خانوم بهار 3412 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۰ قطعا برای سوگند خیلی سخت خواهد بود که بتونه اعتماد شوهرش رو مجددا جلب کنه. و از طرف من به سوگند بگو خره شوهرت خیلی دوست داره که قبول کرده دوباره برگردی. همینطوری بهش بگو :zadan: چون من به عنوان یه مرد اگر جای شوهرش بودم هیچوقت حاضر به برگشتش نمیشدم. ولی باید بدونه که به عنوان یک آدم بالغ مسئولیت اشباهاتش رو بپذیره و انتظار نداشته باشه در زندگیش همه چیز مثل سابق بشه. شاید یک سال یا بیشتر زندگی خیلی سختی داشته باشه. ولی تمام تلاشش رو بکنه تا اعتماد شوهرش رو جلب کنه. البته هرکاری هم بکنه باز هم باید مدیون بزرگی و مردانگی شوهرش باشه که اجازه بازگشتشو داده. یه مرد وقتی حاضر به چنین چیزی میشه باید همه غرور و تعصبشو بریزه تو مخلوط کن و عصارشو بریزه بیرون. این خیلی سخته. خیلی سخت تر از چیزی که زنها بتونن تصور کنن. پس مدیون و سپاسگزارش باشه. از همه اینا که بگذریم در حال حاضر اگر بخوایم فقط و فقط منافع سوگند رو در نظر بگیریم برگشت به زندگی قبلیش بهترین گزینه موجود پیش پاشه. تموم اینارو بهش گفتم .... خیلی کم مردی پیدا میشه که دوباره به همسرش فرصت بده.... فعلا در راه درست قدم برداشته اونم جلب رضایت و اعتماد همسرشه که خیلی هم سخته ولی شدنی... فعلا..:icon_pf (44): 3 لینک به دیدگاه
Javid Maleki 11668 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۰ سلام دوستان؛ هدف از ایجاد این تاپیک گفتگو در مورد یک مشکلهبزارید داستانشو براتون تعریف کنم...یکی از دوستان من به مدت 7 سال با یه آقا پسری رابطه داشت که قصدشون ازدواج بود...( محل زندگیشون در دو شهر جداست). وقتی آقا پسر اومد خواستگاری دختر خانوم (سوگند) متاسفانه پدر ایشون شدیدا مخالفت میکنه با این قضیه... و وقتی که متوجه علاقه شدید این دو با هم میشه به یه خواستگار که تو اون زمان اومده بوده جواب بله میده و دختر رو مجبور به رضایت میکنه.. اینم بگم که دختر به خاطر این اجبار یکبار اقدام به خودکشی هم میکنه و راهیه بیمارستان اما پدر باز هم ....سوگند با چشمان گریان سر سفره عقد با خواستگار غریبه مینشینه.... و زندگی پر از حادثه و شوم این دو آغاز میشه... اما دل سوگند، جای دیگه ای بوده... دوستم و اون پسری که بهش علاقه مند بوده چند سالی از هم بی خبر بودن تا اینکه یه روز دوباره رابطشون شروع میشه و روز به روز هم بیشتر و علاقه شان شدیدتر.... تا چند سالی به همین منوال گذشت و من هر چی سعی میکردم اونهارو از خطرات این رابطه آگاه کنم بی فایده بود. تا اینکه بالاخره اتفاقی که باید می افتاد، افتاد.. بله؛ همسر سوگند ماجرا رو فهمید و نتیجش فرار سوگند خانوم با اون پسر از خونه و مجددا برگشتش به خونه و هزار جور اتفاق ناگوار دیگه بود... نمیشد عصبانیت شدید مادر و پدر سوگند رو تحمل کرد .. حتی تا دو سه هفته اون رو تو خونه خودشون زندانی کرده بودن .. دیگه خودتون میتونید روزهای سختی که دوستم داره تحمل میکنه رو حدس بزنید...حالا میخوام نظرتونو در مورد این اتفاق بگید، اینکه از ابتدا چگونه باید در مقابل والدینی که احترامشون واجبه ایستادگی کرد؟ اصلا آیا باید مخالف تصمیم آنها بود؟ چطوری میشه اونی رو که دوسش داشته فراموش کنه و یه زندگی عادی داشته باشه؟ اولاً ابراز هم دردی میکنم با سوگند خانوم و برای خانوادشم متاسفم شدیداً.... برسیم به جواب سوال های شما.... 1-احترام و عشق دو معقوله جدا از همه......یعنی اینکه آیا با احترام گذاشتن به پدر مادر که یه نوع تعبیر اشتباه از نوع احترامه خصوصاًدر مجالس خواستگاری میشه عشق رو زیر پا له کرد ؟؟!!!نه به هیچ عنوان عشق همانند آتشه که اگه دو طرف به هم رسیدن این آتش خاموش نمیشه بلکه به قوت خودش استوار می مونه ولی با رسیدنش بهم این آتش کنترل میشه..........ولی اگه به هر دلیلی که یکی از عمده دلایل مهم مخالفت پدر مادره،مخالفت بشه و دو عشق به هم نرسن این آتش تبدیل به آتش زیر خاکستر میشه که خیلی خطرناکتر از آتشهای که زبانشون به ده ها یا بیست ها متر میرسه........این عشق سوگند خانومم از نو آتش زیر خاکستر که تا به معشوق نرسه کنترل نمیشه.. حالا راه حلش در جواب سوال اول اینه که باید فقط از راه تکلم با پدر مادر و عاقلانه جلو رفت و جواب مثبت گرفت.....چون اگه با پدر مادرها لجاجت بشه تاثیر منفی خواهد داشت وبلعکسشم هست.....بس فقط با زبون حتی اگه 10 سال هم به طول بیانجامه حالا شاید خیلی ها بگن 10 سال زیاده ولی یه عاشق باید به پای عشقش وایسه 2-نه باید مخالف بود نه موافق چون کسی که تصمیم گیرندهست باید بره با طرفی که انتخاب میشه یک عمر زندگی کنه باید از پدر مادر که یکی از کسانی که میتونن تو تصمیمش بسیار فرزندشون رو کمک کنه کمک بخواد نه اینکه مشورت کنه چون بحث بحث زندگی ، خرید و فروش ماشین و خونه نیست.... 3-به هیچ عنوان نمیشه عشق رو فراموش کرد و اگه هم کسی بخواد جلوش رو بگیره شاید ظاهراً بتونه ولی قلباً نمیتونه چون عشق با قلب انسانها کار داره نه با ظاهر....7 تنهاترین راه ممکن برای سوگند خانوم اینه که از شوهر قبلی طلاق بگیره و با این عشق 7 ساله ازدواج کنه ....با این داستانی که من ازش خوندم درصورت مراجعه شوهر قانونی سوگند به دادگاه دادگاه حکم طلاق رو بدون در نظر قرار گرفتن مهریه سوگند صادر میکنه...... امیدوارم بعد از این همه کش مکش پدر مادر سوگند سر عقل بیان امیدوارم 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده