رفتن به مطلب

نقد فیلم کاتین Katyn


spow

ارسال های توصیه شده

بدون شک کاتین یکی از دیدنی ترین و در عین حال تکان دهنده ترین فیلم هایی است که دیده ام. شاهکاری که شاید بتوان گفت در نوع خود بی نظیر است. روزی که این فیلم را به خواهر زاده ام معرفی کردم، شبکه بی بی سی فارسی در سر خط خبرهایش عنوان کرد که : ( نمایندگان مجلس دومای روسیه سرانجام پس از گذشت شصت سال رسما اعلام کردند که کشتار حدود ۲۲۰۰۰ لهستانی در جنگل کاتین با دستور ژوزف استالین دیکتاتور وقت شوروی صورت گرفته است... ) ساکو

در میان کارگردان های بزرگ لهستانی، یک نام اعتبار و ارج و قرب بالایی را نه تنها در سطح بین المللی بلکه در خود کشور لهستان دارد. آندره وایدا را بسیاری از کارشناسان ، بزرگ ترین کارگردان تاریخ سینمای کشورش می دانند. کارگردانی از نسل اول فارغ التحصیلان مدرسه سینمایی لودز که بر خلاف نسل دومی های آن مدرسه یا به عبارتی نسل گمشده سینمای لهستان (نظیر رومن پولانسکی)، در کشور خود ماند و برای مردم کشورش فیلم ساخت. کارگردانی که از آغاز دوران پربار فیلمسازی اش تا به اکنون، از تاریخ و سیاست گرفته تا مبارزه ها و مسائل اجتماعی کشورش، نسخه هایی تصویری ارائه داده است تا نامش به عنوان مولفی میهن پرست در تاریخ هنر لهستان به یادگار بماند. هر سینما دوست فرهیخته ای با نگاهی کوتاه به کارنامه هنری وایدا به آثاری برخواهد خورد که هریک به عنوان سندی تاریخی نشانگر برهه ای از شرایط اجتماعی و سیاسی سرزمین لهستان است.

 

آخرین فیلم وایدا به نوعی یکی از دغدغه های زندگی او هم بوده است. او حدود ده سال بر روی فیلمنامه «کاتین» کار کرد تا سر انجام توانست با همراهی پرمیسلاو نوواکوفسکی و ولادیسلاو پاسیکوفسکی، داستان آندری مولارچیک را به سندی تصویری از جنایت رخ داده در جنگل کاتین تبدیل کند. جنایتی که کشور کمونیستی شوروی در همان آغازین سال های جنگ دوم جهانی با قتل عام حدود 22000 نیروی نظامی و غیر نظامی لهستانی مرتکب آن شد و با استفاده از تبلیغاتی گسترده جهت نسبت دادن آن به آلمان هیتلری، تا سال 1990 میلادی قصد در منحرف نگاه داشتن اذهان ملل جهان و بویژه لهستانی ها از واقعیت ماجرا داشت. آندره وایدا که پدرش نیز یکی از قربانیان نظامی این جنایت تاریخی بوده است در این جدید ترین اثرش به واکاوی مستند وار این حادثه می پردازد و با نوعی تصویر پردازی آرمان گرایانه، تصویری به شدت واقعی از شرایط حاکم بر آن زمان لهستان(خصوصاً کراکوف، شهر زادگاهش) ارائه می دهد. او با تقلیل رنگ در تصویر پردازی فیلم «کاتین»، به بازنمایی سرخوردگی و پریشان حالی مردمانی می پردازد که درمانده از هجوم دو نیروی متجاوز شوروی و آلمان، تلخی زندگی و از دست رفتن عزیزان شان را توامان تجربه می کنند. تلفیق این تصاویر سرد و کم رنگ با موسیقی بی طرفانه و کنترل شده کریشتف پندِرِکی، در تضادی شدید با اثر تماشایی اما متظاهرانه سال 1993 استیون اسپیلبرگ ،فهرست شیندلر، قرار می گیرد که با استفاده از فیلمبرداری سیاه و سفید و موسیقی غمگنانه و تاثیر گذار جان ویلیامز، سعی در القای مظلومیت جماعت یهودیان، در اذهان سینما رو ها داشت.

 

بی گمان یکی از مایه های آشکار در فیلم، مربوط به نمایش ایدئولوژی بلشویکی و استالینیسمی حاکم بر محیط، و در نتیجه مردمان آن دوران لهستان است. وایدا برای نمایش مشقت و جان کندن مردمان کشورش در آن دوره زمانی، شخصیت های بومی فیلم خود را به دو گروه تقسیم می کند. در گروه اول، آنا(به نوعی مادر وایدا) و برادرزاده اش تادیوش،همسر ژنرال و البته اگنیشکا خواهر کوچک تر افسر خلبان قرار دارند و در گروه دوم می توان به ستوان یرزی و خواهر بزرگ تر افسر خلبان، ایرینا، اشاره کرد.لحظات زیادی در فیلم وجود دارد که وایدا با قرار دادن این شخصیت ها در کنار هم، تشابه ایدئولوژی و یا تضاد آن ها را، با یکدیگر و یا با تفکر حاکم بر محیط اطرافشان، به تماشاگر گوش زد می کند. گروه اول نماینده قشری هستند که هیچگاه دست از آرمان هایشان بر نخواهند داشت و درنتیجه قادر به همرنگ شدن با محیط اطرافشان نیستند.برای نمونه اگنیشکا یکی از بارزترین آن هاست. او پس از پی بردن به مرگ برادرش در حادثه کاتین، به قیمت فروش موهای طلایی اش هم که شده، سنگ نوشته ای با مضمون قتل او در این حادثه، برای آرامگاهش سفارش می دهد و با مشقتی فراوان درصدد قرار دادن آن بر مزار برادرش بر می آید. ولی در نقطه مقابل، خواهرش ایرینا با شخصیتی غرق شده در روزمرگی و البته جاه طلبی ناشی شده از تفکر استالینیستی حاکم بر جامعه قرار دارد. او در مقام خواهر، سعی در ممانعت از عمل خواهرانه و ملی گرایانه اگنیشکا دارد و آنگاه که در مقام مدیر مدرسه قرار می گیرد، اقدام به اقناع تادیوش جوان برای انکار گذشته اش در پرکردن فرم ثبت نام مدرسه می کند که البته در هر دو نوبت ناکام می ماند. اما در این میان وایدا از زبان تادیوش، یکی از مهمترین دیالوگ های فیلمش را به مخاطبان عرضه می کند:«من فقط یک گذشته دارم، خانم».

