند و به بارگاه خدایان بیاورد.

لینک به دیدگاه

در ابتدای جوانی، هرکول تیر اندازی ماهر، قهرمان کشتی‌گیری و دارای قدرتی مافوق بشری بود. او دختری زیبا را به همسری گرفت و به زودی صاحب دو فرزند شد.در همین زمان بود که هرا با آزار و اذیت هرکول، او را به مرز جنون کشاند. تا آن حد که در یکی از حالت‌های آشفتگی روحی‌اش، هرکول همسر و فرزندان خود را نیز به قتل رساند. وقتی هرکول به خود آمد، برای طلب بخشایش به آپولو ـ خدای پیش‌گویی ـ روی آورد. و آپولو، برای پاک شدن روح هرکول از پلیدی، او را مامور کرد تا به مدت دوازده سال به خدمت پسر عمویش اریستوس ، پادشاه تایرنس و مایسن درآید. در واقع حق هرکول بود که پادشاه شود. ولی هرا، زئوس را وادار کرده بود اریستوس را به جای او بر تخت بنشاند.

 

علاوه بر آن آپولو هرکول را مامور انجام دادن چند عمل دشوار که قرار بود آریستوس آنها را تعیین کند و ما بدان‌ها خوان‌های هرکول می‌گوییم کرد. و البته این خبر خوش را هم به وی داد که اگر بتواند از پس ماموریتش برآید، جاودانه خواهد شد. و پس از مرگ، به جای به‌سر بردن در جهان زیرین (دنیای مردگان) به مقام خدایان می‌رسد.

(آپولو به هرکول گفته‌بود که باید ده خوان را پشت سر بگذارد (و نه دوازده تا).( به زودی خواهید دید که چطور ده خوان هرکول، به دوازده خوان تبدیل شد!)

لینک به دیدگاه

به عنوان نخستین ماموریتش، هرکول می‌بایست شیر نیمین را از بین می‌برد. این ماموریت آن قدرها هم که به نظر می‌رسد آسان نبود. چرا که شیر نیمین فقط یک حیوان وحشی معمولی نبود. بلکه از نژاد موجوداتی ماورا الطبیعی بود و بیشتر به نوعی هیولا می‌مانست تا شیر! و تازه، هیچ تیر و نیزه‌ای بر پوست زمخت‌اش کارگر نبود.

 

هرکول وقتی دید که حتی تیرهای جادویی‌اش بر تن حیوان اثری ندارند، شیر را تا لانه‌اش تعقیب کرد. لانه‌ی حیوان غاری بود که دو ورودی داشت. هرکول یکی از راه‌های ورودی را با سنگ بزرگی بست و سپس، آرام و آهسته، بدون هیچ اسلحه‌ای از در دیگر به داخل غار شیر خزید و آنقدر با دستان قدرتمندش گردنش را فشار داد که دیگر نفس‌اش بالا نیامد!

 

بعد از آن، هرکول صاحب ردایی از پوست شیر و کلاهخودی از کله‌ی شیر که او را از گزند هر تیر و نیزه ای در امان نگه می‌داشت.

لینک به دیدگاه

اریستوس از آنجایی که به جای هرکول بر تخت نشسته بود، آنقدر از انتقام پسر عموی قدرتمندش می‌ترسید که وقتی دید هرکول با ردایی از پوست شیر بازگشته، رفت و توی یک کوزه‌ی بزرگ قایم شد!و از توی همان کوزه، دستور ماموریت بعدی هرکول را به او داد. (بعضی جاها آمده‌است که آریستوس حتی از ورود هرکول به داخل شهر هم جلوگیری کرد و از آن پس فرمان‌هایش را توسط جارچی برای او می‌فرستاد.) هرکول می‌بایست برای دومین ماموریتش هیولایی به اسم هایدرای چند سر را پیدا کند و از بین‌اش ببرد. تمام اسطوره‌نویسان بر این باورند که هایدرا در یکی از مرداب‌های سرزمین لرنا زندگی می کرده و بدنش آنقدر سمی بوده که نفس‌اش هم انسان را می‌کشته. (و البته یادمان باشد که هرکول یک انسان عادی و فانی نبوده.) ولی گویا شمردن سرهای این هیولا خیلی هم آسان نبوده. چون هیچ کجایی نوشته نشده‌است که این هیولای چند سر، دقیقا چند تا سر داشته است! عده‌ای نوشته‌اند تنها هشت یا نه سر داشته و در جای دیگری تعداد سرهای این موجود را تا ده‌هزار نوشته‌اند! به هر حال، تمام راویان سر این یک نکته توافق دارند که همین که یکی از سرهای این هیولا از تنش جدا می‌شد، دو سر دیگر جایش در می‌آمد.

 

هرکول با زحمت بسیار جای هیولا را پیدا کرد و با استفاده از تیرهای آتشین‌ او را از آشیانه‌اش بیرون کشید. کاری که احتمالا خیلی زود از انجام‌اش پشیمان شد. چرا که هایدرا به محض دیدن هرکول، سرهایش را به دور بدن او پیچید. به طوری که طفلک هرکول نمی توانست کوچک‌ترین حرکتی بکند! اوضاع وقتی بدتر شد که در این میان خرچنگ غول‌پیکری هم که در همان مرداب زندگی می کرد به کمک هیولا آمد و پاشنه‌ی پای هرکول را نیش زد.

 

دیگر هرکول راستی راستی داشت شکست می‌خورد که ناگهان به یاد برادرزاده‌اش یولئوس افتاد. یولئوس که هرکول را با ارابه تا سرزمین لرنا رسانده بود، حالا با ترس و لرز گوشه‌ای ایستاده‌بود و به عموی بدبخت‌اش نگاه می‌کرد و صدایش در نمی‌آمد. بالاخره بعد از اینکه هرکول یک ساعت با داد و هوار از او خواست که آتش روشن کند، یولئوس مشعلی روشن کرد و به هیولا نزدیک شد. در همین حین هرکول با حرکتی ناگهانی خودش را از چنگ هیولا رها کرد و شروع کرد به قطع کردن سرهای هایدرا. هر کدام از سرهای هیولا را که قطع می‌کرد یولئوس جایش را می‌سوزاند تا سر دیگری در نیاید. گفته شده‌است که آخرین سر هیولا جاودانه و نامیرا بود. برای همین هرکول پس از اینکه آخرین سر هایدرا را از بدنش جدا کرد، آن را زیر صخره‌ی بزرگی چال کرد که نتواند از جایش جُم بخورد! بدین ترتیب، هرکول این ماموریت را نیز به پایان برد و تیرهایش را نیز به سم بدن هیولا آغشت.

 

ولی هنگامی که هرکول به نزد پادشاه بازگشت، آریستوس به وی گفت که کشتن هایدرا را به عنوان یکی از خوان‌های او نمی‌پذیرد. چرا که از یولئوس کمک گرفته‌است!

لینک به دیدگاه

سومین ماموریتی که برای هرکول در نظر گرفته‌شد، به دام انداختن گوزن ماده‌ی سرینیتی بود. این موجود تیزپا شاخ‌هایی طلایی و سم‌هایی از برنز داشت و وقف‌شده‌ی آرتمیس الهه‌ی شکار و ماه بود. به همین دلیل هرکول جرات نمی‌کرد در طی این ماموریت آسیبی به حیوان برساند.

 

هرکول یک سال تمام در کناره‌های رود لیدون در سرزمین آرکادیاـ به دنبال ماده‌گوزن دوید تا بالاخره در یک فرصت مناسب توانست با تیر و کمانش طوری دو پای پیشین حیوان را هدف قرار دهد که تیرش درست بین زردپی و استخوان اصابت کند. با این روش هرکول گوزن را به زمین دوخت بدون اینکه حتی قطره‌ای خون از وی بریزد!با این وجود آرتمیس از این موضوع بسیار خشمگین شد. اما هرکول با انداختن گناهِ به دام انداختن گوزن طلایی بر گردن کارفرمایش آریستوس، از آتش خشم آرتمیس به در رفت!

لینک به دیدگاه

در چهارمین ماموریت‌اش، هرکول می‌بایست برای جستجوی گراز وحشی عظیم‌الجثه‌ای، باز به سرزمین آرکادیا برود. قرار بود هرکول این حیوان را زنده به چنگ آورد. هرکول در جستجوی گراز بود که به سنتور فلوس برخورد. این موجودِ نیمی انسان و نیمی اسب، هرکول را به غارش برد و از او پذیرایی کرد. هنگامی که هرکول از فلوس شراب خواست فلوس به او گفت که بطری شراب متعلق به تمام سنتورهاست و او جرات نمی‌کند از آن به هرکول بدهد. هرکول به حرف او توجه نکرد و بطری شراب را برداشت و تا ته سرکشید. بوی شراب سنتورهای دیگر را به غار کشاند. آنها وقتی دیدند هرکول تمام شراب آنها را خورده با عصبانیت به وی حمله‌ور شدند. هرکول تعدادی از آنها را کشت و به دنبال بقیه از غار خارج شد. فلوس که تنها مانده‌بود به جسد یکی از سنتورها نگاهی انداخت و با خود فکر کرد که چه‌طور حیوان به این بزرگی با یک تیر کوچک از پا درآمده‌است. با همین فکرها، فلوس تیر را از بدن حیوان بیرون کشید که نگاهی به آن بیندازد که به‌طور اتفاقی تیر از دستش رها شد و به پایش فرو رفت! و از آنجایی که آغشته به زهر هایدرا بود، فلوس بلافاصله جان باخت. وقتی که هرکول به غار بازگشت و با جسد فلوس مواجه شد، او را سوزاند و به راهش ادامه داد!