 

در «کاتین» شخصیت هایی تاثیر گذار هم می توان یافت. از آن ها که پس از تماشای فیلم تا مدت ها ذهن تماشاگر را به خود مشغول نگه می دارند. بی گمان ستوان یرزی یکی از آن هاست که در جایگاه یک نظامی بازمانده از اردوگاه های ارتش سرخ، زنده ماندنش را گناهی بس بزرگ می شمارد و در انتها راهی جز خودکشی برای خاموش کردن این حس گناه که به صورتی تکثیر شونده درسرتاسر وجودش ریشه دوانده، نمی یابد. وایدا در دو صحنه مجزا شرایط لازم برای رسیدن این شخصیت به حسی لبریز شده از گناهِ خیانت به وطن را فراهم می کند. اول بار در هنگام خبردادن مرگ آندری به همسرش آنا ست که با برخورد تند و احساسی او مواجه می شود. پس از ترک آنا دوربین به چهره یرزی نزدیک شده و در یک کلوزآپ، چهره سرد، رنگ پریده و غمگین او را به تماشاگر نشان می دهد. دیگر بار، در گفتگوی او با همسر ژنرال(در آن فضای تاریک و سرد) و اعترافش به شهادت دروغین درباره حادثه کاتین است که با احترام یرزی به افسر مافوق روسی اش همراه می شود و نگاه مغرورانه و مملو از حس نفرت همسر ژنرال به او سبب می شود که در سکانس بعد به درخواست آن زن درد کشیده، جامعه عمل بپوشاند و درباره حقیقت ماجرا شهادت دهد و در ادامه برای فرونشاندن حس تحقیر و گناهی که وجودش را دربرگرفته است به زندگی اش پایان دهد.

 

هر گاه صحبت از خشونت و نمایش آن در آثار سینمایی می شود همیشه به یاد سکانس های پایانی فیلم هایی چون «بانی و کلاید(آرتور پن، 1967)»، «این گروه خشن(سام پکین پا،1969)» و یا «راننده تاکسی(مارتین اسکورسیزی،1976)» می افتیم. اما آن چه وایدا در دقایق پایانی اثرش به ما نشان می دهد آن چنان خشن و ترسناک است که نمی توان از این پس آن را در زمره تکان دهنده ترین سکانس های تاریخ سینما به شمار نیاوریم. خشونتی که وایدا به تصویر کشیده است بیشتر از نوع خشونت موجود در تابلوهای جاودانه فرانسیسکو گویا است. تابلو های« دوم ماه مه1808 » و«سوم ماه مه 1808» که خشونت شان به دلیل حضور و وحشیگری بیگانگان متجاوز است. در فیلم وایدا نیز، حضور و وجود سایه ارتش سرخ در گوشه گوشه زندگی مردم لهستان پیداست و رفتار مکانیکی متجاوزان در لحظه اعدام سربازان و افسران لهستانی چنان کیفیتی ناتورالیستی به این صحنه ها می دهد که یادآوری آن برای هر روح آزاد و پاکیزه ای می تواند دردناک و زجر آور باشد. براستی چرا وایدا پایان اثر خویش را با چنین خشونتی به پایان می رساند؟ ممکن است جوابش سرخوردگی نسلی باشد که سال هایی بس طولانی، اختناق و خفقانی شدید را متحمل شده اند. مردمی که هرگز به پایان آن شب تاریک و طولانی امیدی نداشتند. و شاید صحنه هایی چنین هولناک نتواند حتی گوشه ای از دهشتناکی آن دوران را به تصویر درآورد. شاید آنچه میلان کوندرا در کتابش «جهالت» (که گواهی است مکتوب از بلایایی که سال ها سلطه کمونیسم بر سر مردم چک آورده است)از یان اسکاسل،شاعر چک، نقل می کند گواهی بر این مدعا باشد:«اسکاسل دلش می خواهد اندوهش را بردارد و به دور دست ها ببرد،با آن خانه ای بسازد،خود را سیصد سال در آن حبس کند و در این سیصد سال در را باز نکند،در را به روی هیچ کس باز نکند.»* بی راه نیست اگر بگوییم که آندره وایدا برخلاف اسکاسل، سرانجام فروپاشی کمونیسم را دید و توانست آن در را باز کند و آنچه می بینیم فورانِ همه عقده ها، درد ها و رنج هایی است که سال ها او ومردمان دیارش آن را تجربه کرده اند.

 

از وبلاگ اقای مقدم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...