 

بالاخره هرکول گراز را بر بالای رشته‌کوه‌های اریمانتوس پیدا کرد و برای اینکه بتواند گیرش بیاندازد، حیوان را به سمت پرتگاه‌های پربرف کوه کشاند تا نتواند حرکت کند. سپس به‌ راحتی گراز را بلند کرد و بر شانه انداخت و آن را نزد آریستوس ‍ـ که طبق معمول توی کوزه اش پنهان شده‌بود ـ برد.

لینک به دیدگاه

بعد از فکر کردن بسیار بالاخره اریستوس راهی پیدا کرد تا حال هرکول را بگیرد. وقتی هرکول از چهارمین ماموریت‌ هم با موفقیت بازگشت، اریستوس به او گفت که برای پنجمین ماموریت‌اش، باید تمام اصطبل اگس را تمیز کند. آن هم فقط در عرض یک روز. اگس پادشاه بسیار ثروتمندی بود که بزرگ‌ترین گله‌ی چهارپایان را در سراسر یونان داشت. مطمئنا گله‌ی به این بزرگی کثیف‌ کاری هم کم ندارد. (تا آنجا که گفته‌اند سراسر سرزمین محل حکومت اگس را بوی کود برداشته‌ بود!)

 

اریستوس می‌دانست که تمیز کردن بزرگ‌ترین اصطبل یونان در یک روز غیرممکن است و از تصور پسرعمویش که شکست‌خورده و با سر و وضع کثیف برمی‌گردد کیف می‌کرد. غافل از اینکه هرکول فکر بکری در سر دارد.

 

هرکول پیش اگس رفت و بدون اینکه چیزی از ماموریت‌اش به او بگوید، از پادشاه خواست که یک‌دهم گله‌اش را به وی بدهد و در عوض هرکول اصطبل‌اش را در عرض یک روز برایش تمیز خواهد کرد. اگس نمی‌توانست آنچه را شنیده‌بود باور کند. هرکول، قهرمان بزرگ و مغرور می‌خواست کود حیوانات اگس را پاک کند! با این‌حال، پادشاه پیشنهاد هرکول را پذیرفت.

 

هرکول به همراه پسر اگس به سمت اصطبل به راه افتاد. برخلاف انتظار همه، حتی دست هم به جارو و خاک‌انداز نزد. بلکه به سمت دیوار اصطبل رفت و سوراخ بزرگی در آن ایجاد کرد. سپس به سمت دیگر اصطبل رفت و سوراخ دیگری، درست روبه‌روی سوراخ قبلی درست کرد. بعد از آن پسر اگس را به دنبال خود به سمت رودخانه کشاند. در آنجا، هرکول با پرتاب چند سنگ بزرگ به داخل رودخانه، جهت جریان آب را تغییر داد. به‌طوری که آب مستقیما به سمت اصطبل اگس می‌رفت، از سوراخ اصطبل داخل می‌شد، تمام کودها را می‌شست و از سوراخ دیگر خارج می‌شد. اصطبل در عرض کمتر از یک روز تمیز شد.

 

ولی اگس (که فهمیده‌بود هرکول به هر حال مجبور بوده برای انجام ماموریت‌اش اصطبل وی را تمیز کند) زد زیر همه چیز و منکر این شد که قول پاداش به هرکول داده‌است. و به وی گفت که اگر مشکلی دارد می‌تواند شکایت کند! و هرکول هم همین کار را کرد.

 

در دادگاه پسر اگس شهادت داد که پدرش قول داده یک ‌دهم گله‌اش را به هرکول بدهد. و قاضی هم حکم کرد که دست‌مزد هرکول باید پرداخته‌شود. اگس به وعده‌اش وفا کرد. ولی از لج‌اش هم هرکول و هم پسر کوچکش را از آن سرزمین بیرون کرد. پسر اگس به سرزمین‌های شمالی رفت تا با عمه‌هایش زندگی کند و هرکول هم به مایسن بازگشت.

 

اریستوس که حسابی خیط شده‌بود، گفت که این هم جزء خوان‌های هرکول به حساب نمی‌آید. چون هرکول در ازای دست‌مزد اصطبل را تمیز کرده‌است.

 

(قبلا خوانده‌بودیم که اریستوس کشتن هیولای هایدرا را هم از هرکول نپذیرفته‌بود(خوان دوم). و این‌گونه بود که ماموریت‌های هرکول از ده خوان به دوازده خوان تبدیل شد.)

لینک به دیدگاه

 

به عنوان ششمین ماموریت، اریستوس هرکول را مامور از بین بردن پرندگانی کرد که در مردابی به نام استیمفالوس زندگی می‌کردند. بعضی جاها آمده‌است که این پرندگان آدم‌خوار بوده‌اند و عده‌ای از اسطوره‌نویسان بر این اعتقادند که پرنده‌های استیمفالی لاشه‌خوار بوده‌اند.

 

هرکول نمی‌دانست پرندگان را چطور از بین ببرد. چون در حقیقت نمی‌توانست آنها را ببیند. و برای پیدا کردن آنها هم نمی‌توانست از مرداب بگذرد. چرا که این مرداب عمیق پر از گل و لای و لجن بود که مطمئنا تاب وزن هرکول را نمی‌آوردند.

 

برای حل این مشکل، یکی از خدایان زن ـ آتنا ـ به کمک هرکول آمد و قاشقک هایی برنزی را ـ که ساخته‌ی دست هفاستوس، خدای آهنگری بود ـ در اختیار هرکول قرار داد.

 

با به صدا درآوردن این قاشقک‌ها هرکول موفق شد پرنده‌ها را بترساند و آنها را وادار کند از مخفی‌گاه خود به بیرون پرواز کنند. بدین‌ترتیب، بدون اینکه مجبور باشد از مرداب بگذرد، تمام پرنده‌ها را با تیر و کمانش روی هوا زد.

لینک به دیدگاه

مینوس، حکم‌رانِ سرزمین کریت پادشاه بسیار قدرت‌مندی بود که بسیاری از جزیره‌های اطراف نیز تحت‌تسلط او بود و هر سال هم از سرزمین آتن، باج و خراج بسیاری به خزانه‌اش سرازیر می‌شد. مینوس به شکرانه‌ی‌ این همه نعمت روزی به درگاه پوزیدُن ـ خدای دریا ـ نذر کرد که هر آنچه از سوی دریا برایش فرستاد، قربانی کند. مدتی نگذشته بود که گاو نر بسیار زیبایی از دریا خارج شد. مینوس که مجذوب زیبایی خیره‌کننده‌ی گاو شده‌بود، گاو دیگری را به جای او قربانی کرد. پوزیدن از دست مینوس سخت خشمگین شد و برای انتقام همسر مینوس ـ پازیفا ـ را دچار نفرینی کرد که عاشق گاو نر ـ که حالا سرزمین کریت را پاک به هم ریخته‌بود و خرابی‌های زیادی به بار آورده بود ـ شود! حاصل این عشق بچه‌ای بود به نام مینوتار‌، که سری چون گاو و بدنی چون انسان داشت. مینوس مجبور بود این جانور را در سیاه‌چال قلعه‌اش نگه‌ دارد و زندانی‌های آتنی‌اش را به خورد او بدهد. و ، بدش هم نمی‌آمد کسی پیدا شود و شر این هیولا را بکند! برای همین وقتی شنید که ماموریت هفتم هرکول این است که مینوتاز را برای اریستوس ببرد، از خوشحالی غش کرد!

بعد از ماموریت‌های مشکل پیشین، کشتی گرفتن با یک گاو نر، کاری برای هرکول نداشت. حتی با وجود اینکه از دماغ این موجود شعله‌های آتش بیرون می‌زد.

هرکول جانور را مثل یک پر کاه بر دوش گرفت و نزد آریستوس برد! آریستوس هم مینوتاز را ول کرد به امان خدا و این جانور هم از این‌ور به آن‌ور می‌رفت و خرابی به بار می‌آورد. سرنوشت این حیوان بعدها در آتن (توسط قهرمان دیگری به نام تزئوس) به پایان رسید.

خوان هفتم هرکول هم به این ترتیب پایان گرفت.

لینک به دیدگاه

بعد از آن، آیستوس هرکول را مامور کرد تا مادیان‌های آدم‌خوار دایومد را برایش بیاورد.

 

در اینکه هرکول چه‌طور این ماموریت را به پایان برد، حرف و حدیث فراوان وجود دارد. در یک روایت آمده‌است که هرکول مهتر اسب‌ها را به خوردشان داد و اسب‌ها را که دیگر سیر شده بودند به راحتی سوار کشتی کرد تا نزد آریستوس ببرد.

 

در روایت دیگر آمده‌است که هرکول اسب‌ها را از مهترشان دزدید و روانه‌ی کشتی‌شان کرد. ولی از آنجایی که دایومد ـ که از قضیه بو برده بود ـ عده‌ای سرباز را برای پس گرفتن اسب‌هایش دنبال هرکول روانه کرده‌بود، هرکول اسب‌ها را به ابدروس ـ یکی از جوان‌های همراه‌اش ـ سپرد تا خودش با سربازهای دایومد بجنگد. غافل از اینکه هنگاهی که فاتح از جنگ برمی‌گردد، اسب‌ها را در حال خوردن لاشه‌ی تکه‌پاره‌ی ابدروس خواهد یافت!

 

به هر حال، آخر هر دو روایت یک جور تمام می‌شود. هرکول اسب‌ها را به تایرنس می‌برد و آریستوس اسب‌ها را در کوه‌های المپ رها می‌کند. و حیوانات وحشی که در این کوه‌ها سکونت داشته‌اند، دخل مادیان‌های بخت‌برگشته را می‌آورند.

لینک به دیدگاه

 

هرکول را به قبیله‌ی آمازون‌ها کشاند. هرکول می‌بایست کمربند ملکه‌ی آمازون‌ها را برای دختر آریستوس می‌ربود. آمازون‌، قبیله‌ای از زنان جنگاور بود که نخستین بار هنر جنگیدن سوار بر اسب را ابداع کردند و تیراندازانی بسیار چیره‌دست بودند.

 

آنها دور از مردان زندگی می‌کردند و اگر هم پیش می‌آمد که کسی از میان آنها بچه‌دار شود تنها نوزادان دختر را نگه می‌داشتند که آنها را هم مثل خودشان جنگ‌جو بار می‌آوردند!

و اما کمربند هیپ‌پولی‌تی، کمربندی معمولی نبود. این کمربند چرمین را آرس ـ خدای جنگ‌آوری‌ ـ به وی داده بود. چرا که هیپ‌پولی‌تی بهترین جنگ‌جو در بین تمام آمازونی‌ها بود. ملکه، این کمربند را دور سینه‌اش می‌بست و خنجر و شمشیرش را در آن جای می‌داد.

 

هرکول برای این ماموریت عده‌ی زیادی از دلاوران جنگاور ـ از جمله تزئوس ـ را با خود راهی کرد. لشگری چنان عظیم دنبال خودش روانه کرد که هیپ‌پولی‌تی با دیدن این لشگر قول داد خودش کمربند را دودستی تقدیم هرکول کند!

 

ولی این وسط هرا که می‌خواست هر طور شده جنازه‌ی هرکول را به چشم ببیند، بین آمازونی‌ها شایعه کرد که هرکول آمده تا ملکه‌ی آمازون را بدزدد و این شد که زنان جنگاور سرزمین آمازون، ریختند سر هرکول بیچاره! هرکول هم که دید که اوضاع دارد بدجوری خر تو خر می‌شود شمشیرش را کشید و کوبید توی فرق سر هیپ‌پولی‌تی بی‌نوا که خودش داشت عین بچه‌ی آدم قول کمربندش را به هرکول می‌داد! بعد هم کمربند ملکه‌ی بدبخت را از کمرش باز کرد و با لشگر عظیم‌اش به جنگ زنان آمازونی رفت.

 

جنگی بسیار عظیم درگرفت و سرانجام لشگر هرکول پیروز از میدان خارج شد. تزئوس هم نامردی نکرد و این وسط، یک شاهزاده‌خانم آمازونی را برای خودش بلند کرد!

لینک به دیدگاه

برای انجام ماموریت دهم هرکول باید تا آن سر دنیا سفر می‌کرد! آریستوس از او خواسته بود تا گله‌ی گاو گریون را برایش به تایرنس بیاورد.

 

اسطوره‌نویسان یونانی همیشه برای خلق هیولاهای ترسناک و عجیب و غریب، آنها را موجوداتی با تعداد زیاد سر، دست و پا یا اعضای فراوان دیگر بدن تصویر می‌کردند! و از آنجایی که قرار بوده این گریون هم جانور وحشتناکی از آب در بیاید، اسطوره‌نویسان تصمیم گرفته‌اند بگویند که این هیولا سه تا سر داشت و سه جفت پا! گریون جایی حوالی اسپانیای امروزی می‌زیست و گله‌ی گاو بزرگی داشت که سگ شکاری درنده‌ای به نام اُرتوس از آن نگه‌داری می‌کرد. این سگ وحشی، شکر خدا دو تا سر بیشتر نداشت!

 

گویا هرکول در سر راه‌اش به جک و جانورهای زیادی برخورد می‌کند و همه را تار و مار می‌کند. نزدیکی‌های محل زندگی گریون، آنجا که لیبی و اروپا به هم می‌رسند، بنابر روایتی هرکول برای زنده‌داشت خاطره‌ی این ماموریت‌ بزرگ‌اش دو کوه بزرگ ساخت! و بنابر روایتی دیگر یک کوه را که خودش از قبل در آنجا قرار داشت از وسط دو نیم کرد! در هر حال، از آن پس، این دو رشته کوه به دروازه‌ی هرکول یا بنای یادبود هرکول معروف شدند و بر اساس این افسانه، شکافی که بین این دو کوه به وجود آمد همان کانال جبل‌الطارق خودمان است که بین مراکش و اسپانیای کنونی قرار دارد.

هرکول که به مقصد رسید با یک ضربه‌ی چماق، ارتوس دو سر را از پا در آورد، گله را دنبال خودش روانه کرد و دِ برو که رفتیم! ولی چوپانی که از دور ماجرا را دیده بود، جریان را برای گریون تعریف کرد. و گریون هم بی‌خودی پا شد دنبال هرکول راه افتاد. چون اگر کمی عقل داشت می‌فهمید که از مادر زاییده نشده که از زیر تیرهای زهرآلود هرکول زنده بیرون برود. خدایش بیامرزاد!

 

طفلک هرکول چه مصیبتی کشید تا گله را به تایرنس برساند؛ مثلا توی راه یکی از گاوها رم کرد و یک‌هو پرید توی آب. و هرکول مجبور شد تا ایتالیای امروزی دنبال این گاو زبان‌نفهم برود! (گرچه، اگر این گاو توی آب نمی‌پرید، چه بسا کشور ایتالیا امروز اسم نداشت! آخر یونانی‌ها به گاو می‌گویند «ایتالوس»، این است که جایی که این گاو پیدا شد ایتالیا نامیده شد.) که البته پس گرفتن این گاو از پادشاه ایتالیا هم خودش داستان جدایی دارد. یک گاو دیگر هم توی راه توسط یکی از پسران پوزیدُن ـ خدای دریا ـ ربوده شد،هرا هم این وسط دردسرهایی درست کرد .

 

با همه‌ی این احوال، هرکول از این ماموریت هم سربلند بیرون آمد و گله را صحیح و سالم به تایرنس رساند. آریستوس هم نه گذاشت و نه برداشت، تمام گله را برای هرا قربانی کرد!

 

 

لاتن ها او را «هرکول » خوانند.معروفترين و ملي ترين قهرمانداستانهاي کلاسيک يونان و روم است . نام او را در داستانهاي کلاسيک از دوره پيش ازهلن تا پايان عهد قديم مي بينيم و چون نام وي در دوره طولاني تاريخ اساطيري ديدهميشود، زمان او درست معلوم نيست و داستان سرايان يونان کهن نيز در طبقه بندي اساطيرمربوط به او دچار اشکال شده اند. نام اصلي او در اساطير يونان آلسيدبوده است ولي به مناسبت پذيرفتن ماموريت هاي هرابه هراکلس موسومگشت ، يعني «پيروزي هرا». افسانه هاي مربوط به هراکلس شامل دو قسمت مهم است يکياردوکشيهاي متفرقي است که هراکلس در آن قهرمانيهاي ارزنده از خود بروز ميدهد و ديگرداستانهاي «دوازده خوان » است که در هر مرحله آن هراکلس دشمني شگرف را از پيش پايبرميدارد. (از فرهنگ اساطير يونان و روم ، اثر پير گريمال ترجمه بهمنش ). افسانههاي اين قهرمان بسيار وسيع است و در برخي از آنهابقدري شگفتي و عظمت تصور بچشمميخورد که از نظر هنري بسيار قابل تحسين است . هراکلس در اساطير يونان يکي ازفرزندان زئوس و برادر آپولون است . مرگ وي به سبب زهرآلود بودن لباسي اتفاق مي افتدکه براي انجام قرباني در برابر زئوس به تن مي کند و زهر مطابق روايات ازمنافذ پوستياو نفوذ مي يابد و او را مسموم مي سازد. رجوع به فرهنگ اساطير يونان و روم صص 375- 408 شود .

لینک به دیدگاه

 

آریستوس که دیگر کفرش از دست هرکول بالا آمده بود، ماموریت یازدهم او را طوری تعیینکرد که امکان موفقیت هرکول وجود نداشته باشد. او از هرکول خواست تا سیبهای زرینی راکه هرا به عنوان هدیهی ازدواجاش به همسرش زئوس ـ خدای خدایان ـ داده بود، برایشبیاورد! اگر قسمتهای قبل داستان هرکول را خوانده باشید حتما میدانید که اگر یک نفرتوی دنیا وجود داشته باشد که چشم دیدن هرکول را نداشته باشد، آن یک نفر هرا است. وهم‌او بود که هرکول را به چنین گرفتاری‌هایی انداخت. با وجود هرا، در مقابل هرکولانجام این ماموریت کاملا غیرممکن به نظر می‌رسید. حال بماند که علاوه بر هسپریدهاکه محافظان سیب‌های طلایی بودند هرا اژدهایی هزارسر ـ به نام لادُن- را هم دربیشه‌زار سیب‌هایش گماشته بود تا احدالناسی به آنجا نزدیک نشود.

 

بیشه‌زارسیب‌های زرین، در شمالی‌ترین نقطه‌ی زمین قرار داشت و هسپیردهای مراقب آن، همه ازدختران اطلس بودند ـ تایتانی که در اسطوره‌ها گفته شده زمین و آسمان‌ها را بر شانهحمل میکرده‌است. چرا که با کمک یکی از برادرانش به جنگ در برابر زئوس برخاسته بود وبر دوش کشیدن زمین و آسمان‌ها عقوبتی بود که در ازای این گناه باید متحمل می‌شد. آمده‌است که زمین و آسمان‌ها را بر ستونی سنگی نهاده‌بودند و آن را بر دوش اطلسقرار داده‌بودند.

 

در هر حال، هرکول سرانجام به این نتیجه رسید که انجام اینماموریت بدون کمک گرفتن از اطلس غیرممکن خواهد بود. و البته از آنجایی که گویاهرکول چندان هم باهوش نبوده، خودش تنهایی به این نتیجه نرسید! موضوع از این قراراست که هرکول که راه بیشه‌زار را در پیش گرفته‌بود، در میانه‌های مسیر، راه‌اش راگم کرد و سر از سرزمین‌های عجیب و غریبی درآورد که در هر کدام ماجراهای بسیاری راپشت سر گذاشت. خلاصه اینکه، کره‌ی زمین را یک دور کامل زد و آخرش هم به جای اینکهبه مقصد برسد، سر از کوه‌های قفقاز درآورد! جایی که زئوس پرومته را به جرم بهریشخند گرفتن خدایان و دزدیدن راز آتش از آنان به زنجیر کشیده‌بود. مکافات دردناکپرومته به همینجا ختم نمی‌شد؛ هر روز عقابی غول‌پیکر بر فراز کوه پایین می‌آمد وجگر پرومته را به منقار می‌کشید و می‌ر‌فت. این ملاقات دردناک هر روز تکرار می‌شد. چرا که بر اثر نفرین زئوس هر روز بعد از رفتن عقاب، جگر پرومته از نو ترمیم می‌شد. این وضع برای مدت سی سال ادامه داشت. تا روزی که هرکولِ راه‌گم کرده، سر از کوههایقفقاز درآورد و عقاب غول‌پیکر را کشت. به جبران این خدمت بود که پرومته به هرکولگفت که باید از اطلس کمک بگیرد. هسپریدها که از پدر خود حرف‌شنوی داشتند، به راحتیسیب‌ها را به او می‌دادند و اصلا نیازی نبود هرکول خودش را به دردسر بیندازد. وعلاوه بر این، احتمالا راه را هم به هرکول نشان داد. چون دیگر بعد از آن هرکولیک‌راست پیش اطلس رفت و جایی گم و گور نشد.

 

وقتی هرکول به اطلس پیشنهاد کرد تابه جای او به بیشه‌زار سیب‌ها برود و چند سیب زرین برایش بیاورد، اطلس که از تحملبار سنگین جهان بر دوش‌اش خسته شده‌بود، با خوشحالی پذیرفت. بنابراین، بعد از اینکههرکول با تیرهای زهرآگین‌اش هیولای هزارسر را از پای درآورد، ستون سنگی بزرگ را ازاطلس گرفت و او را به بیشه‌زار فرستاد.

 

اطلس به زودی باتعدادی سیب زرین بازگشت. اما حال که طعم رهایی را چشیده‌بود، دبه کرد و گفت که خودشسیب‌ها را پیش آریستوس می‌برد و هرکول بایستی به جای او برای همیشه ستون سنگی را بردوش بکشد.

 

هرکول با خود فکری کرد و به اطلس گفت که می‌پذیرد. به شرطی که اطلسفقط برای چند دقیقه ستون را نگه دارد تا هرکول بالشی چیزی جور کند و روی شانه‌هایشبگذارد تا تحمل سنگینی آسمانها و زمین برایش راحت‌تر شود. اطلس به سادگی پذیرفت. سیب‌ها را زمین گذاشت و ستون را از هرکول گرفت. و اگر فکر می‌کنید هرکول آنقدرشرافت‌مند بود که به قول‌اش عمل کند، کاملا در اشتباه‌اید. هرکول سیب‌ها را برداشتو احتمالا برای اطلس هم زبان‌اش را در آورد و الفرار!

ولی فکر کنم دل اطلسحسابی خنک شد وقتی مدتی بعد هرکول را دید که خسته و کوفته، با سیب‌های طلایی به سمتبیشه‌زار بازمی‌گردد. چرا که آریستوس بعد از اینکه این خوان را از هرکول پذیرفت بهوی گفت که سیب‌های طلایی را سر جایشان برگرداند. آخر حتی آریستوس هم نمی‌خواست بانگه داشتن سیب‌ها در نزد خودش با هرا در بیفتد. چه جانوری بوده‌است این هرا!

لینک به دیدگاه

آخرین ماموريت او، سخت‌ترین ِ آن نیز بود. آریستوس از آخرین فرصتی که برای نابود کردنهرکول داشت به بهترین نحو استفاده کرد. کلی فکر کرد و سر آخر ماموریت غیرممکنی رابرای هرکول در نظر گرفت؛ هرکول می‌بایست سگ جهنمی ِ هادِس، سربروس را از جهانمردگان برای آریستوس می‌آورد.

 

هادس و همسرش پرسفون ارواح مردگان را به بارگاهمیپذیرفتند و مجازات‌های ابدی بدکاران را تعیین میکردند. سربروس که نگهبان بارگاههیدس بود، هیولایی عجیب‌الخلقه با سه سر ِ سگ و یک دم اژدها بود و سر مارهای بسیاریاز پشت‌اش خارج شده‌بود! در روایت دیگری هم آمده که سربروس پنجاه سر داشته و گوشتخام میخورده‌است! هایدرا ـ که اگر یادتان باشد ـ قبلا هرکول کلک‌اش را کنده‌بود همیکی از برادران همین جانور بود. البته این دو، خواهران و برادران دیگری هم داشتندکه همه سرهای بسیار داشتند! و خلاصه اگر نگاهی به تاریخچه‌ی این خانواده‌ی عجیب وغریب بیندازیم، می‌بینیم که بسیاری از جانورهایی که در ماموریت‌های پیشین، هرکول باآنها درافتاده‌بود از همین خانواده‌بودند که حالا بماند...

 

اولین مشکلی کهبرای انجام این ماموریت سر راه هرکول قرار داشت، عبور از دریاچه‌ی معروف سرزمینمردگان، استیکس بود؛ ارواح ِ تازه‌مردگان لب این دریاچه جمع می‌شدند تا کرئونِقایق‌ران سر برسد و آنها را از رودخانه عبور دهد و به سرزمین مردگان برساند. کرئونتنها کسانی را از دریاچه عبور می‌داد که دو شرط او را برآورده کنند؛ اول اینکهسکه‌ای را که زیر زبان‌اشان قرار داشت به او رشوه دهند و شرط دوم اینکه مرده‌باشند! و هرکول هیچ‌یک از این دو شرط را نداشت. ولی راحت‌تر از آنکه فکرش را بکنیداز پس این مشکل برآمد. یک نگاه سهمگین هرکول کافی بود تا کرئون از ترس دهان‌اش راببندد و بی هیچ حرفی هرکول را به مقصد برساند.

 

خلاصه، پس از رویارویی باجانوران چند سر فراوان دیگر هرکول به بارگاه هیدس رسید. او نزد پادشاه رفت، مشکل‌اشرا با او در میان گذاشت و از او خواست تا سربروس را در اختیارش قرار دهد. هیدسپذیرفت. اما به شرطی که هرکول می‌توانست در نبرد تن به تن با سربروس پیروز شود.

 

هرکول بدون هیچ سلاحی به نبرد سربروس رفت و در یک آن با دستان قدرتمندش هر سهسر جانور را به چنگ گرفت و شروع به کشتی گرفتن کرد. دم اژدهاگون سربروس هرکول راگاز میگرفت و مارهایی که از پشت‌اش در آمدهبودند به دور بدن هرکول می‌پیچیدند. اماهرکول سرسختانه مقاومت کرد و سر آخر پیروز از میدان بیرون آمد.

 

 

هادس بهحرف‌اش عمل کرد و سربروس را همراه هرکول به تایرنس روانه کرد. بعد از اینکه آریستوساین آخرین ماموریت را هم از هرکول پذیرفت، هرکول جانور را به سرزمین مردگانبازگرداند تا به نگهبانی‌اش برسد.

لینک به دیدگاه

و پس از آنکه هراکلس توانست هر دوازده مرحله را به پایان برساند به پیش همسر خود بازگشت.

 

هراکلس در طی عمرش دو زن گرفت که اولی را خودش سر به نیست کرد! زن دوم اسم‌اش دایانیرا بود و بسیار زیبا بود؛هرکول که از خوان آخرش با موفقیت بازگشت ردایی را که خودش در روزهای تنهایی بافته‌بود به هراکلس هدیه کرد.

 

دایانیرا محلولی جادویی را از یک قنطورس گرفته‌بود که به خیال خودش محلول عشق جاودان بود و باعث می‌شد هراکلس بیشتر به او علاقه مند شود و همه آن را به روی ردا پاشیده‌بود. غافل از اینکه قنطورس برای کشتن هراکلس نقشه کشیده و به اسم محلول عشق، زهر به دایانیرا داده بود. حالا اینکه مشکل قنطورس با هراکلس چه بود و زهر هایدرا از کجا آورده‌بود، به این بر می‌گردد که هراکلس با قنطورس مذکور مبارزه کرده بود و هراکلس هم با یکی از همان تیرهای زهرآگین‌اش حیوان را زخمی می‌کند. آن محلولی هم که قنطورس قبل از مرگ‌اش به دایانیرا داده‌بود، خون خودش بود که حالا زهر هایدرا واردش شده‌بود!

 

همین که هراکلس ردا را پوشید تمام تن و بدن‌اش به سوزش افتاد. او که فهمیده‌بود کارش تمام است، دستور داد تلی هیزم برفراز کوه اوئتا افروختند و خود قدم به آتش نهاد...

 

خدایان از فراز آسمان ناظر این صحنه بودند. زئوس که دل‌اش به حال هراکلس سوخته‌بود و از دیدن این حرکت شجاعانه بسیار غمگین بود به هرا گفت که هراکلس دیگر به حد کافی زجر کشیده. هرا هم قبول کرد و آتش خشم و نفرت‌اش را از سر هرکول برگرفت. زئوس آتنا را فرستاد تا هراکلس را بر درشکه‌ی زرین‌اش سوار کند و به بارگاه خدایان بیاورد.

لینک به دیدگاه

از آنجایی که هرکول خون اصیل خدایی در رگ‌هایش نداشت، خدایان نیمه‌ی اصیل او را که خون زئوس در رگ داشت پیش خود نگه داشتند، خانه‌ای بر فراز کوه المپ و خدای زنی را به همسری به وی دادند. ولی نیمه‌ی دیگرش را که از مادری فانی و زمینی بود مثل همه‌ی مردگان دیگر به سرزمین مردگان فرستادند که آنجا هم روح سرگردان هرکول با خوبی و خوشی در کنار دیگر قهرمانان مرده به سر می‌کرد.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...